واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آیا علمی به نام طراحی وجود دارد ؟ نوشته :والتر گروپیوس -قسمت اول
سالهاست وقت خود را به جمع آوری مطالبی راجع به حس بینایی انسان و رابطه اش با سایر حواس و نیز درباره ی تجربیات روانی ما با فرم ، فضا و رنگ گذرانده ام .این مسائل نیز مانند کلیه ی مسائل مادی ساختمان و اقتصاد که ذکری از آنها نمی کنم واقعیت دارند . در حقیقت من مسائل روانی را مسائل اساسی و اولیه می دانم حال آنکه اجزاء متشکله ی طرح ، یاری دهنده فکر ما هستند تا نامحسوسات را از طریق محسوسات تشخیص دهیم .
اصطلاح « طرح » به سهولت کلیه قسمت های مدار محیط مرئی و ساخته انسان را در بر می گیرد و از کالای ساده معمولی تا شکل پیچیده ی یک شهر را شامل میشود.
اگر ما بتوانیم یک پایه عمومی برای درک طرح بریزیم ( مخرجی که حاصل دریافتهای عینی بوده و از تفسیرهای شخصی به دور باشد ) خواهیم توانست آن را در مورد هر نوع طرحی به کار بریم .زیرا طراحی یک ساختمان بزرگ و یا یک صندلی ساده در اصول فرقی نکرده و فقط از لحاظ میزان متفاوت است .
هر کسی دارای خوصیات اخلاقی معینی است که در درک و تجربه دنیای فیزیکی با خصوصیات اخلاقی دیگران مشترک می باشد .مهمترین واقعیت دراین نکته نهفته است که احساس مربوط به ما است و نه به شیئی که آن را می بینیم . اگر ما طبیعت آنچه را که می بینیم و روشی را که از طریق آن درکش می کنیم دریابیم آنگاه درباره نفوذ بالقوه ی طرح ساخته شده ی دست انسان بر احساسات و تفکرات بشر اطلاعات بیشتری کسب خواهیم نمود .
سالها پیش فیلمی دیدم به نام « خیابان » . فیلم با صحنه ای فراموش نشدنی آغاز می گشت که تماشاچی را با یک درام پیچیده خانوادگی آشنا میساخت .ابتدا زن و سپس شوهر از پنجره به خیابان می نگرسیتند . زن زندگی روزانه را مثل همیشه بی حادثه و غم گرفته میدید اما مرد تخیل خود را بر صحنه پرتو افکن میساخت و از آن تصویری پر احساس میساخت که به زندگی گشادگی و درخشش می داد .
واقعیت و خطا: من تجربه زیر را از زمانی به خاطر دارم که شرح مطالعات ارل کلی Earl .C.Kelley استاد دانشگاه وین Wayne را درباره « مطالعه راجع به آنچه واقعیت دارد » می خواندم . این تحقیقات با مطالعاتی که به کمک موسسه ی چشم دارموت د رهانور، نیو همشایر انجام گرفته ممیزی و تصدیق شده است . یک از قسمت های این مطالعه ی قابل ملاحظه چنین است :
« ما حسیات خود را از اشیاء اطراف خود نمی گیریم بلکه آنها خود از ما سرچشمه می گیرند . بدین ترتیب از آنجا که این حسیات از محیط بلافصل ما نمی آیند ( زمان حال ) آشکار است که نمی توانند حاصل آینده باشند . پس ساخته ی گذشته اند و اگر از گذشته می آیند باید بر اساس تجربه باشند .
برهان مسئله ی مطرحه ی بالا به ترتیب زیر است : در مقابل شما سه روزنه به اندازه ی مردمک چشم قرار دارد و از شما می خواهند که به ترتیب از این روزنه ها به داخل نگاه کنید . به آنچه در پشت روزنه ها قرار دارد نور کافی داده اند . شما در هر سه جا مکعب هایی با ابعاد سه گانه و سطوح مربع جانبی اشان می بینید . به طور کلی هر سه مکعب شبیه یکدیگر است و به نظر می رسد که هر سه در یک فاصله از چشم قرار دارند .
حال به شما اجازه داده می شود که پشت تخته هایی را که روزنه ها در آن به وجود آمده است ببینید . مشاهده می کنید که در پشت یکی از روزنه ها یک مکعب سیمی واقعی وجود دارد ، اما در پشت روزنه ی دیگر تصویر مسطح یک مکعب گذاشته شده است که تقریبا هیچ یک از خطوط آن موازی یکدیگر نیستند و در پشت روزنه ی سوم تعدادی نخ بین سیم هایی که از چشن تا انتهای دستگاه کشیده شده قرار دارد .
وقتی که بدین گونه به پشت روزنه ها نگاه می کنیم هیچ یک از دو شکل آخر شباهتی به مکعب ندارند لکن می دانیم که درک ما از هر سه ی آنها مکعب بوده است ...
مواد بسیار متفاوت می توانند بر شبکه ی چشم شکل معینی را ایجاد کرده و در نتیجه حس یکسانی را به وجود آورند . احساس نمی توانست از ماده به وجود آمده باشد زیرا در هر سه مورد ما یک مکعب مشاهده کردیم و نیز نمی توانست حاصل شکلی باشد که بر روی چشم ما افتاده بود . زیرا آن شکل نیز مکعب نبود . تا زمانیکه ما چیزی را مکعب نخوانیم مکعبی وجود ندارد . این حس از ماده ی محیط اطراف ما حاصل نشد بلکه از خود ما به وجود آمد و حاصل تجربیات قبلی ما بود .»
به طور مشابه کودکی که در گهواره برای اولین بار ماه را می بیند سعی می کند آن را با دستهای خود بگیرد .آنچه که ابتدا صرفا تصویری است که بر روی شبکیه منعکس است بعد ها به کمک تجربه معنایی سمبلیک را به وجود می آورد . اما ما احتیاج نداریم که به ذهن توسعه نیافته کودک باز گردیم .
عکس العمل ناخود اگاهانه – مثلا وقتی که بر یک جاده گل آلود اتومبیل می رانید و اتومبیلی که از روبرو می آیدگل و لای را به شیشه ی جلوی اتومبیل می پاشد شما پلکهای خود را به هم زده و خود را کنار می کشید . عکس العملهای ناخودآگاهانه اتوماتیک هستند . اگر چه شعور به ما می گوید که شیشه جلو ما را محفوظ می دارد هر بار عکس العملی برای حفظ ما در مقابل خطر احتمالی حادث می شود . چشم ما آشکارا نقشی در این مورد ندارد .
تصور کنید که بریک ایوان در طبقه بیستم یک ساختمان نشسته اید و به دور این ایوان حصاری از میله های اهن عمودی کشیده شده است . اگر چه این حصار برای شما حفاظی فیزیکی محسوب می گردد لکن هر بار که به پائین می نگرید احساس سر گیجه ای در شما به وجود می اید . اما اگر همین حصار را به وسیله ی تخته و حتی کاغذ بپوشانید احساس سر گیجه از بین می رود زیرا حصار دوم حفاظ چشم محسوب می شود . تعادل ما از طریق درک امنیت بار دیگر به دست می آید در حالیکه برای حفاظت فیزیکی بیشتر چیزی به حصار افزوده نشده است .
چشم نمی داند و به طور اتوماتیک عکس العمل نشان می دهد . چنین پدیده ای را در مورد جهات افقی Agoraphobia می نامند و این بیم حاصل از فضاهای باز است و انسان حساسی را که از میدان باز بزرگی می گذرد فرا می گیرد . این اشخاص در فضاهایی که اندازه ی آن متناسب مقیاس بدن انسان نیست خود را گمشده حس می کنند . اما اگر چند صفحه عمدی مثل پرده های یک صحنه در این فضا ساخته شود احساس امنیت بار دیگر به دست می آید و ترس ناپدید می شود ، زیرا چشمان شخص که در فضا سرگردان بوده است اکنون قالب مراجعه ای برای پشتیبانی از خود یافته است و وقتی که در میدان دید به جسم جامدی بر می خورند خطوط آن را مثل یک رادار ضبط می نمایند .
مثالهای فوق نشان می دهد که بین درک فیزیکی از یک طرف و اطلاعات ذهنی از طرف دیگر جدایی وجود دارد. طبقات ناخود اگاه طبیعت انسانی ما آشکارا همچون قطب نمای کشتی بدون خلل عکس العمل نشان می دهد و محرکات فکری بر آن بی تاثیر بوده و تابع اثرات بصری می باشد .
تعلیم طراحی – تز من اینست که خلاقیت هنری زندگی خود را از کشش دو سره ما بین نیروهای ناخود آگاه هستی ما که بین واقعیت و درک بصری متغیرند می گیرند . نیروی ناخود آگاه و یا مربوطبه درک مستقیم هرکس بدین ترتیب فقط مختص خود اوست و بیهوده خواهد بود اگر یک معلم طراحی حسیات ذهنی خود را در ذهن شاگرد منعکس سازد . کار او در صورتی موفقیت آمیز است که بکوشد دروس خود را بر اساس واقعیت ها و حقایق عینی مشترک بین همه ی ما توسعه دهد . لکن مطالعه ی اینکه چه چیزی واقعیت است و چه چیزی درک بصری است احتیاج به یک ذهن روشن دارد که مصون از خرده اثرهای جمع شده ی معلومات فکری باشد .
توماس اکویناس Thomas Aguinas گفته است : « من باید روح خود را خالی کنم تا شاید خدا در آن حلول کند . » چنین خالی بودن بی تعصبی برای مفهوم خلاقیت باید وجود داشته باشد . لکن تاکید فکری فعلی ما بر تحصیلات کتابی چنین فضای ذهنی را به وجود نمی آورد . وظیفه ی اولیه هر معلم طراحی باید آزاد ساختن شاگرد از محرومیت های فکری به وسیله ی جلب اعتماد او نسبت به عکس العملهای ناخود آگاهانه باشد و همچنین بکوشد تا قوه ی درک بی تعصب کودکی او را بدو باز گرداند . آنگاه باید شاگرد را در جریان قلع و قمع تعصبات محکم راهنمایی کرد . و برای یافتن شاخصی عمومی که با مشاهدات و تجربیات خود او توسعه یافته است یاریش نمود تا بتواند به عمل تقلیدی باز گردد.
اگر بخواهیم که طراحی یک زبان ویژه ی ارتباطی برای بیان حسیان ناخود آگاه باشد باید برای آن رموز اولیه ی مقیاس ، فرم و رنگ را فراهم اورد . اینگونه طراحی به قواعد کمپوزیسیون خاص خود احتیاج دارد تا این رموز اولیه را در پیامهایی خلاصه کند که با عرضه ی از طریق حواس ، بیشتر از کلمات بتواند افراد بشر را به هم نزدیک سازد . هر چه استفاده از این زبان بصری ارتباطی توسعه یابد درک عمومی وضعیت بهتری خواهد داشت و این وظیفه ی تعلیم و تربیت است که به شاگرد یاد دهد چه چیزی با استفاده از نور ، مقیاس ، فضا ، فرم و رنگ روان انسان را متاثر می سازد . عبارات نامفهومی مثل « آتمسفریک ساختمان » باید با به کار بردن عبارات خاص به طور دقیق تعیین شود . طراح باید فراگیرد که ببیند . باید اثر خطاهای بصری ، تاثیر روانی اندازه ، رنگ و بافت ، تاثیر تضاد ، جهت ، شدت و تناسب را بداند و فراگیرد که اهمیت مقیاس انسانی را درک کند .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 244]