تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شمار قطره هاى آبها و ستارگان آسمان و ذرات گردوغبار پراكنده در هوا وحركت مورچه برسنگ ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816453629




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پاسخ مسابقه پنجره 3


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: پاسخ مسابقه پنجره 3
تنهايي بركه
بركه خيلي تنهاست نمي دانم. شايد دلش مي خواست كه دريا باشد تا رودخانه هاي زيادي به او ختم شود ومردم زيادي از شهرهاي مختلف به ديدنش بيايند.
انگار همين ديروز بود امتحانهاي خرداد كه تمام شد با بچه ها قرار گذاشتيم كه هر روز به بركه برويم و آب تني كنيم و ما هر روز ساعتها اين كار را مي كرديم تا اينكه با بركه دوست شديم و بركه ديگر تنها نبود و خوشحال بود و هر روز كه مي آمديم مثل دريا برايمان موج مي زد تا به ما بفهماند كه اولين دوستان اوييم.
اما حالا ديگر هم هوا سرد شده و هم نزديك شروع مدرسه هاست و ديگر نمي توانيم به بركه سر بزنيم و دوباره بركه تنها مي شود. حالا امروز براي خداحافظي آمدم. آمدم كه يكبار ديگر پاهايم را داخل آب سرد بركه بگذارم و سرمايش را حس كنم. آمدم تا به او بگويم كه با آنكه دريا نيست با آنكه خيلي بزرگ نيست و رودخانه هاي بزرگي به او ختم نمي شود باز هم من او را دوست دارم اما بايد دوباره به تنهايي عادت كند.
نرگس اسدي 17 ساله ازآمل
ترديد
شايد پسركي باشد كه روي تخته سنگ زندگي مانده است و شايد ترديد دارد. ترديد درباره دل به دريا زدن يا برگشتن. شايد مشغول نگريستن به گذشته خود در درياچه زندگي است. دلش براي گذشته ها پرزده است. براي روزهايي كه آرام با پدر بزرگ به همين جا مي آمدند و دقايقي قدم مي زدند. او به آينده اميدوار است. آينده اي كه با دل روشن خود مي تواند آن را بسازد. سازه هاي ساختماني شايد خيلي به كار نيايند. قلب و دل پاك و زلال مثل آب بيشتر به كار مي آيد. خستگي روزانه را با تنهايي كه نه بلكه با خدا بودن پر مي كند. آن قدرها خدا را باور دارد كه اشك هايش را براي خدا بريزد. شايد هم اشك ها را با درياچه اي به وسعت عشق تقسيم كند...
نجمه پرنيان - 14ساله، جهرم
بال شكسته بابا
شب جمعه بود. من براي نماز به مسجد رفته بودم. خانمي كنارم نشسته بود و مي گريست. مي خواستم بدانم چرا مي گريد. ولي جرات پرسيدنش را نداشتم. با رويي خجالت زده طوري كه صورتم را در چادرم پنهان كرده ام از او پرسيدم.
ببخشيد چرا شما گريه مي كنيد؟
او با رويي مهربان نگاهم كرد و گفت: براي پدرم.
پرسيدم اتفاقي افتاده؟
گفت: سالها پيش كه دشمن به دزفول حمله كرده بود فقط پدر و علي برادرم در آن شهر بودند. پدرم با دوستانش كه يك گردان را تشكيل مي دادند، براي مقابله با دشمن روز به روز كمتر مي شدند، اما باز هم حمله مي كردند.
پدرم دشمنان زيادي را كشت. برادر ده ساله من كه نمي دانست بايد به كجا پناه برد از پدرم درخواست كمك كرد. آنها اگر از درياچه اي عبور مي كردند مي توانستند زودتر علي را از دست دشمن فراري دهند. پدرم با اينكه به شدت زخمي شده بود دست علي را گرفت و در برابر دشمن ايستاد تا بالاخره به درياچه رسيدند. بايد با شنا كردن خودشان را به آن طرف مي رساندند اما علي شنا كردن بلد نبود. پدرم علي را بغل كرد تا از درياچه عبور كنند. تعداد گلوله هايي كه به آنها اصابت مي كرد بي شمار بود. ولي هر دفعه پدر به جاي علي مجروح مي شد. بالاخره به آن طرف درياچه رسيدند. علي دنبال پدر مي گشت. پدر نبود.
علي مات و مبهوت به آبهاي خون آلود نگاه مي كرد.
مائده ملكي14 ساله. تهران
اروند
سلام اروند! صداي پايم را مي شنوي؟ چه حس زيبايي زير پاهايم جاري است. حسي كه مالكيت يك سرزمين را برايم ترسيم مي كند. چه ساحل آرامي داري اروند! اما پدرم مي گويد هنوز صداي شليك گلوله را پشت اين نيزارها مي شنود. اينجا هنوز بوي باروت مي دهد. هر بار كنار تو مي آيم پاهاي كوچكم ميان موج هايت جان مي گيرد.
انگار سرنوشت من با توگره خورده است. اي اروند! اين بار آمده ام تا سراغ گمشده گاني را از تو بگيرم كه سال ها پيش در قلب تو شربت شهادت نوشيدند. و روحشان در ميان آب هاي نيلگونت تا افلاك به پرواز در آمد. اي اروند! تو خبر از گمناماني كه جسمشان را به تو سپردند داري؟ آناني كه عشق را تفسير كردند عشق به وطن، عشق به كارون، عشق آبادان و خرمشهر و عشق به تواي اروند!
اي اروند صداي پايم را مي شنوي؟ يا هنوز مسحور عروج شهيدان وطنم هستي؟
فاطمه حسين زاده 14ساله از نايين
تنها در آب
رفتن لب آب، چند قدم اين ور، چند قدم اون ور. داشتم لب آب راه مي رفتم كه فهميدم سايه ام افتاده توي آب، بهش نگاه كردم، چشماش سياه بود، باهاش بازي كردم، رفتم توي آب پاهاش كوتاه شد، اومدم بيرون پاهاش دراز شد ،هرچي عقب تر مي رفتم پاهاش درازتر مي شد، يك دفعه پريدم توي آب، سايه بيچاره كج شده بود، بهش سنگ انداختم سرش رفت زير آب، رفتم جلوتر، جلوتر، ديگه نبود.
سايه رفته بود چون اربابش كه خورشيد باشه غروب كرده بود، دنبالش كردم ولي برنگشت، حالا تنها شده بودم اومدم بيرون رفتم تو خاك، پاهام گلي شده بود، دوباره رفتم توي آب، باد مي وزيد، ديدم يك نفر داره مياد طرفم، اسمش رو پرسيدم، اون موج بود. حالا ديگه با موج دوست شده بودم. مامان موج از خودش بزرگ تر بود، باباش توراه بود، يواش يواش ديدم لباسام ديگه تكون نمي خوره، چون باد هم رفته بود. ديگه كسي نبود كه باهاش بازي كنم. رفتم توي آب، رفتم جلو تا اين كه آب اومد زير گلوم ترسيده بودم، بازم اومدم لب آب، لباسام خيس خيس بود مثل موش آب كشيده شده بودم، سرم رو بالا گرفتم ديدم ماه اومده تو آسمون، يعني شب شده بود. نرفتم خونه، ترسيدم شايد موج دوباره بياد من نباشم حالا منتظر صبحم تا دوستام بيان. كاشكي زودتر صبح بشه؟
طيبه اميرسرداري (راحيل). زنجان
پاييز
غروب پاييز است و هوايي كه كم ديده اي.
در هواي خنك و نزديك به سرد پاييز به رودخانه اي نزديك به خاطرات مشتركمان قدم گذاشتم.
درختان زرد، رودخانه سرد، هوا تاريك دلگير و گرفته... و زمان در حركت. به آب نزديك مي شوم قدم در آن مي گذارم و تصوير تو را با خود با ياد گذشته درآن مي بينم. من با تو تا ديروز، من بي تو همين امروز...
فدايت شوم سخت است سخت. نديدن و قضاوت كردن. نديدن و تصميم گرفتن. روزي آب با تو آرامم مي كرد. يادت هست ماهي هايي كه از اين رودخانه كوچك مي گرفتيم و تو تنها به خاطر احساس پاك و لطيفت آن ها را رها مي كردي تا به هرجا كه مي خواهند بروند و در آخر فريادزنان و پاي كوبان نداي آزادي سر مي دادي، آزادي، آزادي، آزادي... امروز اين آب اين رؤيا، اين خواب آرامم نمي كند. امروز فهميدم كه همه چيز بهانه اي بود براي آرامش، دليل واقعي آن تو بودي آري تو.
پاييز تمام مي شود و زمستان نزديك است.
مگذار فاصله بين من و تو به اندازه تمام قطرات باران شود. بيا قبل از آنكه اين رودخانه تبديل به يك سيني سفيد برفي شود!
دلم عجيب گرفته و هواي تو را دارد...
پس كي مي آيي؟!...
منا مؤمن. خرمشهر
آبي آب
مادرم صدا زد. آقا رحيم بلند شو! صبح شده. پدرم خواب آلوده گفت: نمي دانم چرا امروز حوصله ندارم بلند شوم. مي خواهم بيشتر بخوابم. مي خواهم يك روز هم براي خودم باشم. مادر گفت: آخه مرد اگه تو در خانه بماني بچه هايت ...پدرم حرف مادر را قطع كرد و گفت: فقط يك روز يك روز!
مادرم رفت و مشغول نان پختن شد. صبحانه علي برادر كوچكم را داد. جايش را عوض كرد و شروع كرد به جمع كردن رختخوابها. برادرم رفت تا از سروكول بابا بالا برود كه پدرم گفت: تو رو خدا ولم كنيد. امروز را دست از سرم برداريد. مادرم گفت: تورو خدا مارو اذيت نكن بلند شو برو. خرجي خانه تمام شده. هيچ چيز در يخچال نداريم. براي ناهار بايد آب روي آتش بگذارم. پدرم با ناراحتي بلند شد و بالشش را به طرفي پرت كرد و گفت: يك روز نگذاشتي يك روز!
مادرم گفت: به خدا من بي تقصيرم. اصلا من امروز را روزه مي گيرم بچه ها چي؟
پدرم كه ديد مادر راست مي گويد بلند شد و دشداشه اش را پوشيد. تور ماهي گيري اش را روي دوشش انداخت و بدون خوردن لقمه اي نان به طرف دريا رفت.
بعدها دوستان پدرم تعريف كردند كه دريا طوفاني بود هرچه گفتيم نرو رحيم! نرو! به خرجش نرفت. انگار عصباني بود. دل و دماغ نداشت. قايقش را به دريا انداخت و به سرعت از ما دور شد.
¤¤¤
مادرم كمي نان محلي درست كرد و ظهر سر سفره آورد. مضطرب بود. اين را از چشمهايش مي خواندم ولي به روي خودم نياوردم تا خواهر و برادرم ناراحت نشوند. آخر آنها خيلي كوچك بودند. نان را كه خورديم برادرم علي گفت: بابا رحيم كو؟
تازه زبان باز كرده بود. مادرم گفت: چند دقيقه ديگر مي رسد. چند دقيق تبديل به چند ساعت شد. مادر در دلش خون مي خورد. خورشيد دامنش را از زمين جمع كرده و رفته بود. مادرم رفت دم خانه آقا رجب كه گفته بود... دريا طوفاني...
چند روز بعد در خانه مان غوغايي بود، پدرم را آب آورده بود. در ساحل مادرم آنقدر به سرش زده بود كه ديگر ناي گريه نداشت. برادر و خواهر كوچكم مرضيه و علي را همسايه ها ساكت مي كردند. من گوشه اي از خانه نشسته بودم و به آينده اي دور نگاه مي كردم بايد مي رفتم، بايد مي جنگيدم با دريا، با دريايي كه خشمش را فرو نخورد و پدرم را از من گرفت. بايد مي رفتم و دلتنگي و غصه هايم را در او مي ريختم و به او مي گفتم: اي كاش خشمگين نمي شدي و لحظه اي صبر مي كردي آنوقت ما يتيم نمي شديم. در خيالات بودم كه ديدم كنار دريا ايستاده ام از فردا بايد به فكر صيد باشم خواهر و برادرم... ساره احمدي راد .قم
ساحل زندگي
او ديگر پسر بچه اي نبود كه با يك اسباب بازي يا شكلات شاد و با يك اتفاق كوچك ناراحت شود. نه؛ او ديگر بزرگ شده و به دوران نوجواني رسيده بود. دوراني كه مي توانست با آن آينده اي زيبا و روشن را براي خود رقم زند. نوجوان در كنار ساحل زندگي ايستاده بود و به موج هاي زندگي كه به طرفش مي آمد مي نگريست. آن موج ها او را به طرف آينده پيش مي بردند. وقتي به انگيزه قوي اي كه از وجودش برمي خاست مي نگريستي به خيلي چيزها پي مي بردي. مثل : شنا كردن در درياي زندگي و مقاومت در برابر سختي ها همراه با همت و تلاش و گذر كردن از تنگناهاي زندگي تا پرواز به سوي اوج .
فاطمه پرنيان 18 ساله . جهرم
پايان
خسته شده بودي
از زندگي
از تكرار روزهاي كسل كننده
از شنبه هاي خاك گرفته
از گريه هاي تلمبار شده...
دل به دريا زدي
اما
دريا تمام تو را با خود برد!
ياسمن رضائيان 16ساله. تهران
 جمعه 26 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن