واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - نگاه ديدهبان مسوول از فراز برج مينو به جويهاي كنار خيابان
سينما - نگاه ديدهبان مسوول از فراز برج مينو به جويهاي كنار خيابان
احمد طالبي نژاد:حاتميكيا در مرحله تازهاي از كارنامه فيلمسازياش، وارد عرصه تازهاي شده كه هم براي او و هم براي علاقهمندان و دوستان سابقش چالش برانگيز است. مرحله نخست كارنامه او از چند فيلم كوتاه شروع شد و به هويت (1365) رسيد كه برخي از منتقدان، رگههايي از استعداد و توانايي را در آن سراغ كردند و بيآنكه او را از نزديك بشناسند، به يارياش برخاستند. ديدهبان، مهاجر و وصلنيكان بيانگر دلبستگي او به نوعي از سينماي جنگ بود كه به وجه حماسي و تراژيك جنگ هشتساله ميپرداخت و به همين دليل عدهاي همچنان او را فيلمسازي ميشناختند كه در جهت سياستهاي رسمي نظام فيلم ميسازد. هرچند بهويژه در مهاجر اغلب نسبت به نگاه تازه و بكر او به مقوله جنگ اذعان داشتند. با از كرخه تا راين بود كه او رسما و عملا با ژانر جنگي خداحافظي كرد. هرچند فيلمهاي بعدي او دستكم تا پيش از سريال ناموفق حلقه سبز با موضوع جنگ و تبعات آن مرتبط بودند اما نميتوان آنها را فيلمهاي جنگي تلقي كرد. چون در واقع آثاري مثل از كرخه تا راين، بوي پيراهن يوسف، برج مينو، موج مرده، خاك سرخ و به نام پدر، اگرچه موضوع و مضمونشان از جنگ ناشي ميشد اما با تعريفي كه از اين ژانر در دست داريم، فيلمهايي اجتماعي بودند كه قهرمانانشان از دل جنگ آمده بودند. مثل راننده تاكسي اسكورسيزي و فيلمهايي از اين قبيل. در آن ميان البته خاكستر سبز يك استثناست و بنا به همان تعريفي كه از ژانر داريم، يك فيلم جنگي به حساب ميآيد. چون حوادث آن در ميدان جنگ- جنگ بوسني و هرزگوين، ميگذرد و دربرگيرنده صحنهها و ادوات و ابزار جنگي است. خب، جنگ به پايان رسيده، 20 سالي از آن دوران ميگذرد و حاتميكيا در مسيري كه پيموده به اين نتيجه رسيده كه جامعه پس از جنگ درگير مسائل و مشكلات ديگري شد كه يك فيلمساز متعهد، نميتواند از كنارشان بگذرد. يكي از اين معضلات، مقوله هولناكي است به نام سقط جنين كه ابعاد گستردهاي پيدا كرده و به مرحله نگرانكنندهاي رسيده است. حاتميكيا در دعوت، با نگرشي اخلاقي و مذهبي، وارد اين مقوله رازآميز شده و دست به تجربهاي قابل دفاع زده است. دعوت، در برگيرنده پنج داستان كوتاه درباره زنان و مرداني است كه خواسته يا ناخواسته، باعث نطفه بستن جنين شدهاند و اغلب در پي آنند تا به هر صورت ممكن، از شر اين موجود كه بهزودي در هيبت يك انسان پا به جهان خواهد گذاشت، رها شوند. اگرچه معلوم است فيلمساز به آن نسبتي كه با مقولههاي اجتماعي مربوط به جنگ آشناست با اين پديده هنوز خيلي دمخور نشده و با فاصله به آن نگاه كرده اما، فيلمنامههاي ريزبافت و جذاب هر پنج قسمت- محصول همكاري چيستا يثربي و خود حاتميكيا- آنقدر جذابيت، كشش و غافلگيري دارند كه برخلاف حلقه سبز، ناآشنايي حاتميكيا نسبت به موضوع را جبران كنند. فصل مشترك هر پنج قصه آن است كه يكي از طرفين، مايل نيست اين نطفه نهفته پا به عرصه زندگي بگذارد و بهانهها البته متفاوتاند. خانم بازيگر در اپيزود اول، نگران آن است كه بچهدار شدن، موقعيت او را به عنوان يك بازيگر تازهكار سينما، به خطر بيندازد، زوج روستايي دوم نگران معاش فرزند آتي خود هستند و به همين دليل قصد نابودياش را دارند، حاج خانم اپيزود بعدي، از سن و سال خود خجالت ميكشد و بنا به تفكر سنتياش براي حفظ آبرو، ميخواهد از شر اين بيآبرويي خلاص شود، در چهارمين بخش خانم دكتري كه خود پزشك زنان است و مبتلا به نازايي است با توسل به امكانات مدرن پزشكي، نطفه زن ديگري را در رحم خود پرورش ميدهد و چون درمييابد بين همسرش و آن زن- با تاثيرپذيري روشن از فيلم 21 گرم، رابطهاي برقرار شده، قصد دارد خود را از شر نطفه برهاند و در واپسين بخش، حاج آقاي محترمي كه زن و بچه دارد، پنهاني زني ديگر را عقد موقت كرده و حالا آن زن باردار است، به هر قيمتي مايل است اين مايه ننگ را از دامان خود پاك كند. به هر تقدير، داستانها به همين سادگي و سرراستي كه بهشان اشاره شد، شكل گرفتهاند. اما در برگردان سينمايي هر يك تمهيدات سادهاي از جنس خود قصهها به كار رفته كه بيانگر تواناييهاي غيرقابل كتمان حاتميكيا در پرداخت بصري آنهاست. به ياد داشته باشيم كه حلقه سبز اگرچه در مجموع متقاعدكننده نبود، اما اين ضعف بيش از آنكه ناشي از ناتواني حاتميكيا در كارگرداني اثر به ويژه در چارچوب رسانهاي مثل تلويزيون باشد، بيانگر ضعف داستان و فيلنامه بود. در دعوت، خوشبختانه اين دو يعني فيلمنامه و كارگرداني، در پيوندي درست، به بار نشسته و كليت اثر هم به لحاظ اثبات تواناييهاي كارگردان و هم از نظر لحن، حال و هوا، باورپذيري و ديگر اجزايي كه باعث متقاعد كردن تماشاگر ميشود، تا حد قابل قبولي درست از كار درآمده است. به جرات ميتوان گفت اگر اپيزود دوم كه بازي اغراقآميز محمدرضا فروتن و سحر جعفريجوزاني، لطمه بزرگي به آن وارد كرده و حتي كليت اثر را همه تحتالشعاع قرار داده در اين مجموعه نبود، دعوت را ميشد پس از خاكستر سبز كه براي هزارمين بار تاكيد ميكنم بهترين فيلم حاتميكياست، بهترين اثر او طي سالهاي اخير قلمداد كرد. فيلمسازي كه سالها در ميان توپ و تانك وخاك و خل جبههها فيلم ساخته و همواره وجه تراژيك و حماسي شخصيتهايش برايش مهم بوده، حالا به سراغ يك مشت آدم معمولي آمده كه درگير شخصيترين و خصوصيترين مقوله زندگي هستند. اين همان نگاهي است كه در خاكستر سبز هم شاهدش بوديم. در كوران يك جنگ خانمانسوز كه معلوم نشد چرا شروع شد و چرا به پايان رسيد، يك خبرنگار عكاس ايراني، شيفته دختري بوسنيايي ميشود و در آن غوغاي توپ و تانك و خمپارهها و هواپيماهاي جنگي، به تنها چيزي كه ميانديشد، سرنوشت آن دختر زيباست. البته اهميت خاكستر سبز نيز فقط در منظر تازهاي كه به مقوله جنگ دارد نيست. اهميت اصلي فيلم در زاويه ديد تلفيقي آن است كه همچنان ناشناخته مانده و كمتر دربارهاش بحث شده. حالا حاتميكيا پس از نزديك به 15 سال، دست به تجربهاي تازه زده و خود را از شر داستانگويي متعارف رها كرده و كوشيده است از در كنار هم چيدن چند داستان كه تماتيك مشتركي دارند، فضاي اجتماعي جامعه امروز ايران را به شيوه خودش تصوير كند. اينكه ميشنويم يا ميخوانيم كه برخي نتوانستهاند با اين فيلم ارتباط برقرار كنند و لاجرم به اين نتيجه رسيدهاند كه دعوت فيلم خوبي نيست، بيشتر از اين نكته ناشي ميشود كه ما متاسفانه عادت كردهايم فيلمسازان را در قالبي كه برايشان ساختهايم يا خود براي خود ساختهاند، ببينيم و هنگامي كه آنها ميكوشند از اين قالب خارج شوند، فرياد برميآوريم كه واويلا، فلاني هم از دست رفت. بله اگر دعوت در كليتاش فيلم بدي از كار درآمده بود، من هم فرياد واويلا برميداشتم اما به جز همان اپيزودي كه به آن اشاره شد و توضيح خواهم داد كه چرا غيرقابل تحمل از كار درآمده، ديگر بخشهاي فيلم بهويژه اپيزود سوم و اپيزود آخر با بازي خيركننده فرهاد قائميان و مريلا زارعي، ترديدي باقي نميگذارد كه حاتميكيا حالا ديگر به جايي رسيده كه ميتواند درباره هر موضوعي فيلم خوب بسازد و اما حكايت اپيزود مورد بحث. فروتن بازيگر بسيار خوبي است. اما به گمان من بازي او و ايضا نقش مقابلش چنان اغرقآلود و غيرقابل تحمل از كار در آمدهاند كه مايه تاسف است. به راستي مقصر اصلي كيست؟ فروتن كه از قالب بازيگر نقشهاي شهري خارج شده و نقش يك روستايي يا شهرستاني آن هم با گويش لري را بازي كرده؟ بايد از حاتميكيا پرسيد كه چرا متوجه نبوده كه اين شيوه بازي روستايي، يادآور «تيپ» روستايي فيلمفارسي است. اغراق در بيان و حركت، از ويژگيهاي اين تيپسازي در سينماي ايران است. چرا فكر ميكنيم روستاييان مشتي آدم خل وضعاند كه بد حرف ميزنند و براي بيان منويات خود، از حركات اغراق شده سر و گردن و كج كردن لب و لوچه استفاده ميكنند؟ همين تصور غلط باعث شده كه فروتن اين نقش را در بهترين بخش اين فيلم از نظر موضوعي به بدترين شكل ممكن ارائه كند و حاتميكيا هم كه لابد در وهله اول مجذوب اين بازي غلط شده دم بر نياورده و بعد هم لابد فكر كرده، با حذف اين اپيزود، يكي از ستارههاي فيلمش را از دست ميدهد. در حالي كه شنيدهايم يكي از اپيزودهاي فيلم براي جلوگيري از ازدياد زمان فيلم به كلي حذف شده. آنچه اين فكر را تقويت ميكند، تصوير محمدرضا فروتن در بيلبوردهاي تبليغاتي فيلم است كه تصوير درشت او، ربطي به چهره و گريمش در اين فيلم ندارد. در واقع تصويري خوش استيل و جوانپسندانه از چهره خود فروتن است. در حالي كه فروتن در دعوت، موهاي نسبتا بلندي دارد و قيافهاش كم و بيش چرك است. به هر حال اين اتفاق ناخوشايند افتاده و دعوت از اين نظر لطمه جبرانناپذيري خورده اما خوشبختانه چهار اپيزود ديگر چنان قوي و تاثيرگذارند كه اين «گاف» بزرگ را ميتوان ناديده گرفت. همچنان كه در ابتدا اشاره شد، نميتوان سهم چيستا يثربي را بهعنوان طراح اصلي داستانها و ايضا نگرش اين نويسنده خوب را به مقوله زنان در يك جامعه مردسالار ناديده گرفت. دعوت اگر فيلم خوب و قابل دفاعي است، محصول استعداد و تواناييهاي خانم يثربي هم هست؛ نويسندهاي كه قلمي جسور، دقيق و نازكبين دارد و ميتواند هر موضوع سادهاي را به يك درام اجتماعي تبديل كند. غافلگيري يكي از وجوه كار او در داستانپردازي است. نقطه قوت همه اپيزودهاي دعوت غافلگيري است. بهعنوان نمونه توجه كنيم به اپيزود خورشيدـ همان كه بازي غلط فروتن به آن لطمه زده كه داستان چه پيچ و تاب جذاب و پايان غافلگيركنندهاي دارد يا حتي اپيزود خانم دكتر و لو رفتن آن رابطه پنهاني و حتي سكانس ديدار همسر اصلي حاج آقا در بيمارستان با هووي صيغهاياش كه نطفهاي از همسرش را در بطن خود دارد و آن نگاه كنجكاوانه و بهتزدهاش كه نميتواند باور كند. هر چه هست دعوت، از تركيب اين دو نگاه بهرهبرده و در موقعيت يك فيلم خوب و قابل دفاع قرار گرفته است. حالا ديگر ثابت شده كه حاتميكيا چه آن زمان كه درباره جنگ فيلم ميساخت و چه اكنون كه مايل است وارد مقولههاي حاد اجتماعي شود ملودرامساز موفقي است مشروط بر اينكه مثل حلقه سبز اسير وسوسههاي فرماليستي نشود. آنچه باعث ايجاد گرماي لازمه براي از كار درآوردن يك اثر ملودراماتيك ميشود، ابتدا داستان و سپس انسجام ساختاري است؛ اتفاقي كه كموبيش در دعوت افتاده.
پنجشنبه 25 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]