واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: صفحه آخر - غبارروبي از چهره و قامت تاريخ
صفحه آخر - غبارروبي از چهره و قامت تاريخ
داوود شهيدي:بهمن رضايي كاريكاتوريست پيشكسوت، نمايشگاهي از آثارش را كه خود به زيبايي و كمال، آبرنگهاي طنزآميز ميخواند در گالري والي به نمايش گذارده است. مكان نمايشگاه: پلاك 86 در خيابان بيژن خدامي است و تا شش آبان- هر روز از ساعت چهار تا هشت بعدازظهر براي بازديد دوستداران هنر- باز است. اين آبرنگهاي طنزآميز، نگاهي است كه او به ميراث فرهنگي انداخته است. باري، اينگونه آغاز ميكنم، اين يادداشتگونه را بر كارهاي او: اگر خوب بنگري همهچيزها محو و غبار گرفتهاند. همهچيزها، روزها و لحظهها، خيابان و دشت و گياه و آب و آفتاب و خيابان و ميدان و كوچه و خانه و كاشانه... انگار كه يك ساعت شني بزرگ كه از بالاها، سر به افلاك دارد و ته آن به اسفلالسافلين ميرسد. از سوراخ محفظههاي خود بر همهچيزها خاك و خاكستر ميباراند. اين است كه تاريخ، سرشار از خاك و خاكستر است و تاريخ زير پوششي از خاك و خاكستر، چرت ميزند. باد نيز تنها آن را ميآشوبد و ميگسترداند ولي جايي آن را باز نميگسترداند. اين است كه بهمن رضايي با آب و رنگهاي طنز، تاريخ را غبارروبي كرده است و ذهن ترا ميبرد از امروزها به ديروزها و آن فصلهاي باران ريز يا داغ و تفته يا خوشرنگ يا يخزده و سالها و سدهها و هزارهها و... تا آنجا كه تاريخ ايستاده است. او ترا و مرا از روزهاي دبستاني كه در آن، در درسهاي تاريخ و جغرافيا، با غرور از اين فلات پركوه و دشت باستاني و از اردشير بالكان- شاپور ذوالاكتاف و رزمندگان پارتي تا خشايار كه بر دريا تازيانه ميزند، تا داريوش جهانگير كه كتيبه برميگيرد و ميرسد تا آن آغازگر بزرگ- كورش هخامنشي. بهمن رضائي، بساط نگسترده است كه چيدماني از آثار باسمه و اما... به روايت كلاه فارغالتحصيلي هنر، را در ويترين مختص اشياء لوكس و پرداخته و ساخته، ارائه كند. بلكه آثارش احساس هويت و نشاندار از آرامش خودماني نان گرم و كاسه شير را داراست و چون آن معماري خالص در كتيبههاي باستاني است كه در آن مجلسآرائي و بزككاري نيست. او نه غربزدگي آدامس و كارتون استريپ و پاپموزيك...، بلكه او، همچون گريههاي آبرنگهايش است كه با حس دوستي و خودمانيگري خلق شدهاند. سوژه و تكنيك او آسان است و همهپسند، اما در اين فصول تيره و تار به شكلي عميق قادرند كه مفهومهاي ژرف اجتماعي را انتقال دهند و بدينگونه ديروز و امروز يكي ميشوند.
اين است كه تو خاقاني را احساس ميكني كه خسته و دردمند ميسرايد: ما با رگه داديم، اين رخت ستم بر ما/ بر قصر ستمكاران تا خود چه رسد خزلان
در كارهاي بهمن رضائي، تاريخ خسته است، منتظر است و خميازه ميكشد، تاريخ بيكار است، تاريخ بيعار است اما با اين همه، تاريخ نابكار نيست، اما دستهاي نابهكار است كه تاريخ را به تاراج ميبرد، البته با تشريفات و تبريكات و احترامات فائقه! داريوش كبير در ليموزين كشيده و روباز به سوي موزههاي ديار فرنگ، اسكورت ميشود. اما باز هم تاريخ آنجاست و با ماست. اگر چند تاريخ مخروبه است اما عليه تهاجم و تاراج، خشم است و نعره ميكشد: يكي از سنگ- گاوها، از همان بالاي ستون سنگبند، حريف گاوباز يا «ال ماتادور» فرنگي است، يا شايد تاريخكش ميآيد كه ديروز و امروز را يكسره روايت ميكند. اين است كه تاريخ اگرچه كتيبه است ولي زندگيساز ميكند تا سروريش اصلاح كند و سر ميزند به كوچه و ميشود مردم و در ميدانچه، كسب و كارش را فرياد ميكشد و در عصر يخزده، پاي خاكستر فرومانده از اجاق آتش، سيبزميني كباب ميكند، چمباته ميزند و با كلافگي چپقي چاق ميكند. يا شايد تاريخ داغ است و عرقريزان است، چون خيس ميشود، در آبهاي سيوند، غواصي ميكند و يا تاريخ، حتي ميخندد يا ميگريد بسان آبرنگهاي طنزآميز.
يکشنبه 28 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]