واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اين ستون مجالي چند دقيقهاي است. به قدر خواندنش تا به خودمان فكر كنيم. هر بار به بخشي از خودمان و هر بار فني بياموزيم كه به مهارتهاي ديگرمان. به آموزش زبان. رايانه، رانندگي ، خياطي ، مهندسي يا آشپزيمان معنا بدهد. مهارتهاي زندگي يعني بلد باشيم چطور از زنده بودنمان لذت ببريم؛ يعني بلد باشيم چطور به آرزوهايمان برسيم؛ چطور دوست داشته باشيم؛ چطور دعوا كنيم. چطور آشتي كنيم. چطور به خودمان نگاه كنيم كه از خودمان نترسيم. خجالت نكشيم يا عاشق خودمان شويم.
نگاه اول
معمولا بيشتر ما پشت سر و ظاهر مرتب و آراسته و حتي خندان. مجمع آرزوهاي بر باد رفتهايم. احساس خوشحالي نميكنيم. خوشبخت نيستيم. زندگي ميكنيم. چون نميتوانيم انتخاب ديگري داشته باشيم. اين حرفهاي تكراري است و حتي لوس به نظر ميآيد. هر صبح توي ماشين. راديو ما را با نصيحتهاي خوش به حال بودن بيچاره ميكند؛ اما حقيقت آن است كه اين حرفهاي دستمالي شده تكراري به طرز وحشت آوري واقعياند؛ واقعي و انكار ناپذير.
آنقر پريم از حس نارضايتي و آنقدر به آن عادت كردهايم كه دلمان را. كه خوش نيست. مثل يك زخم كهنه دردناك با خودمان اين طرف و آن طرف ميبريم و سعي ميكنيم به دردش عادت كنيم. با همديگر درددل كنيم و ميشنويم كه «به ظاهر مردم نگاه نكن. دست به دل هر كه بزني خون خون است!» اما مساله اين است كه فراگير بودن به معني بياهميت بودن نيست.
اگر همه 6 ميليارد مردم كره ارض بيماري سرطان داشته باشند. چيزي از درد و ترس و رنج يك مرد يا زن بيمار كم نميشود. شايد به همين دليل است. كه بايد هر آدمي با شمشير خودش بجنگد.
خوشبختي را تجسم كنيم
ما مجمع آرزوهاي بر باد رفتهايم. بسياري از اين آرزوها در زمانهاي دور گم شدهاند. اما بسيارشان را باد جاي دوري نبرده است. شايد هنوز هم بشود دنبالشان رفت و پيدايشان كرد. اين كار حتي اگر حاصلي نداشته باشد، دست كم به آدم دليلي براي بيدار شدن در هر صبح ميدهد و اين هيچ كم نيست.
بياييد اول صورت مساله را روشن كنيم: من خوشبخت نيستم؛ اما در چه شرايطي احساس خوشبختي خواهم كرد؟
كمي خيال پردازي كنيم: اين تمرين خيلي قديمي است.اما براي بسياري از ما تازگي دارد: وقتي تنها هستيد آرام بنشينيد يا دراز بكشيد.
سعي كنيد خود را مجسم كنيد كه شرايطي عالي و دلخواه داريد و احساس خوشبختي ميكنيد. تمام اجزا را ببينيد.
تعجب نكنيد. كمي سختتر از آن است كه فكر ميكرديد. براي بسياري از ما حتي تجسم شرايطي كه در آن خوشبختيم. سخت است.
اول تصويرها بيربط و پراكندهاند. به هم ميريزند عوض ميشوند و گنگاند. اين طبيعي است؛ زيرا ما همواره عادت كردهايم به «خوشبختي » فكر كنيم؛ به يك «كلمه» به يك معناي كلي. مبهم و غيرقابل لمس تا وقتي خوشبختي مثل يك توده مه بيشكل است. چگونه ميشود به آن رسيد و آن را در اختيار گرفت؟
آرزوهاي ملموس
بعد از چندبار تمرين، خواهيد توانست تصويري ثابت، روشن و داراي جزييات كافي را تجسم كنيد. آن وقت به طرز عجيبي غافلگير خواهيد شد.
چيزهايي درباره خودتان خواهيد دانست كه فكرش را هم نميكرديد، اغلب افراد بعد از اين تجربه درمييابند آنچه تا امروز آرزويش را داشتهاند و در اين تمرين آرا محقق شده فرض كردهاند – چيزي نيست كه واقعا ميخواستند. چيزي كه با داشتنش احساس خوشبختي كنند؛ مثلا فردي كه هميشه آرزود داشته استاد دانشگاه باشد. با تجسم اين موقعيت و دروني كردش ناگهان مي فهمد كه كلاسهاي دانشگاهي چقدر برايش كسالت آورند.
اولين نتيجه اين تمرين آن است كه به ما كمك ميكند. خواستههاي درني و واقعيما را بشناسيم. نه گرايشهايي را كه به واسطه تربيت. خانواده و جامعه با آرزوهايمان اشتباه كرديم.
گاهي اوايل تمرين خود را در مكان يا زمان ديگر ميبينيم مثلا به شكل شاهزادهاي جوان در كشوري ثروتمند، اين مرز روياپردازي كودكانه با تجسم هدفدار و خلاق است.
با انضباطي سخت، خود را با ويژگيهايتان مثل سن، ظاهر و پيشينيه خانوادگي، در شرايط ايده آل تصور كنيد و آنقدر به اين كار ادامه دهيد تا باور كنيد اين شرايط ميتواند در آيندهاي نه آنقدرها دور محقق شود.
اين تمرين قديمي مثل هر چيز نبوغ آميز ديگري ساده است؛ اما در آن حقيقتي بسيار مهم وجود دارد؛ اين كه خوشبختي يك كلمه زيبا، مستعمل و بيشكل نيست كه فقط ميشود در آرزويش آه كشيد.
موقعيتي است كه ميتواند در جهان واقعي تحقق يابد و هر وقت هدفي هست. راه رسيدن به آن هم وجود دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]