تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815324479




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهی به نمایش نامهی عادل ها اثر آلبرکامو


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:





هیچ آرمانی کشته شدن یک انسان را توجیه نمی کند.
"در روزچهارم ژانویه سال ۱۹۶۰،مردی در یک سانحه ی اتومبیل در گذشت. در شناسنامه ی او نوشته شده بود: آلبر کامو، نویسنده، متولد به سال ۱۹۱۳."

رضا سید حسینی در کتاب "مکتب های ادبی" ،طاعون آلبر کامو را نمونه ای از آثار اگزیستانسیالیستی دانسته است.اما کامو خود را اگزیستانسیالیست نمی داند." نه من اگزیستانسیالیست نیستم. هم سارتر و هم من همیشه متعجب بوده ایم که چرا نام ما را پهلوی هم می گذارند.حتا گمان کنم باید روزی آگهی کوچکی بدهیم و بنویسیم که امضا کنندگان زیر اعلام می کنند که هیچگونه وجه مشترکی با هم ندارند و از پرداخت بدهی های احتمالی یکدیگر معذورند...سارتر اگزیستانسیالیست است و تنها کتاب فلسفی ای که من (تا کنون) نوشته ام یعنی اسطوره ی سیزیف بر ضد فلسفه های موسوم به اگزیستانسیالیست است."



کامو در وسیع ترین معنای کلمه یک انسانگرا است. او انسان و جان او را بزرگترین و والا ترین ارزش ها می داند. او به همهی ایدئولوژی هایی که برتر از جان آدمی می نشینند و فرمان کشتن می دهند،"نه" می گوید.کامو بر این باور است که "هیچ آرمانی کشته شدن یک انسان را توجیه نمی کند." پیام کامو،پوچی ِ زندگی است. این پوچی او را به بی عملی و مرگ دعوت نمی کند. کامو از این "است"ِ پوچی به "باید" ِ خودکشی نمی رسد. پوچی در فلسفهی کامو معنای منفی نمی دهد. خشایار دیهیمی می گوید: "پوچ" و "پوچی" در فلسفهی آلبر کامو معنای منفی ندارد و به عکس معنای آن مثبت و ایجابی است. منظور کامو از "پوچ" و "پوچی" این است که جهان و زندگی معنا و هدفی بیرون از خودشان ندارند و جستو جوی چنین هدف و معنایی بی هوده،و معانی و اهداف اینچنینی که برای جهان و زندگی عرضه می شود فریب یا خود فریبی است. بنابر این "انسان پوچ" یا "پوچگرا" کسی است که بی معنایی جهان و زندگی را می پذیرد و با آن کنار می آید. انسان پوچ گرا می داند که جهان به اهداف او بی اعتناست و کار خودش را می کند و "شعوری" پشت آن نیست و نقشه و طرحی ندارد و این فقط خود انسان است که می تواند به زندگی اش معنایی ببخشد،آن هم صرفا با زندگی کردنش،یا به تعبیر خود کامو با جرعه جرعه نوشیدنش." آری کامو از "زندگی پوچ است" به نتیجهی "به استقبال مرگ رفتن" نمی رسد. " من از پوچ سه نتیجه که همان عصیان، اختیار و اشتیاقم باشد را بیرون می کشم. و به یاری نقش خود آگاه،دعوت به مرگ را بدل به قانون زندگی کرده،خودکشی را رد می کنم.

کامو با خودکشی و دیگر کشی مخالف است.او هیچ نظر و عقیده ای را آنچنان آرمانی و مقدس نمی انگارد که بتوان جان ِ انسان را در پای آن قربانی نمود.کامو با خشونت مخالف است.او همچون گاندی حقیقت را تو در تو و لایه لایه می بیند،او می داند که این حقیقت ِ جزمی است که آدمی را به اعمال خشونت می کشاند. " گرچه می پذیرم همه چیز حقیقت است اما حقیقت پذیرش مخالف بدین معنا است که ما نادرستی ِ نگرهی خودمان را باور داریم (زیرا پذیرش مخالف یعنی اینکه مخالف می تواند حقیقت باشد)". کامو می دانست آنجا که قدرت تن به پذیرش اصلاح نمی دهد ،خشونت،ظاهری موجه به خود می گیرد. " کامو این را می پذیرفت که وقتی ستم تحمل ناپذیر می شود و اگر هیچگونه وسیلهی اصلاحی در دست نباشد،شورش ِ خشونت وار موجه می شود.ولی او خواهان حد و مرز اعتدال در سیاست و تفکر بود. عصیانگر باید از ایدئولوژی های جزمی و از "حقایق" مطلق اجتناب کند.باید در هر قدم از خود بپرسد که آیا این خشونتی که من به کار می برم نوع بشر بیشتر از آنکه یاری شود،آسیب نخواهد دید؟قربانی کردن دیگران برای آرمان ِ خود، قهرمانگرایانه نیست،خودت را قربانی کن".

"کامو و سارتر"

اختلاف کامو و سارتر نیز از نگاهشان به خشونت،انقلاب و هدف ریشه می گیرد."سارتر می گفت که اگر یک حکومت انقلابی نظارت بر مطبوعات،برخی اردوگاه های کار اجباری و حتا اعدام چند نفر را برای حفظ پیشبرد انقلاب ضروری تشخیص بدهد،آن گاه تمام پیروان انقلاب باید قضاوت اخلاقی شخصی خود را در برابر تصمیم رهبران کنار بگذارند.هر چه باشد همانطور که محافظه کاران هم قبول دارند اگر تمام افراد آزاد باشند که از قوانین دولت بنا بر قضاوت خود اطاعت کنند یا نکنند،هیچ دولتی نمی تواند مدت زیادی دوام بیاورد." کامو اما با سارتر کاملا مخالف بود و این اختلاف به دوستی آن دو پایان می بخشد.

گرایشات کمونیستی هم واره بر این باور بوده اند که "هدف وسیله را توجیه می کند" و کامو این اصل را قبول نداشت.او از تمامی احزاب سیاسی کناره گرفت.کامو در کتاب طاعون از زبان تارو میگوید:"من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن،سر باز زدم،خود را به انزوایی محکوم کردم که پایانی ندارد."

کامو در آدم شورشی(۱۹۵۱) با فریاد های آمیخته با ارتداد چپ گرایان اروپا مواجه می شود. حزب کمونیست کتاب را به عنوان گریزی بزدلانه از ضرورت ها و خطرات انقلاب به باد تمسخر می گیرد. فرانسیس ژانسون با نوشتن مقاله ای در شمارهی ژوئن ۱۹۵۲ عصر جدید،به کامو می تازد و او را مورد استهزا قرار می دهد:" روح مدیترانه ای،شیفتگی ِ روشنفکری،مومن به ثبات آفتاب و نور ناب نیمروز کامو که در جهان واقعی با تضاد و رنج بشر رو در رو است،با ارئه بشر به عنوان موجودی که زیر سیطرهی نیروهای ضد عقل و محکوم به پوچی و شر است،افتضاحات استدلالی خود را معقول جلوه می دهد." ژانسون،کامو را لایق شهرت خود نمی شناسد و او را کسی می داند که پرچم مبارزه را بر زمین گذاشته است. کامو در شماره اوت همان مجله در یک نامهی شانزده صفحه ای پاسخی به ژانسون می دهد اما مخاطب او " آقای سردبیر " یعنی ژان پل سارتر است. کامو نوشت: "آن منتقد ادبی ظاهرا فرض را بر این گذاشته که هر گونه تعبیری غیر از تعبیر مارکسیستی از تاریخ و از مبارزهی طبقاتی ارتجاعی است. و عصر جدید را متهم کرد که : "از مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی جزمی دفاع می کند،ولی قادر نیست بگوید که مارکسیسم خط مشی سیاسی مشخصی است." کامو می نویسد: "حقیقت آن است که منتقد شما انتظار دارد،علیه همه چیز غیر از حزب کمونیست و دولت کمونیستی شورش بکنیم." در همان شمارهی مجله که نامه کاموبه چاپ رسید ژان پل سارتر چنان پاسخ تندی به او داد که رابطهی آن دو برای همیشه از هم گسست.سارتر در جواب خود،کامو رافردی خودخواه،متکبر دانست.او کامو را متهم کرد که از دشواری های اندیشیدن تن می زند. حال که زمان بسیاری از ماجرای آن نزاع می گذرد می توان گواهی داد که کامو ورشکستگی اخلاقی شوروی را روشن تر از سارتر می دید. سارتر می خواست مارکسیسم را با اگزیستانسیالیسم ترکیب کند ،اما کامو همچنان مخالف مارکسیسم بود و به خشونت گرایی ان پی برده بود.

"نمایشنامهی عادل ها"

کامو در پر قدرت ترین نمایشنامه اش – عادل ها (۱۹۴۹) – که حال و هوای جن زدگان داستایفسکی را دارد،قتل گراندوک سرگی (عموی تزار) را به دست ایوان کالیایف که تروریستی آرمانگرا ست،باز گو می کند. در پردهی دوم ایوان کالیایف، بمب در دست،قربانی خود را که با کالسکه به او نزدیک می شود تماشا می کند. فرصتی که منتظر آن بود فرا می رسد،اما دو کودک در کنار دوک نشسته اند، دختر و پسر برادر گراندوک. کالیایف از پرتاب بمب امتناع می کند. رفیق شورشی اش، استپان فدوروف ،ترحم او را عملی بزدلانه می داند و آن را محکوم می کند. کالیایف پاسخ می دهد هنگامی که از حس انسانیت دور افتد،سازمان را ترک خواهد کرد. کالیایف در پردهی اول نمایشنامه می گوید:" ما می کشیم برای آنکه دنیایی بسازیم تا در آن دیگر هیچ وقت کسی کشته نشود،ما آدمکشی را قبول کرده ایم برای این که سر انجام زمین از معصومیت انباشته شود". آنها می خواهند گراندوک را ترور کنند تا در روی زمین،بهشتی آرمانی به پا دارند. و این مهم را تنها از طریق اعمال خشونت ممکن می دانند.این همان تئری کمونیستی ِ "هدف،وسیله را توجیه می کند" است. ان ها فریب می دهند ، تا روزی فرا رسد که دیگر از فریب نشانی نباشد، می کشند تا روزگاری از راه رسد که کشتن از گیتی رخت بر بندد. وینوف، در پردهی اول،دروغگویی را "وسیله" ای ارزشمند در راه "هدفی" والا می داند. "روزی که بمب را پرتاب کنیم دیگر دروغ نمی گوییم". در پایان پردهی سوم، فرصت دیگری برای اجرای نقشه روی می دهد . این بار دوک را می کشد. کالیایف توسط پلیس دستگیر می شود.رئیس پلیس قول می دهد در صورتی که نام همدستانش را فاش کند مورد عفو قرار خواهد گرفت.او سر باز می زند. بیوهی دوک برای او از مسیح طلب آمرزش می کند،آن را هم نمی پذیرد. مرگ را با آغوش باز می پذیرد و از اینکه دست به خشونت زده است احساس تاسف نمی کند. در پردهی چهارم تا دم آخر از توبه سر باز می زند و به دار آویخته می شود.

"عادل ها" نمایش پیچیده و چند لایه ای است از ترکیب عشق،خشونت،انقلاب،عدالت،وس یله،هدف و ... . کامو در این نمایش نامه و در رسالهی انسان طاغی به مسئلهی طغیان ،انقلاب و جباریت پرداخت. کامو می گفت مارکسیسم و اتحاد شوروی خطری جدی تر از سرمایه داری غربی برای آزادی،شان و خوشبختی بشری هستند."( ریچارد کمبر)

محوریت این نمایشنامه، مسئلهی " خشونت" است. آیا با خشونت می توان برای انسان ها آزادی به ارمغان آورد؟آیا اگر هدف،مقدس و قابل دفاع باشد ،با هر وسیله ای می توان به آن هدف نایل شد؟ طرح خشونت و چگونگی مقابله با آن از مفاهیم کلیدی و مهم نهفته در این نمایش نامه است. انسان موجودی پیچیده است. موجودی پر از تضاد ها و تناقض های روحی و تردید های فراوان. آیا می توان برای نابودی ِ ستم و ستمگری،بی گناهان را هم نابود کرد؟ ایوان کالیایف، شخصیتی است که همهی این تضادها و تناقض ها را در خود دارد. کالیایف از کشتن بی گناهان – دو کودک ـ رو گردان است. استپان در مقابل این باور می گوید:" من حوصلهی این منفی بافی ها را ندارم. وقتی ما فقط یک روز تصمیم بگیریم که بچه ها را فراموش کنیم نتیجه اش این خواهد بود که ما آقای دنیا خواهیم بود و انقلاب پیروز خواهد شد." (عادل ها،ص ۶۱). استپان از نفرین آیندگان به انقلاب خشونت آمیز ،ابایی ندارد. " چه اهمیت دارد،اگر ما انقلاب را به حد کافی دوست داشته باشیم می بایستی آن را بر همهی بشریت حاکم کنیم و بشریت را از خودش و از بردگی اش نجات دهیم." (ص۶۱). استپان، هر چه را که برای مقصود انقلاب به درد بخورد را مجاز می داند.(ص ۶۳). ترور و خشونت می خواهد،بهشت موعود را بر روی این خاکدان بشری بر پا سازد. در این نگاه، عقیده و آرمان برتر از جان ِ آدمی می نشیند. بشر هوای آن می کند که فلک را سقف بشکافد و طرحی دیگر در اندازد.تا آدمی دیگر بیافریند و عالمی نو بر پا سازد. استپان در عادل ها نمونهی این انسان آرمانگرا و اتوپیایی است. او می گوید: چون ما این دو کودک را به دلیل بی گناه بودن به همراه گراندوک نکشتیم، باز هم هزاران بچهی روسی،توی این سال ها،از گرسنگی می میرند. تا حالا مردن بچه ها را از گرسنگی دیده اید؟ من دیده ام. و مردن با بمب در مقابل این طور مردن خوشبختی است.(ص ۶۳). استپان برای بر پایی ِ جامعهی آرمانی اش،هیچ حد و حدودی را نمی شناسد.

استپان (با خشونت):حدودی نیست. حقیقت این است که شما به انقلاب ایمان ندارید . هیچکدام ایمان ندارید. اگر کاملا، همه تان ایمان داشتید،اگر مطمئن بودید که به واسطهی قربانی ها و پیروزی های ما، ما به جانب ساختمان یک روسیه آزاد و عاری از استبداد می رویم،به جانب سرزمین آزادی که تا در بر گرفتن همهی دنیا ادامه می یابد و اگر شک نمی کردید که آن وقت انسانی که از این ارباب ها و این خرافات رهایی یافته،چهرهی خدایان واقعی را به جانب آسمان بالا می برد،مرگ دو تا بچه،در مقام قیاس،چه اهمیتی داشت؟اگر همهی این حقوق را همه می شناختید حرف مرا می پذیرفتید. و اگر حالا فکر این گونهئمردن جلوی شما را می گیرد،به دلیل این است که شما به حقوق خودتان ایمان ندارید،به انقلاب ایمان ندارید.(ص۶۴)

کالیایف در پاسخ استپان می گوید: من قبول کردم که بکشم تا استبداد واژگون شود ولی در پشت این حرفی که تو می زنی من استبداد دیگری را می بینم که اگر موفق شود از من که می کوشیدم یک عدالتخواه باشم یک آدمکش می سازد.(۶۵).

آری. آن کس که از آبروی خود چشم می پوشد،نمی تواند آبروی دیگران را محترم بدارد و آن کس که به آرمانی ناکجا آبادی جان ِ خویش در می بازد نمی تواند جان دیگران را دوست بدارد.هیچ آرمانی عزیز تر و عظیم تر از زندگی وجود ندارد. همین گوشت و پوست و استخوان. آنکه آزادی و کرامت آدمی را دوست می دارد از افزایش همین دم و بازدم که نامش حیات است استقبال می کند.

کالیایف در پاسخ استپان می گوید: برای شهر دوردستی که از آن مطمئن نیستم به گوش برادرانم سیلی نمی زنم. به خاطر عدالتی مرده به بی عدالتی ِ زندهی حاضر دامن نمی زنم.(ص۶۶). کامو در عادل ها، زندگی را ارج می نهد.آن ها که میخواهند بهشت را بر زمین بر پا دارند،زمین را به جهنمی سوزان مبدل می کنند. پیام سترگ کامو در عادل ها این است که: "هیچ آرمانی کشته شدن یک انسان را توجیه نمی کند."










این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن