تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 30 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):اى آن كه يادش مايه شرافت و بزرگى ياد كنندگان است و اى آن كه سپاسگزاريش موجب دست يافت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

کشتی تفریحی کیش

تور نوروز خارجی

خرید اسکرابر صنعتی

طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راه‌اندازی کسب‌وکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وب‌سایت

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

زومکشت

فرش آشپزخانه

خرید عسل

قرص بلک اسلیم پلاس

کاشت تخصصی ابرو در مشهد

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1860774475




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بخش دوازدهم خاطرات مشرف؛ فكر رذيلانه «نواز شريف» نمي گذاشت هواپيماي ما به زمين بنشيند


واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: بخش دوازدهم خاطرات مشرف؛ فكر رذيلانه «نواز شريف» نمي گذاشت هواپيماي ما به زمين بنشيند
خبرگزاري انتخاب : من اصلا آنچه را ميشنيدم باور نمي كردم.اين مسئله به شوخي و يا رفتاري كاملا مسخره و ناممكن شبيه بود.من بي درنگ به مهماندار هواپيما گفتم كه درب كابين خلبان را ببندد و به هيچيك از مسافران اجازه ورود به آنجا را ندهد..." قربان به سختي براي يكساعت ديگر سوخت داريم " صداي خلبان هواپيما بود كه با طنين ترس و نگراني همراه بود.من از او خواستم كه يكبار ديگر از مركز كنترل ترافيك هوايي دليل عدم امكان فرود هواپيما را بپرسد.


پرويز مشرف، رييس جمهور مستعفي پاكستان نزديك به يك دهه بر اين كشور حكومت كرد و چندي پيش، با افزايش فشارها مجبور به استعفاء شد. خبرگزاري «انتخاب» در نظر دارد خاطرات مشرف با عنوان «روي خط آتش» را به صورت اختصاصي در چندين قسمت منتشر نمايد.

بخش دوازدهم اين خاطرات در پي مي آيد:

فصل دوازدهم – هواپيمايي به سوي پاكستان

قربان ! خلبان تمايل دارد در كابين پرواز با شما صحبت نمايد.مشاور نظامي من ناديم تاج بود ارام اين جمله را در گوشم گفت.

در اوج تخيل و فكر و خيال خودم بودم و با اين جمله ناگهان از همه افكار خودم دور شدم.در صداي او لرزش خاصي بود كه نگرانم ميكرد.متجب شده بودم.يعني چه اتفاقي افتاده بود؟

او به سختي تلاش نمود تا آرام به من اطلاع دهد كه بايد به كابين خلبان بروم.اگر خلبان قصد داشت كه فقط با من ملاقات كند كه مشاورم نظاميم حتما مرا اين چنين آرام و با نگراني صدا نمي زد.انگار دستي از دور داشت تقدير مرا تغيير ميداد و آن را به گونه اي ديگر مي نوشت.انگار بار ديگر درگير سرنوشتي شده بودم كه ناگزير از پيمودن و طي آن بودم.يعني چه اتفاقي افتاده بود.؟

در هواپيما بودم و از كلمبو به سمت كراچي پرواز و در ارتفاع 2400 متري از سطح زمين قرار داشتيم.ما نزديك كراچي بوديم و بايد تا دقايقي ديگر بر روي باند فرودگاه بر زمين مي نشستيم.

چراغهاي بالاي سرمان كه روي آنها نوشته شده بود " لطفا كمربندهاي ايمني را ببنديد" و " لطفا سيگار نكشيد" روشن شده بود.از پشت پنجره هاي هواپيما به راحتي ميشد چراغهاي پر از نور خانه ها و خيابانهاي كراچي را به تماشا نشست.منظره زيبايي بود.وقوع طوفان بزرگ در كلمبو و سيلاب ناشي از آن موجب بسته شدن بزرگراه منتهي به فرودگاه اين كشور گرديده بود و اين مسئله باعث شده بود تا پرواز ما به سمت پاكستان با 40 دقيقه تاخير انجام گردد.در مسير راه بين كلمبو و پاكستان هواپيما در مالي به زمين نشست و مسافران سرگرم خريد از فروشگاههاي داخل سالن فرودگاه گرديدند و اين مسئله هم باعث گرديد تا هواپيما تاخير بيشتري را داشته باشد.بعدها من متوجه شدم كه اين تاخيرها با برنامه ريزي صورت گرفته است و هدايت شده بوده است.

غير از اين موارد ديگر حادثه اي در پرواز وجود نداشت .كمي بعد من قرار بود متوجه شوم كه چه حوادث غير مترقبه اي قرار است تا در اين پرواز اتفاق بيفتد.من از تحولاتي كه در روي زمين اتفاق افتاده بود و در حال اتفاق افتادن بود كمترين اطلاعي نداشتم.حوادثي كه نه تنها سرنوشت مرا دچار تغيير مينمود بلكه نهايتا منجر به تغيير سرنوشت كل كشور ميگرديد.

دقيقا 12 اكتبر سال 1999 بود.ساعت زمان يك ربع به هفت شب را نشان ميداد.شماره پرواز PK805 و از نوع ايرباس بود.داخل هواپيما كلا 198 مسافر قرار داشتند كه بسياري از آنها نيز دانش آموز بودند .ما قرار بود تا 10 دقيقه ديگر بر روي زمين (فرودگاه كراچي) بنشينيم.

بعد از بلند شدن هواپيما و صرف شام تعدادي از بچه ها نزد من آمدند و از من ميخواستند كه با آنها عكس يادگاري بگيرم و يا براي آنها امضا كنم.من هميشه از ديدار با بچه ها لذت ميبردم براي اينكه اغلب تفكرات جديدي نسبت به موضوعات مختلف دارند و هميشه ديد آنها در مورد مسائل مختلف متفاوت با ديگران است.

آنها كمتر به تظاهر و خودنمايي توجه دارند ، مصيبتي كه گريبان گير بيشتر بزرگان شده است.دقايقي بعد چراغهاي داخل سالن هواپيما خاموش گرديد و همه اين هياهوها به آرامي و سكوت گرائيد.

موسيقي زيبا و معروف پرنده بزرگ كه از داخل كابين هواپيما پخش ميشد مسافران را به خوابي لذت بخش سوق ميداد.

صهبا همسرم كنار من و كنار پنجره هواپيما نشسته بود.من همانطور كه همه اين حركتها را مي ديدم و از شنيدن موسيقي آرام لذت مي بردم ، غرق در افكار خودم بودم .بنظر مي آمد كه در سالن مسافران همه چيز در نهايت آرامش است و همه چيز عاديست.اوضاع آرام بود.

قربان ! خلبان تمايل دارد در كابين پرواز با شما صحبت نمايد.اين جمله را ناديم تاج مشاور نظامي من براي دومين مرتبه آهسته در گوشم نجوا نمود.در صداي او نگراني و اصرار موج ميزد.يقينا حادثه اي رخ داده بود.مشاورم مرا به جلوي هواپيما هدايت و در آنجا همه چيز را به من گفت." خلبان به او اطلاع داده است كه هواپيماي ما اجازه فرود در هيچيك از فرودگاههاي داخل پاكستان را ندارد و بايد هر چه سريعتر فضاي كشور را ترك نمايد" .در اين زمان هواپيما قادر بود تا يكساعت و ده دقيقه پرواز نمايد و سوخت آن رو به اتمام بود.

من اصلا آنچه را ميشنيدم باور نمي كردم.اين مسئله به شوخي و يا رفتاري كاملا مسخره و ناممكن شبيه بود.من بي درنگ به مهماندار هواپيما گفتم كه درب كابين خلبان را ببندد و به هيچيك از مسافران اجازه ورود به آنجا را ندهد.

من نمي خواستم كسي از ماجرا با خبر شود و اين مسئله باعث نگراني كسي شود.منشي و مشاور نظامي من به من گفتند كه آنها با فرمانده سپاه كراچي و سه شماره تلفن همراه دفتر او تماس گرفته اند وليكن كسي پاسخگو نبوده است.

آنها تلاش كرده بودند موقعيت خود را در داخل هواپيما نيز تغيير دهند ولي باز موفق به ارتباط با فرمانده نشده بودند.آنها همچنين تلاش كرده بودند تا از طريق سيستم مخابره اي با دفتر هواپيمايي بين المللي پاكستان تماس بگيرند ولي باز هم كسي پاسخگوي آنها نبوده است.آنها قبل از اينكه موضوع را به من اطلاع دهند نزديك به 15 دقيقه اززمان سپري و مقدار زماني از بنزين با ارزش هواپيما كاسته شده بود.

وقتي وارد كابين خلبان شدم و علت مشكل را از او جويا شدم ، خلبان به من گفت كه مركز كنترل ترافيك هوايي دليل خاصي را براي اين مسئله اعلام نمي نمايد و فقط با اصرار فرمان ميدهد كه بايد هواپيما از فضاي پاكستان خارج شود و در هر كشور ديگري كه ميتواند فرود بيايد.

خلبان ادامه داد " قربان فكر مي كنم هر چه هست با شما در ارتباط است ".

حالا آرام آرام قضايا هويدا و روشن ميشد.خلبان پيشينه برخوردهاي دولتهاي پاكستان با ارتش پاكستان را به خاطر داشت.

عليرغم اينها ، جمله نخست او همانند شوكي به من وارد شد ." قربان فكر مي كنم هر چه هست با شما در ارتباط است " .

ميدانستم كه حق با اوست.اما آنها حق نداشتند از فرود يك هواپيماي تجاري و مسافري در كراچي يا هر فرودگاه ديگر در پاكستان جلوگيري نمايند.من تنها حدسي كه ميزدم اين بود كه شخص نخست وزير نواز شريف بر عليه من اقدام كرده است.

هر كسي كه دست به اين بازي خطرناك زده بود جان تعداد زيادي از مسافران بيگناه هواپيما را هم به خطر انداخته بود.من تا زمانيكه ماجراي فرود هواپيما خاتمه نمي يافت قادر نبودم تا از كل ماجرا با خبر شوم.

" قربان به سختي براي يكساعت ديگر سوخت داريم " صداي خلبان هواپيما بود كه با طنين ترس و نگراني همراه بود.من از او خواستم كه يكبار ديگر از مركز كنترل ترافيك هوايي دليل عدم امكان فرود هواپيما را بپرسد.

او اينكار را انجام داد.بعد از 4 تا 5 دقيقه پاسخ داده شد كه به ارتفاع 21000 پا صعود و از فضاي پاكستان خارج شويد و به هر كجا كه دوست داريد پرواز كنيد.

در مرتبه بعد مركز كنترل پرواز از دادن پاسخ هم خودداري كرد.براي آنها اصلا مهم نبود كه ما به كجا خواهيم رفت و يا چه خواهيم كرد.آنها بعدا پيشنهاد كردند كه خلبان ميتواند با شركت (PIA) خودش تماس بگيرد و كسب تكليف نمايد.واقعا وضعيت مبهم و مسخره اي بود.

مديريت هواپيمايي پاكستان كه شركتي تجاري بود چكار ميتوانست انجام دهد؟ مركز كنترل ترافيك فرودگاه به ما پيشنهاد داد تا به بمبي ، مسقط ، ابو ظبي و يا بندر عباس در جنوب ايران و يا هر كجا كه دوست داريم برويم.آنها به خلبان اطلاع دادند كه برابر دستورات صادره از سوي مقامات تمامي فرودگاههاي كشور بر روي اين هواپيما بسته و اين هواپيما قادر به فرود در هيچ كجاي پاكستان نميباشد.

همه چيز بسيار سياه و شيطاني بنظر ميرسيد.بين همه كشورهاي همسايه ، هند به لحاظ مسافت و مقدار كم بنزين باقيمانده در هواپيما از همه به ما نزديك تر بو گزينه مناسب تري محسوب ميگرديد.

اين كار ما را در دستان دشمن خطرناكي قرار مي داد كه سه جنگ تمام عيار با آنها داشتيم .واقعا باور كردني نبود كه چنين فرمان و دستوري از طرف مقامات بلند پايه پاكستاني به هواپيمايي مسافربري پاكستان ابلاغ شود ، آن هم هواپيمايي كه رئيس ارتش و رئيس ستاد مشترك ارتش داخل آن قرار دارد.

قطعا مركز كنترل ترافيك جرات انجام چنين كار خيانت بار و زشتي را نداشت و مطمئن بودم كه دستور فوق از سوي مقامات اصلي كشور صادر و آنها مجبور به اجراي آن هستند.من ارتشم را مي شناختم و به هيچ وجه در مخاطره من هم سرپيچي و تمرد ارتش پاكستان نمي توانست وارد شود.حتي اگر چنين كاري هم كرده بودند ، هرگز راضي نمي شدند كه رئيس خود را با دست خود تحويل هنديها بدهند.

تقريبا مطمئن بودم كه اين كار با دستور مقامات سياسي و مشخصا شخص نواز شريف بعنوان بلند پايه ترين مقام اجرايي كشور صادر شده است.هيچ كسي غير از نواز شريف نمي توانست چنين دستور محكمي را صادر كرده باشد.

كنار گذاشتن رئيس ارتش يك چيز است و ربايش هواپيماي او و فرستادن او به هند يك چيز ديگر.همانطور كه گفتم اين فقط يك كار شيطاني بود.واقعا متعجب بودم كه آيا نواز شريف نمي تواند درك كند كه انجام چنين اقدامي بر عليه رئيس ارتش پاكستان و در واقع انجام كودتا بر عليه ارتش تنها باعث خوشحالي و سرور هنديها خواهد شد و آنها اين حادثه را به عنوان يك جشن بزرگ تلقي خواهند نمود؟

اكنون كه از آن واقعه تلخ ميگذرد هنوز در تعجبم كه اين فكر رذيلانه چگونه به فكر او خطوز كرد و نواز شريف چگونه راضي شد كه به تسليم رئيس ارتش كشورش به دشمن هندي راضي شود.مردم پاكستان به اين مسئله بعنوان گناه نابخشودني نواز شريف مينگرند.

حالا من مي فهميدم كه ما (هواپيماي ما) نه تنها در مقابل مركز كنترل ترافيك هوايي و يا گارد فرودگاه بلكه در مقابل كل دولت نواز شريف قرار گرفته ايم.

از خلبان پرسيدم كه كجا ميتوانيم برويم ؟ خلبان پاسخ داد فقط براي ما رفتن به حيدرآباد در هند و مسقط در عمان مقدور ميباشد چرا كه بنزين هواپيما بسرعت در حال كاهش ميباشد .با ناراحتي زايد الوصفي گفتم مگر اينكه جنازه مرا به هند ببريد.

تنش و نگراني هر لحظه در كابين خلبان زيادتر ميشد.من تلاش ميكردم آرام باشم .بعد از انجام تمرينات سخت و سالها خدمت در ارتش بعنوان يك كماندو ياد گرفته بودم كه در شرايط بحراني بر اعصاب خويش مسلط باشم و قادر به كنترل احساسات روحي خودم باشم.من ياد گرفته بودم چگونه بر نگراني و تشويش خودم مسلط باشم.

ديدگاه من راجع به مرگ اينست كه اگر بخواهد اتفاق بيفتد اتفاق مي افتد .به همين سادگي .اين سخن بدان معنا نيست كه من مي خواهم فلسفه گرايي كنم ، نه ، بلكه تلاشم اين بود كه بر احساسات خودم غالب شوم.اگر شما نتوانيد در مواقع بحراني و احساس خطر اعصاب خودتان را كنترل و عقلايي رفتار كنيد يقينا تمامي فرصتها را براي موفقيت از بين خواهيد برد.

" من ميخواهم دليل اينكه به ما اجازه فرود در فرودگاه را نميدهيد بدانم .اين يك هواپيماي مسافربري است .چگونه ميتوانيد اين هواپيما را از مسيرش منحرف كنيد" ؟ اين سخنان من بود كه خلبان بعد از لحظاتي به مركز كنترل ترافيك مخابره نمود.

طبق معمول 4 تا 5 دقيقه باارزش ديگر تلف شد تا پاسخ سوالم داده شود.بعدها فهميدم كه اين تاخير بخاطر انتقال پيام و چند دست شدن آن بود.پيام خلبان به مركز كنترل ترافيك ميرسيد.آنها پيام او را به رياست ستاد اداره هوانوردي ارسال مينمودند.

او پيام را به رياست كل و رياست كل پيام را به مشاور نظامي دفتر نخست وزيري در اسلام آباد مخابره مينمود.مشاور نظامي هم پيام را به اطلاع نواز شريف ميرساند و سپس منتظر پاسخ او ميماند.يعني اگر خودم را حساب كنم پيام هفت تا هشت دست مي پرخيد تا به اطلاع نواز شريف برسد .من نواز شريف را و روحيه او را مي شناختم.حتما در باره هر سوال كلي حرفهاي بي سر و ته سر هم ميكرد تا نهايتا جمله نهايي را بگويد.

اين به بازي خطرناك و در عين حال كندي شبيه شده بود كه براي پايان بازي ، به مهر تائيد نخست وزير احتياج داشت.اين لحظات پر مخاطره تمام بنزين هواپيما را آرام آرام به آخر ميرساند.اين اولين بار در طول تاريخ بود كه هواپيمايي در آسمان ، توسط شخصي كه در روي زمين بود به گروگان گرفته شده بود و اين شخص كسي نبود جز نخست وزير پاكستان نواز شريف كه هنگام آغاز نخست وزيري خود سوگند ياد كرده بود كه حافظ جان تمام شهروندان پاكستاني خواهد بود.

وقتي كه در انتظار پاسخ بوديم هواپيما به ارتفاع 21000 فوت (6400 متر) نزديم ميشد.با بالا رفتن و اوج هواپيما اين جمله مدام در گوشم طنين انداز ميشد كه " شما نمي توانيد در هيچ كجاي پاكستان فرود بيائيد و بايد فضاي پاكستان را ترك كنيد " .ما واقعا باور نمي كرديم.آيا واقعا آنها بخاطر از ميان برداشتن من مي خواستند همه مسافران هواپيما را بكشند؟

در همين حين خلبان خبري به من داد كه واقعا نگران كننده بود.او مي گفت براي اينكه بتواند هواپيما را درارتفاع 21000 فوتي قرار دهد هواپيما مقدار سوخت بيشتري را مصرف و اكنون حتي آنقدر سوخت باقي نمانده است كه بشود با آن به مكان ديگري براي فرود هواپيما رفت.او تصريح كرد كه ديگر عملا امكان ندارد از فضاي پاكستان خارج شد.با اعلام اين خبر تنش و هيجان در كابين خلبان به اوج خودش رسيده بود و همه ما نگران بوديم.

تنها راه باقيمانده براي ما اين بود كه هواپيما را در هر كجاي پاكستان كه ميشود و امكان دارد برروي زمين فرود بياوريم.به خلبان گفتم به آنها بگو كه سوخت هواپيما تمام شده است و ما نمي توانيم فضاي پاكستان را ترك كنيم.اما بعد لحظه اي گفتم نه ! حرفم را فراموش كن.اين حرف را نزن .فقط هواپيما را بر روي باند فرودگاه كراچي فرود بياور.حداقل داخل هواپيما 200 مسافر وجود دارد و ما چه آنها (مقامات) دلشان بخواهد و چه دلشان نخواهد بايد برروي زمين فرود بيائيم.

در كمال ناباوري مركز كنترل ترافيك عكس العملي از خود نشان نميداد.صداي توام با لرز و نگراني مفرط مسئول برج مراقبت به گوش ما رسيد " خلبان هواپيماي PK805 ! هيچ راهي براي فرود شما در فرودگاه كراچي وجود ندارد .چراغهاي باند را خاموش كرده اند و در حال حاضر فقط سه اتومبيل ويژه آتش نشاني در روي باند فرود قرر دارد تا هواپيما نتواند فرود بيايد."

خلبان با ناراحتي و تشويش رو به من كرد و گفت " قربان با اين اوصاف عملا فرود هواپيما در باند كراچي غير ممكن شده است.اگر بخواهم فرود بيايم هواپيما با ماشين آلات آتش نشاني برخورد مي كند."

نگراني همه ما را فرا گرفته بود.لحظات بسيار حساس و نفس گيري بود.من بشدت عصباني بودم و در عين حال ميدانستم كه بايد خودم را آرام نشان دهم تا رفتارم و عكس العملم تاثير منفي بر روي ديگران و به ويژه روي خلبانهاي هواپيما نگذارد.البته از حق نگذريم در تمام مدت بحران ، خلبانها كاملا حرفه اي و خوب رفتار كردند .

رو به خلبان كردم و گفتم به برج مراقبت بگو كه سوخت كافي نداريم و اگر بخواهيم هم ديگر نمي توانيم فضاي پاكستان را ترك كنيم.ما نمي توانيم به كشور ديگري برويم.شما بايد به ما اجازه فرود در فرودگاه كراچي را بدهيد.لحظات پر اضطراب و دلهره آوري سپري ميشد.

فقط دقايقي قبل از اينكه سوخت هواپيما تمام شود و سرنوشت ما به طرز محتوم و وحشت آوري رقم بخورد ، برج مراقبت به خلبان اعلام كرد كه ميتواند در بخش نوابشاه (شهري در 160 كيلومتري شمال كراچي واقع در ايالت سند) فرود بيايد.من سريعا از خلبان پرسيدم آيا سوخت كافي براي رسيدن به آنجا داري؟ خلبان پاسخ داد تلاش خودم را مي كنم قربان.من هم پاسخ دادم بسيار خوب برويم .

ساعت هفت و سي دقيقه شب بود.از زماني كه با شنيدن صداي مشاور نظاميم به كابين خلبان رفتم مدت 45 دقيقه گذشته بود.45 دقيقه سراسر بحران و نگراني ممتد.در راه رسيدن به نوابشاه بوديم كه ناگهان راديوي كابين صدايي كرد.صدايي از راديو به خلبان مي گفت كه ميتواند بازگردد و در فرودگاه كراچي بر روي زمين فرود بيايد.خلبان اصلا با توجه به سوخت كم هواپيما مطمئن نبود كه آيا قادر است هواپيما را به سلامت به فرودگاه كراچي برساند يا نه .

او شروع كرد به محاسبه مقدار باقيمانده بنزين هواپيما و مقدار مسافت باقيمانده.واقعا مطمئن نبود كه درست محاسبه مي كند يا نه .هيچكدام از ما از اتفاق اخير خوشحال نبوديم و حسي توام با نگراني ما را احاطه كرده بود.

واقعا چه كسي در آخرين لحظات دستور فرود هواپيماي ما را در فرودگاه كراچي صادر كرده بود؟ واقعا در لحظه آخر دل چه كسي به رحم آمده بود؟ ميدانستم در روي زمين خطر مرا تهديد مي كند اما كجا ؟

من هنوز در افكار خودم غرق بودم كه چه اتفاقي افتاده است و خلبان هم داشت با شتاب محاسبه مقدار بنزين و مسافت را ميكرد.در همين زمان ناگهان سرلشگر مالك افتخار علي خان فرمانده يكي از لشگرهاي نظامي كراچي با هواپيما تماس گرفت.او به خلبان گفت كه " به رئيس بگو كه برگردد و در فرودگاه كراچي فرود بيايد.حالا همه چيز درست شده است."

من هنوز سوظن داشتم بنابر اين خودم با سرلشگر افتخار صحبت كردم.مي خواستم مطمئن شوم كه او خودش است و كسي خودش را به جاي او معرفي نكرده است.در ضمن ميخواستم مطمئن شوم كه او را مجبور به برقراري تماس با ما نكرده باشند.اين اولين باري بود كه من ازراديوي هواپيما با كسي صحبت ميكردم.از او پرسيدم فرماده سپاه كجاست ؟ او پاسخ داد قربان فرمانده سپاه در حال حاضر در سالن انتظار VIP منتظر شماست و من از برج مراقبت با شما صحبت مي كنم.از او پرسيدم مشكل چيست ؟ سرلشگر افتخار پاسخ داد قربان ، من مطمئنم كه شما خبر نداريد.موضوع اينست كه حدود دو ساعت پيش بازنشستگي شما اعلام شد و ژنرال ضياءالدين بوت بجاي شما بعنوان رئيس ارتش معرفي شده است.آنها تلاش ميكردند هواپيماي شما را منحرف كنند تا شما در كراچي فرود نيائيد اما ارتش كنترل فرودگاه را در دست گرفته است و همه چيز اكنون در كنترل ماست.شما ميتوانيد بازگرديد.جزئيات بيشتر را بعدا عرض خواهم نمود.

من هنوز مي خواستم شكم را برطرف كنم.از او پرسيدم آيا تو ميتواني اسم شگهاي مرا بگويي ؟ اين سوال را از افتخار پرسيدم چون ميدانستم كه او اسم آنها را ميداند.با اين سوال و پاسخ او مطمئن ميشدم كه شخص طرف صحبت من واقعا سرلشگر افتخار است.اگر كسي ديگر بجاي او بود و يا او تحت فشار و اجبار با من صحبت ميكرد حتما نام سگهاي مرا درست نمي گفت.اما او سريعا پاسخ داد قربان اسم آنها دات و بودي است.در اوج اضطراب احساس خوبي به من دست داد و آرامش خوبي بر من مستولي شد.از افتخار تشكر كردم.بعد به او گفتم به محمود و عزيز بگوئيد كه كسي كشور را ترك نكند.محمود احمد فرمانده سپاه دهم راولپندي بود و محمد عزيز خان هم رئيس ستاد ارتش بود.

رو به خلبان كردم و در خصوص وضعيت بنزين هواپيما از او پرسيدم.آيا تو ميتواني ما را به كراچي برساني ؟ او پاسخ داد كه ما اكنون در نيمه راه هستيم و ميشود اينكار را كرد.اما قربان خواهشا سريع تصميم بگيريد.اگر مشكلي در سر راه باشد (منظورش اتومبيلهاي ويژه آتش نشاني روي باند فرودگاه بود) امكان تصادف هواپيما وجود دارد.

به او گفتم بيا ! به كراچي بازميگرديم.همين گونه كه تصور مي كنيد لحظات پر از اضطراب و وحشت در هواپيما حاكم بود.با توجه به سوخت بسيار كم هواپيما هر گونه اتفاق غير قابل پيش بيني شده و حتي وزش باد مخالف ميتوانست سوخت بيشتري از هواپيما را هدر دهد و باعث سقوط هواپيما شود.همه چيز بستگي به فرود آرام و بي دردسر هواپيما داشت.در اين زمان بود كه من از كابين خلبان بيرون آمدم و براي نشستن بر روي صندلي خودم نزد صهبا رفتم.صهبا ساكت بود و ميشد در نگاهش به اضطراب ووحشتي جانكاه پي برد.اما او هيچ نمي گفت.او بعدها به من گفت كه از شدت اضطراب صورت مهمانداران را به صورت ارواح مي ديده است.وقتي آجودان من برايم سيگار آورد و من از او گرفتم تا بكشم همسرم فهميد كه واقعا اتفاق بدي افتاده است چرا كه او ميدانست كه من در حالت عادي اهل كشيدن سيگار نيستم.بعدها كليپ ويديويي در باره من پخش شد كه در سراسر دنيا نشان داده شد كه من در حالي كه در هواپيما نشسته ام سيگاري روي لبم دارم و تفنگي را در دست گرفته ام.من ميدانستم كه ما از كشيدن سيگار در هواپيما منع نشده ايم ولي با اينحال از خانمي كه كنار من بود اجازه خواستم تا سيگاري را بكشم.اين خانم معلم زبان در كراچي بود و با مهرباني درخواست مرا پذيرفت .مهماندار هواپيما برايم چايي آورد .يادم مي آيد همه استكان چايي را بي اختيار يكجا خوردم.

اين دومين حركت من بود كه به صهبا فهماند اصلا در وضعيت عادي قرار ندارم و اتفاق خيلي مهمي افتاده است.صهبا طاقتش طاق شده بود رو به من كرد و پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ من به او گفتم كه به ما اجازه فرود در فرودگاه كراچي را ندادند و سوخت هواپيما هم در حال تمام شدن است.همه اينها براي اين بود كه مرا بركنار كرده اند و ضياءالدين را به جانشيني من منصوب كرده اند.يقينا نواز شريف دوست ندارد من در مقابل كارهاي خلاف او بايستم.من غير از اينها چيزي نميدانم كه به تو بگويم.اما اكنون ما موفق شده ايم كه فرود بيائيم.صهبا شنيدن حرفهاي من دچار ترس زيادي شده بود و حتي صداي خفه اي شبيه داد فرو خفته هم از گلويش شنيده ميشد.

بعدها صهبا به من گفت كه وقتي از خواب بيدار شده بود و مرا در كنار خودش نديده بود و متوجه شده بود كه هواپيما بالا و پائين ميرود تصور كرده بود كه هواپيما در حال سقوط است.

ما زماني به فرودگاه كراچي رسيديم و بر روي باند فرود آمديم كه فقط از سوخت هواپيما مقدار بسيار كمي باقيمانده بود.فرمانده سپاه ژنرال عثماني ، فرمانده لشگر افتخار و ديگر فرماندهان از اينكه هواپيما به سمت ترمينال قديمي هدايت شد متعجب شده بودند.كماندوهاي محافظ من از ترش تيراندازي به طرف من دور من را احاطه كرده بودند و اجازه رفتن من به طرف درب هواپيما را نميدادند.آنها برايم ديوار امنيتي درست كردند تا من بتوانم حركت كنم.وقتي كه من فرمانده سپاه ژنرال عثماني را روي پلكان هواپيما ديدم تازه خيالم راحت شد .او اولين كسي بود كه وارد هواپيما شد.او به من بخاطر فرود سالم هواپيما تبريك گفت.بعد كماندوها آمدند و دور من حلقه زدند .در اين زمان من احساس راحتي و خوشحالي زيادي داشتم.وقتي كه پاهايم ازروي آخرين پله هواپيما جدا شدند و بر روي زمين قرار گرفتند هنوز از اتفاقاتي كه افتاده بود بي خبر بودم.من فقط خوشحال بودم كه سالم هستم و به خصوص صهبا و ديگر مسافران و بچه هاي دانش آموز همگي سالم و سلامت هستند.

در اين حين فكري در سرم بود و اين شعر معروف عمر خيام را زمزمه ميكردم : بر لوح نشان بودني ها بوده است ، پيوسته قلم ز نيك و بد فرسوده است ، در روز ازل هر آن چه بايست بداد ، غم خوردن و كوشيدن ما بيهوده است .

همانطور كه به سوي اتومبيلي كه در محوطه باند فرودگاه انتظار مرا مي كشيد ميرفتم با خودم فكر ميكردم " خدايا ! تقدير من چه خواهد شد ؟ " .

مترجم صابر قاسمي

------------

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

بخش چهارم

بخش پنجم

بخش هفتم

بخش هشتم

بخش نهم

بخش دهم

بخش يازدهم
 چهارشنبه 1 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شبکه خبر]
[مشاهده در: www.irinn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 216]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن