واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آیا اسلام به عنوان یک دین و فرهنگ، می تواند با الزامات مدرنیته کنار آید؟ در اواخر قرن نوزدهم پرسش مشابهی درباره علم و تکنولوژی مطرح بود. پاسخ متفکر و شرق شناس برجسته فرانسوی ارنست رنان در این باره «منفی» بود. او این امر را نه در مسلمانان، بلکه در خود اسلام می دید. به نظر او مشکل اساساً در خود اسلام نهفته است.
از آن هنگام که متفکران، دانشمندان، فیلسوفان و بسیاری دیگر، سخن گفتن در باب برداشتهای متفاوت و محدودیتهای متعدد دانش، به خصوص علوم اجتماعی و برداشتهای متفاوت از مدرنیته و نیز تکثر را آغاز نمودند، این امر برخی روشنفکران مسلمان را بر آن داشت تا آن مسائل و پرسشها را از نقطه نظر تئولوژیکی و فرهنگی خاص خود صورت بندی نمایند. آیا امکان دارد که چیزی اسلامی را حداقل به درون تحلیلها و ارزیابی های فلسفی خود از مفهوم علم وارد نماییم؟ آیا اسلام حتماً باید با تمام الزامات مدرنیته کنار آید؟ مدرنیته حداقل در اشکال مسلط خود مستلزم گونه ای عقلانیت، نسبی گرایی، فردگرایی، لیبرالیسم و غیره است. آیا اسلام می تواند عقلانیتی را که مثلاً پذیرای معرفت وحیانی و حتی تجربه های اخلاقی و زیبایی شناختی بشری نیست تصدیق نماید؟ به عبارت دیگر آیا اسلام می تواند پیرو عقلانیتی باشد که شدیداً بر یک نظام ساختاری، معنایی و ارزشی خاص شناختی که به نحو تنگ نظرانه ای تعریف شده، مبتنی باشد؟
نیاز به گفتن ندارد که نه تنها آگاهی اسلامی بلکه نگرش پست-مدرن، شالوده شکنی و هرمنوتیک معاصر، ما را وا می دارد تا این پرسشها را برای دستیابی به برداشتهای وسیعتری از عقلانیت، مدرنیته و مانند آنها جدی بگیریم.
پلورالیسم در مقایسه با مفهوم از حیث نظری کنترل ناپذیر مدرنیته، تا اندازه ای کمتر غامض و پیچیده به نظر می رسد. این واژه به تازگی ابداع گردیده اما مشکلی که از آن حکایت دارد به قدمت تاریخ بشریت است. پلورالیسم، آنگونه که همه ما می شناسیم، به دو نحو توصیفی و تجویزی به کار برده می شود. این واژه در کاربرد نخست خود معمولاً بر تکثر یا در حقیقت بر تنوع فرهنگی، سیاسی، قومی، نژادی و مذهبی اشاره دارد. در این معنی، این واژه هم با وضعیت فکری و هم با شرایط اجتماعی-سیاسی همبسته است. زمانی که ما از پلورالیسم سخن می گوییم اولاً به یک نگرش روانشناختی عمیقاً نقش بسته در باب گستره های آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، سکولاریسم و همچنین «روابط مان با دیگران» اشاره می کنیم.
در ثانی به سیاست یا حتی نحوه مواجهه ما با آن گستره ها از حیث اجتماعی، سیاسی و حتی معادشناختی نیز اشاره داریم. باید به خاطر داشته باشیم که بسیاری از مباحثی که در میان متالهان و افراد مذهبی صورت گرفته است در برخی مواقع به یک ملاحظه وجودی در باب مسئله معادشناسی منتهی می شود، یعنی اینکه «چه کسی در پرتو متون مقدس و سنتهای مذهبی خاص ما نجات خواهد یافت؟» این پرسش اساساً پرسشی تئولوژیکی است. به همین دلیل است که این مسئله اکنون به عنوان «تئولوژی مذاهب جهان» یا «تئولوژی جهان» مورد مطالعه و بررسی قرار دارد. مانند بسیاری از مسائل تئولوژیکی دیگر، این موضوع نیز به بخشی از فلسفه دین بدل شده است که نماینده سرشناس آن فیلسوف انگلیسی جان هیک است. اندکی بعد به برخی از اندیشه های او اشاره خواهم نمود، اما در اینجا همین قدر کفایت می کند که اشاره شود به اینکه طبق نظر پروفسور هیک واقعیت نهایی (یا حقیقت) یکی است اما از آنجا که آن واقعیت به حوزه نومن، به مفهوم کانتی واژه، تعلق دارد، پاسخ «دینی» ما به آن نمی تواند بر «شناخت» (باز به مفهوم کانتی واژه) مبتنی باشد. بنابراین ما مجبوریم هر پاسخی را جدی بگیریم و به آن احترام بگذاریم. آیا یک چنین رویکردی ما را به نسبی گرایی یا خردگریزی سوق نمی دهد؟ زمانی که سعی می کنم رابطه بین تعهد به ایمان دینی خود و پذیرش بینشی پلورالیستی را مورد بررسی قرار دهم به این نکته باز خواهم گشت.
ما باید به یاد داشته باشیم که جنبه های تئولوژیکی و فلسفی فقط دو بعد بسیار مهم پلورالیسم هستند. مسئله از حیث مسائل اجتماعی و سیاسی، همچنین روابط بین الملل نیز حائز اهمیت است. پروفسور دیتر سنقاس (Dieter Senghaas) از دانشگاه برمن در آثار خود که من فرصت مطالعه آنان را داشته ام، عمدتاً به این جنبه دوم پلورالیسم علاقمند است، هرچند اینجا و آنجا به مسائل تئولوژیکی نیز اشاراتی دارد. نگارنده هم خیلی زیاد به مسائل فلسفی مربوط به موضوع مورد بحث نپرداخته ام، زیرا مباحث پلورالیسم مربوط به اسلام عمدتاً حول مسائل تئولوژیکی و سیاسی-اجتماعی در شرف شکل گیری هستند.
همینطور برای کاربرد تجویزی و ارزشی، این واژه به پلورالیسم دوژوره یا «در اصل» اشاره دارد، بدین معنی که پلورالیسم از حق خاص خود برای اینکه مورد احترام قرار گیرد برخوردار است. در اینجا پلورالیسم نه فقظ به عنوان چیزی که باید تشخیص، تصدیق و تحمل شود بلکه باید به عنوان یک فضیلت اجتماعی، مورد پذیرش قرار گرفته و ترویج گردد، از این رو بر مبنای زمینه های حقوقی، اخلاقی، سیاسی و حتی طبق نظر بسیاری مذهبی حفظ و مورد حمایت قرار گیرد. بدون تردید هم از حیث اخلاقی و هم مذهبی این یک مسئله بسیار حساس و مهم است. چگونه یک فرد مذهبی می تواند مشوق یک نظام مذهبی باشد در حالی که معتقد است حداقل بخشی از آن به «دست بشر» «فاسد» گشته یا فقط پرتو ضعیفی از نور خدا را منعکس می سازد، یا تنها به زحمت طریقی بسیار طولانی و پرمانع به سوی سلطنت آسمانی ترسیم می نماید. چگونه یک فرد مذهبی می تواند مذهبی دیگر را ترویج نماید در حالی که مذهب خود او از وی می خواهد که آن را اعلام، تبلیغ و ترویج نماید؟
ویلیام مونتگومری وات محقق برجسته انگلیسی در باب اسلام، پرسش زیر را در کتاب خود «اسلام و مسیحیت معاصر» (لندن 1983) مطرح می نماید: «آیا مذاهب مختلف جهان آماده پذیرش یکدیگر به عنوان کوه نوردان همیار کوههای پوشیده از ابر که در قله آن در غباری از مه خدای نادیدنی سکنی گزیده است را دارند؟». پدر موریس بورمنز در نقد و بررسی هایش این پرسش را برای برادران و خواهران ایمانی خود مطرح می نماید که «آیا مومنان مسیحی می توانند با این تمثیل راجع به «خدای نادیدنی» موافق باشند در حالی که به خوبی می دانند که خداوند «از طریق پسر خود نور درخشان شکوه و مثل اعلای ماهیت خود را آشکار نموده است»؟ (هبرو 1: 2-3) پدر بورمنز می گوید «خردمندی می طلبد که مسیحیان و مسلمانان به طور مستمر از محدودیتهای واقعی و دامنه های احتمالی گفتگو، همچنین پذیرش ... صدمات پیش بینی نشده ... آگاه باشند ...».
احساس و حتی نگرانی مبهم و قابل تشخیصی که پروفسور بورمنز بیان می دارد کاملاً واقعی و تا اندازه ای در میان افراد مذهبی متعلق به سنتهای متفاوت گسترده است. در ادامه، زمانی که به اهمیت تعهد در فرایند پردازش پلورالیسم مذهبی اشاره می کنم در این خصوص بیشتر سخن خواهم گفت.
مانند واژه پلورالیسم، اسلام نیز (به عنوان یک مذهب، فرهنگ و تمدن) هیچگاه به نحوی یکپارچه و واحد به فهم درنیامده و تفسیر نگشته است. به همین دلیل است که جهان اسلام دارای جنبشهای مذهبی ناهمگون بسیار زیادی بوده و هنوز هست. بدون تردید اسلام مانند تمامی مذاهب بزرگ جهان دارای بایسته های تغییرناپذیر خاص خود و بدین ترتیب از یک بنیاد اعتقادی نیرومندی برخوردار است. مثلاً هیچ کس را نمی توان مسلمان خواند مگر اینکه به توحید، نبوت، معاد و مسئولیت پذیری انسان باور داشته باشد. همچنین فرد مسلمان باید به وجود حق و باطل در مسئله ایمان، حلال و حرام در مسائل مذهبی و رفتار روزانه، و امور معروف و منکر در مسائل زندگی اخلاقی باور داشته باشد. هیچ یک از این موارد را نمی توان انکار یا کم اهمیت جلوه داد.
با این حال این بدان معنا نیست که جزئیات مربوط به این امور محل بحث و مناقشه نیست. مثلاً هیچ مسلمانی در وحدانیت خداوند تردید ندارد اما ماهیت این وحدانیت یا سایر صفات الهی همواره موضوع بحثها و مشاجرات داغی بوده است. تاریخ تفکر اسلامی با در نظر گرفتن زیر-شاخه ها شاهد تقریباً یک صد مکتب تئولوژیکی بوده است. تقریباً ده مکتب حقوقی، بیش از دو سنت فلسفی بزرگ و انبوهی از طریقتهای صوفیانه (عرفانی) در این تاریخ فکری قابل شناسایی اند. اسلام مانند تمامی مذاهب بزرگ جهان نمی تواند ار تفاسیر پلورالیستی اجتناب ورزد. درک این امر نه فقط به عنوان یک واقعیت تاریخی، بلکه به عنوان یک راه حلِ از حیث تئولوژیکی اجتناب ناپذیر، می تواند یک پیش نیاز حائز اهمیت برای ایجاد رابطه سازنده با پلورالیسم باشد. نه فقط مکاتب تئولوژیکی بعد از دوران شکل گیری اندیشه و کنش اسلامی کاملاً گسترش یافتند بلکه تفسیر چندگونه قرآن از قرن هفتم میلادی به این سو را می توان با توجه به شرایط و اوضاع و احوال خاص خودش «پلورالیستی» دانست. اسلام خود خواه نا خواه تکثری از تفاسیر را تا نقطه انشقاق موجب گردید. در اینجا شایسته است که از غزالی (مرگ 1111 میلادی) یاد کنیم، او که می گوید: «متن (یا کتاب مقدس) واحد است اما معانی متعددند».
برخی تفاسیر یا به بیانی دقیق تر شروح، کاملاً بر معانی «ظاهری» کلمات، اصطلاحات و نیز «اسباب نزول» متکی هستند. برخی مفسران بر ابعاد حقوقی و برخی بر ابعاد فلسفی و معنوی (عرفانی) آیات قرآن متمرکز هستند. این فعالیت چندگونه-تفسیری هنوز ادامه دارد، اگرچه با برخی مشکلات جدی همراه است که بعداً به شرح و توضیح آنان خواهم پرداخت. مثلاً برای درک این امر کافی است به آثار دو متفکر معاصر، فضل الرحمن و ابوالعلاء مودودی که هر دو پاکستانی یعنی از یک محیط مذهبی برخاسته اند، نظری اجمالی بیفکنیم. اولی به عنوان مسلمان به تمام معنا مدرنیست شناخته می شود، در حالی که به دومی در برخی مواقع انگ مسلمانِ به تمام معنا بنیادگرا زده شده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]