واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: «سه موش در سوراخی زندگی میكردند. یك روز تصمیم میگیرند بروند پیادهروی، اما ناگهان صدای گربهای آنها را میترساند و منصرف میشوند. بعد از مدتی یكی از آنها گوش میدهد تا مطمئن شود گربه رفته است. دیگر صدایی به گوش نمیرسد، اما صدای سگی شنیده میشود. به این ترتیب خیال موشها راحت میشود و از سوراخشان بیرون میآیند. با كمال تعجب میبینند كه گربه بیرون از سوراخ منتظرشان است و راه فراری ندارند. گربه هر سة آنها را میخورد و با خوشحالی میگوید: «چقدر خوب است كه دوزبانه باشی». ( پت هیل ، شوك زبانی، شوك فرهنگی و شیوة مقابله با آن )
برای تعریف شوك فرهنگی، ابتدا باید فرهنگ را تعریف كرد: فرهنگ را میتوان مجموعه رفتارهایی دانست كه از اجتماع و محیط پیرامون آموخته میشوند. به این ترتیب فرهنگ متشكل از هزاران گرایش، نگرش و قانون اجتماعی نانوشته است كه باعث حفظ وضعیت متعادل روانی در اعضای آن جامعه میشوند. هر جامعهای اصول و ارزشهای خاص خود را دارد كه معرف دیدگاههای آن جامعه است. هرگاه به كشوری دیگر سفر میكنیم، فرهنگ بومی خود را نیز به همراه میبریم و در برخورد با فرهنگ بیگانه درمییابیم كه بسیاری از رفتارهای ظاهراً یكسان در دو فرهنگ، معانی متفاوتی دارند. مثلاً تكان دادن دست در بیشتر فرهنگها به معنای خداحافظی است، اما در آمریكای لاتین این حركت نشانة فراخواندن مخاطب است.
با این وصف، شوك فرهنگی نشاندهندة نوعی گسیختگی روانی و استیصال در اثر جدایی یا انحراف از رفتارها، نشانهها، باورها و اصول حاكم بر تعاملات یك جامعة خاص است كه ما معمولاً از وجود آنها ناآگاهیم. علائم شوك فرهنگی مانند بیماری سرخك به مرور زمان بروز میكند. در طول چند هفتة اول فردِ بیگانه با فرهنگ میزبان، اصطلاحاً وارد مرحلة «ماه عسل» میشود. در این مرحله اعضای جامعة میزبان برخوردی بسیار دوستانه و مثبت با بیگانه دارند و تفاوتهایی كه به چشم میخورد غالباً سطحی و تا اندازهای جالب و هیجانانگیز است. ولی با گذشت زمان ناهمگونیهای فرهنگی بیشتری نمایان میشود و فرد به تدریج خود را كاملاً تنها میبیند و یادگیری زبان را بسیار دشوارتر از آنچه میپنداشته مییابد، تا جایی كه احساس میكند انرژیاش ته كشیده است. در این مرحله ماه عسل به پایان رسیده و حقیقت رخ نموده است.
شوك فرهنگی معمولاً دامنگیر افراد (مهاجران، پناهندگان، تجار و دانشجویان خارجی) میشود، ولی ممكن است گاهی كل جامعهای را مبتلا كند كه در حال سپری كردن دورهای از تحولات چشمگیر اجتماعی و تكنولوژیكی است. بنابراین شوك فرهنگی میتواند منجر به بروز اختلالات روانی یا بحرانهای اجتماعی شود و فرد یا حتی جامعهای را به انزوا كشاند. در اینجا صرفاً شوك فرهنگی در معنای متعارف آن (یعنی از نوع فردی) مورد توجه خواهد بود.
مبتلایان به شوك فرهنگی، كمتر از این حقیقت آگاهند كه ناهمگونی فرهنگها امری كاملاً طبیعی است و شوك فرهنگی زادة آن است نه محصول نقص و كمبود فردی. پس آنچه مهم است یافتن راهی برای كنار آمدن با تعارضات فرهنگی است نه جنگیدن با خود یا فرهنگ بیگانه.
شوك فرهنگی درست از جایی آغاز میشود كه ندانیم كِی باید دست بدهیم، كِی بلند شویم، كِی بنشینیم و …، در حالی كه میدانیم اگر درست عمل نكنیم احتمالاً باعث آزردگی میزبانان خواهیم شد یا كار نابجا و حرف بیربطمان ما را مضحكة دیگران خواهد كرد. در این صورت تلاش خواهیم كرد تا منظورمان را توضیح دهیم، ولی به نظر میرسد كه این كار از توانمان خارج است، چون نمیدانیم در پاسخ به دعوت دیگران چه بگوییم یا چه وقت تشكر كنیم یا كِی حرفها را جدی بگیریم و در چه موقعیتی شوخی كنیم. ممكن است لطیفهای را تعریف كنیم و همه به جای خندیدن فقط بروبر با نگاه سردشان به ما زل بزنند. این احساس عجز باعث میشود آرزو كنیم كه كاش آنجا نبودیم.
مایكل وینكلمان در مقالة «شوك فرهنگی و انطباق»، موارد زیر را از جمله عوامل بروز شوك فرهنگی برمیشمرد: خستگی شناختی كه در نتیجة حجم بسیار زیاد اطلاعات و آموختنیها رخ میدهد و فرد در مواجهه با سیل تناقضات رفتاری، ارزشی و زبانیِ دو فرهنگ، مستأصل میشود و احساس میكند كه كاسة صبرش لبریز شده و دیگر راهی جز گریز نیست. در حقیقت او دچار خستگی ذهنی و عاطفی میشود چون در فرهنگ جدید باید آگاهانه بكوشد تا معانی تازه را در قالب زبانی دیگر بیان كند و قواعد برقراری ارتباط غیركلامی را در موقعیتهای اجتماعی مختلف درك و تعبیر كند؛ كاری كه در فرهنگ بومی به آسانی و حتی ناخودآگاه انجام میداد. در نتیجه، از تماسهای اجتماعی، بهویژه در ساعتهای پایانی روز كه بار اطلاعات به اوج میرسد، فرار میكند. شوك نقشی از دیگر عوامل شوك فرهنگی است و هنگامی به چشم میآید كه نقشهای اجتماعیِ بیانگرِ هویت، در جامعة جدید نادیده گرفته یا با نقشهای نامأنوس جایگزین میشوند؛ نقشهایی كه با روحیات فرد و تصور او از خودش كمتر تناسبی دارند. در این صورت، نقشی كه فرد در جامعة بیگانه ایفا میكند در تعارض با ذهنیتی قرار میگیرد كه او از شخصیت خود دارد. از دیگر عوامل شوك فرهنگی، شوك شخصیتی است: تا وقتی كه فرد در جامعه و نظام فرهنگی حاكم بر آن به سرمیبرد، با اطرافیان خود ارتباطی صمیمانه و دوستانه دارد و از آنها دائماً تأیید میگیرد. به عبارت دیگر، وضعیت روحی ـ روانی، هویت و شخصیت او تثبیت میشود و فرد احساس اعتماد به نفس و رضایت از زندگی و مفید بودن در نظام اجتماعی خواهد یافت. فقدان این چتر حمایتی در فرهنگ بیگانه او را دچار شوك شخصیتی میكند و از قابلیتهایش میكاهد.
حال كه تا حدودی با مفهوم شوك فرهنگی و عوامل بروز آن آشنا شدیم از خود میپرسیم چگونه میتوان بر این مشكل غلبه كرد؟ گفتیم كه شوك فرهنگی هنگامی فلجكننده خواهد بود كه نتوانیم مردم جامعة میزبان را درك كنیم و با آنها تعامل مناسبی داشته باشیم. با این وصف پاسخ سؤال بالا، یعنی كلید همة درهای فرهنگیِ بسته و رموز پنهان در پس آنها، زبان است. در تلاش برای انطباق هر چه سریعتر با فرهنگ ناآشنا و كسب هویت اجتماعی تازه در جامعهای بیگانه و بازیافتن نقشی فراخور هویتِ ذهنی، باید به فراگیری زبان آن جامعه پرداخت و قراردادهای فرازبانی و الگوهای ارتباط اجتماعی را از راه شناخت قواعد ارتباط كلامی آموخت؛ قواعدی مانند چگونگی بهكارگیری عباراتی درخورِ موقعیت موجود، طرز نگاه و به طور كلی، شیوة استفاده از زبان بدن در هنگام گفتگو. البته باید به یاد داشت كه چنین آموزشی بدون احساس یگانگی و همدلی با فرهنگ جدید، احترام به آن و بردباری در برابر تفاوتها، ناممكن است. زیرا بسیاری از الگوهای فرهنگی و اجتماعی، در زبان منعكس میشوند و زبانآموز چارچوب فكری و نوع جهانبینی جامعة مقصد را در آینة زبان آن جامعه به تماشا مینشیند. از اینرو زبان میتواند میانبُری باشد به فرهنگهای ملل. پس یافتن شیوههای تسهیل و تسریع زبانآموزی مهمترین گام برای غلبه بر شوك فرهنگی است و سازگاری و همگونی فرهنگی را به طور چشمگیری افزایش میدهد. گرچه یادگیری زبان و از گذر آن، سازگاری فرهنگی تنها با ازبركردن چند نكته و قاعده صورت نمیگیرد، توجه به اصول زیر در این مهم میتواند بسیار راهگشا باشد:
1. بزرگسالان باید مانند دوران كودكی خود رفتار كنند و زبان را ناخودآگاه بهكار گیرند. این كار آسانی نیست، زیرا تصوری كه بزرگسالان از شخصیت خود دارند انعطافناپذیر است و برخلاف آنچه در كودكان میبینیم، مانع از كاربرد طبیعی و ناخودآگاه زبان میشود. 2. بزرگسالان نباید در كاربرد طبیعی زبان، از ارتكاب خطاهای زبانی وحشت داشته باشند و از بروز اشتباهات كلامی شرمنده شوند؛ چرا كه زبانآموزیِ عاری از لغزش، جز خیالپردازی نیست. 3. خردهگیریها، تصحیحها و تمسخرهای احتمالی دیگران نباید خللی در اراده و اعتماد به نفس زبانآموز ایجاد كند. 4. تمركز زبانآموز باید بیشتر بر روی زبان گفتاری باشد تا نوشتاری، به این دلیل كه گرچه خواندن و نوشتن میداند، ولی هرگز نخواهد توانست زبان را صرفاً از راه مطالعة دستور فراگیرد. 5. كودكان شیوة مشخصی در یادگیری زبان دارند كه عبارت است از تكرار بیپایان. پس بزرگسالان نیز باید از همین الگو پیروی كنند. 6. زبانآموزی باید به دنبال برآوردن هدفی باشد كه در اینجا همان همگونی فرهنگی است. 7. مهمتر از همه اینكه زبانآموزی كودك در بافتی طبیعی اتفاق میافتد كه این خود تأییدی است بر گزارة كانونی مطلب حاضر: فرهنگ و زبان درهم تنیدهاند؛ اختلال در یكی را به كمك دیگری میتوان درمان كرد. مهدی سبزواری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 193]