تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه نيّت فاسد شود، بلا و گرفتارى پيش مى آيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820105233




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

از ميمسيس تا رئاليسم


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: هر آينه به اصل هنر واقعاً بازگرديم، پي مي­بريم كه ميمسيس يكي از كهن­ترين يافته­هاست- به ديرينگي خود طبيعت. فيلوستراتوس


در عصر جديد معيار مناسبت هنر با واقعيت را در عيار رئاليستي آن مي­جويند. در مورد اصل مفهوم «رئاليست» واقعيت اين است كه آن يك مقوله­اي است كه در قرون وسطاي مسيحي در جريان برخورد عقايد و آراء ميان مكتب فلسفه­ي رئاليستي و مكتب نوميناليستي اعتلاي فلسفي يافت.


رئاليسم بر آن اساس معرف خاستگاه واقعيت­داري مفاهيم عالم به طور كلي است، در حالي كه نوميناليم تنها واقعيت پديده­هاي محسوس و چيز­هاي منفرد را مي­پذيرد. كاربرد ديگر رئاليسم زاييده­ي تمايزي است كه مفسران و تاريخ­نگاران فلسفه­ي اروپايي در بررسي تاريخ كل فلسفه آن را به ماترياليستي، رئاليستي و ايده­آليستي تفكيك و تقسيم كرده­­اند.


رئاليسم به عنوان معيار نسبت به هنر و ادبيات با واقعيت مصالحي كه در فعاليت هنري و ادبي اعتلاي زيباشناختي مي­يابد، تبلور عصري است كه در آن ادبيات و هنر تجسمي (نقاشي) بازتاب دهنده­ي جامعه­ي مدني مدرن و مناسبات اجتماعي و سياسي سرمايه­داري معاصر شده است. بنابراين چنانچه رئاليسم معرف مناسبت اثر هنري- ادبي با مصالح فعاليت هنري و كيفيت ماهيت اين مناسبت باشد، طبيعي است كه اطلاق مفهوم «رئاليسم» مورد بحث به عنوان سنجه­ي از لحاظ زماني متأخر در رويكرد به تاريخ هنر و ادبيات به طور كلي، جاي درنگ دارد.


دو هزار سال پيش از آن كه رئاليسم ميزان عيار هنري در پايان قرن هجدهم شود، نقش پيشينه­ي آن را مفهوم يوناني ميمسيس (محاكات، تقليد) در تاريخ فلسفه و نقد هنر ايفا مي­كرد. محاكات يا اصل تقليد طبيعت در فعاليت هنري از زماني مورد توجه واقع شد كه ارسطو طرز تلقي افلاتوني از طبيعت به مثابه تقليد ايده را نقد و اصلاح كرد و در ميمسيس (محاكات) به عنوان يك رفتار وكنش طبيعي و فطري آدمي نگريست كه زمينه­ي شناخت و خرسندي انسان را در ارتباط با جهان عيني است. آنچه تبيين ارسطويي «ميمسيس» را بارز مي­كند آن است كه او محتواي اين مفهوم را از رفتار و كنش آدمي استنتاج كرده است، نه از پديده­هايي كه خود مي­بايست تقليد ايده باشند.


ميمسيس (اصل محاكات) تا نيمه­هاي قرن هيجدهم به عنوان معيار مناسبت فعاليت و اثر هنري با واقعيت زندگي معتبر ماند و لحاظ مي­شد تا اين كه سرانجام از جانب نمايندگي زيباشناسي قرن هجدهم انگلستان (مكتب ذايقه­هاي استتيكس كلاسيسيسم انگلستان) به چالش گرفته شد، البته بي­ آن كه نقشش به طور كلي انكار شود.


پرسشي كه در ارتباط با نقش محاكات به عنوان عيار نسبت اثر هنري با واقعيت خارج از ذهن هنرمند كه محتوا و شكل اثر هنري از آن مايه مي­گيرد، اين است كه در آفرينش اثر هنري يا به اصطلاح «چه تقليد مي­شود؟ »، «چگونه تقليد مي­شود؟» و اصولاً «براي چه تقليد مي­شود؟». از اين سه مسئله، اولي و سومي( يعني «چه تقليد مي­شود» و «براي چه تقليد مي­شود؟» سؤال­هاي اساسي­اند؛ پاسخ به سؤال دوم بيشتر به قلمرو تاريخ هنر به طور كلي تعلق دارد.


مفهوم ميمسيس را افلاتون از نظريه­ي موسيقي قرن پنجم پيش از ميلاد، كه احتمالاً از دامون بوده، برداشت كرده است. افلاتون در كتاب دوم و سوم جمهوري از رساله­اي در موسيقي سخن مي­گويد كه رساله­اي تربيتي است و شامل دو بخش تربيت موسيقايي و تريبت ژيمناستيكي است (همان، e376). برنامه­ي تربيتي موسيقايي داراي مبحث اسطوره، سبك، طنين (لحن)، و ريتم (همان،e 399) بوده است. سبك، طنين، و ريتم مي­بايست متناسب با كلمه باشد. دامون ميمسيس را نيز اشكال بيان مي­داند و آنها را به «والا» و «پست» تقسيم مي­كند. در بخش انواع سبك او بين ميمسيس و روايت تفكيل قائل مي­شود، به اين معني كه تحت عنوان محاكات كنش بازيگري و مجزا كردن بازنمايي صحنه را مستقل از توضيحات مؤلف مي­فهمد( همان، d393). تراژدي و كمدي اشكال محض محاكات­اند، حال آن كه ديتيرامب روايت صرف دانسته شده است؛ صدا و ايماء و اشاره نيز محاكات­اند. با توجه به آنچه اشاره شد، پاسخ اين پرسش كه در محاكات يا تقليد چه چيز تقليد مي­شود اين است كه عمل نمايي اشخاص بر روي صحنه به­طور عمده حاصل اين كه محاكات به معناي تقليد يا روگرفت در مفهوم مصطلح آن، نيست.


بوطيقاي ارسطو نيز بر پايه­ي ميمسيس موسيقيايي استوار است، او نيز از تجسم عمل نمايي دراماتيك افراد، يا «نقش­ها» سخن مي­گويد (بوطيقا، b1449). ارسطو شعر غنايي (ليريك) را ميمسيس به حساب نمي­آورد؛ كلمه (لوگوس)، هارموني و ريتم تحت آن مفهوم قرار مي­گيرند (همان، b1447). در نظر او موضوع­هاي محاكات عبارت­اند از: شخصيت­ها. تجربه­ها، و اشخاص (همان).


به عبارتي اين پرسش كه «چه تقليد مي­شود؟» به آن نشانه مي­رود كه آيا واقعيت كه مورد محاكات است، فارغ از جنبه­ي حسي، فراحسي، استعلايي، واقعيت «جهان درون» و .... است يا چيز ديگر نكته­اي كه به پرسش «براي چه محاكات مي­شود؟» نزديك مي­شود كه مهم­ترين پرسش از پرسش­هاي سه­گانه است.


پرسش اين است كه اصولاً چرا پديده­اي محاكات مي­شود، چرا ميمسيس صورت مي­گيرد؟ چه چيز آدمي را بر آن مي­دارد تا آن واقعيت را دوگاني (مضاعف) كند، هستي آن دوبرابر شود؟ پاسخ ارسطو به عنوان نظريه­پرداز ميمسيس به اين پرسش بسيار فشرده و ساده است. او تقليد را ناشي از يك خصلت سرشتي بشر مي­داند: انسان تقليد مي­كند، آن را عملي مي­زييد و با تجربه آن را شناسايي مي­كند. براي ارسطو باز توليد (شناختي يا هنري ) پديده­ي طبيعي به دست انسان، محاكات و مضاعف كردن، تكرار توأم با شناخت است.


گفتني است كه «طبيعت» به مفهوم يوناني (خاصه ارسطويي) كلام تجانسي با درك مسيحي- ديني امروز آن ندارد. معنايي كه از آن متبادر مي­شود بيشتر به مفهوم طبيعت پويا و خلاق (اسپنوزايي طبيعت) نزديك است. هم­سو شدن فطرت آدمي با تقليد به عنوان راه به شناخت جهان هستي، در واقع از محدوده­ي معرفت­شناسي فرا مي­رود و به آن خصلت هستي­شناختي مي­دهد. بنابراين ميمسيس براي ارسطو بعد هستي­شناختي دارد. آنجا كه مي­گويد: «كار شاعران تصوير كردن چيز روي داده نيست، بلكه تصوير كردن چيزي است كه امكان روي دادن دارد» (همان). ارسطو تلويحاً به جهان ممكن اشاره دارد. يكي از تعريف­هاي جهان ممكن، به مفهوم معني شناختي آن، جهان­هايي مورد نظر است كه منظور از آن «نحوه­اي است كه چيزها در مختصات آن وجود دارند». (1) پاسخ ارسطو به اين پرسش كه«چه نيازي انسان را بر آن مي­دارد كه واقعيت را باز توليد كند؟» اين است «همه­ي انسان­ها در سرشت خود جوياي دانستن­اند (متافيزيك،22a980).


همان طور كه اشاره شد، اين نكته گوياي مايه­هاي هستي­شناختي محاكات است. اصل محاكات تا قرن هيجدهم ميلادي معيار مناسبت اثر هنري با واقعيت زندگي، آن­چنان كه مصالح و موضوع فعاليت هنري را تشكيل مي­دهد، به شمار مي­آمد تا اين كه اولين­بار از جانب مكتب ذائقهي استاتيكي انگلستان به چالش گرفته شد، بي­ آن كه نقش آن كلاً انكار شود.


نظريه­ي ميمسيس در ادامه­ي حيات خود به دو صورت تأثير­گذار بوده است. يكي به مثابه نظريه­ي بازتاب در روان­شناسي پاولوف، و ديگري در نظريه­ي شناخت آدمي به مثابه ذهني واقعيت عيني در قواي شناخت انسان به طوركلي. قرابت و ارتباط تنگاتنگ اين دو نظريه­ي بازتاب، زمينه­ي به كارگيري آنها در روان­شناسي، نظريه­ي شناخت، و به ويژه نظريه­ي هنر و استاتيك در مجامع علمي- تحقيقي كشورهاي سوسياليستي و اتحاد جماهير شوروي سابق را فراهم كرد.


محاكات مانند هر مفهوم فلسفي فراز و نشيب تعريف و تبيين نظري خود را داشته است. يكي از اين موارد برداشتي است كه هانس گئورگ گادامر، فيلسوف آلماني قرن بيستم، از آن داشته و به تبع آن به توصيف نو از امكانات كاربردي آن پرداخته است. شايان توجه است كه در اين تبيين، معناي ميمسيس (محاكات) استحكام يافته است. در اين كاربرد بيشتر زمينه­هاي معرفت­شناختي اين مفهوم كهن در ابعاد نو اهميت يافته است، بي آن كه تفاوت شناخت هنري از شناخت علمي- نظري انكار شود. در ضمن سعي شده به ضعف تعريف ميمسيس به عنوان تقليد يا اصطلاحاً «رو گرفت» طبيعت توجه شود.


گادامر از وحدت جنبه­ي معرفت­شناختي محاكات با هستي شناسي نظريه­ي ارسطو دفاع كرده است و آن را براي هنرهاي معاصر نيز معتبر مي­داند. گادامر اصل ميمسيس را در بازشناسي- يعني پديده­ي بازنموده شده را در بازنمايي- مي­بيند. (2) او بر رابطه­ي ميان محاكات كننده و محاكات شونده در حوزه­ي محاكات- يعني بر رابطه با شناسنده و نيز بر حقانيت (هستي­شناختي) اثر هنري كه در طي آن فرايند شناخت منجر به شناسايي گوهر چيزها و سرانجام تكميل و تعميق شناخت خود مي­شود- تأكيد مي­كند.


گادامر با استناد به فيثاغورس و به عدد، به عنوان موضوع تقليد، مفهوم محاكات را به بازنمايي «نظم» گسترش مي­دهد، با اذعان بر اين كه امروز وجود داشته و وجودش روشنگر و دال بر نظمي كلي است.» در پايان بررسي خود مي­افزايد: «وقتي كه اثر هنري پديد مي­آيد، اگر چه ممكن است به ما امكان ندهد كه آن را با دريافت­هايي كه از نظم داريم هماهنگ كنيم، نشان­گر نظمي است كه زماني پديده­هاي آشناي جهان آشنا را متحد مي­كرد. در هر اثر هنري همواره نشانه­هايي از انرژي نو وجود دارد كه پديدآورنده­ي نظم است.» (3) اثر هنري وقتي پديد مي­آيد كه هميشه يك پيكربندي نو در يك جهان خرد است، يك نظم جديد، يك وحدت در تنش. البته هنر معرف نظم جهاني نيست. به گفته­ي اكو هنر يك جهان افسانه­اي، يك جهان بالقوه در ارتباط با جهان به طور كلي است. وحدت در تنش (نيچه) كنايه از مناسبت­ چيزها و وضعيت­ها است.


گادامر با توجه به روح چشم­اندازگرايي و تفسير او از تكرار و پايان­ناپذيري، مي­گويد: «شايد توانايي ما داير بر حفظ و ابقاء استعدادي كه مبناي فرهنگ بشري است، خود بر اين واقعيت استوار است كه بايد آنچه را كه تهديد مي­كند كه محو مي­شود و ديگر به چشم ما نخواهد خورد سامان دهيم. (4) به ديگر سخن، تحت فشار نظم حاكم تهديدها، درگيري بازنمودها، و گرايش­ها سر برمي­آورند، كه البته اين تضميني است در برابر ركود، و نيز انرژي روحي و اراده به قدرت است.»


گادامر در يك بررسي به نام هنر و ميمسيس نتيجه مي­گيرد كه «محاكات ارجاع بر يك چيز ندارد كه از خود آن متباين باشد. بلكه معنايش آن است كه پاي يك چيز سرشار از حسانيت خودمختار در ميان است. (5) يك بازنمايي به بازنمايي مي­گرايد.» متفاوت بودن ذاتي كپي از ارتباط تصوير با اصل، يك رابطه­ي يك­سويه نيست. اين كه تصوير واقعيت خود را دارد، به معناي نوعي دگرديسي است كه در آن چيز تصوير شده، به معنايي منجر به حضور در بازنمايي است. حضور داشتن (معرفي شدن) يعني هستي اعتلايافته را تجربه كردن (زيستن). تصوير يك بازگويي تقليدي نيست، در ارتباط هستي­شناختي با آن است- با آنچه محاكات شده. (6) در اين ارتباط آنچه مورد توجه است نظم انعكاس يافته در اثر است، درگيري بودن و شدن است، حركت تصويري است يا آن چيزي است كه نيچه آن را «وجدديونيزي» مي­نامد. دريدا در تحليل ساخت­شكنانه­ي جستار در اصل زبان­ها، اثر ژان­ژاك روسو، مي­نويسد كه مناسبت بازنمود با عرضه­ي اصيل را نمي­توان بازنمود كرد(7)؛ مسلماً نمي­توان آن را به مثابه يك چيز تثبيت شده بازنمود كرد، بلكه به عنوان چيزي كه دست مي­دهد، به عنوان معرفي و بازنمايي معرفي در مضاعف شدن ذاتي محاكات كه در آن ارتباط هستي­شناختي گادامري در مرز نظمي و آشوب، مرز هستي و شدن عمل مي­كند.


به گفته­ي دريدا، روسو محاكات را مبناي هنر مي­داند: «تقليد حضور را مضاعف مي­كند، و وقتي محاكات به آن مي­پيوندد آن را تكميل مي­كند.» روسو معتقد است كه محكات صرفاً يك كلمه است. و چيزي بر آنچه بازنمود شده نمي­افزايد. بنا به نظر گادامر در اثر هنري يك معرفي نفس به طور جنبي، تكميلي صورت مي­گيرد، منجر به بازتوليد معرفي اوليه. به نوعي دوگاني شدن يا گسترش كنوني، لذا دوگاني مي­شود.»(8)


بدين سان، ذات هنري آنچه ميشود چيزي جز آن است كه مي­شود. محاكات بر آنچه داده شده دلالت دارد، لذا فراشدن از خود است. گادامر مي­گويد: « اثر ذاتي است كه وجودش آن گونه است كه پيوسته چيز متمايزي است، بودنش تنها در شدن و بازگشت است.»(9)


دولوز تأكيد دارد كه وجود محاكات خود يك پارادوكس است، يك سويه شدن دو سويه: به آنچه هنوز نيست و به آن چيزي كه ديگر نيست و بازنمود شده. اين شدن و پيوسته بازگشت (نيچه) در عين حال پاسخ به اين پرسش است: «براي چه محاكات؟»


يكي از دو جنبهي محاكات نياز به تقليد است، به بازنمودگري، به مضاعف كردن، به تأييد باشندگي امر. ايلياده در اين مورد مي­نويشد: «دراجتماعات مهجور تكرار به چيزها واقعيت مي­دهد؛ در اثر تكرار، زمان­زدايي مي­شود يا دست كم از نيروي قاهر زمان كاسته مي­شود.»(10)






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 353]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن