تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):انسان، با نيّت خوب و اخلاق خوب، به تمام آنچه در جستجوى آن است، از زندگى خوش و امني...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821013750




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دوره گـرد - نمایش نامه ای از ‏حميدرضا صفّار


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: دوره گـرد - نمایش نامه ای از ‏حميدرضا صفّار




نمـايشـنامـه؛ اجرا براي يك بازيگر

صحنه:
اطاقي خالي ـ يك گليم مندرس در ميان اطاق پهن ميباشد. يك صندوقچه كوچك كه روي آن قاب عكسي قرار دارد. يك گاز پيك نيكي و مقداري خرت و پرت.
مرد وارد اطاق ميشود، يك دستش قطع ميباشد. زنبيلي در دست دارد و داخل آن يك كتري، چند بسته بيسكوييت و مقداري ليوان يك بار مصرف قرار دارد. چند كيسه سياه رنگ نيز در دست دارد. كيسهها را در گوشهايي ميگذارد. زنبيل را در گوشهي ديگر. روبروي قاب عكس مينشيند. يك پيراهن تا كرده از كنار صندوقچه برميدارد و با پيراهني كه به تن دارد عوض ميكند.
مرد: (به قاب عكس) خوبه، بهم ميياد… دو ماديم مثلاً … دوماد نيم بند....دوماد مفنگي…دومادي كه زپرتش قمسور شده … بالاخره خان عمو قبول كرد كه با سيمين و باباشوو مادرش امشب بيان اينجا … يعني خان عمو اونها رو ورداره بيارن خونهي ما… به قول خان عمو امشب بايد تكليف همه چيز رو روشن كرديا رُومي، رُومي يا زنگي، زنگي (به طرف كيسههاي سياه ميرود) كلي چيز خريدم (يك به يك كيسهها را بلند ميكند و نشان ميدهد) خيار، سيب، انار… (جعبه اي رابرميدارد) اينم شيريني… قرار امشب رو بايد يه سال پيش ميزاشتيم شايد تا حالا فَرجي ميشد.خان عمو ميگفت قرار مهمومي امشب رو بزاريم خونهي خودش، يعني خونهي خان عمو… بهش گفتم ظاهر و باطن…بيان ببينن بعداً حرف توش درنياد....(مكث كوتاه) اگه يك كار درست و حسابي، اگه يه زندگي نيم بند تا حالا دست و پا كرده بودم اين همه فلاكت نميكشيدم… (در حالي ميوههاراداخل كاسه ميگذارد.يكمرتبه ياد چيزي ميافتد).
واي آميز نصرا …امشب بايد كرايه خونه رو بهش ميدادم
(جيبهايش را ميگردد و مقداري اسكناس پاره و مندرس درميآورد) (به طرف پنجره ميرود).
آميز نصرا…، آميز نصرا… خونهايي… كرايه اين دو ماه و ميزارم اين جا بيا وردار ببر.
(به قاب عكس)
اينجور موقعها/ پلههاروچارتايكي مياد پايين…اين موقعها هم چشاش خوب ميبينه مهم اين كه پاهاش ديگه درد نميكنه.
(به جاي آميز نصرا…)
اين پولها چيه؟ مگه ميخواي به گدا بدي… نيگا، نيگا همش ده تومني پارهاس… از تو جُوب پيدا كردي؟… اِ اِ همش كرايهي دو ماه…. هش ماه آزگاره كرايه خونه رو حواله ميكني به اين ماه و اون ماه… حالام فكر كردي من خَرم حاليم نيس… مُردي يه جَو را جُوني بگي پسرهي لا الله…
(به مانند آميز نصرا… دفترچهاي را از جيبش درميآورد).
بيا اين تو نوشتم. هش ماه كرايه خونه ندادي، فكر كردي سر گنج آقام نشستم. تموم زندگييم از اين چار تا اطاقي ميگذره كه دادم دَس مستأجر. اگه واسهي خاطر آقاي خدا بيامرزت نبود با يه تيپا مينداختمت تو خيابون.
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
هر وقت صداش ميكنم تا كرايهي اطاق رو بدم… همين حرفا رو پشت سر هم تكرار ميكنه… يه روز رفتم ازش يه خورده نمك بگيرم، پرسيد كه سركار ميرم يا نه. منم فقط نيگاش كردم… يعني حرفي نداشتم كه بزنم...اونم كاسهي نمك رو از دستم گرفت، اون طرف در تو چشام زُل زد و
گفت:
(به جاي آميز نصرا…)
ا هل كار و مار هم كه نيستي از صبح تا لنگ ظهر عين نعش ميافتي كنج اطاقت، اگه واسهي يه لقمه نون هم نبود از جات تكون نميخوردي.
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
ميخواستم بگم، بيانصاف كار نيس… اگرم باشه، به ما نميدن، مگه من از آس و پاسي خوشم ميياد. صد مرتبه به خاطر عذب بودنم جوابم كرد، آخ اِنصافتو شكر (مكث كوتاه)دنياي مام اين جوري بُر خورده، يادته يه روز از قول همسايهها اومد تمام
درد دلشو كرد… دُرس اون بالاي اطاق نشسته بود.
(به جاي آميز نصرا…)
همسايهها گفتن تو اين خونه كه كلي مستأجر داره، هَمَم زن و بچه و دختر بزرگ دارن‎ْ، خوبيت نداره يه آدم عَزب اونم جوون… تو اين خونه باشه… روزي كه اومدي گفتي نامزد دارم، به همين امروز و فرداس كه زنمو بيارم… دروغ كه حناق نيس…پسر تو كه سرت تو حساب و كتاب و مسجد و قرآنِ تو ديگه چرا دروغ ميگي… شماها مرگ و ميخواين واسه همسايه، شنوفتم بالاي مَنبر هم ميري، روضم ميخوني…
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
جلسات احكام و آموزش دفاعي رو كه تو بسيج دارم رو ميگه… بهش گفتم انصافتو شكر مومن، واسهي چار تا عين خودتون از خوبي و بدي روزگار گفتن كه آدم منبري نميشه...(يادسيمين مي افتد) اگه امشب سيمين بياد؛ به آميرزا ميگم كه اين زَنَمه… ميخوام بهش بگم آميرزا تو.تو. عين عين البختها ميموني.
(به طرف پنجره ميرود) (متوجه گذرزمان شده است)



( به قاب عكس)
دير كردن. خان عمو گفت سرشب مييايم. اين خان عمو هم هر روز يه مُدليه. قراره امشب روميخواستم يك ماه پيش بزارم... يه روز رفتم پيشش. دم حجره/تا منو ديد اخماش رفت توهم/ يه نيم ساعتي نشستم تا زبونش تو دهنش چرخيد.
(جاي خان عمو)
چه عجب شازده/ميگفتي بادي گارد واست ميفرستادم/راه گم كردي/ بعد از نودوبوقي يادت اومد عمويي هم داري. بايدم يادت بره چون كارت گير نبوده. چشمم كور، دَندَم نرم، عموتم بايد كار تو را بندازم ولي كو يه جو قدرشناسي و حرمت… .
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
بعد از اين همه حرف/ يادش اومد كه چاق سلامتي كنه… راست ميگفت. از نظر اون حرمت يعني اولاً راس شدن. سلاموعليك كردنوحرف گوش دادن. ميخواستم تكليف سيمين رو روشن كنم.
(به قاب عكس)
اگه خودت بودي انقدرعذاب اينوواونونميكشيدم... رك و پوس كنده بهش گفتم كه الان حدود يكساله از خواستگاريو بله بُرونو نامزدي من با سيمين ميگذره… حالا نه اين كه ما به كرامت اوني كه صاحب اصلي همهي اين كاراس دُو به تشك باشيم/نه/ ولي هر كاري كردم نشد، نه كار درست و حسابي نه زندگي درستي، اگه صلاح بدونيد خودتون يه جوري اين قضيه رو فيصلهاش بدين... با اون حرفاش انقد اعصابم رو داغون كرد كه يادم رفت بگم اومد تا با سيمين و خونوادهاش قرار بذاريم. نميدونم چي شد كه خواستم همه چيز تموم
بشه... (به قاب عكس) به ارواح خاكت قسم تمام اين حرفها رو تو دو ساعت زدم/اونم واسه خاطر اين كه همش من و من ميكردم خيلي آروم ميگفتم نكنه يه وقت ناراحت بشه. من نِيَتم اين بود كه فقط خان عمو چون بزرگتره هر جوري صلاح ميدونه عمل كنه... يه بادي تو غبغبش انداخت و شروع كرد به پيپ كشيدن... بهم گفت:
(جاي خان عمو)
ديدي نشد جا زدي، يعني علناً داري ميگي جرو بزهاشو نداري، ميبخشيد مثل خر تو گل وارفتي. صدبار تو گوشت خوندم كه پاشي بياي دَم دَس خودم، من كه ارث خوري ندارم لااقل تو كه يادگار داداشمي از اين دَمو دستگاه استفاده كني. پاتو، تو يه كفش كردي كه اهل كار و كسب و تجارت و بازار و معامله نيستي.
گفتم: خب باشه نيا… لااقل برو دست و بالتو بَن كن تو يه كار خونهايي، ادارهايي، جايي. ميبخشيدا اگه من اينها رو ميگم عموتم… به تو نميخوام، هم چنين سواد درس و حسابي كه نداري داريها، ديگه سوم راهنمايي كه تو اين دوره زمونه بالاتريها شم بيكارن/مف گرونه.
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
هر چي خواست گفت، مام عين چوب خشك نشسته بوديمو گوش ميداديم. اونم همين جوري داش مي گفت.
(جاي خان عمو)
جوونيتو گذاشتي پي عقايدت، رفتي سوي كار خودت، حالا چي شد آخرش؟…البته ناگفته نماندها/ كارت ارزش داره جنگيدي اونم واسه خاطر كشورت/ كم كاري نيس./ رزمنده بودنت دنيا ارزش داره/ بر منكرش لعنت./ شماها تيرو تفنگو گلوله وتوپوخمپاره /رو سرتون بود كه ماها راحت تو خونههامون نشسته بوديم. ولي اينم حسابه كه يارو يه تن سالم و چارشونو قبراق داره، ميناله از بدبختي و نداري…آخه عزيز من قربون قد و قامتت، اون موقع كه پيشوني بندتو پشت سريت گره ميزد و قنداق تفنگتو محكم ميگرفتي و ميزدي تو دل دشمن. باهاس تو فكر الانشم بودي به قول قديميها كه ميگفتن: چه چه مستونت بود فكر زمستونت بود؟ دِ نبود دِه...حالام كه كُنج عزلت گُزيدي و خلوت كردي، نه رفتي، نه آمدي، نه ديدار فاميل، دوست رفيق، حالام كه عين… لاالله… يه كتري گرفتي دستت راه افتادي تو خيابونا… آره خبراش ميرسه، اونم با چاشني زخم زبون و طعنهي اينو اون.
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
به خدا وا… من فقط لال بودم و فقط گوش ميدادم آخرش گفتم، اگه كار، كار باشه مگه خلاف شرعِ،يكي صنعتگرهِ،يكي دكترِه،يكي مهندسهِ، يكي رفتهگرِه، يكي معلمهِ، يكي ام رزمندهِ اس/ يكي ام چايي فروشه/ همينهايي كه ادعاي كمالاتشون ميشه و فكر ميكنن خيلي ميفهمن دستي دستي مارو ديوونه كردن...(مكث كوتاه) يه روز پيغام فرستاد كه برم پيشِش (به قاب عكس)اينجوري نگام نكن
(مكث) (به قاب عكس)
… چند روزيه دلم بد جوري شور ميزنه.تو فكر سيمينم… چندروزپيش ميخواستم برم خونشون ولي گفتم اونم به فكر من هست!!؟؟
(مكث كوتاه ـ با خودش) خيره ان شاءا...
(به طرف پنجره ميرودـبيرون را نگاه ميكند)
(به قاب عكس)
دير كردن خان عمو تا اين موقع شب درِمغازه نميمونه... نكنه نخوان بيان…
(با خودش زمزمه ميكند)
اگه دنبال جيره ماهيانه مي رفتم...يعني اصن خودش دنبال كاراافتاد…همون دوسه هفته پيش كه دير اومدم خونه…خان عمواز صُب الطلوع منو باخودش كشوندتواين اطاق، تو اون اطاق هر چي بهش گفتم خان عمو من شغل دارم…سر حالم قبراق، ماهيانه ميخوام چيكار، گفت توحاليت نيس اين پوليه كه دولت گذاشته واسهي شماها بايد ازش استفاده كنيد... بهش گفتم: آقاجان اگه پولي هم هست واسهي اونهايه كه از من وضعشون بدتره نه من كه رزقوروزي دارم /اونم بابت كاري كه دارم ميكنم… خلاصهاش هزار و يكي پارتي چينه آخرش هم گفتن حالا باشه تا بعد... گفتم خان عمو، پول كاره نكرده از گلوي ما پايين نميره/ وسلام/اخلاقشوميدوني كه بازم ترش كرد، تا جلوي در مغازه باهام دو كلمه ام حرف نزد. همين كه خواستم ازماشينش پياده بشم بهم گفت:دكتري كه ميخواستي رو واست وقت گرفتم. از رفقاي قديميه و همكلاس بوديم از اين حرفا… گفت، هر وقت بري اين كارتو/ نشون مُنشيش بدي، بي نوبت ميري تو… حرفي نزدم كارتو گرفتم و اُمدم… طرفاي عصر رفتم مطب دكترهِ…
(به ساعت مچي دستش نگاه ميكند)
اين ساعت لعنتي عين فرفره داره ميره جلو ولي اونا هنوز نيومدن… خان عمو همون طوري كه درست ميكنه خرابم ميكنه… ميترسم اتفاقي افتاده باشه…
(ادامهي ميوهها را داخل كاسه ميگذارد ـ سكوت)
(به قاب عكس)
يكي از همون كارهايي كه خان عمو خراب ميكنه قضيه همين دكترهاس...سر قراري كه بايد ميرفتم/ با بساط چاي و كتري و

زنبيل رفتم/ گفتم هر چه باداباد شايد دو تا ليوان چاي هم اون جا فروختم/ چه خوب ام شد/ سمور دكتره خراب بود/ قده يه فلاكس چاي فروختم به مُنشيه/ يه چار پنش تايي ام فروختم به مريضا/ تو نوبت نشسته بودم كه تازه چشمم افتاد به تخصص دكتره/ نميدونم شايد من ديوونه شده بودم ولي فكر كردم نكنه همهي ديوونهها احوالات اين طوري داشته باشن، پس آدماي عاقل چطورين؟!! تو همين گير و دار بودم كه خانم مُنشي صِدام كرد. رفتم تو اطاق دكتره/ طرف دكترروان پزشك بود/اطاقش عين تابوت مردِها بود يه جوري دراز و باريك با رنگهاي مخملي و قهوهايي و جورواجور/ يه چراغ هم مستقيم روي كلهاش روشن بود/تامنوديد/به اسم كوچيك صدام كرد/ نشستم جلوش/ شروع كرد به اراجيف بافتن.
(به جاي دكتر)
صدباري كلا به اين شجاعت و صداقت و دليري… جنگ آقا سخته… لحظه به لحظهاش روي روح و روان آدمي اثر سو ميزاره… من خودم تو جنگ نبودم… يعني بَدم نمياومد كه باشم ولي خب اين جا نبودم… خارج از كشور بودم… يه چيزايي از تلويزيون ميديدم، البته روزنامهها هم مينوشتن… بعد از يه مدت ارق ميهن پرستانه بهم گفت كه برگردم تا به عينه در جريان باشم. ولي حيف دير شد. درست بعد از اعلام قطعنامه 598 رسيدم ولي بالاخره آدميه ديگه/ يه روز اينجاس… يه روز اونجاس…
(مكث كوتاه)
(اشاره به دست قطع شده .به جاي دكتر)
يادگاريه جنگه؟…خدمت درراه وطن…خيليا
(دنبال واژه ميگردد)
.شهيد شدن/ خيليها مجروح/ بالاخره اونجا حلواكه خير نميكنن/ خمپارهاس ديگه/ يه چيز قلمبهايي كه از هوا ميياد، وقتي ميخوره زمين دو ميليون تيكه ميشه… درسته؟...
(به قاب عكس ـ به جاي خودش)
يِهُو سوت خمپاره و صداي اشهدين بچه ها تو گوشم پيچيد؛ به قول خان بازم زدم به سيم آخر/ يادتوافتادم/يادآقاجون/ياد اون خونه/ فواره هاش /به هش گفتم: تا حالا شده از مسافرت بيايي به عشق اينكه يكي منتظرت باشه/؟ داشت جوابمو ميداد كه بهش گفتم: حرف نزن/ نگاه كن/ تا حالا شده كلي سوغاتي بخري بياري به عشق اينكه از دركه مي رسي،دس خالي نباشي/؟ آره، آره واسه من شده.
مرخصي گرفتم/ ساكمو بستم/ سر كيف اومدم اينجا/ پاشي هزار كيلومتر رو بكوبي بيايي/ تاكسي سوارشي/بيايي تو محل/ سر گذر/ تو كوچه/ بپيچي/ ببيني/ اَه… عجب اتفاقي/ راهو عوضي اومدي/ اينجا بيابونه/ يه بيابون با كلي خرابه وصداي ناله و گريه و زاري انوقت ميخواي برگردي بري/دو سه قدم كه نرفتي مي گي نه/ انگاري دنيا قحط بوده كه موشك صاف اومده تو فرق سر خونت/ حالا ديگه بچگيهات/خاطراتت/خونوادت/ شدن سنگ و كلوخ.
(نسيه ميزند ـبه مانند عزاداريهاي محرم)
حسين جانم ـ حسين
حسين جانم ـ حسين
شه كرببلا ـ
حسين جانم ـ حسين
اي تشنه لب ـ حسين واي
اي بي كفن ـ حسين واي
(آرام ميشود ـ)(درخيالات خودش)
نه… آقام هر وقت تو محل يه شهيد ميآوردن ميگفت: عجب صفايي داره مهون آقا شدن/ ميگفت:اون روز/ روز جشنه/ِ نه عزا/ (شادمان) آقامو ينگاه/عجب لباسهايي پوشيده/ فوكولاشو عجب سشواري كشيده/اونم مادرمه (رو به نقطهايي دردوردست) حاج خانم عروسيه؟
لباس سفيد پوشيدي/ آهان داري ميري عروسي خودت با آقام/ پس صفاتونو عشقه…
(در بغض و خنده ميماند)
ميريد مهمون آقا/ ميريد مهمونه سرور نينوا/
آخ كاش اين موشك صاب مُرده تو فرق سر من ميخورد.
(لحظاتي بعد.كمي حال مرد بهترميشود)


.( به قاب عكس)
بهش گفتم كه همون شب برگشتم/ پيش خودم گفتم ديگه ننهام/آقام/ خاكه سُرخ جبههاس/ همون شب اول/ شب حمله بود/دودبودوآتيش/زوزهي خمپاره بودوعطش عشق…رو يه تل خاك وايستاده بودم كه صداي زوزهاش اومد/اومد/ اومد/ صدا بلندتر شد/ يهو تنم داغ داغ شد/ انگار صد ساله نخوابيدم/ چشمامو كه باز كردم، فقط بايه دست گُلهاي رُز توي گلدون رو ورداشتمو بو كردم.
(به نقطهايي نامعلوم) از اون موقع خيلي سال ميگذره دكتر؛ دواش نه قُرصه نه دارو/ دواش يه گوشهي خلوتِ كه واسه خودت بشيني وكسي ام كاري به كارت نداشته باشه /خاطره بگي و حال كني/دوا ننويس / اهل دوا خوردنو ويزيت شدن نيستم… .
(به قاب عكس)
اينها رو گفتم وازدرزدم بيرون/ توي صندليش فرو رفته بود…
(ميخندد) لابد خوابيده بود/منم خوب كاري كردم كه در و محكم كوبيدم/ شايدم چرتش پاره شد/ (يك استكان چاي براي خودش ميريزد) كاش بعدش ميرفتم خونهي سيمين/ ولي اگه بازام /ازام ميپرسيد كار پيدا كردم/ چي جوابشوميدام خيلي وقته سراغي ازش ندارم/ همش تقصيره باباشه/ گفته هر وقت خواستي بياي /اون موقع بيا كه تكليف سيمين رو روشن كرده باشي/
(با خودش ـ آرام)
عجب گرفتاري شدم.
(به قاب عكس) ولي من تلاش خودمو كردم/چه فايده/ چقدر روزنامه خريدم.
(دسته روزنامهها را نشان ميدهد) اينهايش يه كاره به درد بخور تو هيچكدومشون پيدا نميشه/ (يكي را برميدارد)
مثلاً اين يكي /(ميخواند) به چند جوان شيك پوش/ خوش بيان/ جهت مشاوره املاك نيازمنديم (با خودش) لابد دهنش هم نبايد بُو بده.
(به خودش نگاه ميكند)
تيپيمون كه هي بَدك نيس ولي ميترسم خوش تيپي كار دستمون بده/ يااين يكي/(آگهي ديگري را ميخواند) استخدام صددرصدپس
از آموزش/اينم كه كلك پوله... من دوندگيهامو كردم ولي نشد/ مگه نه اين كه بعدازكلي نامهبازيو پارتي تراشي معرفي شدم به اون كارخونهي لعنتي/ مديرش فقط اداي مديراي خوبو دلسوزودرميآورد/ازهمون اول ازش بَدم اومد...يه نگاهي به پروندهام كردو يه نيشخندي زدو گفت: (به جاي مدير) مداركو درخواست استخدام شما رو مطالعه كردم/ از بچههاي گردان عاشورايي آره؟ يادش بخير/ عجب صفايي داشت جبهه/ولي حيف تموم شد/ (مكث كوتاه) خيلها رفتن /تو فتح خرمشهرسال شصت ويك/ تيربارچي گروهان بودم/ چرا تو درخواستت از مجروحيت چيزي ننوشتي؟ به هرحال متأسفم/فعلاًاستخدام نداريم/ يعني دستورازبالاس/ نفرات زيادن/خودماهم امروزو فردا مهمونيم/ تعداد كارگرا زياده/ يه عده دارن تعديل نيرو ميشن/ دُرثاني گرچه شما نامه هم داشتيد و با وضع مجروحيتتون و اون نامه كه براتون نوشته بودن؛ ولي متأسفم دستور بايدازبالا بيادمنم خودم اين جا يه كارگرم...
(به قاب عكس)
عيبي نداره، اون نشد، يكي ديگه… خدا بزرگه… مگه اينا دارن روزي ما رو ميدن كه حالا دارن اشوه وكرشمه ميآيان/ (ساكت و بي حركت قدري در گوشهاي مينشيندو بيدليل استكانها و ظرفهاي ميوه را جابه جا و دوباره مرتب ميكند).



(به قاب عكس)
ديگه دلم داره شور ميزنه. نكنه خدايي نكرده اتفاقي افتاده باشه/ سابقه نداره خان عمو بدقولي كنه/ خدا كنه خان عمو عصبي نشه كه واويلاس/ اونوقت آنقدر بد رانندگي ميكنه كه اون سرش ناپيداس.
خودش گفت زود مييارمشون تا زود هم برگرديم…
(صداي زنگ در به گوش ميرسد.مرد به طرف.پنجره ميرود)
آقا نصرت!! بنده خدا آقا نصرت اونم گرفتاره. از وقتي تاكسيشو پس دادم ديگه رُوم نميشه تو چشاش نيگاه كنم/از بخت بدمادرست اومده نشسته توحياط/ وگرنه ميرفتم دَم در/ سر كوچه./آخرش آه همين آقا نصرت ما رو ميگيره/ ولي تقصير من چيه؟! نذاشتن/ بعضيها عين گرگ شدن ميخوان لقمه رو از دس همديگر بقاپن/خدا آخروعاقبتمونو بخيركنه/
(به قاب عكس)
ميديدي كه ازصبح الطلوع تا بوق سگ پشت فرمون بودم ولي چه فايده/نيت ما خير بود/ گفتيم. آقا نصرت زن و بچه داره/ حالا كه واسطه خاطر اعصابش دكتر قدغن كرده پشت تاكسي بشينه لااقل زن و بچهاش از نون خوردن نيفتن/ اين وسط يه چيزي هم ما ببريم/ يه روز پيش خودم گفتم برم تو خط واسيم شايد بهتر باشه/ مثل هميشه شروع كردم به داد زدن و مسافر صدا كردن.
(به مانند اين كه كنار تاكسي ايستاده است)
توپخونه، بازار/ توپخونه، بازار/ (به طرفي اشاره ميكند) آقا توپخونه/ توپخونه/ بيا بالا/ توپخونه، بازار دو نفر/ دنبال مسافر بودم كه يه هيكل گنده اومد سراغم.
(به جاي هيكل گنده)
چيه داري هتكتو پاره ميكني واسطه چار تا مسافر/ فكر كردي سر جاليز تو داهاتِتوُن وايسادي، هوار، هوار ميكني/ تاكسي نارنجي ايستادنش قدغنه/ باهاس تو حركت باشي داداش/ اين جا خط داره/ خطتشم صاحب داره/ هر كسي از ننهاش قر ميكنه مياد وايمي سه تو اين خط، پس ما بريم گاو بچرونيم ديگه/
(به طرفي جاي هيكل گنده)
آقا بيا سوار شو/ بيا بابا/ بيا پنش تا سوارشن ميريم.(جاي خودش) پنج تا مسافر زد و گازشو گرفت و رفت/ داد زدم. اگه مردشي وايسا/ چرا گازشو ميگيري ميري؟/ البته خب هم شد، نشنيد/ عصباني بودم يه چيزي پروندم/ اگه فهميد حسابم پاك بود/ نه كه بترسما/ما اهلش نيستيم/ يه هيكل داشت اين هوا (دستهايش را با فاصله از هم باز ميكند) كار كه نكرديم هيچ/ يه كتك مفصل هم ميخورديم/ قوزه بالاي قوز.
(به قاب عكس)
تاكسي رو دادم گفتم شرمندهام /كار من نيس/ يعني حوصله و توانِ دهن به دهن شدن با بعضيها رو ندارم/ مام اينجوريم ديگه/ به قول آقام خدا رحتمش كنه ميگفت: موقعي كه گِل ما رو لگد ميكردن شُل لگد ميكردن. مايعش سفت نبوده.اينه كه ما اهل قلدري نيتسيم.
خلاصه اين كه سوئيچ تاكسي رو دادم به آقا نصرتواومدم/ عيبي نداره/ مابا صاحاب اصليش معامله كرديم/ دست كه چيزي نيس ما واسطه نيت ديگه رفته بوديم.
(به قاب عكس)
سيمين بهترين و مهربونترين پرستار بيمارستان بود/ وقتي ميخواستن دستمو قطع كنن/ سيمين بالاي سرم بود/ اگه خان عمو نخواد برام كاري بكنه/ ميرم سراغ اوني كه تو بيمارستان مادو تا رو با هم آشنا كرد/ نميزارم به خاطر من ناراحتي بكشه/ من تا آخرش وايميسم/اگه خان عمو ميخواست بياد تا حالا اومده بود/ همين الان ميرم خونهي سيمين/ امشب همه چيز بايد مشخص بشه.
(دنبال كت خود ميگردد، آن را پيدا ميكند و ميپوشد)
تواين يك ساله ام خيلي تنبلي و شل بازي درآوردم/ ميخوام قاطع، محكم، بي رو درواسي حرفمو بزنم/ من تو اين خونه برنميگردم مگه با سيمين/ اون تنها كسي بود كه تا وقتي تو بيمارستان پيشم بود احساس نميكردم دستم قطع شده يعني وجودش آرامش بود.(مكث كوتاه)ازاون اول ام خود بايد ميرفتم.
(صداي زنگ در منزل به گوش ميرسد)(خوشحال)
اومدم/اومدم/حتماً خان عموِ/يعني خداكنه خان عموباشه/خان عموهِ كه هميشه دو تا زنگ پشت سر هم ميزنه/ خدا كنه سيمين هم اومده باشه/
(ازاطاق خارج ميشود) ( بعد از مدتي كوتاه منگ وگيج واردميشود ـ پاكتي در دست دارد)
(به قاب عكس)
عروسي دعوت داريم/ كت و شلوار ندارم/ كروات بزنم/ كاكولامو بدم بالا/ عطر بزنم/ برم عروسي/ خان عمو هم ميياد/ اون بود كه در ميزد/ رفت، تا دسته گل بخره/(مكث كوتاه) دسته گُلِ عزا بخره/ اين پاكت چقدر قشنگه/ روش نوشته آقاي خان عمو و خانواده/ البته بايد مينوشتن ولي يادشون رفته.
(پاكت را باز ميكند) توش نوشته پيوندتان مبارك/(خنده اي تلخ ومنگ)
اين طرف سيمين / نه/نه/نه/ سيمين خانوم/ (با تاكيد) سيمين خانوم/ اونطرفش هم نوشته/(مكثي بلند) اسم يه غريبه/
----------------------------------------------------
(در ميان اطاق ميماند.)










این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن