واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: موعود:رزمنده آمريکايي در ميان هياهو و بارقههاي انفجار ميدان جنگ، در يونيفرم ضد گلوله آخرين مدل خود پيچيده شده است. کاسکتي صورت وي را ميپوشاند و بدين ترتيب از آن محافظت کرده و به وي امکان استفاده از تجهيزات الکترونيکي را که حمل ميکند، ميدهد. رايانهاي که او کنترلش را در دست دارد، حاوي بانک اطلاعات است و به فرامين صوتي پاسخ ميدهد. روي صفحه مانيتور«پيشرفته» کاسکتش ميتواند نقشهها را ببيند و موقعيت خود را توسط سيستم GPS محاسبه كند.
موريس لمون
چکيده:
رزمنده آمريکايي در ميان هياهو و بارقههاي انفجار ميدان جنگ، در يونيفرم ضد گلوله آخرين مدل خود پيچيده شده است. کاسکتي صورت وي را ميپوشاند و بدين ترتيب از آن محافظت کرده و به وي امکان استفاده از تجهيزات الکترونيکي را که حمل ميکند، ميدهد. رايانهاي که او کنترلش را در دست دارد، حاوي بانک اطلاعات است و به فرامين صوتي پاسخ ميدهد. روي صفحه مانيتور«پيشرفته» کاسکتش ميتواند نقشهها را ببيند؛ موقعيت خود را توسط سيستم GPS محاسبه کرده و قادر است فرامين نوشتاري، دستورات عملياتي و اطلاعات فني لازم براي تشخيص يک دستگاه و حتي تصاوير ويدئويي را مشاهده کند. دوربين کار گذاشته شده در اين مدول، امکان ديد شب از ميان دود را نيز ميدهد. گوشهاي الکترونيکي که در دوطرف کاسکت وجود دارند، منبع صدا را رديابي ميکنند. اين سيستم کامپيوتري به منظور امنيت بيشتر، به يک مين ياب متشکل از حس گرهاي حرارتي و يک رادار کوچک متصل است. اسلحه وي هم مسلماً تفنگ مدل M-14 است. اين اسلحه که مجهز به دوربين حرارتي قادربه کشف مخفيگاهها است، همچنين امکان پخش تصاوير در شبکه را ميدهد. سرباز پياده نظام که به لطف ليزر مسافت ياب و تعيين مکان کننده اش، ديده بان نيز هست، به عضوي از شبکه فن آوري و اطلاعات تبديل ميشود. آيا اينها همه يک داستان علمي - تخيلي است؟
از سال ١٩٩٤، برخي از اين وسايل در چارچوب21 CLW آماده به کارگيري در ارتش آمريکا بود. «انقلاب تجهيزات نظامي» (RMA) که از زمان جنگ نخست خليج فارس (١٩٩١) به کار گرفته شد، ميزان فايده فن آوري را به حد اعلاي خود رساند. آيا سلاحهاي پيروز و موفق به کار گرفته شده در عراق طي عمليات «طوفان صحرا»، همان هواپيماهاي مخفي، موشکهاي سريع السير، بمبهاي دقيق نبودند و آيا سايرتجهيزات تشکيل دهنده اين ائتلاف بين المللي تحت رهبري آمريکا، نقشي فرعي نداشت؟ هماهنگي واقعي بسياري از سلاحهاي دوربرد، قابليت نبردي بي سابقه را به دست داد؛ رويدادي که پيش از ظهور انفورماتيک غيرقابل تصور بود.
از اين پس، مدرن ترين تکنيکهاي ارتباطي وارد تقسيم بنديهاي قدرتمندتر، فعال تر و تجديد سازمان دهي شده تر قرن ٢١ ميشوند. دنيس ريمر، رئيس ستاد ارتش آمريکا، اين گونه پيش بيني ميکند: «هنگامي که دشمن در ميدان نبرد انگشت کوچکش را حرکت دهد، تمامي نيروهايمان از آن مطلع خواهند شد و قادر خواهند بود سريعاً وي را کيش و مات کنند.»
سرباز تبديل به مهندسي ميشود که نابود سازي را با وجداني آسوده فراهم ميآورد. «اينترنت تاکتيکي»، تجهيزات دقيق چند برابرکننده قدرت آتش هواپيماهاي بمباران کننده شکاري، افزايش تعداد هواپيماهاي بي سرنشين که در ابتدا براي شناسايي و سپس براي جنگ درنظر گرفته شده اند ؛ هيچ گاه تاريخ شاهد چنين تفاوت عظيمي ميان ارتش اول دنيا و رقبا و يا متحدانش نبوده است. گاستون بوتول، بنيان گذار«پولمولوژي» درسال ١٩٤٥، همه اينها را در سال ١٩٦٢ پيش بيني کرده بود، هنگامي که گفت: «سرباز تبديل به مهندسي ميشود که نابودي نسلي را با ماشين حساب، صفحه رادار و دکمهها فراهم ميآورد. اين امر به وي امکان خواهد داد، به طرز هولناکي وجداني آسوده داشته و يا حتي بي اطلاع باشد. وي قادر خواهد بود، به تمامي کساني که به وي خرده ميگيرند، پاسخ دهد: «من سلاخ نيستم، من يک مهندسم».
انقلاب تجهيزات نظامي مانند هر انقلاب ديگري از توافق نظر واحد برخوردار نيست. حتي در ايالات متحده نيز برخي افسران خرده ميگيرند که تجهيزات پيشرفته پياده نظام، بسيار زايد و دست و پا گير است. برخي ديگر ابراز نگراني کرده و ميگويند: «وابستگي بيش از حد به شبکههاي کامپيوتري، با وارد کردن لطمه شديد به روحيه جنگجويي ارتش، به جاي تحکيم، خطر تضعيف آن را درپي دارد، چراکه سربازان بيشتر به کاربران شبکه تبديل ميشوند تا سرباز». درسال ١٩٥٨ در چين، دو سرهنگ نيروي هوايي به نامهاي کيائو ليانگ و وانگ زيانگسويي در کتاب خود با اين پديده مخالفت کرده و اظهار داشتند: «تحقيقات انجام شده توسط آمريکاييها، به گونهاي اجتناب ناپذير حاوي نکات تئوريک کور و خطاهاي استدلالي است».
دستاورد «حمله از راه دور» که از کشته شدن افراد در جبهه خودي ممانعت به عمل ميآورد، همان حس برتري تکنولوژيکي است که باعث پيدايش مفهومي جديد شده و آن «کشته ندادن» است. زمينه ديگري که به دنبال اين بحث مطرح ميشود، آن است که دولتها و ستادهاي ارتش در نظر دارند تا ارتشهاي تخصصي با هزينههاي هنگفت تشکيل دهند؛ ارتشهايي که از اين پس در بطنشان کيفيت بر کميت فائق آيد.
جنگ به پديدهاي «انساني» تبديل ميشود که به تصور دخالت نظامي براي درهم شکستن موقعيتهاي غيرقابل تحمل (از جمله قحطي، نسل کشي، پاک سازي قومي، جنگهاي داخلي بي وقفه و غيره) باز ميگردد. پديدهاي که در آن، ارزشهاي دوران باستان با همان داستانهاي معروف که در آن آدم خوبها نهايتاً به پيروزي ميرسند، تجلي مييابد. آن هم براي خوش آيند کارشناسان جنگ اشرافي که با حرارت در«هدف گيريهاي دقيق» به سوي «جنگهاي تفنني» بازمي گردند.
با اين همه، اين پيشرفت در نظر اول همان تفکر آگوستين قديس پس از افلاطون گرامي، در قرن پنجم ميلادي در باب تمايز «جنگ منصفانه» (که قانوني و براي دفاع از خود است) از «جنگ غيرمنصفانه» (که غيرقانوني بوده و به تجاوز ميانجامد) را دوباره مورد توجه قرار ميدهد. اين نظريه با ترسيم چارچوب تحليل درگيريهاي اخلاقي طي اعصار (و با تحولات و وقفههاي بي شمار)، با تلاشهاي صورت گرفته براي شکل دادن به استفاده از زور در روابط بين دولتها، همراه بوده است. مجموعهاي از قوانين که خود به دو بخش تقسيم ميشود که عبارت است از jus ad bellum (با مضمون قوانين شروع جنگ اخلاقي و شرعي) و jus in bello (معيارهاي جنگ قابل قبول اخلاقي) .
نگرش «جنگ منصفانه» که خصوصاً به لطف کنوانسيونهاي لاهه و ژنو در حقوق بين الملل مثبت گنجانده شده، حق دفاع از خود را براي ارتشها و دولتها مانند افراد «ذي حق»، «تماميت ارضي» و «خوداستقلالي» قائل ميشود. با اين همه نيکلا تاواگليون در اثر خود با عنوان Le Dilemme du soldat «دو راهي پيش روي سرباز» چنين اظهار نظر ميکند: «اين نظريه در نگاه اول نسبت به دو رقيب سرسخت تئوريک خود برتري دارد. يعني صلح طلبي مطلق و واقع گرايي غيراخلاقي».
عمليات «طوفان صحرا» که تحت نظر سازمان ملل متحد هدايت ميشد، با هدف ايجاد «نظم نوين جهاني» صورت پذيرفت. ژيل آندرآني و پيرهاسنر عنوان ميکنند که در حقيقت، چشم پوشي از استفاده غيردفاعي از ارتش که در منشور سازمان ملل متحد نيز به ثبت رسيده، ديگر بازدارنده ايالات متحده نيست (آيا اين نوعي توجيه جنگ است؟). مسلماً طي ده سال اخير، ظاهراً دخالت نظامي «بشردوستانه» (در سومالي،هائيتي، بوسني هرزگوين، روآندا، سيرالئون، کوزوو، تيمورشرقي و جمهوري دموکراتيک کنگو) مستولي بوده، اما ستاره اقبال اين نوع جنگ رو به افول است. زيرا چه کسي حاضر ميشود، خشونت را در برابر خشونت به کار گيرد؟ چه موقع؟ چگونه؟ و تحت چه عنواني؟
ايالات متحده به تدريج پس از پايان جنگ سرد و همگام با افزايش نفوذش، خود را ناجي سياره زمين، ژاندارم جهان و رسول صلح و دموکراسي ميداند. همين امر در مورد اروپاييها نيز ديده شده است. آنها با تمايز ميان «بشردوستي» و «امنيت خواهي»، در کوزوو به خشونت علني متوسل شدند.
نيروهاي ناتو در پي کشتارهاي انجام شده توسط ارتش بلگراد که احتمالاً منجر به مرگ بيش از ده هزار غيرنظامي شد، سريعاً جنگ هوايي هفتاد و نه روزهاي را (درسال ١٩٩٩) برخلاف نظر سازمان ملل متحد به راه انداختند. اين دخالت غيرقانوني (هرچند که شوراي امنيت سازمان ملل متحد از محکوم کردن آن خودداري کرد) پرسشهاي نويني را برانگيخت. براي مثال اينکه، آيا قدرت نظامي بايد به نفع حمايت از قربانيان وارد عمل شود و يا براي تحت فشار قرار دادن مهاجم؟ (پرسشي که آندرآني وهاسنر مطرح ميکنند.) آيا اين دليل منطقي است؟ تاواگليون مينويسد: «هدف ناتو عمليات بشردوستانه بود: توقف نيروهاي صرب که به عمليات پاک سازي قومي عليه قوم آلبانيايي کوزوو دست ميزدند. (...) درحالي که صحنه اين عمليات کوزوو بود، بمبارانها پيش از هرجا صربستان را هدف قرار ميداد. (...) اين بمبارانها که دور از ميدان نبرد صورت ميگرفت، «تنبيه جامعه» را مدنظر داشت تا اين چنين اراده آن را خرد و يا روحيه آنها را تضعيف کند. با اين اميد که به اين طريق يا طريقي ديگر، دولت را به توقف نبرد وادار کند.» يعني به گروگان گرفتن شهروندان غيرنظامي که آن هم رسماً درjus in bello نهي شده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]