تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اولین چیزی که از انسانها سؤال می شود، نمازهای پنج گانه است .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821136518




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دوستي با خدا و سنتهاي ابراهيمي


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: متن حاضر چكيده سخنراني پروفسور وينسنت برومر با عنوان «دوستي با خدا و سنتهاي ابراهيمي» Fellowship with God and the Abrahamic Traditions در مؤسسه گفتوگوي اديان مي باشد كه در تاريخ 21/7/1383 ايراد شده است.
1ـ فرزندان ابراهيم


«چنانكه ابراهيم به خدا ايمان داشت و براي او عدالت محسوب شد. پس آگاهيد كه اهل ايمان فرزندان ابراهيم هستند… بنابراين اهل ايمان، با ابراهيم ايماندار، بركت مييابند».


(رساله پولس رسول به غلاطيان، 9 و 7 ـ 6: 3)(1)


در گذر تاريخ فرزندان ابراهيم، به سه سنت متفاوت تقسيم شدند: يهوديت، مسيحيت و اسلام.


هر كدام از اين سنتها، روشهاي خاص به خود را در درك ايمان ابراهيم پديد آوردند. يهوديان طوري به آن نگاه ميكنند كه اين ايمان مطابق با تورات و دين موسي باشد، مسيحيان آن را مطابق با مسيحيت و انجيل عهد جديد تصور ميكنند و مسلمانان آن را از ديد قرآن و محمد ميبينند.


عيسي خود را بنيانگذار يك دين جديد نميدانست بلكه او يك «ربي» (عالم يهودي) بود كه ميخواست ايمان بني اسرائيل را بازسازي كند، نه اينكه آن را تغيير دهد. «گمان مبريد كه من براي براندازي شريعت (تورات) و انكار پيامبران پيش از خود آمدهام؛ من نه براي براندازي كه براي تكميل كردن آمدهام». (انجيل متي 5: 17).


به همين ترتيب محمد نيز هدف بنيانگذاري يك آيين نوين را در سر نداشت، تلاش او بر اين بود كه ايمان ديرينه به خداي واحد را به عربها كه پيش از آن پيامبري نداشتند و عموماً مشرك بودند بازگرداند.


برعكس، قرآن در جاهاي مختلف تأكيد كرده است كه محمد براي انكار سنت يهودي ـ مسيحي و معارضه با انبيا آنها يا شروع ديني جديد نيامده است. وي اعتقاد داشت كه پيام او همان پيام ابراهيم، موسي، داوود، سليمان يا عيسي است.(2) او كوشيد تا مشركان عربستان را به يكتاپرستي دعوت كند ولي هيچگاه لازم ندانست كه يهوديان و مسيحيان را به اسلام بگرواند چرا كه او ميدانست آنها خود به خداي واحد ايمان دارند.(3)


اما مانند هر اصلاح طلبي، محمد و عيسي نيز از سوي صاحب منصبان دينياي كه اين دو براي خدمت به سنت مورد نظر آنها آمده بودند، پذيرفته نشدند. عيسي را نهاد يهودي زمانهاش رد كرد و جامعه يهوديان مدينه نيز در زمان محمد پيام او را قبول نكرده و باعث ناراحتي وي شدند. برخلاف آنچه بنيانگذاران اسلام و مسيحيت ميخواستند، اين سنتها به صورت مستقل و مجزا در طي زمان جداگانه و موازي با سنت متعلق به يهوديان تحول يافتند و هر كدام از اين جوامع توسط معتقدان، به حيات خود ادامه دادند. هر كدام از اين جوامع روشهاي خاص خود را براي درك ايمان خود پيش گرفتند كه متناسب با چالشها و مسايل زماني و مكاني جداگانه هر كدام و قابل فهم بر اساس مقولات فكري و فرهنگي متمايز خودشان بود.


بنابراين يهوديت آيين ملي انحصاري يهوديان باقي ماند و در قالب فكري سامي زبانان بيان گشت. مسيحيت به سرعت به صورت يك آيين غيريهودي توسعه يافت و در قالب فكري يوناني مردم مديترانه بيان شد. اسلام قبايل بيابان نشين عرب را مخاطب قرار داد و در قالب فكري عربي زبانان توصيف گشت.


به دليل تفاوتهاي جامعهشناختي، فرهنگي و فكري جوامع مؤمنان مسيحي، يهودي و مسلمان، فاصله بين اديان در طول تاريخ بيشتر و بيشتر شده است. در طول تاريخ، مواردي هم ديده ميشود مانند اسپانياي قرون وسطي تحت فرمانراوايي مسلمانان، كه پيراوان اين سه آيين دوستانه در كنار هم زندگي ميكردند و تعامل سودمندي با هم داشتند، هر چند اين موارد آنقدر كم هستند كه استثنا دانسته ميشوند. در اكثر اوقات اين اديان از هم جدا بوده و به تنهايي طرز فكري محدود و منحصر به خود از يكديگر ساختهاند بدون اينكه تعاملي بين آنها وجود داشته باشد. در عصر جهاني شدن، يك چنين انزوايي توجيهناپذير و خطرناك جلوه ميكند. غفلت، سوءتفاهم و دوري معتقدان اين اديان از هم ميتواند به نزاع و درگيري منتهي شود، در حالي كه با ترويج روحيه تفاهم و همكاري بين پيروان اين اديان ميتوان از خيلي مشكلات جلوگيري كرد و صلح را در عصر حاضر برقرار كرد. به اين دليل لازم است گفتوگوي وحدتگراي مسيحي (Ecumenical dialogue) كه در قرن بيستم در جوامع ديني مسيحي بروز كرد، در قرن بيست و يكم بسط داده شده و جوامع مؤمنان هر سه آيين را دربرگيرد.


يهوديان، مسيحيان و مسلمانان به رغم تفاوتهاي واقعي كه در روند تاريخ پديد آمده است، با وجود داشتن خاستگاه مشترك تا چه اندازه در ايمان اشتراك دارند؟


در اينجا يك مشكل جدي علمي مطرح ميشود. يهوديت، مسيحيت و اسلام نظامهاي فكري يك دست و تغييرناپذيري نيستند كه بتوان با هم مقايسه كرد تا مشخص نمود كه چه عقايدي ميان آنها مشترك يا متفاوت است، آنها سنتهايي هستند كه در گذر زمان پديد آمدند، تغيير كردند و دستخوش تنوع شدهاند. از جهات مختلف تفاوتهاي موجود درون (Within) اين سنتها به بزرگي تفاوت ميان (between) خود آنها ميباشد. مطمئن هستم كه بسياري از مسيحياني كه مثل خود من با بعضي يهوديها يا مسلمانان تماسهاي شخصي داشتهاند متوجه شدهاند كه با آنها احساس توافق روحي بيشتري داشتهاند تا با بعضي مسيحيان ديگر!


مشخص كردن عناصري از ايمان كه بين تمام افرادي كه خود را مسيحي ميدانند مشترك است، به قدر كافي مشكل است چه رسد به يافتن عناصري كه بين تمام مسلمانان، يهوديان و مسيحيان مشترك باشد، اين كار غيرممكن است!


عمليتر آن است كه راه متعادلتري را پيش گيريم و از عناصر بنيادين ايمان كه عقلاً ميتوان از آنها در بستر هر سه سنت دفاع كرد و مدعي نشد كه اينها عناصري هستند كه تمامي يهوديان، مسيحيان و مسلمانان به آنها ايمان دارند، سخن گوييم.





2ـ سرچشمه ايمان


اگر بخواهيم ايمان مشترك فرزندان ابراهيم را از نو بشناسيم، براي شروع نبايد سراغ آموزهها و آيين عبادي برويم كه هر كدام بسته به روش خودشان تلاش ميكنند مطابق آن خود را معرفي نمايند. در طول تاريخ يهوديان، مسيحيان و مسلمانان در استعارهها، روايات و آموزههاي كه مطابق آنها اين ايمان را رشد و توضيح دادهاند و نيز در آيين عبادي كه مطابق آنها اين ايمان را در زندگيشان نشان دادند، تفاوت داشتهاند.


به نظر من، چون ساختار اصلي و سرچشمهي ايمان ابراهيم بين همهي ما مشترك است، اگر نظري به احوال عرفاني سه سنت و راهي كه براي رسيدن به سعادت ابدي از راه عشق به خدا برگزيدند بيفكنيم، ميتوانيم آن را از نو بشناسيم. راهي كه عرفا به سوي يكي شدن عاشقانه با خدا در پيش گرفتند، سرچشمه ايماني مشترك سنتهاي ابراهيمي را نشان ميدهد نه آموزهها و آيينهاي عبادياي را كه هر كدام از سنتها خواستند بر اساس آن ايمان را بيان كند. اينها چيزهايي هستند كه تحت تأثير تحولات فكري و فرهنگي در طول تاريخ قرار گرفته و اكنون يهوديان، مسيحيان و مسلمانان را از هم متمايز ميسازد.


از طرفي يك عامل گيج كننده نيز وجود دارد. عرفاي اين سه سنت در همه جا نسبت به وحدت با خدا و راههاي رسيدن به آن هم عقيده نبودهاند. در هر سه سنت با دو روش مختلف تفكر درباره وحدت با خدا روبهرو ميشويم. از يك طرف عرفاي به اصطلاح «وحدت وجودي» كه به مقدار زياد تحت تأثير مكتب «نو افلاطوني» قرار گرفته بودند، وحدت با خداي غيرشخصي را تصور ميكنند كه در آن هويت شخص مؤمن نابود شده و وي جزئي از خدا ميشود. هر سه سنت اين طرز تفكر را با شك مينگرد چرا كه به نوعي عظمت مافوق بشر خدا را با اين ادعا كه ميتوان با او يكي شد، زير سؤال برده است.


از طرف ديگر بسياري از عرفاي هر سه سنت وحدت عرفاني با خدا را با نگاه خداي شخصي مينگرند مشابه يك رابطه عاطفي بشري كه بين دو انسان برقرار ميشود. در اينجا ماهيت اين رابطه از بين رفتن هويت را نميطلبد بلكه هم خدا و هم مؤمن او، هويت مجزاي خود را حفظ ميكنند ولي خواستههاي واقعي آنان يكي ميشود و هر يك علايق واقعي ديگري را از خود ميداند.


اگر فرض كنيم كه عقيده آخر نسبت به نوع ايدهآل وحدت عرفاني با خدا درون هر سه سنت ابراهيمي قابل قبول است مشترك دانستن موارد زير به عنوان سرچشمه مشترك ايماني اين سنتها منطقي به نظر خواهد رسيد.


1ـ سعادت اخروي شامل لذت بردن از رابطه رفاقت عاشقانه با خداست كه در آن خوشبختي ابدي ما خواستهي خود خداست و رفتار و شيوهي زندگي ما نمايانگر خواسته خدا ميباشد. زندگي ما شاد و لذتبخش و مطابق با خواسته خداست.


2ـ به علت ضعف ما در حفظ اين نوع اتحاد عاشقانه با خدا، به صورت دايم، ما از خدا دور افتادهايم و تنها راه ما براي بازيافتن سعادت ابدي، آشتي كردن با او است. شرطهاي ضروري و كافي براي اين آشتي عفو الهي، توبه و تحول دل است كه به توسط آنها ميتوانيم با خواست خدا ارتباط برقرار سازيم و بر پايه آن شادمان زندگي كنيم.


3ـ براي رسيدن به يك چنين تحول قلبي، لازم است كه قبل از همه چيز، خداوند خود را به صورت پروردگاري رحمان و رحيم براي انسان تجلي (Reveal) كنند، خدايي كه حاضر است ببخشايد و همين طور اين را براي ما ممكن سازد كه بفهميم خواسته او براي ما چيست، ثانياً ضروري است كه او ما را به صورت موجودات شخصي خلق كند كه توانايي دارند اين دوستي را با او برقرار سازند و نيز فرصتهاي لازم زندگي كردن طبق خواسته او را بر ايمان فراهم كند، ثالثاً لازم است كه خداوند روحيه از روي عشق و نه از روي وظيفه، دنبال خواسته او رفتن را در دلها ما القا كند.


همان طور كه انتظار ميرود، يهوديان، مسيحيان و مسلمانان در استعارهها، روايات و آموزههايي كه توسط آنها اين سرچشمه ايمان را توصيف ميكنند با هم تفاوت دارند و اشكال معنويت و اعمال مذهبي كه به وسيله آنها اين ايمان را در زندگي بروز ميدهند نيز متفاوتاند. از طرفي درون هيچ يك از اين سنتها شيوه واحدي براي شرح و تبيين اين ايمان مشترك يافت نميشود.





3ـ گفتوگو و آموزههاي مسيحي


آموزههاي مسيحي گناهشويان، مسيحشناسي و تثليث را ميتوان اشكال آموزههايي دانست كه اين سرچشمه ايمان در قالب آنها در سنت مسيحي تحول و تبيين يافته است. اين آموزهها در ابتدا توسط آبا اوليه كليسا به منظور توصيف اين آيين در چهارچوب روشهاي فكري افلاطوني كه در جهان يونان گرايانه آن زمان متداول بود و شنوندگان آنها را تشكيل ميداد، پايهگذاري شده و پرورش يافتهاند. اين روشهاي افلاطوني در جهان امروز براي ما به قدري نامأنوس شدهاند كه آموزههاي كفار، مسيحشناسي، تثليث مبتني بر تفسير آبا كليساي امروزه، براي اكثر مسيحيان معمولي پيچيده و چه بسا غيرقابل فهم جلوه ميكنند. به علاوه تفسير آبا كليسا، از اين سه آموزه درك برداشت مسيحي از ايمان را براي يهوديان و مسلمانان كه با پيش زمينه اعتقادي ديگري به آن مينگرند، به مراتب مشكلتر كرده است. نظرات آبا كليسا نسبت به كفاره گناه، همين طور نظريه جايگزيني كه در قرن دوازدهم پرورش يافت، نگرشي به الوهيت مسيح را به دنبال داشت كه به موجب آن عيسي يك موجود الهي ثانوي و متمايز از پدر شناخته ميشود. اگر در مقايسه روح القدس را نيز يك موجود الهي سوم و متمايز ببينيم، حاصل آن نوع تثليث گرايي اجتماعي است كه بسيار نزديك به سه خداگرايي ميباشد. اين مسأله كاملاً مقاير با يكتاپرستي، ركن اصلي اسلام و يهوديت ميباشد.


اين نگرش به عقيده تثليث مؤيد چيزي است كه اينگلف دالفرث (Ingolf Dalforth) آن را «تجلي نظام قبيلهاي مسيحيان» مينامد: «عقيده تثليث را اگر تنها جلوهاي از مسيحيت قبيلهاي ندانيم، چيزي بيشتر از يك عقيده متوسط (دست و پا شكسته) در مورد خدا نيست. اين عقيده را بايد توصيفي از خدا تصور كرد، نه يك خداي مسيحي (هر چه كه ميخواهد باشد) يا يك اعتقاد خاص در مورد پدر، پسر، روحالقدس كه مسيحيان (و نه يهوديان و مسلمانان) علاوه بر اعتقادشان به خداي واحد دارند. خداي ايمان مسيحي يك خداي مسيحي مجزا نيست بلكه همان خداي واحد از زاويه ديد مسيحيان ميباشد».(4)


سنت مسيحي سراسر جهان از اين سنخ آموزه مسيحي دفاع نكرد. انواع مختلف روشهاي درك تثليث به ويژه در سنت لاتين را ميتوان كاملاً مطابق با يكتاپرستي و موافق با عقايد اسلام و يهوديت دانست. در توجيه اين نگرش ميتوان خدا را يك موجود واحد متشخص دانست كه خواهان دوستي عاشقانه با ما است و اين خواسته خود را از سه طريق براي انسان ممكن ميسازد. وي در نقش پدر، ما را خلق ميكند و به ما قدرت و فرصت ميدهد كه با عشق، او را متجلي سازيم. در قالب عيسي، پسر (يا كلام) خداوند هم خود را به عنوان خدايي رحمن و رحيم كه خواهان دوستي انسان است و هم براي ما نمونهاي از زندگي بر پايه عشق خدا و مطابق با خواستهي او نشان ميدهد. خداوند از طريق روح خود ذهنهاي ما را بيدار كرده و عشق خود را و اينكه براي رسيدن به سعادت ابدي بايد دوستي او را انتخاب كنيم، در دلهايمان القا ميكند. در تمام اين موارد پدر، پسر و روحالقدس سه كارگزار الهي جدا از هم نيستند بلكه سه شكل يك كارگزاري هستند كه به توسط يكي كه همان كارگزار آسماني يعني خدا است عمل ميكنند.


حال سؤال اينجا است كه يهوديت و اسلام تا چه اندازهاي ايمان خود را با عقيده كارگزاري سه گانه خدا موافق ميبينند؟ اين كه خداوند خالق ما و روحالقدس او روشنكننده و الهامدهنده است، هيچ مشكلي را در سنت اسلامي و سنت يهودي پديد نميآورد: نيز يهوديان و مسلمانان نبايد در پذيرش اين عقيده كه اگر قرار است به سوي خدا بازگرديم و از دوستي با او لذت ببريم خدا بايد خود و خواستهاش را بر ما آشكار سازد، مشكلي داشته باشند، مشكل از اين اعتقاد مسيحي آغاز ميشود كه ميگويد خدا خواست خود را در عيسي به ما وحي كرده است. براي يهوديان عيسي از همان ابتدا يك مانع سرسخت به شمار ميرفت. اين ادعا را توهينآميز ميدانستند كه حكمت و قدرت خداوند در صليب عيسي بر ما آشكار شده است. (ر.ك رساله پولس رسول به قرنتيان (23 ـ 24):1)


اعتقاد به توهينآميز بودن اين مسأله كه يهوديان عيسي را نماد دو هزار سال شكنجه و آزار يهوديان توسط مسيحيان كه آنان را در به صليب كشيده شدن مسيح مقصر ميدانستند، تركيب شده است. لمب (C.A Lamb) ميگويد كه: شخص عيسي در ميان يهوديان تبديل به يك عنصر شرمآور شده بود و سنتي ديرپا كه درازاي آن تا به تلمود ميرسد از عيسي تنها «آن مرد» (هايش ها او) ياد ميكند. در زبان عبري اسم او از «يشوعا» به «يشو» به معناي كسي كه نام او لكهدار و نفرين شده است تغيير داده شده بود.(5) البته لمب در ادامه از چند محقق يهودي اخير (مانند بوبر، لئو بك، فرانس روزنويگ و پينكانس لاپيد) كه عيسي را نمونهاي از يك شخصيت يهودي ميدانند كه با او احساس قرابت ميكنند نقلقول ميكند. ولي اين به آن معني نيست كه آنها عيسي را به عنوان وحي خدا و نمونه يك انسان كامل كه نمايانگر خواست خداست قبول كردهاند.


برخلاف شرمآور بودن عيسي براي يهوديان، وي يك پيامبر بسيار محترم و والامقام براي مسلمانان شمرده ميشود.(6) مقام عيسي از جهاتي حتي از محمد هم محترمتر دانسته شده است. بر اين اساس قرآن ميگويد، عيسي، زاده مريم باكره است و برخلاف محمد، مسيح نام گرفت و حتي «كلمه الله» و «روح الله» نيز خوانده شده است (سوره نسا، 171). اما اين ادعا كه عيسي پسر خدا ميباشد، از آنجايي كه مشابه پسر زائوس بودن آپولو است، در اسلام به طور كامل رد ميشود و مخالف اعتقادات يكتاپرستانهي آن ميباشد. عيسي تنها پيامآور خداست نه خدا. خدا يكي است و هيچ خدايي در كنار او نيست. از نظر مسيحيان عجيبترين ادعاهاي قرآن در مورد عيسي، انكار به صليب كشيده شدن او است (سوره نسا 159 ـ 157) در اين آيات آمده است كه يهوديان از روي اشتباه ادعا كردند كه عيسي، فرزند مريم، پيامبر خدا را به صليب كشيدهاند. خدا با «بالا كشيدن عيسي به سوي خودش» جلوي اين اتفاق را گرفت و كاري كرد تا يهوديان اشتباهاً فرد ديگري را (يهودي يا عيسي باراباس) را به جاي او به صليب بكشند. اين گفته مطابق با نظريه پادشاه فرانكي، كلويس (511 ـ 465) ميباشد كه گفته ميشود در مورد به صليب كشيده شدن اينچنين گفته است: «اگر من و فرافكنيهايم در آن زمان در آنجا حضور داشتيم، از چنين اتفاقي جلوگيري ميكرديم»!


انكار اينگونه مصلوب شدن عيسي، انكار نقشي كه مسيحيان براي عيسي در نزديك كردن انسان به خدا توسط به صليب كشيده شدن، تصور ميكنند را در پي دارد. بنابراين مسلمانان با اين عقيده كه خداوند عشق و رحمت و بهاي آمرزش انسان و بازگشت او به خود را در مصلوب شدن مسيح قرار داد، مخالف هستند.





4ـ انحصارگرايي


پس براي مسيحيان، در صليب مسيح است كه ما با عشق بخشاينده خداوند آشنا ميشويم. گاه اين ادعا پيشتر ميرود و ميگويد تنها راه اين آشنايي، صليب عيسي است. بنابراين به عنوان مثال كميسيون مذهبي كليساي متحد كانادا اعلام كرد كه «اگر خدا خود را از طريق عيسي مسيح به انسان معرفي نميكرد، او هيچگاه به درك واقعي خدا نميرسيد».(7)


اين ادعا حامل اين پيام است كه يهوديان و مسلمانان به انضمام پيروان ديگر آيينها كه عيسي را به عنوان مسيح قبول ندارند، به صورت واقعي خدا را نميشناسند. از نقطهنظر مسيحي اين ادعا مضحك است. البته مسيحيان معتقدند كه عيسي تجسم كلام خدا است، ولي اين كلام همان كلامي است كه قبلاً در تورات هم آمده است. پس مسيحيان هيچگاه ادعا نميكنند كه بني اسرائيل ياد شده در عهد قديم، هرگز خدا را آن طور كه بايد نشناخته بودند!


در حقيقت جان كالوينا ميگويد كه در مسيحيت به سختي ميتوان كسي را پيدا كرد كه از نظر ايماني به پاي ابراهيم برسد و اينكه قدرت روحي پيامبران آنقدر بالا بوده كه حتي امروزه به تمام جهان نور ميبخشند،(8) بنابراين پيامبران با نور ايمانشان ميتوانستند شاهد عشق دلسوزانه خداوند در زندگي و سيرت خود باشند. موريس وايلز اشاره ميكند كه «بياساس به نظر نميآيد كه بگوييم كه اين درد عشق بيپايان «هوشع نبي» نسبت به همسر غيرمؤمنش بود كه باعث تأكيد خاص او در الهاماتش بر عشق دلسوزانه يهوه نسبت به مردم خطاكار و رنجآورش شده بود».(9) پس واضح است كه مسيحيان نميتوانند ادعا كنند يهوديان كه آشكار شدن خدا در عيسي را قبول ندارند، واقعاً خدا را نميشناسند، همچنين قابل قبول نيست كه مسيحيان ادعا كنند مسلمانان كه به صليب كشيده شدن عيسي را قبول ندارند واقعاً خدا را نشناخته و بنابراين از عشق دلسوزانه او بيخبرند. در حقيقت تمام سورههاي قرآن با عبارت «به نام خداوند بخشنده مهربان» آغاز ميشوند.


ويلفر كنتول اسميت اين اعتقاد را طوري تعميم ميدهد كه پيروان اديان غيرابراهيمي را نيز دربرگيرد. در اينجا وي چيزي را كه خود «مشاهده تجربي» مينامد بيان ميكند: «شواهد انكار ناپذيري موجود است كه نشان ميدهند در حقيقت بودائيان، هندوها، مسلمانان و پيروان ديگر اديان خدا را به درستي ميشناسند. من شخصاً دوستاني از ميان اين گروههاي ديني متعدد دارم و در نتيجه تصور خلاف اين عقيده برايم مضحك است. «(اگر دوستاني در اين جوامع نداريم بايد حداقل از تعميم برخي قضايا در مورد آنها اجتناب كنيم).(10)


اين اظهارات اسميت توضيح ميخواهد. اول از همه، ما با اسميت موافقيم كه خدا با حكمت مطلق خود قادر است تا خود را از طرق مختلف به انسان بشناسد حتي به كساني كه ديني غير از مسيحيت را برگزيده و يا حتي پيرو سنتهاي غيرابراهيمي هستند.. «خدايي كه ما شناختهايم… دست خود را به سوي تمام انسانها دراز ميكند و با كساني كه به حرف او گوش دهند صحبت ميكند. هم درون و هم بيرون كليسا مردم اصلاً به خوبي گوش نميكنند. اما در عين حال چه در درون و چه خارج از كليسا، تا آنجا كه ميبينيم خدا به نحوي از انحاء، وارد قلب انسانها ميشود».(11) به همين ترتيب يهوديان و مسلمانان نيز بايد قبول كنند كه بيشتر از سايرين به شناخت خدا دسترسي ندارند و با ديگران يكسان هستند. همه ما بايد سعي كنيم بفهميم كه ديگراني خارج از سنت خاص خود، به ويژه كه از ديگر سنتهاي ابراهيمي پيروي ميكنند، مثل ما قادرند همان خدا را كه ما از طريق آيين خود با آن آشنا شدهايم بشناسند.


دوم اينكه ادعاي اسميت مبتني بر اينكه دوستان وي كه از اديان ديگر پيروي ميكنند «واقعاً خدا را ميشناسند» مربوط به معرفت دل ميشود و نه تنها دانش ذهن. ما تنها ميتوانيم خدا را به اندازه دوستي خود با او بشناسيم و به جايي برسيم كه خواستههايمان با خدا يكسان باشد، كه اين مرحله براي مسيحيان با پيروي از شخصيت و سيرت مسيح در زندگيشان فراهم ميشود.


شناختن خدا، همان طور كه «سن برنارد» گفت، ترك سرزمين تفاوت و بازگشت به سرزمين شباهت است كه در آن زندگي ما مثل زندگي مسيح است و نه تنها عشق دلسوزانه خدا را ميشناسيم، بلكه همچنين مانند مسيح اين عشق را در رفتارمان با ديگران نمايان ميكنيم. يهوديان و مسلمانان در مقايسه با مسيحيان به الگوهاي متفاوتي از عشق دلسوزانهي خداوند معتقد هستند ولي اين موضوع در مورد آنها نيز صادق است كه شناختن خدا، شناختي قلبي و نه تنها فكري است. همه ما قبول داريم كه شناخت خدا با اطلاع از عشق دلسوزانه او كامل نميشود بلكه بايد اين عشق را در رفتارمان چه با افرادي كه هم مذهب ما هستند و چه با افرادي كه مذهب متفاوتي از ما دارند، جلوه دهيم. ادعاي يهوديان، مسيحيان و مسلمانان نسبت به شناخت خدا، پوچ خواهد بود و اگر نتوانند اين عشق دلسوزانه خدا را در زندگي خويش پياده كرده و رفتارهاي وحشتناك نسبت به ديگران تحت نام خدا را كنار گذارند!…


سوم اينكه، ادعاي اسميت در مورد خداشناسي دوستانش در جوامع متفاوت را، به سختي ميتوان يك «مشاهده تجربي» ناميد. اين بيشتر ادعا است كه او در چهارچوب ايمان مسيحي خود اظهار داشته است. از آنجا كه مسيحيان معتقدند خدا در مسيح، خود را منكشف و ظاهر ساخته است، براي مسيحيان فقط در پرتو همين شناخت از خدا اين امكان به وجود ميآيد كه درباره ديگران چه در درون و چه در بيرون كليسا بتوانند بگويند كه آنها همان طور كه مسيح در عمل نشان داد واقعاً خدا را ميشناسند. به اين معني است كه مسيحيان ادعا ميكنند كه آشكار شدن عشق خدا در مسيح يك الگو يا يك راهنما است، زيرا تنها با استفاده از تجلي خدا در عيسي مسيح است كه آنها ميتوانند بگويند «شناخت خدا» واقعاً به چه معناست و چگونه عملاً ميتوان با او آشتي كرد. بنابراين اسميت بايد بپذيرد كه «به خاطر اينكه خدا آنگونه است كه هست، به خاطر اينكه او همان گونه است كه در مسيح جلوه كرده، پس انسانهاي ديگر نيز واقعاً و عملاً در حضور قرار دارند. به همين دليل ما (مسيحيان) نيز ميدانيم كه قضيه از همين قرار است.(12)


پس بنابراين در پرتو الگوي مسيح است كه مسيحيان ميتوانند دريابند كه در ايمان يهوديان و مسلمانان، با آن كه اين الگو را ندارند، باز همان ايمان خودشان قابل تشخيص است. اين قضيه در مورد مسلمانان و يهوديان با وجود اينكه الگوهاي ايماني متفاوتي دارند صادق است. بنابراين براي يهوديان تورات اين الگوي ايماني را تشكيل ميدهد و براي مسلمانان قرآن اين الگوي ايماني است كه در عين حال براي مسيحيان كلام خدا در وجود عيسي مسيح مجسم شده است. عليرغم اينكه اين اديان الگوهاي اعتقادي متفاوتي دارند، اين الگوهاي متفاوت ميتوانند در عين حال آنها را قادر سازند ايمان و ديانت پدر مشترك خود ابراهيم را در يكديگر بيابند و با هم به دنبال سعادت ابديشان در دوستي عاشقانه با خداي ابراهيم بروند.





پينوشتها:


1ـ همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيرويش كردند و اين پيامبر و آنان كه ايمان آوردند و خدا سرپرست مؤمنان است (آل عمران 68).


2ـ بگوييد ايمان آورديم به خدا و به آنچه فرستاده شده به سوي ما و به آنچه فرستاده شد به سوي ابراهيم، اسماعيل، اسحق و يعقوب و اسباط و بدانچه موسي و عيسي داده شده و براي پيامبران آورده شده، ما آنان را از هم جدا نميدانيم و تسليم خدا ميشويم. (بقره 136).


3ـ او بر تو (محمد) نازل كرده است كتاب را با حقيقت تا مؤيد آنچه پيش از تو نازل شده بود باشد، همان گونه كه تورات و انجيل را نازل كرد.


4ـ دالفرث، «ريشههاي معادشناسانه عقيده تثليث» 156 ـ 155.


5ـ C. A. Lamb, Jesus through other Eyes: Christology in Multi – Faith context (oxford 1982)26, ch. 3.


6ـ نظري به مسيح در نگاه مسلمانان، فصل 1 لم، عيسي از نگاه ديگران و فصل 8 آنتون وسلز اسلام در داستانها (لوون 2002).


7ـ برگرفته شده توسط ويلفرد كنتول اسميت از مقاله «مسيحيان در جهاني با تكثر اديان» در كتاب جان هيك و برايان هلتويت، مسيحيت و اديان ديگر (گلاسگو 1980) 98.


8ـ Calvin, Institutes of the Christian Religion, 2.11.6.


9ـ Wiles, Remarking of Christian Doctrine (London 1974), 71.


10ـ Smith, Religious Plural world, 102.


11ـ Smith, Religious plural world, 107.


12ـ اسميت «جهاني با تكثر اديان» 106.





* وينسنت برومر (Vicent Brummer)، فيلسوف دين، داراي مليت آفريقاي جنوبي و مقيم هلند است. او در سال 1956 مدرك كارشناسي الهيات را از دانشگاه اشتلن بوش، مدرك كارشناسي ارشد را از دانشگاه هاروارد (1958) و دكتراي فلسفه دين را از دانشگاه اوترخت (1961) دريافت كرد و در همان سال موفق به دريافت درجه فوق دكتراي فلسفه دين زير نظر پروفسور رمزي گرديد.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 265]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن