واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نظميه
روز پنجشنبه 26 دي ماه 1319 شمسي در محله دروازه ملكآباد كاشان متولد شد. پدرش كارگري ساده و پدر بزرگش مرحوم شاطرعلي شاعر كاشاني است كه اشعارش تماماً مرثيه است. از سال سوم دبستان به شعر فكاهي علاقهمند شد و هرجا چند بيت شعر فكاهي مييافت صدها بار آن را ميخواند و لذت ميبرد. در سال 1337 سرودن شعر را بدون استاد و مربي شروع كرد و چند نمونه از اشعارش را به دفتر روزنامه «توفيق» در خيابان اسلامبول تهران برد و مورد لطف و مرحمت اعضاي هيات تحريريه توفيق قرار گرفت و بعد از آن مرتب اشعارش در توفيق چاپ ميشد.
از سال 42 بنابه دلايلي از شاعري كناره گرفت و بار ديگر در سال 1350 به انجمن ادبي صبا رفت و در سال 1356 دوباره از شعر و شاعري كناره گرفت. با اين حال او در سال 1364 وقتي از كارخانهاي كه به عنوان سرمكانيك فني ماشينهاي بافندگياش كار ميكرد، بازنشسته شد، به طور تمام وقت در خدمت شعر و ادب قرار گرفت و در تمام شهر كاشان با عنوان شاعر فكاهي سرا مشهور شد و چنان كه خودش ميگفت، به هيچ نوع شعر ديگري علاقه نداشت.
* نمونه آثار طنز حسين جهادي:
خوشگل واقعي!
قد دراز تو جانا به نردبان ماند
لبت به جوي و دماغت به ناودان ماند
ز ديدن تو فتادم به ياد فصل خزان
چرا كه رنگ تو بر كاه و زعفران ماند
دهان تو نتوان گفت، پسته يا عناب
كه گاه خنده به دولاب و مرغدان ماند
بود دو گوش تو چون دستههاي كوزه آب
براي بلبل بيلانه، آشيان ماند
لباس، گريه كند بر تنت كه هيكل تو
به موميايي فرعون باستان ماند
به راه رفتن تو خرس ميبرد حسرت
چرا كه پاي تو چون پاي اشتران ماند
بدين قيافه كه دادت خدا، عجب نبود
كه تا قيامت اگر از تو داستان ماند
نوشت وصف جمالت «جهادي» از سر طنز
كه بعد مردن تو نيز جاودان ماند!
ارث پدري
يكي را خري در گِل افتاده بود
كه صاحب خر عين خرش ساده بود
بسي فحش، بر هر خر و خر سوار
همي داد و ميگفت:اي روزگار
من اين خر ز ارث پدر داشتم
ز زر قدر او بيشتر داشتم
دلم گر ز بهر پدر تنگ بود
به گوشم صداي وي آهنگ بود
كه بوي پدر ميشنيدم از او
از اين پس پدر چون كنم جستجو؟
تواي روزگار دني و دغل
مرا از چهانداختي در هچل؟
ز كف رفت هم ارث و هم يادگار
كنون بيوجودش نگيرم قرار!
شركت با سعدي عليهالرحمه
«ايهاالناس جهان جاي تنآساني نيست»
جاي بشكن زدن و رقص و غزلخواني نيست
فوت و فن و كلك امروز ببايد دانست
«كادمي را بتر از علت ناداني نيست»
شرط جمعآوري مال بود بدجنسي
«كاين به سر پنجگي بازوي جسماني نيست»
رستم ار داشت طلبكار، نميشد رستم
«مردم افكنتر از اين غول بياباني نيست»
جاهلي دوش به يك جاهل ديگر ميگفت:
«مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست»
دكتري پشت اتاق عمل اين نكته نوشت:
«به عمل كار برآيد، به سخنداني نيست»
هر كه شد در بدر و بي سر وسامان گويد:
«سر و سامان به از اين بيسرو ساماني نيست»
وان كه را هشت وياندر گرو نه باشد
«چاره كار، به جز ديده باراني نيست»
اي خدا، بدره زر يا چمداني اسكن
«تو ببخشاي كه درگاه تو را ثاني نيست»
«سعديا، گرچه سخن سنج و مصالح گويي»
سبك شعر تو عراقي است، خراساني نيست
اي «جهادي»! غلط انداز بود ظاهر تو
«صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشاني نيست»
پنجشنبه 25 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]