واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اول ازهمه مي خوام نوشته هاي زير رو بخونين بعد هر كدوم نظرتونو اول راجع به اين متن وبعد خود ازدواج سن ازدواج و نحوه ازدواج بيان كنين
روايت هايی از پيشنهادات بی شرمانه به دختران!!
نمی دانم نوشتن در مورد این موضوع درست هست یا نه . اما احساس می کنم دغدغه بسیاری از دختران و زنان جوان ماست.این که بیشتر دختران ما در جامعه امروز در هر رابطه ای به ازدواج فکر می کنند و دنبال راهی هستند تا جفت و نیمه گمشده شان را پیدا کنند .
حتی آن ها یی که گاهی از سر اجبار تن به دوستی های خیابانی می دهند و مدتی را با کسی دوست می شوند ،هم در نهایت فکرشان یک چیز است و آن هم این است که تا با دوستی ،طرف را راضی به ازدواج کنند .
چیزی که در بین پسران خیلی خیلی کمرنگ است و هدف اصلی بیشتر آن ها از دوستی هایی از این دست، چیز دیگری است . چیزی که نه تنها ربطی به ازدواج ندارد ،بلکه زمانی هم که احساس کنند، این رابطه برای طرفشان جدی شده، ترجیح می دهند تا به نوعی آن را تمام کنند .
وقتی دیروز خبری را مبتنی بر آسیب بیشتر دختران در رابطه با پسران خواندم و اینکه دختران در چنین رابطه هایی بیشترین آسیب را می بینند دلم نیامد که ننویسم و اتفاقاتی که این روزها بیشتر می شنوم و می بینم را بازگو نکنم .
اتفاق هایی که شاید به سادگی در کنار ما می افتند و ما از آن ها بی خبریم، تنها به علت این که بیشتر دختران راضی نمی شوند تجربه های تلخشان را برای دیگران تعریف کنند.
موضوع از این جا شروع شد که "وجیهه" که سن و سالش از سی سال بیشتر شده ، تنها دغدغه اش این است تا جفتش را پیدا کند و تشکیل خانواده بدهد، آن قدر که گاهی آن چنان با حسرت به زوج های جوان نگاه می کند که آه از نهاد هر فردی بلند می کند . با این که تحصیلکرده، خانواده دار، فوق لیسانس و کارمند یکی از بزرگترین دانشگاه های تهران است، اما هنوز کسی را که مورد پسندش باشد ،پیدا نکرده است .
یادم می آید در سفری که با هم بودیم و محفل خصوصی تر بود درباره این موضوع که چرا تا به حال ازدواج نکرده، پرسیدم که زیر گوشم گفت:"فلانی ،آخرین نفری که تازگی ها از من خواستگاری کرده یکی از همکارانم است. اما بعد از چند بار صحبت متوجه شدم که قصدش چیز دیگری است ،به راحتی به من گفت :" تو که از وقت ازدواجت گذشته؛ بیا با هم باشیم! هر موقع که دیگر نخواستی ارتباطمان را قطع می کنیم ." آنقدر عصبانی شدم که تا مدت ها حتی چندشم می آمد، نگاهش کنم و از این که مورد توجه چنین کسی واقع شدم ،احساس ناراحتی می کردم و حسابی از حرف هایش افسردگی گرفته بودم .
البته وجیهه می گوید که این بار اولی نیست که چنین پیشنهادی داشته و از این که چرا برخی از مردان احساسات دختران و مقوله ازدواج را دستمایه هوس رانی خودشان می کنند، حسابی شاکی بود .
لیلا هم دختری است که تجربه های از این دست را داشته است .خودش می گوید :ال در نمایشگاه بزرگی در یکی از بوستان های تهران نه با یک درخواست بلکه با چندین درخواست مثل این از سوی همکارانم مواجه شدم !!
البته برخی واقعاً قصدشان ازدواج بود و وقتی می فهمیدند که خانواده هایمان مثل هم نیست و یا پدر من مثل پدر آنها نیست و مناسبت های خاص ندارد ،فرار را بر قرار ترجیح داد . اما کسی هم بود که به اسم خواستگاری شروع به صحبت کرد ،اما بعد فهمیدم که با مادر مطلقه اش در خانه ای جدا در جردن زندگی می کند و قصدش صرفاً دوستی است . البته دوستی از نگاه او معنا و مفهومی خاص داشت و توقع داشت که من هم مثل دوست دختر قبلی اش باشم . همان که مثل یک زن و شوهر برای هم می ماندند و او همه خرید های دختر را انجام می داده تا خرید جوراب و سبزی و .. و دختر هم حتی بدون اجازه او به جایی نمی رفته و برای حاضر شدن در کلاس های درس با او مسیر خانه تا دانشگاه را طی می کرده ،اما مدتی بعد برای دختر خواستگار پیدا شده و او هم جوانمردی می کند و می گذارد تا دخترک ازدواج کند، چون شرایط ازدواج را نداشته است .
همین آدم خیلی صریح و رک به من گفت :" تو که تا چند سال دیگر نمی توانی ازدواج کنی ،تا موقعی که خواستگار خوبی برایت پیدا شود بیا با من دوست باش !!!"
البته لیلا خانواده ای مذهبی دارد و وقتی همین را به پسر می گوید نه تنها کم نمی آورد بلکه می گوید :"هر شرایطی که تو بخواهی من قبول می کنم ،با من دوست شو ."
لیلا انگار دل پُری دارد .خودش می گوید بعد از این پیشنهاد ها واقعاً احساس استیصال می کردم .حتی وقتی یکی دیگر از همکارانم مستقیماً و با بی شرمی تمام ،پیشنهاد روابط نامشروع و شرکت در مجالس مختلط را به من داد واقعاً نمی دانستم چه باید بکنم و آیا راه حل همه این ماجراها این است که دیگر از خانه بیرون نیایم یا در موقعیت های شغلی که پیشنهاد می شود و اکثر این موقعیت های شغلی سالم اند شرکت نکنم ؟ پس آنوقت نتیجه سال ها درس خواندنم چه می شود ؟
ماجرای سحر اما از بقیه عجیب تر به نظر می رسد. خودش می گوید :هر وقت یاد آن ماجرا می افتم از زمین و زمان متنفر می شوم . هوا تاریک بود و من منتظر تاکسی بودم . در خیابان شرکت ما ،علاوه بر تاکسی ،ماشین های شخصی هم مسافر کشی می کنند . مدت زیادی بود که منتظر تاکسی بودم تا اینکه ماشینی مقابلم ایستاد و من سوار شدم .
هنوز مدتی از راه را نرفته بودیم که مرد که اتفاقاً اصلا جوان هم نبود و همین اطمینان خاطرم را جمع کرده بود ! شروع به حرف زدن کرد . چون چهره ام کمتر از سنم نشان می دهد، سعی می کرد تا به نوعی من را گول بزند و با وعده و وعید اطلاعاتی از خودم بپرسد .از همه چی سوال می کرد . این که چند سالم است و آدم این موقع نباید در خیابان باشد و اینکه اوقات فراغتت را چکار می کنی و بعد از این همه مقدمه چینی پیشنهاد دوستی داد .نمی دانستم چه کار کنم . بین پیاده شدن و نشدن مردد بودم .
وسط اتوبان بودیم و من راه را بلد نبودم و او همچنان حرف می زد که مرد مطلقه ای هستم و قصد ازدواج هم ندارم و خانواده ام را دوست دارم و حتی زنم را که جدا شده خیلی دوست دارم و فقط می خواهم با هم دوست باشیم و از دختر هایی که شر بازی می کنند و در کار خانوادگی آدم دخالت می کنند، متنفرم و خلاصه اینکه مردی که نزدیک 50 سال داشت و سی سال از من بزرگ تر بود در آن شب با وعده سفر خارجی و بلیط استخر و کفش کوهنوردی و ... می خواست مرا تطمیع کند تا تن به خواسته های بی شرمانه اش بدهم .
فکر می کرد که آن قدر بچه و مستاصلم که با این وعده ها گول می خورم و با این وعده ها تن به کار هایی که می خواهد می دهم تا دست آخر که همه استفاده هایش را کرد ،دیگر مزاحم زندگی شخصی و خوانواده گی اش نشوم و هر موقع که او دستور بدهد به او زنگ بزنم .
نمی دانم چند دقیقه طول کشید تا به مقصد رسیدیم اما با این که اتفاق خاصی نیفتاده بود و فقط حرف زده بود ، احساس می کردم آدم بدبختی هستم و از خودم بدم می آمد.
***
اکثر همین افراد ،حتی بدترین آنها ،وقتی پای ویژگی های یک دختر خوب به میان می آید صحبتشان گل می کند و دنبال دختری اند که آفتاب و مهتاب ندیده باشد ،تحصیلات زیادی نکرده باشد و خلاصه این که به معنای واقعی کلمه چشم و گوش بسته باشد .
دلم از این همه پاکی و صداقت برخی از دختران می سوزد، که چه راحت نقاب ظاهری آن ها را باور می کنند و قدم در راهی می گذارند که به هر جایی به غیر از تشکیل خانواده ختم می شود . راهی که شاید شانس ازدواج را هم برای همیشه از آن ها سلب کند . کاش امروز تمامی دختران ایران زمین حرف هایم را بشنوند و دریچه قلبشان را تنها بر روی کسی باز کنند که از هزار امتحان موفق گذر کرده باشد . کاش....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 255]