تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835046773




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كتاب ادب - داستان يك انسان واقعي


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: كتاب ادب - داستان يك انسان واقعي


كتاب ادب - داستان يك انسان واقعي

حسين جاويد:عجيب بود و غيرقابل باور. پيش از اينكه براي انجام گفت‌وگوي مكتوب با «حبيب ترابي» به منزل او بروم مي‌دانستم كه او از ناتواني جسمي رنج مي‌برد و فاقد قوه تكلم و تحرك است اما ديگر اينجا را حدس نزده بودم. مردي كه روبه‌روي‌ام روي صندلي چرخ‌دار نشسته بود نه فقط از هر دو پا كه از هر دو دست نيز محروم بود. كاغذي روي صفحه چوبي قسمت بالايي ويلچر الكترونيكي‌اش قرار داشت كه حروف الفباي فارسي و چند كلمه مختلف به شكل جدول در آن نوشته شده بود. نگاه مهربان و پرصلابت آقاي نويسنده يك دنيا حرف براي گفتن داشت اما زبانش عاجز بود. براي بيان كلمات‌اش يك به يك حروف آنها را با اندك رمقي كه براي دست چپ‌اش باقي مانده است نشان مي‌دهد و همسرش، با مهارت خاصي، گو اينكه پيش از آن هم از نگاه آقاي نويسنده حرف‌هايش را خوانده است، برايت بازگو مي‌كند. ياد «زماني براي رفتن» مي‌افتم. رماني 342 صفحه‌اي. از خودم مي‌پرسم چطور ممكن است؟ چطور ممكن است كه فقط با نشان‌دادن حروف كتابي با اين حجم نوشت؟ آن هم رمان. رمان كه مستلزم حضور ذهن زياد و پرداخت تند صحنه‌هاست پيش از آنكه آنچه به ذهنت خطور كرده براي هميشه از تو فاصله بگيرد و ديگر نتواني پيدايش كني. رمان كه بايد مدام به صحنه‌ها و روايت‌هاي پيشينش برگردي تا خط داستان را گم نكني و بتواني ادامه‌اش بدهي. تعجب‌ام فروكش نمي‌كند حتي وقتي مي‌بينيم كه آقاي نويسنده نه با نشان‌دادن حروف كه با تايپ آنها روي صفحه كيبردي كه به‌طرز خاصي روي تخت‌خواب او قرار گرفته داستان مي‌نويسد. سرعت كيبرد را كم كرده‌اند و مانيتور را روي ميزي در كنار تخت قرار داده‌اند. پشتي تخت را بالا مي‌آورند؛ آقاي نويسنده تكيه مي‌دهد و با همان انگشت دست چپ، يك به يك و با سرعت بسيار اندك، حروف را روي كيبرد فشار مي‌دهد. حبيب ترابي جانباز است. 21 ساله بوده كه براي انجام خدمت سربازي به جنگ اعزام مي‌شود. خودش مي‌گويد چون پس از مرگ پدر سرپرستي خواهران و برادران كوچك‌ترش را بر عهده داشته قرار بوده معاف شود و وقتي درست در اول مهر ماه سال 62 بر اثر اصابت تركش خمپاره به سرش مجروح مي‌شود، كار دريافت معافي‌اش تقريبا در مراحل پاياني بوده است. وقتي پس از دو ماه بيهوشي دوباره چشم باز مي‌كند خود را از هر دو دست و هر دو پا فلج مي‌بيند و فاقد توان حرف‌زدن. مدت‌ها طول مي‌كشد تا با معلوليت‌اش كنار بيايد و بعد تصميم مي‌گيرد به نوشتن، تا به قول خودش «به خيلي‌ها خيلي چيزها را ثابت كند»؛ نوشتني كه حبيب ترابي معتقد است زندگي‌اش را از اين رو به آن رو كرده است. حاصل اين نوشتن چندين كتاب مختلف است كه خود او در گفت‌وگو درباره آنها توضيح داده است. در اين گفت‌وگو از او راجع‌به «زماني براي رفتن» پرسيديم. قصه «زماني براي رفتن» در آبادان دهه 50 مي‌گذرد و دستمايه‌اي سياسي‌– احساسي دارد. به اين‌صورت كه روايت روزهاي پر تب و تاب منتهي به انقلاب اسلامي را در بستري از يك ماجراي عاشقانه بين نادر، شخصيت اصلي و راوي كتاب، و مهوش، دختري زيبارو و خاص، ارائه مي‌كند. «زماني براي رفتن» موضوع جذابي داشته كه نويسنده‌اش در بعضي قسمت‌ها نتوانسته آنچنان كه بايد و شايد آن‌را پرداخت كند. بعضي از صحنه‌ها اطناب زياد دارند و بعضي ايجاز مخل. البته هرچه از ابتداي كتاب پيش مي‌رويم و به ميانه و انتهاي آن مي‌رسيم نثر و روايت پخته‌تر و جذاب‌تر مي‌شوند اما باز هم رمان در برخي صحنه‌ها ضربا‌هنگ لازم را ندارد و از تك و تا افتاده است. با اين همه، قصه زيبا و روان كتاب، به‌خصوص بخش رابطه عاشقانه نادر و مهوش‌ـ كه يادآور رابطه خالد و سيه‌چشم در رمان «همسايه‌ها» است‌ـ مخاطب را جذب مي‌كند و مطالعه كتاب را لذتبخش. بخش اعظمي از كتاب را ديالوگ تشكيل داده و اين موضوع نيز به نوبه خود مطالعه «زماني براي رفتن» را راحت‌تر و دلچسب‌‌تر كرده است. سوالات را، همانطور كه گفته شد، به‌طور مكتوب طرح كرديم و چون نمي‌خواستيم بيشتر از اين آقاي نويسنده سختكوش و دوست‌داشتني را به زحمت بيندازيم از طرح سوالات اضافه و بحث و جدل راجع به پاسخ‌ها خودداري كرديم.

آقاي ترابي! ظاهرا «زماني براي رفتن» اولين رماني است كه از شما منتشر شده است. اگر امكان دارد كمي راجع به خودتان و فعاليت‌هاي ادبي كه تاكنون داشته‌ايد توضيح دهيد.
جواب دادن به اين سوال كمي سخت است. خودم، درباره خودم چه بگويم! درباره من ديگران بايد بگويند نه خودم. بگذريم. حبيب ترابي هستم، اهل خوزستان. سرباز بودم و 21 ساله كه اول مهر 62 معلول، يعني جانباز، شدم. آن هم نه معلوليتي عادي، فلج از هر دو دست و دو پا و فاقد قوه تكلم. گذشت زمان وضع‌ام را با حركت دست بهتر كرد و خود را‌ـ مروري‌ـ پيدا كردم. سال 68 بود كه به فكر نوشتن افتادم. اولش سخت و همينطوري مي‌نوشتم. نوشته‌هايم بيشتر خاطرات بود و از اين دست چيزها. بعد نوشته‌هايم جهت گرفت. البته در اين شش سالي كه از معلوليتم گذشته بود زياد كتاب خوانده بودم؛ از زمان سالمي اهل كتاب بودم و زمينه قبلي داشتم. فكر كنم همين كتاب خواندن بود كه مرا سوق داد به سمت نوشتن. بعضي كتاب‌ها روي من زياد تاثير گذاشته‌اند. براي مثال، «چگونه فولاد آبديده شد»، «همسايه‌ها» و «داستان يك انسان واقعي»، كه اين آخري تاثيرگذارتر از همه بود. رمان «زماني براي رفتن» اولين كتاب من نيست، كتاب پنجم من است. اولين كتابي كه منتشر كردم مجموعه‌ داستان «يك پنجره براي من كافي است» بود كه به سال 72 توسط نشر هيرمند منتشر شد. سال بعد همين نشر كتاب «تا شقايق هست زندگي بايد كرد» را چاپ كرد. اين كتاب هم مجموعه ‌داستان بود. سومين كتابم باز مجموعه‌ داستاني به اسم «چون دماوند...» بود كه توسط نشر چشمه به سال 79 منتشر شد. كتاب چهارمم نيز گزيده‌اي از آثار چاپ‌شده و نشده‌ام بود كه به سال 80 منتشر شد. اما نوشتن و چاپ «زماني براي رفتن» حكايت دارد. نوشتن‌اش را از تابستان 72 شروع كردم كه تا سرانجامي شود، شد پاييز 73. چاپش نيز به چند دليل ماند به گذر زمان. تابستان 85 بالاخره رفت براي چاپ و زمستان 86 بود كه از زير چاپ درآمد.
شما دو رمان «همسايه‌ها» نوشته احمد محمود و «چراغ‌ها را من خاموش مي‌كنم» نوشته «زويا پيرزاد» را خوانده‌ايد؟ به نظر من رسيد كه در نوشتن «زماني براي رفتن» به‌نوعي تحت تاثير اين دو رمان، به‌خصوص رمان «همسايه‌ها» بوده‌ايد. شاهد آنكه هم «همسايه‌ها» و هم «زماني براي رفتن» موضوعاتي سياسي دارند و هر دو هم در جنوب مي‌گذرند و فضاهاي مشابهي دارند. هر دو اين رمان‌ها به موازات ماجراي سياسي يك ماجراي عشقي هم دارند: در «همسايه‌ها» ماجراي خالد و سيه‌چشم و در «زماني براي رفتن» ماجراي نادر و مهوش. آيا اين موضوع را مي‌پذيريد؟
هر دو كتاب را خوانده‌ام. «همسايه‌ها» را كه از 30 سال قبل تا حالا چند بار مطالعه كرده‌ام. «همسايه‌ها» از معدود كتاب‌هايي است كه مرا جذب كرده است. نظر شما درست است. «زماني براي رفتن» تحت تاثير «همسايه‌ها» نوشته شده. اما «همسايه‌ها»ي زنده‌ياد «احمد محمود» كجا و «زماني براي رفتن» من كجا؟!
در رمان‌هاي سياسي شاهد هستيم كه ماجراي سياسي كتاب غالبا در زيرلايه‌ها و يا شاخه‌هاي فرعي‌تر روايت مي‌شود. شما در «زماني براي رفتن» خيلي مشخص به وقايع سياسي پرداخته‌ايد و آنها را مستقيما همانند يك تاريخ‌نگار روايت كرده‌ايد (به‌خصوص در گفت‌وگوهايي كه در جمع هرشبه نادر و دوستانش انجام مي‌شود). فكر نمي‌كنيد هنرمندانه‌تر اين بود كه ماجراي سياسي كتاب را در تار و پود داستان مي‌تنيديد و كمتر به‌طور مستقيم به تاريخ و سياست مي‌پرداختيد؟
بله، معمولا در رمان‌هاي سياسي كه شخصيت‌ها فعاليت سياسي دارند و درگير ماجراهاي سياسي هستند اين‌طور عمل مي‌شود. اما «زماني براي رفتن» آن رمان صرفا سياسي نيست كه نويسنده‌ بخواهد به حاشيه بزند و از راه فرعي و زيرلايه‌ها ماجراهاي سياسي شخصيت‌ها را نقل كند. اصلا شخصيت‌هاي رمان درگير ماجراي سياسي نيستند كه بشود نقل كرد. مخالفند اما به عمل كاري نمي‌كنند. دورادور شنيده‌ها را براي يكديگر نقل مي‌كنند. همين. فضاي رمان فضاي سال 57 است. فضايي باز كه همه را به حرف سياسي كرده نه به عمل. و هر چه زمان مي‌گذرد اين فضا بازتر شده و مردم كوچه و خيابان نيز به حرف‌ـ نه بيشتر ـ وارد صحنه مي‌شوند. شخصيت‌هاي «زماني براي رفتن» به‌خصوص جمع شبانه در اين حال و هوا هستند. اوضاع مملكت تا فاجعه سينما ركس همين‌طور پيش مي‌رود. بعد از فاجعه سينما ركس است كه يك‌هو حرف سياسي به عمل سياسي تبديل مي‌شود. همين روند را در «زماني براي رفتن» مي‌بينيم. اواخر رمان تازه «خيرك» علاوه بر حرف سياسي ـ جسته و گريخته ـ از فعاليت سياسي خود هم مي‌گويد. پس به چنين وضعيتي اين شيوه به نظر بهترين روش نوشتن بود.
لازم است يك پانويس به اين سوال بدهم. اعتقاد دارم نوشته‌‌ـ براي همه ـ بايد ساده و قابل فهم باشد. خواننده را بايد جذب كند نه دفع. حالا از اهل كتاب كه بگذريم، مي‌بينيم خواننده عادي كتاب كه خواندنش گذراست ـ يعني دنبال كتاب نيست، گيرش بيايد مي‌خواند و گيرش نيايد نمي‌خواند ـ بيشتر تمايل به خواندن مطلب ساده دارد، مطالبي زودهضم. اين خواننده را ـ در بازار خراب كتاب ـ بايد نگه داشت، بايد جذب كرد. راه رسيدن به اين مهم ساده‌نويسي است. هر چند دوستان بگويند «خيلي مشخص به وقايع سياسي پرداخته يا تاريخ‌نگاري» كرده‌ام!
فضاسازي و روايتي كه از آبادان آن سال‌ها و در تب و تاب انقلاب اسلامي ارائه داده‌ايد بسيار زنده و جاندار است و خواننده را در دل ماجرا فرو مي‌برد. اين اطلاعات و روايت ناب‌تان از آبادان آن سال‌ها همه مديون حضور خودتان در دل ماجراهاست يا به‌گونه‌اي ديگر اين اطلاعات را كسب كرده‌ايد؟
آباداني نيستم ولي تا ياد دارم به آبادان رفت و آمد داشته‌ام. در آبادان اقوام نزديك داشتيم. كوچك كه بودم با بزرگ‌ترهايم به آبادان مي‌رفتم. بزرگ‌تر كه شدم‌ـ يعني از سن 13، 14‌سالگي‌ـ مجوز تنها رفتن به آبادان را گرفتم و هميشه يك پايم آن‌جا بود. فاصله شهر ماهشهر تا آبادان يك ساعت است. صبح مي‌رفتم آبادان عصر برمي‌گشتم. عصر مي‌رفتم فردايش برمي‌گشتم. از اين زياده‌گويي منظور اين است كه آبادان را مثل شهر خودم مي‌شناختم و همين باعث شده كه در فضاسازي و پيش‌برد داستان موفق باشم.
درباره قسمت ديگر سوال بايد بگويم رمان «زماني براي رفتن» كاملا ذهني نوشته شده. تمام شخصيت‌ها و اتفاق‌هايي كه بين‌شان مي‌افتد همه ذهني بوده. در اين رمان چيزي كه عيني است همان وقايع سياسي روايت شده است. شايد به دليل مسلط بودن بر فضاي شهر و ملموس بودن رويدادهاي انقلاب نزد من‌ـ چون بزرگ شده و تا حدي درگير مسائل آن سال‌ها بودم – اين قسمت به روايت خوب از كار درآمده.
حجم زيادي از روايت كتاب بر عهده ديالوگ‌ها گذاشته شده و درواقع اين ديالوگ است كه قصه را پيش مي‌برد. استفاده از اين حجم از ديالوگ چه علتي داشت و چرا كمتر از عناصر ديگر روايي بهره گرفته‌ايد؟
اين حجم از ديالوگ را، قبل از همه، فضاي داستان مي‌طلبيد. رمان «زماني براي رفتن» به اول شخص نوشته شده و از نظر من، اول شخص نوشتن بايد ساده و پركشش باشد. باز به نظر من، راه ساده‌نويسي و كشش‌دادن به داستان استفاده از ديالوگ است نه وصف. وصفي كه اول شخص مي‌كند به خاطر محدود بودن ديدش جالب نيست. اما با همه اين تفاسير خود من در اواخر رمان، بنا به موقعيت داستان، از وصف استفاده كرده‌ام. اين را هم اضافه كنم كه «زماني براي رفتن» در همين قسمت ديالوگ نويسي‌ـ شايد به علت بي‌تجربگي من، چون اولين كار بلندم است ـ چندين نقطه ضعف دارد كه اگر بيشتر دقت مي‌كردم نقاط ضعفش را مي‌شد كمرنگ‌تر كرد.
شما ديالوگ‌هاي شخصيت‌هاي آبادني را به زبان بومي نوشته‌ايد و حتي تا آن‌جا پيش رفته‌ايد كه مثلا ديالوگ‌هاي پدر نادر (راوي داستان) را كاملا آباداني نوشته‌ايد طوري كه ناچار شده‌ايد پانويس بدهيد و آنها را براي مخاطب ترجمه كنيد. قصدتان از اين‌كار چه بود و فكر نمي‌كنيد اين‌كار باعث شده باشد كه خوانش كتاب براي مخاطب دشوار شود؟
اشتباه نكنيد! نادر و دوستا‌نش به لهجه آباداني حرف مي‌زنند اما لهجه‌اي كه پدر نادر يا همان «عمو احمد» حرف مي‌زند نوعي گويش لري است. حالا مي‌پرسيد «قصدتان از اين كار چه بوده»؟ قصدي در كار نبوده است. وقتي مي‌بينم كه مثلا لهجه خودم با گويش پدرم تفاوت دارد اين تفاوت را بايد در نوشته رعايت كنم. نادر كه متولد و بزرگ‌شده شهر است نمي‌شود گويشي مثل پدرش، عمو احمد قديمي كه از روستا به شهر آمده، داشته باشد. براي خواننده اولش شايد برگشت به پانويس‌ها سخت باشد منتها به مرور جذب مطالب عمو احمد مي‌شود و پانويس‌ها را با علاقه مي‌خواند. چند نفر با مطالعه «زماني براي رفتن» اين را در نقد رمان و بيان قوت و ضعفش گفته‌اند.
پايان‌‌بندي داستان بسيار جذاب و حرفه‌اي است. يك پايان‌بندي باز كه مشخص نمي‌كند آيا مهوش در حادثه سينما ركس كشته شده يا به شيراز سفر كرده است. در استفاده از اين پايان باز كه خواننده را براي ادامه‌‌دادن ماجرا در ذهنش آزاد مي‌گذارد عمدي داشته‌ايد؟
بله، در اين كار عمد بوده. چون هميشه دوست دارم كه پايان نوشته‌ام ذهن خواننده را درگير كند. آن‌ هم درگير چند سوال. همه نوشته‌هايم اينطور پاياني دارد. يعني خواننده را مي‌گذارم با خودش كه بپرسد «چه مي‌شود؟ كجا مي‌رود؟ چه‌كار مي‌كند؟». از نظر من، براي خواننده بايد اما و اگر بماند تا ذهنش مشغول شود.
پانويس‌هاي زيادي در كتاب هستند كه شايد نيازي به آوردن‌شان نبوده. مثلا واژه‌هاي ليدر و سنكوب و آنونس. يا اشاره به نام اخوان و سهراب در پانويس به عنوان شاعر دو شعر معروف كه در متن آمده. يا توضيح درباره آلفرد هيچكاك. چرا اين عبارت‌ها و واژه‌هاي بديهي را توضيح داديد و فكر نمي‌كنيد اين حجم از پانويس‌ها ارتباط خواننده با داستان را مختل كند؟
از نظر شما كه مي‌دانيد «ليدر و سنكوب» و غيره چيست پا‌نويس احتياج نيست، اما خيلي‌ها نمي‌دانند، پس بايد به پانويس مراجعه كنند. حالا اين وسط خواننده‌اي كه اين واژه‌ها را مي‌داند از كنارشان مي‌گذرد. «انونس» نيز كلمه‌اي انگليسي است كه بايد پانويس مي‌زدم. نمي‌دانم چرا مي‌گوييد «پانويس لازم ندارد»! پانويسي هم كه به آن دو شعر معروف زدم براي احترام بوده. از كنار بعضي از پانويس‌ها مي‌شد گذشت ولي بودن‌شان نيز ضرر ندارد.
وقتي مي‌بينم كه مثلا جوان اين مملكت فلان خواننده و هنرپيشه خارجي را مي‌شناسد و مي‌داند چه فيلم‌هايي كانديداي اسكار شده‌اند ولي دو شاعر يا نويسنده مملكتش را نمي‌شناسد، يا از تاريخ معاصر كشورش هيچ اطلاعي ندارد، به خودم حق مي‌دهم كه هر چه بيشتر به نوشته‌ام پانويس بزنم شايد به چشم‌اش بيايد.
* عنوان مصاحبه نام رماني است از «بوريس نيكالايويچ پوله وي».

زماني براي رفتن
(رمان)
حبيب ترابي
نشر چشمه
1386
342 صفحه
4000 تومان
 پنجشنبه 2 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 466]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن