واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: چکیده:
برخى بر این باورند که دین در تعریف، ذات و ماهیت ارسطویى ندارد، و سراغ ذاتیات و عرضیات دین بدین نحو رفتن تلاشى بیهوده است. بر این پایه مسائلى چون زبان عربى، فرهنگ عرب، طب و نجوم، جمیع پرسشها و داستانها و رخدادهایى که ذکرشان در قرآن و سنت است، همچنین مسائلى از فقه، حوادثى که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده و... همه عرضى دین اسلام بهشمارمىروند.
در پاسخ چنین مىگوییم که شناخت دین در گرو شناخت آن به تعریف ارسطویى (تعریف مقولى) منحصر نیست، بلکه راهکارهاى دیگر نیز وجود دارند.
به بیان دیگر اگر راهکار ارسطویى بسته است، سایر راهکار و شیوهها باز استبویژه که نویسنده محترم «بسط تجربه نبوى» که روىکردى «فوق مقولى» و برخاسته از تجلیات کشف و شهود در مبانى عرفان و با حکمت متعالیه همخوان است را پذیرفته و قلمرو مقاله خویش را بررسى دین در مقام ثبوت دانسته است.
بر این اساس (فوق مقولى)، دین اسلام، قرآن و کلمات پیامبر و پیشوایان دین ( علیهم السلام) همه یک حقیقت نورانى بسیط را تشکیل مىدهند (ذاتى و عرضى مقولى نمىپذیرند) و همه مراتب و درجات یک امر بسیطند، خواه عربى باشد یا فرهنگ عرب و فقه و سایر سؤالات و حوادث و مسائلى که در اسلام رخ نموده است. و اینک توضیح سخن:
مبناى کلام
1- مبنایى که در سرتاسر این نوشته از آن بهره گرفتهایم بر پایه حکمت متعالیه (تشکیک در وجود) و ترازوى کشف و عرفان (تشکیک در تجلى) استوار است، این مبنا در مقام «ثبوت» چیزى به نام ذاتى و عرضیها که عارض ذات مىشوند را بر نمىتابد و از منظر دروندینى، ادیان آسمانى را یک حقیقتبسیط نورانى مىداند که در آنها سخن از مرتبه، مراتب، درجه، درجات، شؤون، تجلیات، پرتو، رشحه، فروغ و جلوه است، و توسط اینهاست که دینها تعین مىپذیرند. توضیح این مبنا در اثناى مقاله خواهد آمد.
2- در این نوشته اگر احیانا سخن از «جزء» ، «ذاتى» و «مجموعه» به قلم آمده است جزء در برابر کل، ذاتى در برابر عرضى و مجموعه در برابر آحاد و افراد نیست، چرا که مبناى یاد شده آنها را از خود نمىداند.
3- در این مقاله در کنار استدلال گاهى فرازى به عنوان «تایید» استدلال و تبیین آن به نگارش مىآید، لیکن تراز این پاسخ و استدلال همان مبناى مقاله است.
4- چنانچه خواننده محترمى قصد نقد این مقاله را داشت، استدعا مىشود نخست در صدر مقاله مبناى نقد خویش را بنگارد.
1- مفهوم ذاتى و عرضى
در مقاله «ذاتى و عرضى در ادیان» ذاتى و عرضى در قالب یک مثال چنین معنا شده است:
الف) زیره به کرمان بردن. ب) زغال سنگ به نیو کاسل بردن. ج) خرما به بصره بردن (یحمل التمر الى البصره) .
مدلول واپسین یا روح یا ذات این سه ضرب المثل یکى است، اما این روح واحد سه جامه گونهگون بر تن کرده است، جامهها، رنگ و قطع فرهنگ و جغرافیا و زبان مردمى را دارند که آنها را دوختهاند. اما روح، جهانى و بىوطن است، ما آن روح را درونمایه ذاتى این ضرب المثل و آن جامهها را برونمایه و عرضى آن مىخوانیم. روح یا ذات برهنه نداریم، ضابطه عرضى این است که ىتوانستبه گونه دیگرى باشد. عرضیها اصالت محلى و دورهاى دارند، نه اصالت جهانى و تاریخى و...
در توضیح کلام نویسنده محترم مىتوان گفت که اولا: خود دین مراد است، نه معرفت دینى و نه احوال دینداران، ثانیا: فرضى است در باب دین (مقام ثبوت) که مىتواند به منزله پیش فرضى براى فهم دین (مقام اثبات) بهکارگرفته شود. ثالثا: مقصود از عرضى آن است که مىتوانستبه گونه دیگرى باشد... عرضیات به ذات، تعین نمىبخشند، از آن بر نمىخیزند بلکه بر آن مىنشینند.
نویسنده در فرازى از سخنان خود مىگوید:
وجود تاریخى ادیان، مسلم است، لکن وجود یک ذات و روح مشترک در میان آنها امرى مسلم نیست، دین، ذاتى و ماهیتى ارسطویى ندارد، بلکه شارع مقاصدى دارد، این مقاصد همان ذاتیات دینند. ادیان، افراد یک کلى به نام دین نیستند، و بیش از آن که اشتراک در ماهیت داشته باشند (به قول ویتگنشتاین) شباهتخانوادگى دارند، اما قدر مشترک ندارند، به همین سبب «کنتنول اسمیت» کانادایى مىگوید: باید سخن از «دینها» گفت، رئالیستها (قائلان به کلیات) در اینجا از همه تهیدستترند و متاعى براى عرضه ندارند...از این رو سراغ ذاتیات و عرضیات دین به نحو پیشین رفتن سعیى عبث و جهدى بىتوفیق است. بارى دستبردن به کشف عرضیها پرحاصلتر از جست و جوى عرضیات دین به معناى کلى آن است...
پاسخ:
از نگاه دیگر مىگوییم:
اولا: در مقام اثبات اگر فرضا نتوانیم دین را در تعریف آوریم و همه ادیان را با حد تام و در چهار چوب جنس و فصل قریب، مابهالاشتراک و مابهالامتیاز ارسطویى که معمول در شناخت ماهیات استبشناسیم، چگونه مىتوانیم واژههاى «ذاتى و عرضى» را بهکارگیریم و از آنها بهره جوییم؟ چرا «الف» را ذاتى دین بدانیم و «ب» را عرضى آن و عکس نباشد؟ چون ما هنوز ماهیت و ذات را نشناختهایم، و آیا مىتوان چشم بسته یکى را ذاتى و دیگرى را عرضى خواند؟ و بر فرض اگر ذاتى و عرضى را بشناسیم در حقیقت، دین را شناختهایم و دینها را تعریف کردهایم.
ثانیا: بر فرض باید سخن از دینها گفت (که در مرحله اول امرى مسلم مىنماید) آیا تنها راه دینشناسى راه منطق ارسطویى است و راههاى دیگر وجود ندارد؟ آیا کسى که بسط تجربه نبوى را بخصوص باور دارد نمىتواند دین را تعریف کند؟ گر چه بسط تجربه نبوى نیز ملاک و میزان ویژه خویش را داراست که در مقالى دیگر باید از آن سخن گفت.
بدیهى استشناختیک شىء راهکارهاى گونهگون فرا روى خود دارد.اگر مراد از شناختیک شىء (چونان دین) رفع ابهام از چهره آن باشد مىتواند به شیوههاى مختلف تحقق یابد از جمله:
1- گاهى واژهاى آشکار به جاى واژهاى مبهم مىنشیند.
2- شناخت گاهى به بیان آثار و خواص صورت مىپذیرد.
3- زمانى عناصر تشکیل دهنده و تالیف کننده یک شىء در تعریف مىآید.
4- ممکن است ماهیت منطقى بیان شود (ذاتیات و عرضیات) . این نوع شناختبه گفته ابن سینا بسى دشوار بلکه غیر ممکن است.
5- در برخى موارد از راه کشف و شهود (تجربه صحیحح) مىتوان یک حقیقت را شناخت.
ثالثا: اگر از شناختسایر ادیان (غیر اسلام) ناتوان باشیم - که این امرى مسلم و قطعى است - ولى در باره شناخت دین اسلام لااقل از راه دروندینى با یکى از راهکارهاى یاد شده دستمایه داریم; زیرا ما پیرو سوفسطائیان یونان باستان نیستیم، و راه شکاکیت را نمىپوییم و از پیروان «پیرون» (2) یونانى و امثال او نمىباشیم، و نظریه نسبیتشناختشایع در میان برخى از فلاسفه غرب که برخاسته از مذهب شک است را نمىپذیریم، ما و همچنین نویسنده مقاله ذاتى و عرضى در ادیان وجود واقعیت را در جهان خارج پذیرفتهایم، گر چه در اظهار نظر و رسیدن به ژرفاى آن، سخن و تامل است.
از این رو اگر سخن از دینها باشد، بهترین آنها را مىتوان فىالجمله شناخت و پلورالیزم دینى به این معنا را نپذیرفت، و لااقل بر اساس بسط تجربه نبوى و ترازوى کشف و عرفان از منظر دروندینى مىتوان چنین ادعایى نمود، چنان که پیامبر گرامى اسلام (ص) فرمود:
«الله وعدنى ان یظهر دینه على الادیان» (3)
خداوند به من نوید داده است که دین خود را بر همه ادیان آشکارا چیره سازد، و فرمود:
«یا على بنا ختم الله الدین کما بنا فتحه» (4)
یا على خداوند دین را توسط ما پایان داد چنان که توسط ما آغاز کرد.
امام صادق (ع) فرمود:
«محمدا ارسله بالهدى و دین الحق» (5)
امام موسى بن جعفر (ع) مىفرماید:
«افضل الادیان الاسلام» ، «ان الدین عندالله الاسلام» (6)
امام حسن عسکرى (ع) در باره پیامبر خاتم (ص) مىفرماید:
«المبعوث بخیر الادیان و الملل» (7)
همچنین فرمود:
«صل على محمد کما بعثه بخیر الادیان» (8) .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 150]