تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس سنت نيكويى را بنا نهد، اجرى برابر اجر همه عمل‏كنندگان به آن عمل تا روز قي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820107256




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روايت همسر شهيد همت از ازدواجشان؛ همان دفعه اول در دل خانواده‌ام جا باز كرد


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: روايت همسر شهيد همت از ازدواجشان؛ همان دفعه اول در دل خانواده‌ام جا باز كرد
جام جم آنلاين: يك شب پيش از آمدن حاجي به پاوه خواب عجيبي ديدم. او بالاي قله‌اي ايستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا مي‌كردم. خانه سفيدي را به من نشان داد و گفت: «اين خانه را براي تو مي‌سازم، هر وقت آماده شد دست تو را مي‌گيرم و بالا مي‌كشم.» فرداي آن شب خبر رسيد همت آمده است.


همسر شهيد همت يكي از دانشجويان داوطلب اعزامي از اصفهان به پاوه بود كه تابستان 1359 وارد اين شهر شد و همراه ديگر خواهران مستقر در كانون فرهنگي سپاه و جهاد پاوه به كار معلمي و امداد رساني در روستاهاي اطراف پاوه پرداخت. او در مهرماه همان سال، پس از اتمام مأموريت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار ديگر راهي پاوه شد و فعاليت خود را از سرگرفت.

همت مدتي پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاري اش رفت. خود وي شرح سامان گرفتن زندگي مشترك خود را با حاج همت چنين تعريف مي‌كند: با يكي دو نفر از دوستان خود عازم كرمانشاه شديم، آموزش و پرورش آن‌جا ما را به پاوه فرستاد. وقتي وارد شهر شديم هوا تاريك شده بود. باران مي‌باريد. يك‌راست به ساختمان روابط عمومي سپاه رفتيم. همت آن ‌جا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شديم و از روز بعد كار خود را در مدارس پاوه آغاز كرديم. آن زمان شهر رونق بيشتري پيدا كرده بود و بخش عمده‌اي از منطقه پاك ‌سازي شده بود و تعداد زيادي از نيروهاي بومي توسط شهيد ناصر كاظمي و همت، جذب كانون فرهنگي جهاد و سپاه شده بودند.

سفر حج ايشان حدود بيست روز به طول انجاميد. در اين فاصله به اتفاق خواهران اعزامي خانه‌اي براي سكونت خود در شهر اجاره كرديم. يك شب پيش از آمدن حاجي به پاوه خواب عجيبي ديدم. او بالاي قله‌اي ايستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا مي‌كردم. خانه سفيدي را به من نشان داد و گفت: "اين خانه را براي تو مي‌سازم، هر وقت آماده شد دست تو را مي‌گيرم و بالا مي‌كشم." فرداي آن شب خبر رسيد همت آمده است. يكي-دو روز بعد، از فرماندار شهر براي سخنراني در مدرسه دعوت كرده بوديم. گفتند كسالت دارد و همت به جاي ايشان آمد. حالا ديگر او را حاج همت صدا مي‌زدند. چند دقيقه‌اي پس از شروع سخنراني ايشان، برادري از سپاه آمد و خبر درگيري مناطق اطراف پاوه را داد. حاجي عذرخواهي كرد و مدرسه را ترك گفت.

دو روز بعد همسر يكي از برادران اعزامي از اصفهان، كه در آموزش و پرورش فعاليت مي‌كرد و ارتباط صميمانه‌اي با حاج همت داشت، به محل سكونت ما آمد و درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح كرد، بهانه‌اي آوردم و پاسخ منفي دادم.

آن خانم اصرار كرد و از خلق و خوي شهامت، اخلاص و فداكاري حاجي تعريف كرد و گفت: ديگران روي شهادت و گواهي همت قسم ياد مي‌كنند." گفتم روي اين موضوع فكر مي‌كنم. دو يا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زديم. او نشاني منزل ما را در اصفهان يادداشت كرد. در آن ايام سپاه پاوه همچنان مشغول پاك ‌سازي روستاهاي مرزي از لوث گروهك‌ها و عراقي‌ها بود و چون او نقش عمده‌اي در فرماندهي اين عملياتها داشت قرار شد پس از اتمام عمليات راهي اصفهان شود.

همزمان با انتقال تعدادي از شهدا به اصفهان فرصتي فراهم شد و حاجي در آن سفر همراه با خانواده خود براي گفتگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آن‌جا كه شخصيت حاج همت احترام برانگيز بود و علاوه بر آن از قدرت كلام خوبي برخوردار بود و محبت ديگران را نسبت به خود جلب مي‌كرد، در اولين برخورد با خانواده من توانسته بود جاي خود را باز كند.

به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در كانون، امكان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم كردند. فرداي همان روز كه به اصفهان رسيديم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسي را به زمان خاصي بيندازند، اما ايشان با تبحري كه در جا انداختن مطالب داشت گفت: " براي يك مسلمان هيچ روزي بهتر از ولادت بنيانگذار اسلام نيست." و با اين جمله قرار عقد را براي دو روز بعد، يعني هفدهم ربيع‌الاول گذاشت.

دلم مي‌خواست خطبه عقد را امام خميني(ره) بخوانند، اين، يكي از آرزوهايي بود كه زوج‌هاي جوان در آن روزها داشتند و در صورت انجام آن به خود مي‌باليدند. به حاج همت پيشنهاد كردم از دفتر امام وقتي بگيرند. ولي پيش از آن‌كه درخواست خود را به طور كامل به زبان بياورم حاجي از من خواست صرف ‌نظر كنم. او گفت: راضي نيستم روز قيامت جوابگوي اين سؤال باشم كه چرا وقت مردي را كه متعلق به يك ميليارد مسلمان است به خودت اختصاص دادي.

قرار خريد گذاشته شد. حاج همت دست خانواده‌اش را جهت خريد براي من باز گذاشته بود، اما براي خودش جز يك حلقه ساده كه قيمت آن به دويست تومان هم نمي‌رسيد، خريد ديگري نكرد.مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ريخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم. حاجي نيز يك دست لباس سپاه به تن كرده بود. ميهمانان مجلس، اعضاي هر دو خانواده و تعدادي از دوستان من و حاجي بودند. مراسم با صلوات و مديحه‌سرايي برگزار شد، هر چند كه اين‌چنين رسمي در ميان اقوام و خانواده ما معمول نبود.

منبع- خبرگزاري برنا
 چهارشنبه 1 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن