محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827999381
مكان اقتدار جمعی (با نگاهی به منطقالطیر عطار)
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: "كارلوس كاستاندا" در مجموعه آثارش كه در آن یك دانشجوی رشته مردمشناسی دانشگاه كالیفرنیا ضمن آشنایی با یك پیرمرد سرخپوست مكزیكی به دنیای عجیب و متافیزیكی عرفان او راه مییابد، جملاتی را از زبان دون خوان(پیرمردسرخپوست) بیان میكند كه به نظر میرسد به شكلی گسترش و تسری دیدگاههای عرفانی را در جهان امروز نمایان میسازد. او معتقد است كه در جهان هم نقطه خوب وجود دارد و هم نقطه بد. همانقدر كه مكان خوب به انسان قدرت و شادی میبخشد نقطه بد موجب ضعف و ادبار میشود و ای بسا كه انسان را بكشد؛ حتی تغییر رنگ به افزایش یا كاهش اقتدار مربوط میشود.
بر همین مبنا، پیرمردگزارشات داستانی كاستاندا به بیان قانونی میپردازد كه به آن «مكان اقتدار» لقب داده است و معتقد است دستیابی به این مكان میتواند سرنوشت انسان را دگرگون نماید:
«هر انسانی یك مكان اقتدار دارد؛ مكانی كه اگر آنجا بنشیند در بهترین وضعیت ممكن خواهد بود، مثل جای خود من(دون خوان) كه در واقع برای من مكان اقتدار است، تو مرید نوآموز باید بتوانی در محدوده این ایوان(محلی كه حضور دارند) جایی برای خودت پیدا كنی كه در آنجا بیش از هر جای دیگری احساس قدرت و نشاط كنی؛ جایی كه مكان اقتدار توست. بهخاطر داشته باش كه فقط یك نقطه وجود دارد كه میتواند مكان اقتدار تو باشد، من آن نقطه را میشناسم.1»
اینگونه اعتقاد و تفكری كه به نقاط خاصی تقدس و تمركز میبخشد البته كشف و نقل تازهای نیست و در تمامی ادیان و نحلهها و شاخههای عرفانی و آیینی نیز میتوان ردپایی از آن یافت. بدین شیوه در اساطیر یونان، مصر، بینالنهرین و000 مكانهایی چون غارها، كوهها، رودخانهها و درختان تعیین و تقدس یافته، و مامن و ملجا تجمع، برگزاری آیینها و تزكیه انفاس بودهاند. در عرفان و شریعت اسلامی نیز مكانهای مقدسی چون كعبه كه برخی متفكران اسلامی معتقدند در مركزیت قطب جهان قرار دارد، غارحرا، بیتالمقدس و000 آنچنان جایگاه و مركزیت یگانهای دارند كه تقریباً تمامی اندیشه و قلوب مسلمانان را به شیوهای خاص و عاشقانه به یكدیگر پیوند میزنند و به ایجاد پلی مستحكم در میان آنان منجر گردیدهاند. آنچه دونخوان در خصوص نقطه اقتدار هر انسانی در جهان هستی از آن سخن میگوید وضعیت پیچیده و ویژهای را رقم میزند كه اندیشه به آن همچون ورود به یك لابیرنت، پرپیچ و خم و دست نایافتنی مینماید، بدین معنا كه اگر جهان سرشار از نقاط خوب و بد و نقاط اقتدار باشد و هر نقطه اقتداری برای یك فرد خاص نسبت به دیگری نقطه ضعف، ناكافی یا خنثی قرار گیرد وضعیت فوقالعاده ویژهای جهت چینش و قرارگیری مطلوب هر جمع فراهم خواهد آورد. به حدی این گونه چینشها و تعیین اجتماعات آن هم فقط در یك نقطه كوچك از كره خاكی برای ایجاد تعادل، تناسب و تفاهم داری پیچیدگی و تكثر است كه ذهن از پیگیری بخشی از آن نیز عاجز خواهد ماند.
اینكه انسانی حقیقتاً در مكان اقتدار خود قرار گیرد و بتواند از آن جایگاهی كه در آن قرار دارد نهایت توان و انرژی پتانسیل خود را با هدفمندی بكار گیرد، شاید كمی سادهلوحانه و فكری دم دستی باشد و روشن است كه منظور كاستاندا از طرح مكان اقتدار نیز بدین سادگی قابل دستیابی نیست، بلكه موضوع پیچیدهتری كه در پس این ایده پنهان است دریافت انرژی احیا، نوزایی و خلاقیت در بهرهگیری از مكانی مناسبتر و با تمركز و درایتی فراوانتر است؛ بدین معنا كه قرار یافتن انسان در مكانی متناسب با چینش دیگر مخلوقات، موجودات و امكانات پیرامونی خود، میتواند واسطهای باشد برای قرار گرفتن در گردونهای كه بتوان از آن بعنوان خرده دستگاه و مداری فرعی انرژی گرفت و اعتلا یافت. قرار گرفتن در مكان اقتدار، به دیگر معنا، راه یافتن امكانات قابل توجه و بهرهبرداری انسان به لحاظ معنوی و درونی در چرخه تولید و یا تعالی هستی است. بدین سان وقتی انسانی در مكان ویژه خود قرار میگیرد، چون دیگر منفرد و متكی به نفس مجرد خود نیست، طبعاً به بخش پرانرژی دیگری از هستی خواهد پیوست كه امكان فعالیت او را مضاعف و حتی غیرقابل تصور خواهد نمود.
اما بخش پیچیدهتر این تصور قرار گرفتن جمعی انسانی با هدف و انگیزهای یكسان در چرخه اقتداری یكپارچه است؛ به گونهای كه دریافت متناسب جایگاه هریك در مكان اقتدار مناسب خود، منجر به ایجاد زنجیرهای پیوسته وهدفمند باشد و هر بخش از انرژی یكی، به تزاید انرژی و انگیزه جمع بیفزاید و به شكل ایدهآل خود، جمع را در ایجاد مركزی قدرتمند برای دستیابی به مكان اقتدار جمعی همراهی نماید. ایجاد چنین زنجیره مستحكمی آنچنان بینظیر خواهد بود كه قطعاً تصور اثرگذاری آن تنها با قالب اسطوره قابل تبیین خواهد شد.
مكانهای مرغان منطقالطیر
در منطقالطیر عطار آنچه رخ میدهد، پروسه و سفری معنوی است كه به یافتن یك «مكان اقتدار جمعی» منجر میشود و این معنا كه آن «مكان جمعی» در حقیقت چیزی نیست جز یگانگی و وحدت اقتدار «جمعی از انفاس» كه هفت وادی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و خودفراموشی را طی میكنند و خالق مكانی مقدس میشوند كه مكان وحدت و اقتدار است.
اما آغاز این سفر یك اتفاق ساده و بیهدف نیست. تنها موجود داستان منطقالطیر كه از ابتدای قصه عطار، مكان اقتدار خود را یافته و آرزومند یافتن جایگاهی همیشگی و جاودانه است، هدهدمیباشد.
مرحبا ای هدهد هادیشده
در حقیقت پیك هر وادی شده
و اوست كه با یافتن شیرینی این مكان فردی، تلاش دارد تا ضمن درك لذت راهیابی به وادی حقیقت، اقتدار معنوی جمعی را نیز بازیابد. این میل به یافتن آن جایگاه قدرتمندانه، نه یك میل تنها، بلكه الهامی خارج از خود است.
بدینسان هدهد بعنوان نقطهای شاخص،آغازگر خطی است كه در انتها باید به دایرهای پیوسته ختم شود، دایرهای كه نقطه نقطه آن مكمل یكدیگر باشند. ابتدا مرغان جمعی را تشكیل میدهند تا برای خود پادشاهی را انتخاب كنند.
مجمعی كردند مرغان جهان
هر چه بودند آشكارا و نهان
جمله گفتند این زمان و روزگار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
از چه رو اقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بیشاه بودن راه نیست
این اجتماع، جمعی مقتدر نیست چرا كه لوازم اقتدار را دارا نمیباشد؛ اولاً هیچیك از مرغان جز در زبان چیزی را طلب نمیكنند. ثانیاً هریك از مرغان در جایگاهی سخت سست بنیاد و بیمار قرار دارند و چنان كه بعداً هدهد اشاره میكند هریك به مصیبت و ضعف و افتی گرفتار هستند. در نتیجه روشن است كه آنان تنها به دلیل سستی بنیان زندگی خود و گرفتار شدن به روزگار پریشانی و ناامیدی كه ناشی از ضعف وگرفتار شدن آنان درروزمرگی و تنهایی است، تن به خواستن یك پادشاه میدهند.
اما در این میان هدهد كه به جهت قرارگرفتن در پایگاه اندیشه و تعقل و چرخهای از بینش و اندیشه، به آگاهی اسرار دستیافته، قدم پیش مینهد تا بتواند جمع پریشان و آشفته مرغان را به سمت و سویی راهبری كندكه میتوان در آن جایگاه به توحید و یگانگی و یكدلی دست یافت.
دستیابی هدهد به این مكان اقتدار بیدلیل و آسان نبوده است، او مسیر سخت و پر خطری را در راه رسیدن به این جایگاه طی كرده، چنان كه میگوید:
سالها در بحر و بر میگشتهام
پای اندر ره به سر میگشتهام
وادی و كوه و بیابان رفتهام
عالمی در عهد طوفان رفتهام
با سلیمان در سفرها بودهام
عرصه عالم بسی پیمودهام
انرژی و تلاش هدهد برای اقناع دیگر پرندگان كه هریك در وضعیتی نفسانی و ناآگاهانه قرار دارند بسیار است. هریك از طیور در جایگاهی از بیثباتی و ناامنی قرار گرفتهاند و این موقعیتهای فراوان بیهدفی، هرگز، در مسیری اقتدارآفرین و واحد حركت نمیكند. بلبل نماینده انسانهای شیفته و عاشق پیشه است كه به عشقی كوچك و زمینی دلخوشند و به واقعیتی فراتر نمیاندیشند.
طاقت سیمرغ نارد بلبلی
بلبلی را بس بود عشق گلی
این جایگاه سست و كممقدار اگر چه همچنان شوق ماندن و زندگی كردن را هر از گاهی در وجود زنده میكند اما پایدار و باثبات نیست، از اینرو سیمرغ به ضعف این موقعیت خیالی و كماثر اشاره میكند.
در گذر از گل كه گل هر نوبهار
بر تو میخندد نه در تو شرم دار
طوطی سمبل آدمهای خطیب و شاعرپیشه است و در جایگاهی قرار دارد كه به ارائه كلامی در وصف عشقی كه آن را بلند میپندارد دلخوش است و خود را به آنچه كه هست دلخوش كرده است.
من نیارم در بر سیمرغ تاب
بس بود از چشمه خضرم یك آب
اما هدهد از او میخواهد تا موقعیت خود را ارتقا بخشد و در جایگاه مردان جانباز راه قرار گیرد.
جان چه خواهی كرد؟ بر جانان فشان!
در ره جانان چون مردان، جان فشان
طاووس سمبل آدمهای مغرور و متكبر است و در آن مكان قرار گرفته كه جز جلوهگری خود هیچچیز نمیبیند، لذا احساس او این است كه بازگشت به بهشت برین با عبادت درگاه حق كافی است و به وصال جایگاهی قدرتمند در جهان دل نمیبندد.
كی بود سیمرغ را پروای من
بس بود فردوس اعلی جای من
من ندارم در جهان كار دگر
تا بهشتم ره دهد بار دگر
هدهد تلاش میكند جایگاهی والاتر را كه دستیابی به صاحبخانه(بهشت) است برای او تبیین كند.
گو بیا نزدیك او این ز آن به است
خانه كی از حضرت سلطان به است
حضرت حق است دریای عظیم
قطره خرد است جنات نعیم
به همین منوال هریك از مرغان در موقعیتی همنشین با ضعف و عدم تثبیت قرار دارند.«بط» مبتلا به وسواس ظاهری در تطهیر و شستوشوی ظاهر است.كبك در جایگاه گوهر پرستان و دوستدار و ثروت قرار دارد. همای شیفته موقعیت اجتماعی و نفوذ و اقتدار ظاهریست و همچنین با زهد و گوشهنشینی جهت نفوذ در ارباب حكومت تلاش دارد.«باز» میكوشد همنشین پادشاهان و بزرگان باشد. بوتیمار اندوه زده و افسرده است،«بوف» عزلت طلب و گوشهگیر است و كنج ویرانهها را میجوید، دل از جامعه بریده و غرق در خویش است، و صعوه (گنجشك) توانایی خود را برای قرار گرفتن در جایگاهی كه دیدار حق میسور شود انكار میكند. این جایگاههای متزلزل كه در نتیجه اتكا به آن، مرغان دچار انفعال، عدم تحرك و تدبر شدهاند، یكیك با استدلالهای عقلانی و حكایات و روایات داستانی هدهد تا اندازهای برای طیور آشكار میشود. آنها در مییابند در موقعیتی كه قرار گرفتهاند، دچار مشكلاتی هستند كه در صورت عدم گذر از موقعیت ثابت خود امكان یافتن جایگاه و موقعیتی فراتر را نخواهند داشت.
جایگاه اقتدار جمعی در فلسفه و عرفان
«لایبنیتس» از بزرگترین فیلسوفان عقلگرای قرن هفدهم و بنیانگذار نظریه مونادولوژی میگوید: «هرچیز مادی قابل آن است كه به چیزی غیر مادی منحل یا برگردانده شود.2»
این دیدگاه كه نشأت گرفته از نظریهای علمی و فلسفی است، قابلیت ایجاد فضایی متافیزیكی در امكانات مادی و روابط ما بین آنان را تصدیق میكند. به واقع این نظریه به شكلی تكمیلكننده یا توجیهكننده یك دیدگاه عرفانی در فرهنگاسلامی است كه از ابنعربی نشأت گرفته و توسط فیلسوف متقدم بر لایبنیتس یعنی اسپینوزا به شكلی جهانیتر بازگو شده است. از نظر ملاصدرا «وجود حقیقتی است واحد لكن دارای مراتب شدت و ضعف، بدین نحو كه از واجبالوجود تا هیولا یك وجود بیش نیست كه در عین حال بدلیل شدت و ضعف، به مراتب مشخص و متمایز منقسم گردیده است.3»
اسپینوزا نیز كل وجود را «جوهریكتا» میداند كه این كل مطلق شامل همهچیز، در واقع همه طبیعت، یعنی دنیای مادی و زمان است كه در عین حال همان خداست.4
بر مبنای همین نگرش به جهان هستی یعنی كلبودن یكسره آن و تكمیلكنندگی اجزا است كه تمامی موجودات حاضر در جهان خلقت در فلسفه و عرفان با این رویكرد جایگاهی ویژه و منحصر به خود را دارا خواهند بود. این نقاط در كنار یكدیگر بوجودآورنده روح و ذاتی قدرتمند هستند كه هگل از آن با عنوان geist (روح) نام میبرد.
لایبنیتس جهان را حقیقتی میداند كه از نقاطی فلسفی متمایل به روح شكل گرفتهاند و آن را موناد مینامند. او میگوید«جهان حقیقتی از بینهایت نقطههای فلسفی ساخته شده و چون این نقاط بدون بعد و بخشناپذیر، مادی نیستند، پس لاجرم باید روحی باشند، پس جهان عبارت از بینهایت امور نقطه مانند روحی است.5»
این موضوع را باركلی فیلسوف متاخر از لایبنیتس در قرن هیجدهم اینگونه تكمیل میكند كه«روح نامتناهی و ناكرامندی وجود دارد كه همان خداست، روحهای متناهی و كرانمندی هم وجود دارند كه ما باشیم. خدا ما را آفریده و از طریق جهان خودش با ما در ارتباط است. خداست كه همه تجربههایی را كه برای ما حاصل میشود به ما میدهد، بنابراین آنچه ما اسمش را جهان گذاشتهایم در حقیقت به منزله زبان خداست و نظمهای قابل فهم در جهان به مثابه قواعد صرف و نحو آن زبان است؛ یعنی ساخت سخنانی كه خدا خطاب به اذهان انسانی ما میگوید.6»
در واقع آنچه موجب قدرتمند شدن و اقتدار جمع میشود چیزی نیست جز وجودی نامتناهی و متافیزیك كه در پس هر ذره پنهان است و همچون قانون متعارف فیزیكی كه از جمع و حجم بیشتر تراكمی افزونتر میآفریند از پیوند و پیوستگی ما بین عناصر بسیط نیز پیوندی قدرتمند و در نتیجه پر اقتدارتر را رقم میزند. توانمندی و انرژی معطوف و متمركز در پس یك جمعیت و تكثر همسو آن چنان است كه نه تنها موجبات ایجاد انرژی مضاعف و غیرقابل توصیفی را در ارتباط با فضای خارجی خود ایجاد میكند، بلكه در هریك از اجزا و اعضای به هم پیوسته و متمركز گروه پیوندیافته نیز اعتماد و انرژی یكسان و متمركزی را فراهم مینماید. در حقیقت در این وضعیت است كه دیگر مكانمندی برای یك جمع چیزی نیست جز قرارداشتن در یك زنجیره بهم پیوسته و منتزع از محیط پیرامونی و در نتیجه بیمكان، و اگر بتوان شمایی هندسی را برای این انرژی متمركز در نظر گرفت چیزی نخواهد بود جز شكلی دایرهوار كه به تساوی هر نقطه از این دایره در گردونه انرژی زائی خود هماهنگ و همسو خواهد بود. اما در این میان این تنها مكان نیست كه در پیوستگی جمیع اجزای یك روح پنهان در پس ظاهری مادی از میان خواهد رفت، بلكه زمان نیز در این پایگاه چیزی جز توالی و ترتیب اجزا و انجام حوادث نخواهد بود؛ چرا كه در كنش و واكنش میان اجزا و اعضا دیگر چیزی به نام فاصله و تلاقی معنایی نخواهد داشت. بدین جهت است كه«هیوم» زمان را تنها ترتیب خاصی میداند كه بر ادراك ما حاكم است. او میگوید«اگر بگویم پنج نتی كه كسی روی فلوت میزند در زمان حادث میشوند، غرضمان براستی جز این نیست كه این پنج نت بتوالی یا پشتسرهم زده شده است.7»
با از میان رفتن معنی زمان و مكان در میان ذرات به هم پیوسته و تمركز یافته در یك جمع كه در جایگاه اقتدار قرار گرفتهاند در حقیقت عناصر از روح و ذاتی كاملاً بسیط و همگون بهرهمند خواهند بود كه در میان آنان هیچگونه منیت و شاخصهای برای زمانمند شدن و مكان یافتن خلق نخواهد گردید، لذا آنچه باقی میماند یكی شدن معنا و اراده و در نتیجه تبدیل شدن به وحدت است.
راههای اقتدار
راهی كه پرندگان عطار برای رسیدن به كوه قاف و یافتن سیمرغ طی میكنند مسیری پرخطر، هولناك و دیریافت است و بدین گونه است كه هفت وادی طی شده، توسط هزاران هزار راهرو در نهایت با سی پرنده پایان مییابد. «سی» مرغی كه سرانجام به مرحله خودفراموشی و فنا میرسند و خود را در دیگری و دیگری را در خود مییابند.
حركتی كه پرندگان عطار آغاز میكنند در ابتدا حركتی مادی است كه بر مبنای تعقل و تفكر شكل میگیرد؛ یعنی جستجو در احوال مادی روزگار خود و تلاش برای دستیابی به زندگی و اجتماعی بهتر. هر پرنده از جایگاه فردی و موجود بودن خود با توجه به قوه تعقل و تمیزش در پی آن است كه سامانی برتر را بر احوال مادی خود حاكم كند و این طبیعتی است كه در وجود هر موجود قابل بازیافت و مشاهده است. حتی هیوم این مطلب را واضح فرض میكند كه جانوران میتوانند استدلال كنند، البته نه استدلال ریاضی، بلكه درست به همان نحو كه ما معمولاً در زندگی روزانه استدلال میكنیم؛ مثلاً وقتی صدای مخصوصی به گوشمان میخورد نتیجه میگیریم كه اتوبوس در حال نزدیك شدن است. به عقیده او این نشان میدهد كه اینگونه استنتاجها به وسیله ساز وكارهای ساده روانی امكانپذیر میشوند نه به كمك روشهای پر طول و تفصیل منطقی. پس در نتیجه اتفاقی كه در ابتدا برای مرغان خلقشده توسط عطار میافتد اتفاق خارقالعادهای نیست؛ تعدادی موجودات زندگی تلاش میكنند به وسیله عقل خود سروسامانی به زندگیشان بدهند. اما آنچه موجب میشود این سازوكار ساده روانی به شكلی پیچیده و عمیق بطرف تكامل حركت كند وجود راهنمایی است كه مكان اقتدار فردی خود را یافته است و در نتیجه جمع را از فضایی متكی به محاسبات ساده و پیشپا افتاده به سمتوسوی اندیشهای برتر و فراتر سوق میدهد. اینكه چگونه بتوان جماعتی از موجودات را با تدبیر و سخنوری راهبری كرد و ظرافت پیچیده را برای آنان تبیین و آنان را وادار به حركت نمود هنر و معجزهای است كه تنها از قدرتی ماورایی نشأت میگیرد.كانت میگوید:اخلاق، سلوك و رفتار ما را به شرطهایی مقید میكند كه قبولشان نزد هر جماعتی از موجودات متعقل واجب است و فقط یك مجموعه از چنین شرطهای مشخص هست كه از بوته آزمایش قابلیت قبول نزد عقل، موفق بیرون میآید.8
پس بنابراین زمینههای لازم برای درك در ما وجود دارد و هر سخن و هر بازی زبانی نمیتواند اثرمند باشد. بدین جهت است كه نقل حكایات توسط هدهد در هر وضعیت متناسب با مجلس و جایگاه و در نتیجه در جهت اثرگذاری بیشتر انتخاب و عنوان میشود. ویلیام جیمز روشنایی بخشیدن به قلب و دروننگری را در تعالی روح مؤثر میداند: «كمی به قلب خود روشنایی بدهید، میبینید كه بدیها و زشتیها از میان میرود. ساعتی در خود بنگر، باطن و درون خود را تقویت كن و روح خود را استعلا بخش.9»
راهكار و پیشنهاد هدهد برای تغییر جایگاه مرغان و درك آنان از مراتب عشق در خصوص هر مرغ متفاوت است و یك پیشنهاد جمعی نیست. هریك از مرغان به تناسب كاستیهای خود باید راهی را در جهت ترقی و تحول در پیش گیرند. گرچه مسیر كلی حركت یكی است، اما قبل از این حركت جمعی باید حركتی در درون هر یك از اجزا به تناسب حال خودشان صورت پذیرد. در آثار كاستاندا راهكار كلی مریدان برای دستیابی به حقیقت و جایگاه برتر،گذر از راههای چهارگانهای است كه به ترتیب شامل موارد زیر است:
- رهایی از ترس
- بصیرت
- رهایی از قدرت
- رهایی از كهولت و پیری
هر مریدی كه این مسیر را به سلامت طی طریق كند به بالاترین مرتبه از كمال خود دست یافته است. اما در شیوه عطار قبل از آنكه طی طریق جمعی آغاز شود ترمیم نقاط آسیبپذیر فردی مریدان آغاز میشود. یكی باید از ترس رهایی یابد و دیگری طمع را رها كند، پرنده دیگر به صبر و بردباری دعوت میشود و دیگر مرغ باید از گوشهنشینی و عزلتطلبی رها شود. و بدینگونه به جای ارائه راهحلی كلی و جمعی برای هریك از مرغان به تناسب بیماری روح و روان آنان درمانی پیشنهاد میشود.
"هگل" معتقد است كه آنچه به عنوان بیماری و ضعف در درون انسان رخ مینماید در حقیقت به طریقی«ازخودبیگانگی» است. مقصود او از این موضوع این است كه چیزی كه در واقع خود ماست یا جزئی از ماست خارجی و بیگانه و معاند به نظرمان برسد. او تصویری ارائه میدهد از آنچه اسمش را«جان ناخوش» میگذارد كه شكل بیگانه شدهای از دینداری است.«جان ناخوش» به معنای(جان) كسی است كه به درگاه خدایی كه به نظر او توانایمطلق و دانایمطلق و خیرمطلق است دعا میكند و به خودش به چشم موجودی ناتوان و نادان و پست و حقیر مینگرد. این شخص خوش نیست چون خودش را خوار و خفیف میكند وهمه آن صفات خوب را به ذاتی نسبت میدهد كه میپندارد جدا از خود اوست.
هگل میگوید این درست نیست. ما در واقع جزئی از خدا هستیم یا به تعبیر دیگر، صفات خودمان را به او نسبت میدهیم. راه فائق آمدن بر اینگونه بیگانگی پیبردن به این است كه ما و خدا یكی هستیم و صفاتی كه به خدا نسبت میدهیم صفات خود ماست، نه چیزی جدا و بیگانه از ما.
این نظرگاه هگل اشاره به این اعتقاد اسلامی است كه صفات رحمانی خداوند را به نحوی در بندگان متجلی میبیند. بندگانی كه خود را یافتهاند و دست به خودشناسی زدهاند در واقع انوار حق را در درون خود متجلی یافته و خود را جزئی منتسب به صفاتی از ذات باری تعالی میبینند.
عطار بر همین طریق، مرغان را وقتی به خود میرسند و خود را مییابند مستهظر به صفات رحمانی میداند.
جان آن مرغان ز تشویش و حیا
شد فنای محض و تن شد توتیا
چون شدند از كلكل پاك آن همه
یافتند از نور حضرت جان همه
و حتی تا بدانجا پیش میرود كه حضرت حق را آیینهای از وجود كمالیافته انسان میداند،كما اینكه خداوند متعال نیز روح خود را تجلی یافته در جسم انسان میداند.
بیزبان آمد از آن حضرت جواب
كآینه است آن حضرت چون آفتاب
هركه آید، خویشتن بیند درو
جان و تن هم جان و تن بیند درو
چون شما «سی»مرغ اینجا آمدید
سی در این آیینه پیدا آمدید
بر همین راستا هگل انسان دست یافته به خود و دور شده از خودناشناسی و خودبیگانگی را كاملترین انسان میداند. معرفت مطلق از نظر هگل هنگامی است كه ذهن به معنای مطلق به خودش به عنوان واقعیت قصوا دست پیدا كند و به این ترتیب میبینید كه هر چیزی كه بیگانه و معاند با خودش انگاشته شده در واقع بخشی از خودش بوده است و آنگاه در حقیقت حالت آزادی مطلق هم برای انسان حادث میشود چون اكنون ذهن به جای اینكه مهارش به دست نیرویی خارجی باشد قادر است خودش جهان را به شیوه عقلانی نظم و سامان بدهد. این كار ممكن نیست مگر وقتی كه ذهن به معنای مطلق متوجه شود كه جهان در واقع خود اوست در آن زمانه تنها كاری كه ذهن برای سامان دادن جهان به نحو عقلی باید بكند اجرای اصول عقلانی خودش در دنیاست.10
از نظر هگل درنهایت معرفت به ذات یا خودشناسی مبدل به آزادی میشود، چون به نظر او ذهن در معنای مطلق خود واقعیت قصوای جهان است.
پرندگان دربند منطقالطیر عطار گرچه یكی یكی در مسیر رسیدن به حقیقت قربانی میشوند اما سرانجام آنان كه باقی میمانند به آزادی دست مییابند؛ آزادیی كه آن را در وجود آیینه تمامنمای حق پیدا میكنند. دستیابی مرغان به آزادی ناشی از یكی شدن آنان و عدم تعارض آنان در درك معنای حقیقی جهان است. لذا چون تبدیل به یك كل میشوند به هنر حقیقی دست مییابند؛ چنان كه كییركگور میگوید:
آنگاه كه مرد اخلاقی وظیفه خود را انجام داد، میرسد به اینكه انسان یگانه بشود، یعنی هیچكس مانند او نباشد و در عین حال انسان عام و كلی باشد. البته انسان یگانه بودن به خودی خود حالت چنان برتری نیست و هركس مانند سایر فرآوردههای طبیعت دارای این خصوصیت است، اما در زندگانی، هنر حقیقی همان عام و كلی بودن در عین خاص و یگانه بودن است.11
آیتالله جوادیآملی در خصوص مرحوم علامه سیدحسینطباطبایی و در مقدمه ترجمه كتاب نهایهالحكمه او مینویسد كه علامه كلیات كلی منطقی در مقابل جزئی را بدون تمثل مصادیق خارجی آن درك كرده بود؛ این درك از كلی در حقیقت موجب میشود انسان در جایگاه مجردات قرار گیرد، یعنی از كالبد و تختهبند تن رها شده و به آزادی مطلق برسد. دستیابی به این تكامل در دوران حیات سعادتی است كه بسیار بعید اما لذتبخش و خواستنی و نهایت آرزوی انسان است.
شیخالرئیس ابوعلیسینا نیز در یكی از رسائل خود در بیان عشق نفوس الهیه مینویسد:
«نفوس به طریق مطلق اعم از اینكه بشریه باشد یا ملكیه، شایسته و سزاوار نیست كه بر آنها صفت الهیت گفته شود مگر آنكه فائز شوند به معرفت حقتعالی، زیرا كه اتصاف این نفوس به صفت كمال وقتی است كه احاطه نمایند به معقولات معلومه. راهی نیست به شناسایی معقولات معلومه مگر پس از اینكه شناخته باشند علل حقیقیه را، خصوصاً علت اولی.»12
در همین معنا كییركگور بین سه نوع دیدگاه استحسانی، اخلاقی و مذهبی وجه تمایز ویژهای به وجود میآورد. این شیوه نگرش شیوههای زیست سهگانه و متفاوتی را نیز برای انسان متصور میشود كه «كگور» آنها را نواحی وجود مینامد. از نظر او انسانها در سه مرحله زیباییپرستی، اخلاقی و مذهبی نیز میتوانند زندگی كنند و هریك از مراحل را در صورت دریافت و درك حقیقت والاتر به سوی تكامل طی نمایند«زیباپرست برای «آنو دم» به سر میبرد، فرد اخلاقی برای طول زمان زندگی میكند و فرد مذهبی در ارتباط پرامید برای ابدیت میزید.»13
والاترین درجهای كه كییركگور برای زندگی و نفوس انسانی قائل است همان مرحله زندگی مذهبی است كه انسان در آن به حقیقت جهان دست یافته و برای ابدیت زندگی میكند.
بدین طریق میبینیم كه آنچه عطار در منطقالطیر در جهت دستیابی موجودات به مراحل تكاملی برتر به تصویر درآمده، حقیقتی كتمانناپذیر است كه آن را میتوان در اندیشه متفكران و عرفا و فیلسوفان هر دورهای نیز جستجو كرد.
حتی اندیشمندان اگزیستانسیالیسم(اصالت وجود) نیز توانایی انسان را به لحاظ دارا بودن قابلیتهای تعالی و تغییر موقعیت انكار نمیكند. گابریل مارسل یكی از فلاسفه این نحله فكری میگوید: از لحاظ داشتن انسان «همسطح» اشیا میگردد و حال آنكه آدمی از این سطح تعالی میجوید و یك هست و یك وجود است.14 و هست بودن جایگاهی است كه از نظر متفكران با گرایش دینی اصالت وجود از جمله یاسپرس، مارسل و كییركگور انسان در آن میتواند فرایندی را برای جداشدن از شیءوارگی و جمود طی نماید.
حتی هایدگر نیز برای انسان موقعیتی را قائل است كه هم میتواند بعنوان موجودی انسانی بر یك كل دلالت كند و هم بر یك موجود مصداقی. و درباره ما گاهی با این عنوان صحبت میكند كه بكلی در موقعیت مشترك جذب شدهایم، و گاهی به این عنوان كه در مقام فرد عقب ایستادهایم و آنچه را میگذرد مشاهد و نظاره میكنیم.15
البته هایدگر هرلحظه ما را بر اساس شرایط خود در پس زمینهای مشترك از عادات و ارتباطات میبیند، اما منكر امكان تغییر در فردیت انسان بسوی تكامل و تعالی نیست. آنچنان كه افلاطون كلی را در خارج از جهان محسوسات تصور میكند كه مصادیق، جزئی نامتكامل و مثالی از آن هستند. اندیشه امروزین و مدرن نیز نمیتواند منكر معنایی فراتر از آنچه در عالم مشاهدات حاضر است باشد. اگرچه متفكران پسامدرن سعی دارند با قراردادن همه چیز در حیطه عناصر زبانی، به معنازدایی از بسیاری از حقایق برسند. اما واقعیت این است كه همین گریز آنان از قالب معنی هم در حیطه كلی جای خواهد گرفت كه میتوان به آن عنوان گریز انسانی از عادت و هنجار را داد.
سیر تكاملی كه عطار برای دستیابی انسان از موقعیتی متزلزل و نااستوار به جایگاه اقتدار فردی و سپس موقعیت اقتدار جمعی و كلی ارائه میكند، از جهاتی ویژه و منحصر به فرد است.گرچه شاید گاهی مطلقنگرانه و تكبعدی متصور شود اما حقیقت این است كه موجودی بنام هدهد كه مسئولیت آگاهیبخشی و تعالی دیگران را به دوش میكشد یك فرد و یك اندیشه فردی نیست كه با استناد به سخنان و دستورات و نظرگاههای او بتوان وی را متهم به همهچیز دانی و خودپرستی كرد. هدهد در حقیقت شكل متعالی معنویتی است كه از جایگاهی فراتر از انسان-گرچه در موقعیتی پایینتر از حقیقت مطلق- سخن میگوید. مریدان هدهد و مرغان سرگشته برای دستیابی به آرامش و اطمینان نه از روی اجبار و سلطه بلكه با پیروی از مغناطیس و گرایش درون است كه در سخنان هدهد حقیقت و تعالی را مییابند. خود هدهد نیز در مسیر هدفی مشترك با دیگر مرغان در حركت است و در نتیجه خود پیشتاز و پرچمدار این مسیر پرخطر گردیده است.
دیگر ویژگی منطقالطیر عطار كه پیش از این به آن اشاره رفت تفكیك شخصیت هریك از مرغان است. عطار یك راهحل كلی را برای همهطیور پیشنهاد نمیكند. او به تناسب خلقوخو، عادات و ذات درونی مرغان است كه برای آنان دست به تدبیر و توضیح میزند. حكایات و تمثیلهایی كه به تناسب سؤال هر مرغی ارائه میكند ویژه و منحصر به فرد است و با درایت و ریزبینی خاصی برای تدبر و تامل سؤالكننده انتخاب شده است. بنابراین میتوانیم هوشمندی عطار را در تفكیك قائل شدن میان صفات و ذات اجزا مشاهده كنیم.آنچه امروزه بعنوان ظرافت هنر پسامدرن از آن یاد میشود چیزی نیست جز تشخص بخشیدن به هریك از عناصر و موجودات، و قدرت تاویل و تفسیر خلاق قائل شدن برای انسانها، و ما در هنر عطار این حقیقت را به عینه مشاهده میكنیم. هنر دیگر عطار ایجاد موقعیتی نمایشی و اثرگذار در كل مجموعه منطقالطیر است. اگر چه اجماع مرغان و گفتگوی آنان نمونههایی در ادبیات فارسی دارد كه از جمله آنها میتوان به كلیلهودمنه- باب البوم والغراب- و رساله اخوانالصفا و همچنین داستان مرغان احمدغزالی، رسالهالطیر امام محمدغزالی و همچنین نوشته ابنسینا اشاره كرد. اما آنچه در منطقالطیر اتفاق میافتد طراحی داستان برای رسیدن به وضعیتی است كه تصور آن درابتدا ناممكن بنظر میرسد یا لااقل انتهای آن شكلگیری یك حماسه را به نمایش میگذارد كه خواسته یا ناخواسته موجبات نوعی تزكیه و تامل را فراهم خواهد نمود.
قرار گرفتن مرغان در جایگاهی كه پیش از این با وامگرفتن از نظرگاه كارلوس كاستاندا به آن عنوان و جایگاه اقتدار جمعی را دادم، یك راهبرد فیزیكی و متافیزیكی را برای گشایشی در حیطه اضطراب و ناآرامی بشری پیشنهاد میكند. این راهبرد دستیابی به عقلجمعی و توافق هوشمندانه نفوس انسانی را در جایگاه سیاست و اجتماع بشری و در قلمرو فیزیكی مورد توجه قرار میدهد و از سوی دیگر نیز به معنایی فراتر از خود نااستوار اشاره دارد؛ جایگاهی كه بشر امروز بیش از هر زمان دیگری آرزومند دستیابی به آن است و هر روز با پافشاری بر اشتباهات و نقاط ضعف خود از آن دورتر میشود. و در اول این جمع را تعقلی باید و هدهدی000
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 691]
-
گوناگون
پربازدیدترینها