واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: اصلاح باورهاي خداشناسانه
دين- سجاد واعظي منفرد:
امامت به رغم اهميت فراواني كه براي شيعيان امامي دارد، هيچگاه زمينهاي مستقل براي كسب معرفت و يا وسيلهاي متفاوت براي تقرب به خدا، جداي از ساختارها و مولفههاي نبوت نبوده است.
شيعيان نيز هرگز چنين دركي از اين مسئله نداشتهاند و آن را منبع خاص مشروعيت در عرض نبوت و رسالت نميديدهاند. مسئله اين است كه پيامبر(ص) طي 23سال، به تبيين و تفسير قرآن پرداخت و اين البته به توان او و فرصتهايي محدود ميشد كه كنش ديگر كنشگران صحنه اجتماعي آن روز شبه جزيره براي ايشان فراهم ميآورد.
پيامبر در بازرساني اين پيامرساني كوتاهي و قصور نكرد و اصول فقه و الهيات را پيريزي كرد اما لااقل دو عامل باعث شد تا آنچه امروز ميراث حديث نبوي خوانده ميشود، آنگونه كه شايسته است جلوه نكند. يكي همان بود كه چند سطر پيش گذشت و ديگري را باورهايي پايه گذاشت كه كتاب محور بود و اعتقاد چنداني به احاديث پيامبر(ص) و نيز اعتنايي به آنها نداشت.
ممنوعيت كتابت حديث در سده نخست هجري كه به واقع بايد آن را مهمترين دوران نضج و شكلگيري اسلام اوليه به شمار آورد، ناشي از چنين تفكري است. سخن از اين نيست كه اين انديشه حاصل كوتاهي و يا تقصير بوده است بل سخن از نتايج آن است كه در انقطاع جريان نگارش حديث متجلي ميشود. آيا ايشان كه چيزي در حدود يكقرن و نيم پس از آن گزارشهاي شفاهيشان را از انبان ذهن به قلم آوردند، همان را نگاشتند كه از پيامبر (ص) بود. شيعيان اما اينگونه عمل نكردند و جريان نقل حديث در ايشان مستمر بود.
امام صادق(ع) (83-148ه) كه اين جستار به مناسبت شهادت ايشان در 25شوال سال 148هجري قمري فراهم آمده، خود در حديثي كه بسيار در تشريح استمرار اين جريان موثر است ميفرمايند:«آنچه نقل ميكنم از پدرانم نقل ميكنم، از رسول خدا، از جبرائيل از الله تعالي.»(كافي، ج4، ص193) از اين رو روند مستمر نقل حديث پيامبر در ميان شيعيان حفظ شد و ميراث ناب پيامبر اسلام(ص) در ميان اين سنت باقي ماند.
در واقع 57هزار حديثي كه توسط امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بر جاي مانده، همان احاديث پيامبرند كه در اين ساختار باقي ماندهاند. با اين مقدمه نگاهي ميافكنيم به چگونگي احياي خداشناسياي كه اساس الهيات و باورهاي اسلامي است توسط امامصادق(ع).
امام صادق(ع) در زمانهاي ميزيسته كه آن را دوران طلايي امامت(95_148هق) نام نهادهاند. اين دوران چند دهه پيش از فرو افتادن امويان در سال 132هجري آغاز و تا ميانههاي حكومت ابوجعفر منصور(137-158ه.ق) در سال 148 كه در واقع آغاز دوران اقتدار عموزادگان اهل بيت (ع) است، امتداد مييابد.
دو امام بزرگوار اين دوران يعني امام باقر(ع) و بيش از او امام صادق(ع) از اين فرصت به واقع طلايي بهره جستند و توانستند احاديث پيامبر(ص) را كه ميرفت تا به فراموشي سپرده شود به چيزي بيش از 4هزار شاگرد خويش منتقل كنند. اين احاديث پس از اين نقش بنيادين خود را بر تمدن اسلامي به خوبي بر جاي نهادند. در اين ميان اما امام از چهرهاي دوگانه در ميان شاگردان و متلمذان مكتب خويش برخوردار بود.
گروهي او را يكي از فرزندان پيامبر(ص) ميدانستند كه چون ديگران به نقل حديث ميپردازد و مكتبي است فقهي- عقيدتي در ميان چند مكتب موجود كه البته برتري چنداني برايشان ندارد. گروهي ديگر اما او را امام خويش ميشمردند و آن گونه كه يك شيعه صفات خاصي چون عصمت و منصوص بودن از ناحيه رسول(ص) و منصوب بودن از جانب خداي تعالي و دارا بودن علوم غيبي را براي امام خويش قائل است و در نتيجه از او پيروي ميكند، چون او را جانشين برحق رسول خدا(ص) ميانگارد، به او مينگريستند. نحوه استدلالها اما بيانگر آن بود كه امام طرفدار نگاه شيعيان است.
اين از گفتوگوها و مباحثاتي كه روزانه در مجالس درس درميگرفت و گاه ميان خود شاگردان در جريان بود كاملا آشكار ميشود. البته امام نيازمند اين بود كه جايگاه خاص خويش را تكيهگاه و مستندي براي حجيت سخنان خويش قرار دهد و در اين مسير از تفنن در دلايل امامت كوتاهي نميكرد. يكي از اين اشكالات كه جايگاه امامت را به نوعي زير سؤال ميبرد و گاه در مجالس درس ايشان مطرح ميشد، استدلالي بود كه برآيه 165 سوره مباركه نساء مبتني بود.
مفاد آيه اينگونه است:«پيامبراني كه بشارتگر و هشدار دهنده بودند تا براي مردم، پس از پيامبران در مقابل خدا حجتي نباشد و خدا توانا و حكيم است.» آنان كه به امامت ائمه (ع) باورمند نبودند اينگونه از آيه برداشت ميكردند كه اگر امامان پس از پيامبران حجت خدا باشند- آنگونه كه شيعيان مدعي آنند- ديگر العياذبالله نميتوان به صحت مفاد آيه ايمان داشت، چرا كه آيه ميگويد بعد از پيامبران(ع) حجتي وجود ندارد و حجت خداوند با ختم رسالت به دست محمدبن عبدالله (ص) به پايان رسيده. بنابراين، تصور هرگونه حجتي چون امام در حال حاضر به منزله نپذيرفتن مفاد آيه است.
پاسخي كه ياران امام و البته به تاثير ايشان به اين اشكال ميگفتند و در واقع قصدشان از پاسخگويي تبيين و تثبيت موقعيت خاص جعفربنمحمد(ص) به عنوان امام بود، بر اين مقدمه استوار بود كه امام حجتي در عرض پيامبر نيست، حجتي است كه توسط حجت پيشين يعني پيامبر(ص) منصوب شده است.
معناي اين عبارت كه حجتي پس از پيامبران نيست، اين نيست كه هيچ مصداقي از مصاديق حجت يافت نميشود، بل اين است كه حتي پيامبر(ص) حجت خود را در اين زمينه نيز به اتمام رسانيده و اعلام كرده كه پس از او امامان حجت خدايند در زمين. در اينباره اولا بايد توجه كرد كه امامان حجتهايي در عرض پيامبر(ص) نيستند و ثانيا پس از پيامبر واقعا حجت بر مسلمانان تمام است؛ چرا كه ايشان خود حجت را در اين زمينه بر ايشان تمام كرده است.
ضمن اينكه آياتي چون آيه 59 سوره نساء در اين باره بسيار راهگشا است؛ يعني همان آيه كه گروهي را تحت عنوان اولوالامر با ويژگي تبعيتشوندگي مطلق كه تنها از آن معصومان از گناهان كبيره و صغيره است، تعريف ميكند، گروهي كه نه در عرض پيامبر(ص) بل در طول اويند.
جالب آنكه قرآن نيز در اينباره پس از اينكه اطاعت از خداوند را گوشزد ميكند با يك واژه اطاعت از ايشان و پيامبر(ص) را مطرح كرده است. اين خود نشانگر مطالبي است كه بيان شد.
ياران ائمه (ع) و به خصوص ياران امام صادق(ع) با اين گونه مناظرات در حقيقت سعي داشتند تا به تبيين و دفاع از مقولهاي تحت عنوان ولايت الهي دست بزنند؛ ولايتي كه بيش از آنكه نمود سياسي داشته باشد نمودي ديني و الهي داشت. خلافت هرچند يكي از شئون آن بود اما در برابر آن درياي بيكران قطرهاي بيش نبود.
همان خلافت كه اميرمومنان از آن- در نامهاي كه به مالك اشتر نوشته به هنگام رهسپار كردن او به ولايت مصر- با عنوان متاع چند روزه دنيا ياد كرده كه به زودي ايام آن ميگذرد و چونان سراب يا پاره ابرهاي زود پراكندهشونده، از ميان ميرود و به واقع امري تاريخمند است. (نهجالبلاغه، نامه 62، فراز اول) امام صادق(ع) اينگونه و از چنين جايگاهي قصددارد تا به اصلاح باورهاي خداشناسانه اهل توحيد دست زند. همان مسلماناني كه درگرداب باورهاي فكري التقاطي كه از غرب و شرق در حال هجومند حيران و سرگردان در وسط ميدان تضاد فكري ايستادهاند. الهيات امام (ع) از يكسو همان الهيات سلبي- تحميدي يا تنزيهي- تشبيهي اميرمومنان(ع) است كه نه در دام تشبيه ميافتد و به گرداب مجسمه و مشبهه فرو ميغلتد و نه به تعطيل و سلب صفات كه شيوه معتزله بود منجر ميشود.
از سوي ديگر برغنا و عمق آن بر اثر فرصت فراختري كه امام را حاصل آمده، افزوده ميشود و اين جز از مقايسه اين دو گونه الهيات كه به واقع از سرچشمه علم نبوي ناشياند، مشخص نميشود. در اين بخش اندكي جزييتر مولفههاي تشكيل دهنده اين نوع از الهيات اسلامي را كه نابترين نوع آن است وارسي ميكنيم. اين بخش در واقع به فراخور حال مخاطبان امام متفاوت بوده است و طيفي از عامگوييهاي كلامي تا باريكبينيهاي فلسفي را دربرميگيرد.
1 - محمدبن محمد زاهد سمرقندي با سندي مرفوع از امام نقل ميكند كه مردي از او پرسيد: اساس دين توحيد و عدل است كه مطالب درباره آن فراوان است، و خردمند را چارهاي نيست جز آنكه آن را فرا گيرد. پس براي من آنچه را كه واقف آمدن بر آن آسان و حفظش ساده است بيان كن. آنگاه امام (ع) فرمود: اما توحيد آن است كه آنچه را بر خود رواميداري به خدا منسوب نكني و اما عدل آن است كه به خالقت آنچه را بدان سبب تو را ملامت كرده نسبت ندهي. (توحيد، باب معناي توحيد و عدل، ص93)
2 - چنانكه گفته آمد، گاه مخاطب اين احاديث كساني چون هشامبن حكم و مفضل بن عمر و بودند كه خود دستي داشتند در كلام، از اين رو سخن امام عمق بيشتري مييافت. نمونهاي از اين كلام عميق را ميتوان در حاصل چهار جلسه مفصل امام با مفضل مشاهده كرد. مفضل كه از سخنان دهريان و زنديقان سخت خشمگين شده بود ملجأ خويش را امام يافت و امام نيز او را به ابزارهاي كلامي براي اثبات خداوند چون برهان نظم مجهز ساخت.
نمونهاي كوچك از اينگونه گفتارها را كه از عمق بيشتري برخوردار است ميتوان در حديثي مشاهده كرد كه راوي آن عبدالعظيم بن عبداللهبن علي حسني است. او ميگويد:روزي ابوحنيفه از نزد امام صادق خارج شد، در حال خروج با موسيبن جعفر(ع) روبهرو گرديد و از او پرسيد: گناه از آن كيست؟ امام پاسخ داد: از سه حال خارج نيست يا از خداي عزوجل است، و از بنده نيست بنابراين براي كريم شايسته نيست كه بندهاش را به خاطر كاري كه نكرده عذاب كند، يا از خداي تعالي و بنده هر دو است كه در اين حالت شريك قوي حق ندارد شريك ضعيفاش را مواخذه كند و يا از بنده است كه در اين صورت اگر خدا او را معاقبه فرمود درست است و اگر از او گذشت كرم وجودش را نشان داده و سومي درست است. (توحيد، ص94 )
نگاه امام نيز كه در اين حديث در نگاه فرزندش متجلي شده بر همين اساس است. گاه امام از عبارات فلسفي رايج در آن عصر چون صورت و ماده نيز بهره بردهاند. در اين مواقع بيشتر درصدد پاسخگويي به افكار بيگانه از چارچوب اسلام بودهاند. نمونهاي از اين گفتار را ميتوان در حديث هشام بن حكم از امام صادق مشاهده كرد. امام فرمودند:كه خداي، نور است و معرفتش ضروري و با آن بر هر كس از بندگانش كه بخواهد منت مينهد. سپس فرمودند: پاك است آنكه كسي نميداند او چگونه است جز او. چيزي چون او نيست. در حالي كه او شنوا و بيناست. محدود نيست، محسوس نيست، حواس پنجگانه او را در نمييابند، چيزي بر او محيط نيست، نه جسم است، نه صورت، نه ماده، نه جوهر و نه عرض. (توحيد مفضل، ص95)
اينگونه الهيات امام كه به واقع احياي خداشناسي است در نيمه اول قرن دوم هجري شكل ميگيرد؛ الهياتي كه جنبه تنزيهي و تشبيهي در آن به تعادل ميرسند.
جمعه 3 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]