واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: جانباز است اين پادگان پيرانشهر

... حميد باكري، قبل از عمليات والفجر مقدماتي گفته بود: «دعا كنيد كه خداوند شهادت را نصيب شما كند، در غير اين صورت، زماني فرا ميرسد كه جنگ تمام ميشود و رزمندگان امروز سه دسته ميشوند: دسته اول به مخالفت با گذشته خود برميخيزند و از گذشته خويش پشيمان ميشوند. دسته دوم راه بيتفاوتي را برميگزينند و در زندگي مادي غرق ميشوند و همه چيز را فراموش ميكنند. دسته سوم به گذشته خود وفادار ميمانند و احساس مسئوليت ميكنند كه از شدت مصائب و غصهها دق خواهند كرد...»
بنازم اين پيشبيني حكيمانه آن شهيد دلاور را، كه وقتي در كسوت جانشين لشكر 31 عاشورا پيكرش در سوم اسفند 1362 كنار پول مجنون (كه بعدها به ياد او پل حميد نام گرفت) ماند، برادرش كه فرمانده لشكرش بود نگذاشت پيكر او را بياورند عقب و تأكيد كرد كه هر وقت بقيه را آورديد، حميد را هم بياوريد.
حالا احسان پسر نازنين همان حميد كه عطر و شباهت بابا را دارد براي خودم گفت كه هر بار به سرزمين محل مفقود شدن پدرم سفر ميكنم، حضورش را در كنارم احساس ميكنم.
آماده ميشويم از مقر سپاه اروميه حركت كنيم به طرف پيرانشهر. عطر كلام سردار قرباني نژاد هنوز در كاممان است و شهداي دارلك از انديشهمان بيرون نميروند، اما تصوير زيباي مهدي باكري كه بر ديوار سيماني پادگان پرتوافشاني ميكند باز دل را ميبرد سراغ او، با اين عبارت زيبا كه زير تصويرش زدهاند و پيشتر هم نوشتهام، هر چه ميخواني بيشتر حيران ميشوي... خدايا، مرا پاكيزه بپذير!
از پادگان حركت ميكنيم به مقصد پيرانشهر. عصر تابستاني اروميه چندان هم بيصفا نيست. علي الخصوص اين كه از دلاوران غيور آذربايجان، مهر برسينه داشته باشي و نگاهت هم از شيشههاي خودرويي كه مركب سفر است يكسره بر درختهاي سيب و شليل باشد و ساحل پس رفته درياچه اروميه.
سرراه به نقده ميرسيم و من به ياد حسن دباغيان، بچه محلمان ميافتم كه به گمانم در همين شهر شهيد شد، آن اوايل تجاوز صداميها والبته به دست ضدانقلاب.
مهر نقده به دلم مينشيند با آن ميدان قشنگش كه «دفاع مقدس» نام گرفته است.
نميدانم چه رمز و رازي است در اين دفاعمقدس كه انگار احساس ميكني هرچه كه با آن پيوند نداشته و ندارد، بيبركت است و خدا ميداند اين دفاع مقدس چه بركاتي را جاري ميكند به آن كه همراهش بشود، چه با قلم، چه با قدم.
اگر بپذيريم كه شهدا ميوههاي معطر اين دفاعمقدس شدهاند، اين كلام امام خميني(ره) عجب مصداقي پيدا ميكند بر مدعاي را قم اين سطور، كه فرمود: «اين مزار شهدا در قيامت دارالشفاي آزادگان خواهد شد...»، يا كدام معطر ديگري از بنيانگذار انقلاب اسلامي كه فرمود: «عمري زيارت نامه و مناجات خوانديد... برويد اين وصاياي شهدا را بخوانيد، تكانتان ميدهد».
ميرسيم به پادگان پيرانشهر. ظاهراً پادگاني است با بضاعت اندك اما بسيار پرمحتوا و انگار شيري خفته و مراقب مهاجم. سربازان و درجه داران و افسران مستقر در پادگان بسيار مطلوب ميزباني ميكنند كه شرمنده محبتشان ميشويم. سپس سرهنگ فرماندهي پادگان كه از دردانههاي دوران است به كلام گرم خويش ميهمانمان ميكند و بسيار خوب و وزين و باوقار حرف ميزند و عجب احاطهاي دارد برلحظهلحظه وقايع سالهاي حماسه و قبل و بعد آن.
حرفهاي سرهنگ درباره پادگان به گونهاي است كه آدمي احساس غرور ميكند به خاطر حضور در آن تكه از خاك پررمز و راز و گران.
سرهنگ از شهداي لشگر 64 هم سخن ميگويد كه سه هزار نفر بودهاند و يك هزار و دويست نفرش مال تيپ يك، يعني همين پادگان. او از مردم شجاع پيرانشهر هم بسيار نيك ياد ميكند كه در زمان دفاع مقدس با تيپ يك و پادگان همراهي ميكردند و 362 شهيد هم در راه دفاع از كيان جمهوري اسلامي ايران تقديم كردند.
سرهنگ از هاشمي فرمانده زمان جنگ پادگان هم ياد ميكند كه حالا در قافله شهداست. همچنين نامي هم برده ميشود از معبر رواندوز و تمرچين پيرانشهر كه به خاطر سوق الجيشي بودنش در زمان دفاع مقدس با چنگ و دندان محافظت ميشده و چه دسته گلهايي كه به خاطرش پرپر شدهاند و چه سرداراني هم. سردار داود غياثي راد هم كه در سفر خبرنگاران نور به خطه دلاور پرور آذربايجان غربي فرمانده ماست ـ و چه فرمانده خوبي هم هست ـ خود در سال 1362 ساكن همين پيرانشهر بود و چه خاطرات نابي دارد. از جمله آن روز كه هواپيماهاي عراقي با موتور خاموش و پنهاني ميآيند تا پادگان را به رگبار ببندند و آقاي حسني امام جمعه ميآيد توي محوطه پادگان و با تفنگ كلاش خودش رگبار ميبندد به طرف هواپيماهاي مهاجم.
غياثي راد هم كه قبل از سرهنگ حرف زد، خاطرات بسياري از پادگان دارد و سرداران شهيد... از رداني پور كه پانزده مرداد 1362 (روز حضور ما در پادگان) شهيد شد و سرلشكر عباس بابايي كه او هم در همين 15 مرداد 1366 شهيد شد، اما نه در اين پادگان كه در جنوب.
غياثي راد از بابايي هم بسيار ميگويد... كه از بابايي گفتن و شنيدن انگار هيچ وقت نه تمامي دارد و نه سيري ميآورد. او كه در آمريكا و در دوران آموزش به هركول ايران معروف بوده و... حالا مگر ميشود يادي نكنيم ولو اندك از عباس بابايي خلبان؟...
ميآييم توي محوطه پادگان كه قدم بزنيم و قلم. سرهنگ فرماندهي پادگان توضيح ميدهد كه پادگان در حدود هشتاد درصد صدمه ديده در زمان تجاوز بعثيها...
و به گمانم سردار غياثي راد است كه ميگويد: جانباز است اين پادگان پيرانشهر .... و چه تعبير با مسمايي!
پنجشنبه 2 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1303]