تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه 103 صفت در او باشد:... باطل را از دوستش نمى پذيرد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837915227




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نمایشنامه «یکی برای راه» از هارولد پینتر فقید


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نمایشنامه «یکی برای راه» از هارولد پینتر فقید




به گرامیداشت این نویسنده بزرگ از دست رفته

برگردان از فرید عباسی





شخصیت ها:
نیکلاس ـ ـ ـ چهل و اندی ساله
ویکتور ـ ـ ـ سی ساله
ژیلا ـ ـ ـ سی ساله
نیکی ـ ـ ـ هفت ساله



یک اتاق
نیکلاس آرام پشت میزش نشسته است. به جلو خم میشود و در یک ماشین حرف میزند.
نیکلاس
بیاریدش تو.
عقب مینشیند. در باز میشود و ویکتور با لباسی پاره و بدنی کوبیده به آرامی وارد اتاق میشود. در پشت سر او بسته میشود.


نیکلاس
سلام! صبح بخیر. چطوری؟ بیا حاشیه نریم و یک راست بریم سر اصل مطلب. موافقی؟ تو مرد متمدنی هستی. من هم همینطور. بشین.
ویکتور به آرامی مینشیند در حالی که نیکلاس میایستد و به سوی او قدم برمیدارد.

فکر میکنی این چیه؟ انگشتمه. انگشت کوچیکهام. این انگشت بزرگمه و این یکی انگشت کوچیکمه. حالا انگشتمو جلوی چشمات تکان میدم. اینطوری. حالا همین کار رو با انگشت کوچیکهم انجام میدم. حتی میتونم همزمان هردوتاشو تکان بدم. اینطوری. من مطلقا هرکاری که دلم بخواد میتونم انجام بدم. فکر میکنی دیوونه ام؟ مادرم بود.
میخندد.

به نظر تو تکان دادن انگشت در مقابل چشمای مردم دیوانگیه؟ میدونم چی تو کلهته. تو مرد بسیار باهوشی هستی. اما آیا اگر به جای انگشتم، چکمه و یا ـ ـ آلتم بود، بازم میتونستی همینطوری نگاه کنی؟ چرا من انقدر چشم چشم میکنم؟ به نظرت عقده چشم دارم؟ شاید. البته نه چشمای خودم بلکه چشمای مردم. چشمای کسانی که آنها را اینجا برایم میآورند. آنها خیلی آسیبپذیر هستند. روح درون آنها میدرخشد است. تو مرد مذهبیی هستی؟ من هستم. فکر میکنی خدا کدوم طرفی باشه؟ میخوام یه چیزی بنوشم.
به طرف میز کناری میرود و جرعهای ویسکی سر میکشد.
محتملا کنجکاوی بدونی که زنت کجاست. اون تو یه اتاق دیگهس.
مینوشد.
زن خوش چهره ایه.
مینوشد.
خدای من، عالی بود.
جرعهای دیگر مینوشد.
نگران نباش. میتونم تعادلمو حفظ کنم.
مینوشد.



محتملا بهت گفتن که من آدم وراجی هستم. یا شایدم فکر کنی من از این تیپ آدمهای دمدمی مزاج هستم. اما نه. اینطور نیست. من زبان خدا هستم. من به عهد و پیمانی که با خدا بستم ایمان دار هرچند که خیلی زا یهودی بودن فاصله گرفتهام. اینجا همه واسم احترام قائل هستن. حتی تو مگه نه؟ فکر کنم این وضع مناسبی باشه.


مکث
پاشو.
ویکتور پا میشود.
بشین.
ویکتور میشیند.
بسیار ممنونم ازت.
مکث
یه چیزی بگو…
سکوت
زنت عجب زن خوش چهرهایه. خیلی مرد خوش شانسی هستی. بهم بگو… فکر کنم، یکی برای راه…
جرعهای ویسکی مینوشد.
تو به من احترام میذاری، مگه نه؟
در مقابل ویکتور میایستد و پایین را نگاه میکند. ویکتور بالا را میبیند.
از این نظر مطمئن باشم؟
سکوت

ویکتور
(به آرامی) من تو رو نمیشناسم.
نیکلاس
اما برام احترام قائلی.
ویکتور
من تو رو نمیشناسم.
نیکلاس
میخوای بگی که واسم احترام قائل نیستی؟
مکث
میخوای بگی که اگر من رو بهتر میشناختی برام احترام قائل بودی؟ دوست داری من رو بیشتر بشناسی؟
مکث
دوست داری من رو بیشتر بشناسی؟
ویکتور
چیزی که من میخوام… هیچ ربطی به این قضیه نداره.
نیکلاس
چرا اتفاقا، داره.
مکث

من خیلی چیزا دربارهت شنیدم و واقعا هم از دیدنت خوشحالم. البته از بابت کلمه “خوشحال” مطمئن نیستم. باید در کاربرد کلمات بسیار محتاطتر عمل کنیم. مجذوبت شدم. من مجذوب تو شدم. اولا به این خاطر که خیلی چیزها دربارهت شنیدم. ثانیا بخاطر اینکه اگر تو نسبت به من احترام قائل نیستی گلی هستی در بیشه زار. (بی همتایی). همه میدونند که خدا از زبان من صحبت میکند. تو مرد مذهبیی نیستی، درسته؟
مکث
تو به نور راهنما اعتقادی نداری؟
مکث
پس چی؟
مکث

پس… از نظر اخلاقی …داری در گه خیس دست و پا میزنی. میدونی… مثل وقتی که یک املت ترشیده خورده باشی.
مکث
به نظرم من استحقاق یکی برای راه رو دارم.
مینوشد.
ویسکی میخوای؟
مکث
شنیدم که خونه قشنگی داری. با کتابای زیاد. یکی بهم گفت که چند تا از زیر دستام کلی با خونهت ور رفتن. مثلا رو فرشا شاشیدن. امیدوارم این کار رو نکرده باشن. واقعا از ته دل میگم. اما میدونی چطوریه ـــ اونا احساس مسئولیت میکنند ـــ و از این کار خوشحالن ـــ اونا همیشه حاضرن ـــ شب و روز ـــ این مسئولیتها ــ و شاید، بعضی اوقات، روی چند فرش بشاشن. میفهمی. احمق که نیستی.
مکث
پسرت حالش خوبه؟

ویکتور
نمیدونم
نیکلاس
اوه، مطمئنم که خوبه. چند ساله… هفت… یا دوروبرش؟ گفتن بهم که پسر با جربزهایه. بهرحال کاری که انجام داده خریت محض بوده. اما حالش که خوبه؟
ویکتور
نمیدونم.
نیکلاس
اوه، مطمئنم که خوبه. بهرحال بعدا باهاش حرف میزنم و خودم میفهمم. به نظرم پسرت باید یه جایی در طبقه دوم باشه.
مکث

خب حالا…
مکث
چی میگی؟ با هم دوستیم؟
مکث
من رک و بی پروا هستم، همانطوری که یک دوست حقیقی باید اینطور بود. من عاشق مرگ هستم. تو چطور؟
مکث
تو چطور؟ تو هم از مرگ خوشت میاد؟ نه لزوما مرگ خودت. دیگران. مرگ دیگران. مرگ دیگران رو دوست داری، یا، کلا عاشق مرگ دیگران هستی همانطوری که من هستم؟
مکث
هیمشه اینقد ملال آوری؟ احساس کردم که از قلع و قمع این مناظره خوشت اومده.
مکث

مرگ . مرگ. مرگ. مرگ. همانطوری که خیلی از این آدمای قابل احترام گفتهاند، مرگ قشنگه. چیزی اصیل و بسیار خوش آهنگ. عشق بازی رو عمرا بشه با مرگ مقایسه کرد.
مینوشد.
از عشق بازی گفتم …
وحشیانه میخندد و آرام میگیرد.
زنت خوب… میده؟ یا اون…؟ آیا زنت… دوست داره…. میدونی منظورم چیه؟ اصلا چی دوست داره؟ دارم درباره زنت حرف میزنم. زنت.
مکث
اون جک قدیمی رو بلدی؟ زنت خوب میده؟
با صدایی پرابهت.
زنت میده!
میخندد
البته که مبهمه. میتونه مثل یک خرگوش زیر دست آدم خوب راه بیاد و یا شایدم اصلا حال نده.
مکث
خب، ما همه مخلوقات خدا هستیم. حتی زنت.
مکث



برای صادق بودن هیچ تعهدی در میان نیست. هیچ اجباری هم نیست. این رو تو مغرت سبک سنگین کن. تو مردی که این کشور رو اداره میکنه میشناسی؟ نه؟ خب، مرد خیلی خوبیه. یه روز، که فکر کنم چهارشنبه پیش بود، در یک مهمونی دیدار با بزرگان من رو کنار کشید و بهم گفت ــ بهم گفت که ــ یه جورایی در گوشی گفت که نیک NIC ــ گفت نیک (این اسم منه) اگر هرزمانی به کسی برخورد کردی که حالا به هر دلیلی میخواست تو رو برنجونه بهشون یک چیز بگو، اینکه صداقت بهترین سیاست است. پنیر خیلی خوبی بود. مال بز بود. یکی برای راه.
مینوشد.



من و زنت گپ خیلی خوبی با هم کردیم اما نمیدونم چرا مثل همیشه بشاش و سرحال نبود. شاید قاعده باشه. زنا اینطور میشن.
مکث
میدونی، دوست قدمی، من بغیر از مرگ، چیزهای دیگری هم هست که دوست دارم. خیلی چیزا. طبیعت. درختان، چیزای اینطوری. یک آسمان آبی زیبا. شکوفه.
مکث
بهم بگو… صادقانه… کم کم داره ازم خوشت میاد نه؟
مکث



به نظر من زنت که اینطور بود. داشت عاشقم میشد. وقتی که داشتیم در لبه… اون کارو میکردیم. مشکل اینجاست که من رقبایی دارم. چون هرکی اینجاست، عاشق زن تو شده. چشماش همهشان را اغفال کرده. اونا میگن که گرمای عجیبی در درونش وجود دارد. اسمش چیه؟ ژیلا… یا چی؟
مکث
دوست داری جای کی باشی؟ خودت یا من؟
مکث
اگه من جای تو بودم ترجیح میدادم که جای من باشم. مشکل تو اینه که روی لبه شکست خورده ایستادی و من نمیتونم یک قدم بیام جلو و نجاتت بدم. میفهمی منظورم چیه؟ اوه خدای من، بذار اعتراف کنم، اجازه بده اعترافاتمو بهت بگویم. تا کنون در کل زندگیم انقدر تحت تاثیر قرار نگرفته بودم که اون روز، جمعه پیش، مردی که کشور را اداره میکند طی اعلامیهای اعلام داشت که: همه میهن پرستیم، همه یکی هستیم، همه دارای یک پیشینه هستیم. ظاهرا بغیر از تو.
مکث
من با با همه سر و کله میزنم. به همه علاقه نشون میدم. تنها نیستم. تنها نیستم!
مکث




ویکتور
منو بکش.
نیکلاس
چی؟
ویکتور
منو بکش.
نیکلاس به سمت او میرود و دستش را دور او حلقه میکند.
نیکلاس
قضیه چیه؟
مکث
مرگ من قضیه چیه؟
مکث
اممممممم؟
مکث
احتمالا گرسنهای. یا تشنه. بذار چیزی بهت بگم. من از نومیدی متنفرم. غیرقابل تحمله. حتی فکر کردن بهش هم حالمو بهم میزنه. یک لکه ننگه. ناامیدی یک سرطانه. باید خصی بشه. اجازه نده ناامیدی تسخیرت کنه. بندازش دور. سپس میشی یک مرد خوشبخت یا یک زن خوشبخت. نگام کن.
ویکتور نگاه میکند.
از توی چشمات درونت رو میبینم.
تاریک میشود.
چراغها روشن، نیکلاس با یک پسر کوچک حرف میزند.



نیکلاس
اسمت چیه؟
نیکی
نیکی
نیکلاس
جدی؟ چقدر عجیب.
مکث
از کابویها و سرخپوستا خوشت میاد؟
نیکی
بله . یه کم.
نیکلاس
چی رو از ته دل دوست داری؟


نیکی
از هواپیماها خوشم میاد.
نیکلاس
اسباب بازی یا راستکی؟
نیکی
از هر دو نوع خوشم میاد.
نیکلاس
آره؟
مکث
چرا هواپیماها رو دوست داری؟
مکث
نیکی
خب… چون اونا خیلی تند میرن. در میان ابرها. واقعی ها این کارو میکنن.
نیکلاس
و اسباب بازیها؟


نیکی
وانمود میکنم که اونا هم مثل هواپیماهای واقعی تند حرکت میکنن.
مکث
نیکلاس
مامان و باباتو دوست داری؟
مکث
مامان و باباتو دوست داری؟
نیکی
بله .
نیکلاس
چرا؟
مکث
چرا؟
مکث
سوال سختی پرسیدم؟
مکث


نیکی
مامان کجاست؟
نیکلاس
مامان و باباتو دوست نداری؟
نیکی
چرا، دوست دارم.
نیکلاس
چرا؟
مکث
دوست داری هر وقت بزرگ شدی یک سرباز بشی؟
نیکی
فکرشو نکردم.
نیکلاس
نکردی؟ خوبه. تو سربازا رو دوست داری. خوبه. اما تو به سربازای من تف کردی و اونها رو بهشون لگد زدی. به اونا حمله کردی.


نیکی
اونا سربازای تو بودن؟
نیکلاس
اونا سربازای کشور تو هستن.
نیکی
از اون سربازا خوشم نمیاد.
نیکلاس
اونا هم از تو خوششون نمیاد عزیزم.
تاریک میشود.
چراغها روشن میشود. نیکلاس در حال نشسته و ژیلا ایستاده. لباسهایش پاره شده و کتک خورده است.
نیکلاس
کَی با شوهرت آشنا شدی؟
ژیلا
وقتی هجده سالم بود.


نیکلاس
چرا؟
ژیلا
چرا؟
نیکلاس
چرا؟
ژیلا
دیدمش دیگه.
نیکلاس
چرا؟
ژیلا
از قصد که نبوده.
نیکلاس
چرا نبوده؟
ژیلا
نمیشناختمش


نیکلاس
چرا نمیشناختیش؟
مکث
چرا نمیشناختیش؟
ژیلا
نمیشناختمش
نیکلاس
چرا نمیشناختیش؟
ژیلا
باهاش آشنا شدم.
نیکلاس
کَی؟
ژیلا
وقتی هجده سالم بود.
نیکلاس
چرا؟
ژیلا
اون تو اتاق بود.


نیکلاس
اتاق؟
مکث
اتاق؟
ژیلا
همون اتاق.
نیکلاس
کجا؟
ژیلا
همونجایی که من بودم
نیکلاس
همونجایی که من بودم؟
مکث
ژیلا
همونجایی که من بودم.
نیکلاس
اتاق؟ کدوم اتاق؟



ژیلا
یک اتاق.
نیکلاس
کدوم اتاق؟
ژیلا
اتاق پدرم.
نیکلاس
پدرت؟ پدرت دیگه چه ربطی به این ماجرا داره؟
مکث
پدرت؟ چطور جرات کردی؟ خوک کثیف
مکث
پدرت مرد فوقالعاده ای بود. افتخار کشورش است. اون مرده. مرد قابل احترامی بود. مرده. تو میخوای که به خاطرات پدرت توهین کنی؟
مکث


میخوای شان و مقام پدرتو پایین بیاری و اونو بد نام کنی؟ پدرت برای کشورش جنگید. اونو میشناختم. بهش احترام میذاشتم. همه اینکارو میکردن. او به خدا اعتقاد داشت. او اینطوری که شما خوکا فکر میکنین، فکر نمیکرد. زندگی کرد. زندگی کرد. محکم و باوقار بود. دوست داشت بمیره، دوست داشت بمیره، دوست داشت بمیره، برای کشورش، برای خدایش. و مرد، مرد، مرد، برای خدایش. اما حالا تو گه، میخوای بدنامش کنی؟ چه دختری. چه تقدیری. اوه، روح مقدس او تا ابد از وجود چنین کسی رنج خواهد کشید. چطور جرات میکنی از پدرت به من حرف بزنی؟ من عاشق اون بودم، بطوری که به پدر خودم احترام میذاشتم.
سکوت


نیکلاس
کجا با شوهرت ملاقات کردی؟
ژیلا
تو یه خیابون.
نیکلاس
اونجا داشتی چیکار میکردی؟
ژیلا
قدم میزدم.
نیکلاس
اون داشت چیکار میکرد؟
ژیلا
قدم میزد.
مکث
من یه چیزی رو انداختم. اون بلندش کرد.


نیکلاس
چی رو انداختی؟
ژیلا
رونامه عصر.
نیکلاس
مست بودی.
مکث
نئشه بودی.
مکث
تو از بیمارستانت فرار کرده بودی
ژیلا
من بیمارستان نبودم.
نیکلاس
الان کجا هستی؟
مکث
الان کجا هستی؟ فکر میکنی تو یه بیمارستان باشی؟
مکث
فکر میکنی ما تو بالاخانه از این راهبه ها داریم؟
مکث
ما تو بالاخانه چی داریم؟


ژیلا
راهبه ندارین.
نیکلاس
پس چی داریم؟
ژیلا
زیر دستاتون. (مرداتون)
نیکلاس
تاحالا بهت تجاوز کردن؟
ژیلا خیره نگاهش میکند.
چند بار؟
مکث
تاحالا چند بار بهت تجاوز شده؟
مکث
چند بار؟
نیکلاس بلند میشود، به سوی او میرود و انگشتاش را بلند میکند.
این انگشت بزرگمه. و ایننم انگشت کوچیکه. ببینش. هردو رو جلوی چشمات تکون میدم. اینطوری. تاحالا چند بار بهت تجاوز کردن؟


ژیلا
نمیدونم.
نیکلاس
و حالا خودتو یک شاهد قابل اعتماد میدونی؟
به طرف میز کناری میرود، جرعهای مینوشد و روی صندلی لم میدهد.
تو زن دوست داشتنی هستی. یعنی، بودی.
به عقب تکیه میدهد، مینوشد و آه میکشد.
پسرت… هفت سالشه. یه عوضیه. تو اینطوری بارش آوردی. میخواستی که اینطوری باشه. میتونستی تشویقش کنی که آدم خوبی باشه. در عوض تشویقش کردی که یک عوضی باشه. تشویقش کردی که تف کنه، به سربازان افتخار لگد بزنه، به سربازان خدا.
مکث
خب… از طرفی فکر میکنم این آکادمیک باشه.
مکث
تو هیچ علاقهای به من نداری. شاید بهت اجازه بدم که از اینجا جون سالم به در ببری. اما ترجیح میدم قبل از رفتن یه کم دیگه ما رو سرگرم کنی.
تاریک میشود.
چراغها روشن. نیکلاس ایستاده و ویکتور نشسته. ویکتور لباس مرتبی به تن دارد.



نیکلاس
اوضاع چطور بود؟ زنده موندی؟
ویکتور
بله
نیکلاس
بله؟
ویکتور
بله . بله.
نیکلاس
جدی؟ چطوری؟
ویکتور
اوه…
مکث
نیکلاس
صداتو نمیشنوم.
ویکتور
بخاطر دهنمه.
نیکلاس
دهنت؟
ویکتور
زبونم.
نیکلاس
زبونت چشه؟
مکث






با یه نوشیدنی چطوری؟ یکی برای راه. به یه نوشیدنی چی میگی؟
به سمت بطری میرود، دو گیلاس را پر میکند و یکی را به ویکتور میدهد.
سربکش. نیرو رو به مارت برمیگردونه. بعد یکی رو پیدا میکنیم که خالیش کنه.
میخندد.
میدونی، ما میتونیم این کار رو بکنیم. ما یک فاحشه خانه درجه یک طبقه بالا داریم، در طبقه ششم، طبقه روشنایی. اونا جذبت میکنن و بعد تا حد انفجار داغت میکنن. همه داوطلب هستن. پدرانشون واسه ما کار میکنن. کار اونها، بهت بگم که، پاک نگه داشتن زمین برای خداست. افتاد؟ بنوش. بنوش. داری حرفمو رد میکنی؟
ویکتور مینوشد. سرش به پشت میافتد.
به سلامتی.
نیکلاس مینوشد.
میتونی بری.
مکث

میتونی بری. امیدوارم باز همدیگرو ببینیم. مطئنم که که واسه همیشه دوست خواهیم ماند. برو بیرون و از زندگی لذت ببر. خوب باش. عاشق زنت باش. در ضمن زنت اگه میلشو داشته باشه یه هفته دیگه میاد پیشت. فکر کنم هردومون از این بحثا سودی برده باشیم.
ویکتور با من من کردن.
چی؟
ویکتور با من من کردن.
چی؟
ویکتور
پسرم.
نیکلاس
پسرت؟ اوه، نگرانش نباش. یه عوضیه.
ویکتور در جولی نیکلاس ایستاده و بهش چشم دوخته است.
سکوت
پرده کشیده میشود.
*یکی برای راه داشتن کنایه از نوشیدن یک نوشابه الکلی است که معمولا قبل از آغاز سفر آن را سر میکشند.

منبع :
ماه نامه ی الکترونیکی آدم برفی ها







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 358]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن