محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829171854
نويسنده: حميد - مولانا ارتباطات جهانى و سياست جهانى
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: حميد - مولانا ارتباطات جهانى و سياست جهانى
خبرگزاري فارس: مطالعه موردى درباره امپرياليسم، رسانهها و حقوق بشر
تاريخچه مسأله ارتباطات و سياست جهانى به چندين قرن پيش باز مىگردد.
ارتباطات و سياست جهانى، چندين قرن سابقه دارند. در واقع، بحث نقش ارتباطات در روابط سياسى، به زمان پيش از نظام حكومت به معنى امروزى آن، باز مىگردد. هميشه در جهان، موجوديتهاى سياسى جدا از هم، وجود داشته كه شايد در مواقعى با يكديگر ارتباط داشتهاند و ارتباطات، نقش محورى در شكل دادن ماهيت، روند و نتيجه تعامل متقابل برعهده داشته است.(1) كتاب جنگهاى «پلوپونز» نوشته توسيديد، به عنوان يكى از پايههاى نظريه واقعگرايى مدرن، در روابط بينالملل محسوب مىشود. در اين متن تاريخى، ما با مفاهيم «سياست قدرت» و «منافع شخصى» آشنا مىشويم.
توسيديد، يكى از اولين مطالعات موردى ثبت شده، در مورد درك و ارتباطات قدرت در سياست جهانى را عرضه مىدارد كه از آن زمان، به نام گفتمان «مليان» شناخته شده است. در اين تبادل، ارتش فاتح «آتنىها» رويارو و درگير بحث بادشمنى به نام «مليان» است، كه دوران انقلاب آتنىها و اسپارتها، جزيره بىطرفى بود، ولى از آن تاريخ به صورت يك دشمن آشكار درآمده است. آن چه كه روى مىدهد، يك گفتمان كلاسيك در ارتباطات سياست قدرت است.
«آتنىها» دستور جلسه بحث را تهيه كردند و به «مليان»ها پيشنهاد دادند كه بشنوند و هرگاه، موضوع جنجال برانگيزى مطرح شد، مىتوانند رشته سخن را قطع كرده و صحبت كنند. گزارش توسيديد، از گفتوگوى «مليان»، نشان مىدهد كه تقريباً از زمان ثبت سياست جهانى، اين منبع ويژه از قدرت، مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. در طول جريان بحث، آتنىها در مطالب و لحن كلام، پرخاشگرند و با آگاهى از قدرت برتر خود و مأموريت به دقت طراحى شده -كه بايد «مليان»ها را به تسليم بدون قيد و شرط متقاعد كنند- غيرقابل انعطاف هستند. آنها به اين گفتوشنود، تسلط دارند و با توجه به توانايىهاى خود، حالت تهاجمى دارند و اعتراض «مليان»ها را با اعلام «منافع شخصى» و «عملى بودن» به هيچ نمىپذيرند.
«مليان» ها عقب مانده، مردد از اظهار قابيتهاى خود، در عوض به «عدالت» و «انصاف» و به آگاهى از منفعت متقابل، متوسل مىشوند. بنابراين، ارتباطات سياست قدرت، به طور جدايىناپذيرى به ارتباطات توانايىها و منافع، متصل است. دسته نخست يعنى «آتنىها» به سرعت به قدرت نظامى خردكننده خود اشاره مىكنند، در حالى كه «مليانها» اشاره ضعيفى به اتحاد بالقوه با «اسپارت»ها دارند. در حالى كه «آتنىها» ادعا مىكنند كه تسليم شدن «مليان»ها براى هر دو طرف مفيد خواهد بود. «مليان»ها از اين منطق گيج شده و در عوض، پيشنهاد مىكنند كه برقرارى صلح ممكن است براى هر دو طرف مفيدتر باشد. در گفتوگوى «مليان»ها، هيچ كدام از دو طرف، يعنى «آتنىها» و «مليان»ها در گفتمانهاى خود، به اندازه كافى ترغيبكننده نيستند تا طرف مقابل را از عملى ساختن تصميمهاى از قبل اتخاذ شده، منصرف سازند. درگيرى به نظر اجتنابناپذير مىآيد و مدت كوتاهى بعد از اين تبادل، روى مىدهد. امروزه تهيه دستور جلسه مذاكرات به عنوان يكى از منابع اصلى قدرت در نظام جديد بينالمللى، شناخته شدهاست.
هركسى درمثالهاى فعلى از معضلات مشابه در ارتباطات سياست قدرت، شاهد اختلاف كمرنگ و گستردهاى است كه در روابط ابرقدرتها با دنياى درحال توسعه وجود دارد. البته بدون اين كه از روابط پرخاشگرانه متداول نامى برده شود، اين روند از زمان پايان جنگ سرد و ازبين رفتن اتحاد جماهير شوروى تغييرى نكردهاست. امروزه ايالات متحده درنقش «آتنى»هاى جديد، ظاهر شدهاست ودنياى درحال توسعه نمايانگر منفر دين و مجموعهاى از «مليان»ها است. ايالات متحده در روابط خود با دنياى در حال توسعه مانند قدرتهاى بزرگ قرن نوزدهم، براى تهيه دستور جلسه اصرار مىورزد و از موقعيت كشورى كه برترى آن مشهود است، اقدام مىنمايد. ايالات متحده از اصرار خود منصرف نمىشود، جهان درحال توسعه براى منافع خويش اين دستور جلسه را مىپذيرد. بنابراين، چنين به نظر مىرسد كه ايالات متحده به حالت خودخواهانهاى مىپندارد كه مىتواند جهان سوم را بهتر از خود آنها كند.
درهيچ زمان ديگرى به غير از زمان اوج جنگ سرد، جهان سوم با جزيره مليان، قابل مقايسه نبود. اقتصاد و تسليحات نظامى، فقط دو نيروى اعمال فشار بودند. همچنان كه فيلسوف و جامعهشناس «ژاك الول» اشاره كرد. ايالات متحده در آن زمان به مثابه رهبر حركتهاى مردم سالانه به ارزش تبليغات براى مقاصد ارتباطات سياست قدرت پى برد.(2) ديگران دريافتهاند كه نخستين اهداف سياست خارجى ايالات متحده در دوران بعد از جنگ جهانى دوم، جلوگيرى از رشد حكومتهاى سوسياليستى و ادغام جهان در اقتصاد سرمايهدارى بود كه تحت تسلط آمريكا قرارداشت. حال، درپايان جنگ سرد يا آمريكاى پيروز، متحدين بىميل خود، پاداش خواهدداد يا به فتح حاميان خود خواهد پرداخت؟ نه خير. چنين به نظر مىرسد كه شق دوم از آن جايى كه «منافع اساسى» را تأمين نمىكنند، مورد توجه نخواهدبود، بلكه مورد جديد، در دستور جلسه تحميلى قرار گرفتهاست. اين مورد بسيار مشهود، درحال حاضر نقش قهرمانانه ايالات متحده درگسترش مردم سالارى، خصوصىسازى و غيره است.
به طور خلاصه، نظام سياسى و بينالمللى همچنان تحت تسلط حكومتهاى جاهطلب با سياستهاى خارجى كه اولويت نخستين را به منافع ملى خودخواهانه اختصاص دادهاند، ادامه مىيابد. درهمين حال، در خارج ازنظام رسمى حكومت، عاملين فراملى چون شركتهاى چندمليتى و گروههاى داراى منافع، به عاملين مهم جهانى در عرصههاى سياسى، اقتصادى، و سياستهاى فرهنگى تبديل شدهاند. در طول چند دهه گذشته، تعداد زاويه افزايش عاملين قدرتمند ملى و فراملى رسانهها و همچنين سازمانهاى غيردولتى در زمينههاى صنعت فرهنگى، حقوق بشر، محيطزيست و امثالهم، راهبرى و هدايت سياست خارجى را بسيار پيچيدهتر كردهاند.
چيزى كه باعث وجه تمايز سياست بينالمللى در اواخر قرن بيستم از قرن نوزدهم مىشود، اين است كه زمينه مورد نزاع از جغرافيا و مظاهر مادى به مسائل فرهنگى و اجتماعى- اقتصادى، تغيير جهتداده است. با بررسى تعامل متقابل عاملان دولتى، همچنين رسانهها و فرامليتىهاى معاصر، ما مشاهده مىكنيم كه رابطه بين ارتباطات و سياست يا ارتباطات جهانى درحوادث اواخر قرن نوزدهم به ويژه در زمانى كه قدرتهاى اروپايى به طور عميقترى وارد آسيا، آمريكاى لاتين و آفريقا شدند، ريشه دارد. واردشدن قدرتهاى بزرگ به درون آفريقا درنيمه دوم قرن نوزدهم، آزمايشگاه بىنظيرى را براى مطالعه اختلاط ارتباطات و سياست بينالمللى فراهم مىكند. درهيچ كجا، روند ارتباطات بينالمللى و سركردگى اروپاييان به وسيله سياستهاى بلژيك و اتفاقات غريبى كه به وسيله خود پادشاه بلژيك روى داده، نمىتواند روشنگر چيزى باشد كه «جوزف كنراد» آن را «قلب تاريكى» لقب دادهاست يعنى كنگوى آفريقا.
كنگو: ريشههاى استعمارى
تمايل مردى براى سرزمين و قدرت، آن قدر قوى بود كه او از هيچ انديشهاى در مورد اعمال بىرحمى فروگذارى نكرد. پادشاه بلژيك «لئوپولد» دوم براى مدت 23 سال كنگو را نابود كرد. خرابىاى كه به صورت صف مشخصه اين مستعمره درآمد، به قدرى وسيع بود كه به سختى كسى مىتواند باوركند كه مكرراً به اين قضيه درتاريخ، بىاعتنايى و بىتوجهى شدهاست. درواقع، گزارش «هاش چيلد» با عنوان «روح شاه لئوپوله»، وحشت و قهرمان بازى درمستعمره آفريقا را نشان مىدهد كه استعمار كنگو چنان بىرحمانه بود كه افراد بومى كشته شده دراين مستعمره بيشتر از قربانيان كورههاى آدمسوزى نازىها بودند. در طول دوران زمامدارى «لئو پولد» و پس از آن ده ميليون نفر ازطبيعت اين زمين كاسته شد.(3) اين نخستين افتضاح بينالمللى شرارت، در قرن تلگراف و دوربين بود. (4) پس چرا اين چنين، كم درباره اين دوران دردناك، گفته شدهاست؟ شگرد «لئوپولد» در تبليغات و افزايش مال و منال و ثروت خصوصى بايد به عنوان علت راز ماندگارى درموفقيت او، براى پنهانكارى شناخته شود. به علاوه، جهانخوارى امپرياليسم، عمل پذيرفته شدهاى درميان ملل توسعهيافته بود و حتى شايد براى شكوفايى اقتصادى كشورهاى كوچكتر نظير بلژيك، براى رقابت با قدرتهاى بزرگتر اروپايى، كه قبلا قسمت اعظم جهان را تسخير كردهبودند. توسعه مرزهايشان، عملى ضرورى بود. درنهايت، آلت دست قراردادن رسانهها توسط «لئوپولد»و تلاش براى از بين بردن مدارك شرارتهاى صورت گرفته به دست رژيم او، كشف حقيقت را همواره درباره كنگوى بلژيك بسيار مشكل ساخت.(5) ارتباطات بينالمللى، نقشى كليدى درموفقيت 23 ساله «لئوپولد» و درنهايت درمرگ طولانى و فراتر از موعد او بازى كرد.
ازهمان سالهاى اوليه «لئوپولد» شيفته زمين بود و همواره آرزو مىكرد كه بتواند زمينى بيشتر از آنچه كه در درون مرزهاى بلژيك محصور است، به دست آورد. او علاقهاى به ملت كوچك نداشت. او يك بار گفت: «كشور كوچك، جمعيت كم» با ديدن ثروتى كه كشورهايى چون فرانسه، اسپانيا و انگلستان از مستعمرات خود به دست مىآورند، لئوپولد دريافت كه براى سرزمينهاى بيشترى را در خارج تصاحب كند. تا بتواند قدرت و نفوذ مورد علاقه خود را به دست آورد. متأسفانه، دولت و مردم بلژيك به جهان خوارگى، علاقهاى نداشتند. عوامل قابل لمسى چون كمبود ناوگان تجارى يا نيروى دريايى كه به نظر پادشاه بسيار جزيى بودند، آنها را از اين كار بازداشتهبود. «لئوپولد» كه با جاهطلبى خود، براى اداره يك سرزمين جايى كه او با دخالت مجلس روبه رو نشود، تحريك شدهبود. دريافت كه مجبور است، دليل واقعى اين گسترش را كه منافع شخصى او بود، پنهان ساخته و ظاهر قضيه را چنان عنوان نمايد كه براى مردم و مهمتر از همه، حاميان مالى او جذاب باشد. درماه سپتامبر 1876، او كاوشگران، جغرافيدانان، افراد بشردوست، مسئولان بازرگانى و مردان نظامى را تحت لواى «همايش جغرافيايى» دربروكسل گردهم آورد. او دراين همايش، درباره مهار تجارت برده، توسعه اخلاق و پيشرفت علوم صحبت كرد و سخنى از سود نياورد. (8) با استفاده از فوايد روابط عمومى خوب، «لئوپولد» تمامى شركتكنندگان را با ظاهرى خير و علاقه واقعى براى كاووش در آفريقا خرسند كرد. به نظر مىرسد كه هيچ كس به او شك نكرده كه قادر است زمين و مردم آفريقا را تا اين حد گسترده، استثمار كند. «هنرى مورتون استانلى» نيز كه توسط «لئوپولد» براى تهيه طرح و به چنگ آوردن كنگو، استخدام شده بود، يكى از بزرگترين بازيگران كلمات بود و مىدانست كه چگونه خود و دستاوردهايش را مهيجتر و بالاتر از حد واقعى، عرضه دارد.(9) چنين به نظر مىرسد كه در كتابهاى «هاش چيلد» در مورد گفتهها و سخنرانىهاى «استانلى» قدرى اغراق شده است. با اين حال، «استانلى» مىدانست كه چگونه خود را مهم جلوه داده و همواره در معرض ديد عموم باشد. او داراى احساس درستى در مورد موضوعات مورد علاقه خوانندگان بود و با اين كه آن دوران، زمان قبل از الكترونيك بود ولى كتابهاى «استانلى» به وسيله رسانههاى چندگانه منتشر مىشد. نحوهاى كه او براى شاخ و برگ دادن به ماجراهايش، از جمله سفر از ميان كنگو، به كار مىبرد، به مقدار زيادى در يافتن سرزمينهايى كه مدعى اروپايى نداشت و كسب كمكهاى پولى لازم براى پرداخت قيمت زمين، به «لئوپولد» يارى رساند. «استانلى» در نطقى اعلام داشت كه: هدف شاه، يافتن زنجيرهاى از نقاط يا مكانهاى خاصى است كه مكانى مهماننوازانه و علمى باشد كه به مسافرين، خدمات اطلاعرسانى و كمك ارايه نمايد و در نهايت با نفوذ بشردوستانه آنها، از لغو تجارت برده مطمئن شود.(10) اين هدف، به دور از حقيقت بود، اما با اعلام آن در معرض افكار عمومى، به عنوان سندى از بخشندگى و عطوفت «لئوپولد» جلوه مىكرد. ديگر كسى نمىتواند درباره شم رسانهاى «استانلى» و پادشاه بلژيك ترديد به خود راه دهد. آنها مىدانستند براى رسيدن به هدف مورد نظرشان، چه بگويند و مهمتر از همه، اين كه مطلب آنها، چگونه شنيده شود.
بايد به اين نكته در اينجا اشاره كرد كه روزنامههاى اروپايى، تمايل داشتند كه به نقش كاوشگران آفريقا، شكوه و جلال بدهند. اين به «لئوپولد» كمك مىكرد و هيأتهاى اعزامى، او را مفيد و پرهيجان نشان مىداد. روزنامهها، نه تنها داستانهاى جالب، غالباً غيرواقعى، از كارهاى سبعانه آفريقاييان مىگفتند. همچنين به صنعتگران اروپايى كه تشنه موادخام بودند، اطلاعاتى در مورد امكان وجود موادخام، در آنجا مىدادند. در اروپايى كه به وسيله تلگراف در هم تنيده شده بود، وجود جلسات سخنرانى و روزنامههاى كثيرالانتشار، كاوشگران آفريقا را تبديل به چهرههاى مشهود و درجه يك بينالمللى كرد. شهرت آنها، مانند ورزشكاران قهرمان و ستارگان سينمايى امروز، فراتر از مرزها رفت.(11)
به طور مشابهى، رسانههاى آمريكا نيز نقش كوچكى در دادن شكوه و جلال به كاوشهاى «استانلى» و در نهايت استعمار كنگو نداشتند. با عنايت به محبوبيت داستانهاى «استانلى»، «جيمز گوردون بنتو ناشر «نيويورك هواله» در سال 1869 بنا به گفته «استانلى» اين كاوشگر را به پاريس دعوت كرد و ظاهراً در آنجا او را مأمور يافتن «ديوليونگستون» كرد كه در سال 1866 در حين يك سفر اعزامى به آفريقا، ناپديد شده بود. «بنت» از وسوسهانگيز بودن كاوش در چنين كشورهاى ناآشنا، آگاه بود. يعنى از محملى كه داستانهايى از موجودات بزرگ پشمالو، كه زنان را دزديده و به منظورهايى كه گفتن آنها شرمآور است، به آشيانه جنگلى خود مىبردند.(12) به علاوه، گرچه به نظر مىرسيد كه ايالات متحده به مسايل اروپا، علاقهاى ندارد ولى رهبران پرقدرت رسانهها، خود را از اين ماجراها كنار نكشيدند. داستان «استانلى» فروش خوبى داشت. بنابراين براى «بنت» مفيد بود، زيرا نه تنها او، تعداد نسخ روزنامه را افزايش داد، بلكه طريق انتخاب نامهايى كه «استانلى» براى كشفيات خود برمىگزيد، شخصيت كسب كرد. اين اسامى عبارتند از: نامهايى چون «كوه گوردون- بنت» يا «رودخانه گوردون- بنت»(13). در زيركى پادشاه بلژيك در كنترل رسانهها و روابط عمومى، در جهت منابع خود او، هيچ ترديدى وجود ندارد و حتى در جهت استفاده خلاف (نادرست). تحسينبرانگيز است. نه تنها او قادر بود كه روزنامهها را آلت دست قرار دهد تا آنها از استثمار او تعريف كنند، بلكه او، قادر بود كه براى اعمال خود، كمك مالى هم بگيرد! لواى يك گروه نجات، «لئوپولد»،«استانلى» را مأمور كرد تا به يك كشور مجاور كنگو رفته و يك فرماندار انگليسى يعنى «امين پاشا» را كه در محاصره بنيادگرايان مسلمان بود، نجات دهد. روزنامه «تايمز» نوشت: اين يك سفر كوتاه خطرناك، نشانه لطف براى نجات «امين پاشا» است، كه به وسيله قبايل وحشى و دشمن، محاصره شده و خارج از دسترس و بىارتباط با منابع تمدن است(14) «لئوپولد» به «استانلى» دستور داد ت با انتخاب مسير طولانى، از داخل قاره عبور كرده و در مسير نجات فرماندار، كاوش بيشترى در مورد جنگل بارانى «آيتورى» انجام دهد. بنابراين، او قادر بود در مورد سرزمينهايى كه هنوز كشف نشده، توضيح بدهد و اين مأموريت به خرج ديگران صورت گرفته بود. «هزينه مالى اين سفر پرمخاطره از منابع گوناگونى از انجمن جغرافيايى سلطنتى گرفته تا تجار علاقهمند انگليسى به شايعات «امين» درباره 600هزار پاوند عاج مخفى شده، تا صاحبان مطبوعات كه مىدانستند سفرجديد «استانلى» باعث فروش روزنامهها خواهد شد، تأمين گردد.(15) اين دستاورد بسيار بزرگ، نه تنها براى «لئوپولد» مفيد بود، بلكه براى «استانلى» نيز مفيد بود كه توانست دو جلد يعنى دو هزار صفحه پرفروش ديگر را فراهم سازد.(16)
با استفاده از قدرت عظيم روابط عمومى تاج و تخت(17)، شاه «لئوپولد» دوم، سرانجام توانست، كنترل كامل سرزمينى را كه آرزو داشت. به دست بياورد. او حق انحصارى تجارت و در نهايت شناسايى مستعمره خود، به وسيله قدرتهاى بزرگ چون ايالات متحده، فرانسه، انگلستان و آلمان را كسب كرد. او «استانلى» را براى تهيه قراردادها با رؤساى بومى، به كنگو فرستاد. با اطلاع از اين مسئله كه اطلاعات اين رؤسا درباره نظام قانونى غرب در بهترين شرايط ممكن بسيار اندك است، او به «استانلى» فرمان داد تا اين قراردادها را «هرچه خلاصهتر و در چند ماده كه آنها همه چيز را به او واگذار كند»،(18) تهيه نمايد. اين مانور، همانند اكثر تاكتيكهاى متقلبانه او در طول بيست و سه سال حكمرانى بر كنگو، همانگونه كه طراحى كرده بود، مؤثر واقع شد متنها مختلف بودند، اما بعضى از اين قراردادها، زمانى به شاه، انحصار تجارت را داد كه او تأكيد مىكرد. او مصمم بود تا آفريقا را به روى تجارت آزاد باز كند، از اين رو، سؤالكنندگان اروپايى و آمريكايى را آرام كرد. مهمتر از همه، اين كه اين رؤسا، تقريبا بدون دريافت چيزى، زمينهاى خود را به «لئوپولد» واگذار كردند.(19)
«لئوپولد» براى كسب شناسايى ديپلماتيك براى مستعمره يك نفره(20) خود، اختياج داشت كه حداقل يكى از ابرقدرتها به عنوان الگو پيش قدم شود. بنابراين، توسل به ارتباطات بينالمللى به نظر وى، امرى ضرورى مىآمد. براى اين منظور، او يارى «هنرى شلتونش فورد» را در نظر گرفت. او كه يك آمريكايى ساكن بلژيك و اقبالش در حال افول بود، با درماندگى، دست تمنا به سوى دربار بلژيك دراز مىكرد.(21) سن فورد، رئيسجمهور وقت آمريكا، «چستر آرتور» را مجاب كرد تا به تقاضاى «لئوپولد» جواب مثبت دهد.
به هر حال، در اين شرايط سخت و بحرانى، پادشاه بلژيك، «سن فورد» و «آرتور» را با تحريف ماهيت واقع قراردادهايش با رؤساى كنگو، آلت دست قرار داد. با اطلاع از فوايد تبليغات در سطح بينالمللى و همچنين در سطح محلى، او به طور قابل توجهى، اهداف خود را درهم بافت. به علاوه «لئوپولد» درنامهاش به رئيسجمهور «آرتور» قول داد كه شهروندان آمريكايى آزاد خواهند بود تا در كنگو زمين خريدارى كنند و كالاهاى آمريكايى در آنجا، از عوارض گمركى معاف خواهند بود. در حمايت از اين وعدهها، «سن فورد» يك نمونه از قراردادهاى «لئوپولد» با يكى از رؤساى كنگو را به همراه داشت. اين نسخه به هرحال، دربروكسل تغييرداده شده از اجازه انحصار تجارت به «لئوپولد» درآن، حذف شده بود. (22)
شگردهاى «لئوپولد» درروابط عمومى، به او اجازه داد تقريبا همه را حداقل براى مدتى، مجاب كند. كه اهداف او، مخلصانه و حتى بشردوستانه بوده و در حقيقت استعمارى كنگو، براى ملتهاى ديگر به علاوه ملت او، مفيد خواهد بود.
آزمون واقعى مهارتهاى «لئوپولد» به عنوان سياستمدار و آلت دست قراردهنده افكار عمومى به هر حال، از زمانى آغاز شد كه ديداركنندگان از كنگو، شاهد شرارتهايى شدند كه عليه مردم محلى به كار مىرفت. براى افرادى چون «جورج واشنگتن» و «ويليام» كاملاً روشن شد كه رژيم «لئوپولد» نه تنها مردم بومى را به بردگى مىكشيد، بلكه نسبت به آنها قساوت به خرج داده و حتى درسطح وسيعى، دست به كشتار آنها مىزد. علاقه اصلى «ويليام» مسأله حقوق بشر بود و مطالب او، اولين نوشتههاى جامع واتهامات منظمى است كه به وسيله يك نفر عليه رژيم استعمارگر «لئوپولد» نوشته مىشود (23) و درحين سفر خود ازكنگو، موارد فراوانى را يافت كه مىشد موردحمله قرارداد. تجار سفيد و مقامات دولتى، زنان آفريقايى را مىدزديدند و از آنها به عنوان زن خود، استفاده مىكردند. آنها به دهقانان شليك مىكردند، گاهى براى تصاحب زنها و بعضى براى مرعوب نمودن مردم براى كار اجبارى و گاه براى ورزش (24) وقتى جريده آمريكايى «نيويورك هرالد» كه «استانلى» را به آفريقا فرستاده بود، ستون كاملى را تحت نام «دولت يك حكومت آزاد آفريقايى به وسيله يك شهروند آمريكايى وحشيانه خوانده مىشود، تقاضاى تحقيق به «ويليام» داد. (25) اتهامات عليه رژيم استعمارگر توسط مطبوعات آمريكايى، مورد شناسايى بيشترى قرارگرفت.
گرچه اتهامات «ويليامز» عليه «لئوپولد» در روزنامههاى داخلى آمريكا و خارج به چاپ رسيد ولى «لئوپولد» توانست حتى تندى اين گزارشات دست اول از قساوت خود را خنثى سازد. او عادت داشت كه با جمله شخصى به «ويليامز» او را بىاعتبار سازد و از او با نامهاى «سرهنگ قلابى» و يك سياه نامتعادل، نام مىبرد (26) و به مقايسه اعمال خود دركنگو، با آنچه كه در دوران استعمار امريكا رخ داده بود. مىپرداخت.
گرچه بوميان كنگو همراه به عدالت واقعى دست نيافتند، سرخ پوستان آمريكا نيز به آن دست نيافتند. (27)
علاوه بر آن، نامه سرگشاده «ويليامز» كه نام اتهامات او، عليه «لئوپولد» بود به وسيله يك روزنامه آمريكايى كه قبلا تحقيقات او را ستايش كرده بود يعنى روزنامه نيويورك هالد، مورد حمله قرارگرفت. (28)
شايد به علت تبعيض نژادى يا به علت تأثير «لئوپولد» درخنثى كردن شدت اتهامات «ويليامز» به وسيله حامى مالى خود يعنى «كويز. پ. هانتينگتون» به علت بىانصافى كامل نسبت به پادشاه كسى كه نگران بهترين رفاه بوميان آن كشور است. (29) - مورد انتقاد قرارگرفت. به علاوه روزنامه آمريكايى «استانلى» را كه نامه سرگشاده «ويليامز» را يك اقدام عمدى باج خواهى (30) ناميده بود. نقل قول كرد.گرچه مبارزه او مىتوانست درنشان دادن نقض حقوق بشر توسط رژيم «لئوپولد» مهم باشد. ولى به طور كلى مورد بىاعتنايى قرارگرفت و حقير خوانده شد يا رد گرديد. تا امروز «ويليامز» براى مبارزهاش درراه آزادى كنگو، اعتبارى كسب نكرده است. بنابراين، اهميت نقش آمريكايىهاى آفريقايى درمبارزه براى حقوق بشر مىتواند تا پايان قرن نوزدهم رديابى شود. اتهامات «ويليامز» درنوع خود اولين اتهامات عليه كنگو و به عكس اثر افراد ديگر تا قبل از آن دوران هدف او كسب اهميت براى خود، دستيابى به ثروت، يا شهرت نبود. اهداف او والا بودند ولى به وسيله مطبوعات آمريكا و اعمال حيلهگرانه «لئوپولدى» به او بىاحترامى مىشد.
«لئوپولد» درطول حكمرانى خود، نه تنها از رسانهها براى حمله متقابل به كسانى كه شاهد وضعيت واقع كنگو بودند، استفاده كرد بلكه براى تقويت حمايت مداوم، درنيمه راه و دورانى كه او تحت نظر بود نيز بهرهبردارى كرد. او يك بار به يك گزارشگر آمريكايى گفت كه درارتباط با نژادى كه براى هزاران سال آدم خوار بوده، لازم است از روشهايى استفاده كرد كه تنبلى آنان را تكان داده، تا آنان وادار به درك تقدس كار گردند. (31) تعداد كمى از خوانندگان اين داستان مىدانند كه «روشهاى» او شامل سربريدن، قطع عضو، تحميل گرسنگى و قتل همراه شكنجه با تيراندازى و شلاق زدن بود.
بازديدكنندگان ديگرى ازكنگو، چون «ويليام شپرد» و «جوزف كنراد» نكات بيشترى از اعمال فشار به عموم و اعمال ظالمانه آنها را، آشكار كردند. يك روزنامه نگار انگليسى داستانى درباره رئيس ايستگاهى نوشت كه برطبق گزارش او سر انسانهايى را كه كشته بود يا كشته شده بودند، جمعآورى مىكرد. اين داستان درمجله «نچرى مگزين» و بعد «ستردى ريوريو» به چاپ رسيد. مقاله توضيح داده، «زنان و بچههاى زيادى ربوده شده و تعداد بيست و يك سر به وسيله «كاپيتان رم» براى تزيين اطراف باغچه گل در مقابل خانه استفاده شدهاند. (32) به هرحال، پادشاه قادر به كه تقريبا به سرعت با اين اتهامات، با همان تاكتيكهايى كه قبلاً بحث شد، به مقابله برخيزد.
ورود «ادموند دن مورل» به صحنه، به هرحال، روند تاريخ را به طور قابل ملاحظهاى تغيير داد.«مورل» به عنوان مأمور شركت حمل و نقل دريايى «الدردمپستر» كه مقادير متنابهى علاج و لاستيك اوكنگو به «آنتورب» حمل مىكرد. مدارك ثبت شده شركت را مطالعه كرد و به دقت آنچه را كه در بارانداز، مىگذشت.
تحت نظر گرفت و به وجود بردهدارى پى برد(33) با اين قدرت تشخيص عالى،پادشاه،لئوپولد» دشمنى قومى پيدا كرده بود.(34) «مورل» همانند «لئوپولد» درانتقال پيامها و مقاصد خود با استفاده از تمامى ابعاد رسانهها بسيار ماهر بود و اين تنها وجه اشتراك اين دو نفر بود. درحالى كه «لئوپولد» از طريق روزنامهها و جزوات كوچك از بهرهكشىهى خود دفاع مىكرد، «مورل» با استفاده از همان رسانهها درسطح وسيعى به او حمله كرد و خود را به بزرگترين روزنامهنگار محقق انگليسى زمان خود مبدل ساخت.(35) او سه كتاب كامل قسمتهايى از دو كتاب ديگر. صدها مقاله، تقريباً براى اكثر روزنامههاى انگليسى به اضافه مقالات زيادى براى روزنامهها درفرانسه و بلژيك، صدها نامه براى سردبيران و چندين دوجين جزوه تهيه كرد. (36) توانايى «مورل» دررساندن پيامهاى خود به معرض افكار عمومى، او را از مبلغين مذهبى كه قبل از او شاهد اين شرارتها دركنگو بودند، متفاوت مىكرد. چون اين افراد «مقدار اندكى شم رسانهاى و نفوذ سياسى داشتند.» (37) نتوانستند تأثيرى درايجاد تغييرات داشته باشند. به هرحال، «مورل» از طريق موقعيت خود در «الدر دمپستر» به واقعيات و آمار مربوط به سازمان اجرايى كنگو دسترسى داشت و اينها مداركى غيرقابل بحث عليه «لئوپولد» بودند.
به اضافه، گزارشات «مورل» از اعمال وحشتانگيزى كه به وسيله مأموران «لئوپولد» صورت گرفته بود، يا مهارت او دراستفاده از عكاسى، حالت غمانگيزى مىيافت. دريك حركت اعتراض آميز، كه به او ترتيب داده بود، مىخواست يك نمايش اسلايد كه شامل 60 عكس واضح از زندگى تحت اداره حكومت «لئوپولد» بود، نشان دهد، كه نيم دوجين آنها، آفريقايىهايى نشان مىداد كه دستشان بريده شده بود. عاقبت اين تصاوير در گردهمايىها و مطبوعات توسط ميليونها نفر ديده شد و مداركى را پيشرو گذاشت كه هيچ تبليغاتى نمىتوانست آنها را تكذيب كند.(38) او همچنين قادر بود با دادن اطلاعاتى به همكاران روزنامهنگار خود، درباره بىرحمىهاى كنگو، به آنان انگيزه بدهد. وقتى كه خبرنگار مشهور آمريكايى «ريچارد هاردينگ ديويس» به وسيله مجله كوير، به آفريقا فرستاده شد. او آخرين دستاوردهاى «مورل» را در اختيار داشت و آنها را در نوشتههاى خود منعكس كرد. (39)
«راجر كاسمنت» يك مسافر ديگر به كنگو، متحد اصلى «مورل» در مبارزه براى به سقوط كشاندن «لئوپولد» شد. او جذب شاه نشده بود. (40) زيرا او قبلا وضعيت واقعى مستعمره را ديده بود. او، كار اجبارى و رفتار بىرحمانه با كارگران را كه هيچ گونه حقالزحمهاى دريافت نمىكردند را مشاهده كرده بود. او در دفتر خاطرات خود نوشت: «اين را تجارت ناميدن، بزرگترين دروغ است». (41) با تشويقهاى «كاسمنت»، «مورل» انجمن اصلاحات، كنگو را تشكيل داد. سازمانى كه فقط در نام شبيه انجمن بينالمللى آفريقا بود كه تحت نظارت «لئوپولد» قرار داشت. «مورل» بار ديگر، مهارتهاى روابط عمومى را به خدمت گرفت تا به مردم ثروتمند و با قدرت بقبولاند، كه حمايت مالى آنها به نفع خود آنهاست و آنان را ترغيب نمايد كه از نيت او پشتيبانى كنند. براى ماههاى متوالى روى جلد نشريه ادوارى انجمن اصلاحات كنگو، تصوير تمام صفحهاى از حاميان مهم چون لرد، كنت، نماينده مجلس يا حاكم سبيلدار مستعمرات را به چاپ مىرساند.(42)
متاسفانه هنوز موانع زيادى بر سر راه وجود داشت كه بايد برطرف مىشد. «لئوپولد» مرتبا به وسيله روزنامههاى بلژيكى كه داراى منافعى در كنگو بودند، حمايت مىشد و آنها، بنابراين به نفع او گزارشات تحريف شده، به چاپ مىرساندند.
«لاتريبيون كنگويز» نوشت: مردمى را كه «كاسنت» بدون دست ديده بود، بيچارههايى بودند كه از سرطان دست رنج مىبردند و بنابراين به يك عمل ساده جراحى، دست آنها مىبايد قطع مىشد. (43) در يك اقدام ديگر براى كم كردن جذابيت يافتههاى «كاسنت»، «لئوپولد» با اعزام «يك دستيار با يك ماموريت مخفى به آفريقاى بريتانيا، براى جست و جوى سوء استفادههايى كه هم سطح يافتههاى «كاسنت» در كنگو باشد، رسانهها را آلت دست خود قرار داد. (44) او مطمئن شد كه اين گونه مقالهها مرتبا در مطبوعات چاپ شود، تا اين كه، او در نقطه كانونى حملات قرار نگيرد.
«لئوپولد» همچنين طرفدارانى در ايالات متحده داشت، كه بر نوع مطرح شدن كنگو در مطبوعات اثر مىگذاشتند. يكى از اين افراد كه در مسايل تبليغاتى فعاليت نيز داشت «هنرى.ا.كووالسكى» نام داشت. او وكيل دعاوى بود و بيش از آن كه بتواند به «لئوپولد» يارى برساند، به او صدمه زد. گرچه او ابتدا با تمايل بسيار و لذت بردن از احترامات سلطنتى و درآمد فراوان در اين مبارزه قدم گذاشت، ولى وقتى كه «لئوپولد» از حمايت او دست برداشت، «كووالسكى» در مصاحبه با «نيويورك آمريكن» اقدام پادشاه بلژيك براى تحت تاثير قرار دادن كنگره امريكا را فاش كرد.
اقدام حيرتآور شاه «لئوپولد» براى تحت تاثير قرار دادن كنگره فاش شد. متن كامل موافقتنامه بين «لئوپولد» شاه بلژيك و نماينده حقوقبگير او در واشنگتن، منتشر شد. (45) مقاله باعث ترغيب چاپ يك سرى مقالات ديگر در همان روزنامه شد كه كلا شانس هرگونه رهايى «لئوپولد» از اين شرايط دشوار را از بين برد. تصاوير «مورل» از دستهاى قطع شده به چاپ رسيدند و اتهامات، افتضاحآميز بودند و شايد حتى بيشتر.
زيرا براى حيرتآور كردن اين داستانها نياز به هيچ گونه اغراقى نبود. اين خود نيز يك نوع آلت دست قرار دادن رسانهها بود، كه مىتوانست به مرگ «لئوپولد» كمك كند.
عاقبت، «مورل»، «كاسنت» و حاميان آنان، آن قدر به «لئوپولد» فشار وارد آوردند كه او مىدانست بايد كنگو را از حالت ملك شخصى خود در بياورد. معاملهاى مورد توافق قرار گرفت و اختيار مستعمره به بلژيك واگذار شد. به هر حال، پايان امپراتورى يك نفره پادشاه به اين راه مخرب، خاتمه نداد. «لئوپولد» كه به دور بودن خود از اين مسايل خلاف، مصر بود، دستور به آتش كشيدن بايگانى حكومت را داد و طى هشت روز اكثر مدارك مربوط به كنگو در آسمان بروكسل به خاكستر و دود تبديل شد. (46) بنابراين، مشاهده مىشود كه استادى تمام عيار او در روابط عمومى، آلت دست درآوردن رسانهها نه تنها در روند تاريخ اثر گذاشت و ادامه بىرحمى، او را براى مدت بيست و سه سال ميسر ساخت، بلكه بر نوع نگرش امروزه تاريخ اثر گذاشت. با نابود كردن تمامى مداركى كه در اختيار او بود و تحريف واقعيات در طول فرمانروايىاش، «لئوپولد» يكى از مخربترين حوادث تاريخ بشر را كه در ابهام و بىتوجهى كامل ماند، به وجود آورد.
تجددگرايى: نمونهاى از غربگرى
در مطالعه تجاوز به كنگو توسط شاه «لئوپولد»، ما نمىتوانيم به موضوعات بزرگترى كه در كل طول روند استعمارگرايى اروپايىها و در حقيقت، استثمار اروپائيان از سرزمين و مردم خارج وجود داشته، بدون توجه باشيم. روند درگيرى اروپائيان در آفريقا و به ويژه به هم آميختن فرهنگ، رسانهها و حقوق بشر، به مدت يك قرن و تا پايان جنگ جهانى دوم و آغاز حركتهاى استقلالطلبانه، روندى مداوم بود. در حقيقت، موضوعات ارتباطات بينالمللى، حقوق بشر و امپرياليسم، علت اصلى بسيارى از حركتهاى استقلالطلبانه در شمال آفريقا و به ويژه در الجزاير، يعنى جايى كه استعمار فرانسه در مقابل روند استعمار مركزى و جنوبى دخالت نيروهاى ديگر اروپايى و از جمله پرتغالىها و انگليسىها منجر به تنشهاى نژادى نظير آپارتايد گرديده بود. دخالت اروپايىها در آفريقا در روند غربگرايى و تجددگرايى مشخص شد. البته اين جريانات قديمى از زمانى كه قدرتهاى اروپايى براى منابع و زمين به خارج روى آوردند، استعمارگرايى جزو توليدات جنبى و مهم اين روند بوده است.
داستان مستعمره شدن كنگو توسط پادشاه «لئوپولد» مسايل عمدهاى را در رابطه با تلاشهاى اروپائيان براى غربى كردن قاره آفريقا پيش مىآورد. كشف دماغه اميدنيك، نخستين كانال به سرزمينهاى ناشناخته توسط كاوشگران اروپايى را فراهم كرده و اين گسترش را، براى كسانى كه تا آن موقع، بر اثر گسترش «بيابان صحرا» متوقف شده بودند، ميسر ساخت. وقتى «واسكو.دا.گاما» در سال 1498، در آفريقاى جنوبى دريانوردى مىكرد، راه ورود به اقيانوس هند را يافت و جهانگردى به وسيله اروپاييان آغاز شد. (47)
بنابراين، آنان توانستند كه به مشرق زمين بيايند. به هر حال، بر اثر تمايل آنان براى پيدا كردن راهى كوتاهتر به اقيانوس هند، كانال سوئز در سال 1869 توسط يك مهندس فرانسوى «فرديناند، دولسپس» حفر شد. (48) اين تغيير جديد و بسيار مهم، مسيرهاى ارتباطات و انتقال را به آفريقا گشود و با قادر ساختن اروپائيان براى دور زدن شمال آفريقا، به حد زيادى به اين گسترش، يارى رساند. اين دو تحول چشمگير، يعنى كشف دماغه اميدنيك و حفر كانال سوئز، در نهايت ثابت كردند كه از وقايع بسيار مهم تاريخى بوده و بعدا سرآغاز تلاش جهانى قدرتهاى اروپايى براى غربى كردن آسيا و آفريقا شدند.
قدرتهاى اروپايى براى توسعه مرزهاى خود، منابع و انسانهاى بومى آفريقا را مورد استفاده و سوءاستفاده قرار دادند و تحت عنوان نوكردن قاره، به استثمار اين سرزمين پرداختن. (39) به هرحال، على مزروعى در مقالهاى تحت عنوان «داستان دو قاره: آفريقا و آسيا و ديالكتيك جهانگرايى» نشان مىدهد كه تاكتيكهاى غربگرايى اگر هم تا حد بسيار كمى آفريقا را تغيير داد، اين عمل براى بهبود شرايط اقتصادى نابسامان خود غرب بود. در حقيقت، با آوردن مسيحيت به آفريقا و تعويض شخصيت فرهنگى، اروپاييان به طرز مؤثرى منكر آفريقا و تاريخ آفريقا شدند و همچنين مانع ايجاد ساختارى شدند تا در فنآورى مانند دنياى غرب پيشرفت كند. دراين حالت، آفريقا شهرنشينى را بدون صنعتى شدن، سليقه غربى را بدون مهارت غربى، طمع سرمايهدارى را بدون مقررات سرمايهدارى، روش مصرف غربى را بدون تكنيكهاى توليد غربى، فرهنگ نوشتارى غرب را بدون و...
بخش بسيارى مهم بحث مزروعى در پافشارى براين ايده است كه اين اثرات مخرب، لزوماً اثرات اجتنابناپذير استعمارگرايى نبودند. گرچه فقط 60 درصد آسيا تحت استعمار قرار داشت. درحالى كه تقريباف آفريقا مستعمره شده بود و كشورهاى آسيايى مدت زمانى طولانىتر از مشابهين آفريقايى خود تحت استعمار قرار داشتند. (50) با اين وجود، از نظر اقتصادى، آسيا بسيار توسعه يافتهتر از آفريقاست. در ارزيابى دلايل اين تفاوت، مزروعى پيشنهاد مىكند كه همانگونه كه آفريقا هويت فرهنگى خود را رها كرد و مفاهيم دين و زيانهاى غربى را پذيرفت. آسيا و به ويژه ژاپن از نظر فرهنگى خالص باقى ماند. (51)
به نظر مىرسد غربگرايى بر طبق كشورها يا منطقهاى مستعمره شده شكلهاى متفاوتى به خود گرفته است. ايده ژاپن براى استفاده از مفاهيم غربى براى نوكران اقتصاد كشور بدون تغيير فرهنگى، بسيار موفق از كار درآمد و ژاپن را به يك كشور عمده صنعتى تبديل كرد. (52)
كشور ديگرى كه به عنوان يك نمونه تاريخى تحت تأثير استعمارگرايى قرار گرفت، تركيه بود كه ادعا كرد غربگرايى فرهنگى، بهترين مسير به سوى تجددگرايى است. (53) علىرغم اشتياق تركيه براى پذيرش فرهنگ غربى، در امر صنعتى شدن، بسيار كندتر از ژاپن بود. آفريقا، از طرف ديگر به نظر مىرسد راهى را انتخاب كرد كه ناتوانترين راه، در بين اين سه بود. پاسخ آفريقا تاكنون، فرهنگ غربى بدون تجددگرايى اقتصادى (54) بوده است، كه هيچ اثرى بر روى افزايش توليد يا نوسازى نداشته است. بنابراين، مزروعى ادعا مىكند كه شايد رمز توسعه اقتصادى در تقليد فرهنگى از غرب نباشد. اين رمز شايد نهفته در مخلوط كردن نوسازى غربى با خالص ماندن بومى است. (55) بنابراين، اگر اروپا واقعاً قصد داشت كه آفريقا را مدرن سازد آن را از نطظر فنآورى و اقتصادى، ترقى دهد، مىبايد قدرتهاى غربى به جاى تمركز فعاليت خود روى غربگرايى فرهنگى، روى تهيه ساختار، فنآورى و آموزش تمركز مىدادهاند. به عنوان مثال، موزامبيك در نيايش، غربى شده است اما نه در توليد، در سبك اما نه در نوسازى، در لباس اما نه در رايانه، غربى شده است. (56) بنابراين، فرهنگ، اثر مخربى بر روى آفريقا داشته و با اهداى يك هويت خارجى به آفريقا، نتوانسته ترقى زيادى بكند. درحالى كه ژاپن با حفظ ميراث اجدادى و ارجگذارى فراوان آن تبديل به يك رقيب عمده اقتصادى شده است.
گواتمالا تمرين تسلط
به كرات گفته مىشود كه تاريخ، خود را تكرار مىكند. در بسيارى موارد، اين پديدهاى تأسفآور است. بعد از بازبينى دقيق بحرانهايى كه كنگو را براى سالهاى متمادى فراگرفته بود. ممكن است، ما اميدوار باشيم كه چنين جنايتهاى مخربى عليه بشريت تكرار نشود. با اين حال، اين فجايع، اخيراً تكرار شدهاند. خشونتى كه گواتمالا را براى بيشتر از 34 سال نابود كرد و جان بيش از 200هزار نفر از زنان، كودكان و پيران اين كشور را گرفت. پيمان صلحى كه با امضا آن در سپتامبر سال 1996 در مكزيكوسيتى، به اين كشتار وحشيانه خاتمه داد، باعث شد تا محققان متعددى به بررسى شرارتهاى اين موضوع بپردازند. كاملترين گزارش به وسئله كميسيون روشنگرى تاريخى گواتمالا )CEH(، يك كميسيون واقعى كه توسط سازمان ملل حمايت مىشود و سرپرستى آن برعهده «كريستين توماشات»، استاد حقوق بينالملل، تهيه شده است. اكثر يافتههاى اين سازمان نشان مىدهد كه در حقيقت ايالات متحده از «گروه مرگ» خبر داشته و شرارتها به وسيله ارتش گواتمالا صورت گرفته است. در حقيقت 93 درصد از 200 هزار نفر قربانى به وسئله نيروهاى دولت خود گواتمالا كشته شدند، كه نشانه دوران آشكارى از برادركشى است.
«كيت دويل» يك تحليلگر «بايگانى امنيت ملى» تحقيقى به نام «پروژه مدارك گواتمالايى» انجام داد. كار او به افشا شدن مدارك طبقهبندى شده سازمان سيا، وزارت امورخارجه و دفاع در مورد گواتمالا، منجر شد.
دولت گواتمالا ادعا كرد كه مدارك مكتوب آنها مفقود شده است. بنابراين، اطلاعات طبقهبندى شده آمريكا به ميزان زيادى، اين فقدان را جبران كرد. سومين برداشت عميق و مهم، از طرف جنيفر شيرمرد مردمشناس سياسى ارايه شد. او تحقيقات خود را از سال 1986 با انجام مصاحبه با مأموران ارتش گواتمالا، در تمام ردهها انجام داد. او در ترغيب آنها براى صحبت درمورد مشاركتشان دراين شرارتها بسيار ماهر بود.
اغلب مطالب كشف شده توسط كميسيون حقيقت، از مطالب شهود حاصل شد، زيرا مدارك دولت گواتمالا يا از بين رفته بود، ياگزارش شده بود كه مفقود شدهاند. بيش از نه هزار شاهد، داستانهايى در مورد نسلكشى و به ويژه عليه كسانى كه از «مايان»ها بودند، نقل كردند. تمام روستاها نابودى كامل بوده است.(57) يكى از اكتشافات بسيار آزار دهنده، دخالت ايالات متحده در اين كشتارهاى بىرحمانه، در طول بيش از سه دهه بوده است، هرچه ايالات متحده هيچگونه مسئوليت مستقيمى را درباره اقدام به نسلكشى برعهده نگرفت ولى دولت آن، از آنچه كه در مناطق روستايى گواتمالا مىگذشت، اطلاع داشت. (58) برطبق كميسيون، نسلكشى به معنى متوسل شدن به هر كدام از اين اقدامهاى زيرين با نيت نابودى كامل يا بخشى از يك ملت، گروه قومى، نژادى يا دينى است. (59)
به هرحال، سازمان «سيا» به علت تقبل هزينه كودتاى رژيم جديد در سال 1954 عليه رژيم كمونيست وقت مسئوليت را پذيرفت و سپس رژيم جديد را حمايت كرد و حتى در آموزش كسانى كه وظيفه اصلى آنها از بين بردن فرهنگ «مايان» بوده، مشاركت كرد. به علاوه و شايد بسيارحيرتانگيز، ايالات متحده، نظريههاى امنيت ملى را در آمريكاى لاتين به اجرا درمىآورد. چيزى كه در ابتدا براى شستوشوى مغزى عليه كمونيزم ايجاد شده بود، سپس براى حمله به نيروى چريكى و عاقبت عليه مردم بومى به كار رفت. در اوايل دهه 1980 نظريه امنيت ملى، به نظريه نژادپرستى ملى تبيل شده بود، تا با اين طرز تفكر، باعث افزايش ارتش شدند. (60) بايد همچنين توجه شود كه كشور كوبا نقش اساسى در حمايت از رژيم گواتمالا برعهده گرفته بود.
CEH نتيجه گرفته بود كه كوبا از نظر سياسى، تجهيزات، آموزش و كارآموزى. حمايت كرده بود كه اين حمايت باعث شدت گرفتن درگيرىهاى نظامى شده بود. (61) در نهايت، آدمربايى و سوءقصد به هركسى كه طرفدار حقوق بشر بود از جمله به دانشآموزان و دانشجويان، اعضاى اتحاديههاى كارگرى و فعالان سياسى و شكنجه بهطور منظم عليه اين جماعت به كار مىرفت.(62)
در اوايل سال 1999، بعد از انتشار گزارش CEH، كوفىعنان، دبيركل سازمان ملل، به نكته مهمى اشاره كرد كه اطلاعرسانى به مردم گواتمالا درباره اين شرارتها لازم بود تا مطمئن شد كه تاريخ تكرار نشده باشد. گزارش كميسيون روشنگرى نمىتواند جانشين عدالت شود، اما توزيع گسترده آن در داخل گواتمالا، فرصتى را براى تحليل، بحث عمومى و بهطور خصوصى درباره زنجيره اتفاقات و مسئووليتها كه چنين حادثه دردناكى را در تاريخ اخير گواتمالا بهوجود آورد. خلق مىكند.(63) در شهادتى كه به وسيله شخصى به CEH داده شد بر اين ايده چنين تأكيد شد: بگذاريد تاريخى كه ما در آن زندگى كرديم در مدارس تدريس شود، تا به ورطه فراموشى سپرده نشود و بچههاى ما آن را بدانند.(64) وقتى ما از نزديك به خرابىهاى واقعى مىنگريم اين امر، ضرورى به نظر مىرسد.
ملتى با فرهنگهاى متنوع، گروههاى قومى و زبانهاى مختلف، گواتمالا كشوريس تركيبيافته از نامتجانسها و تضادها.(65) اين كشور داراى سوابقى باشكوه است، جايى است كه شهروندان آن، برنده نوبل ادبيات و صلح شده و هنرمندان و دانشمندان آن، پيشرفت زيادى كردهاند. اما اين كشور، شاهد گونهاى از بىرحمى بوده، كه فقط از طريق قربانيان و حاملان آن، اين مسئله درك مىشود. 34سال درگيرى كه جان بسيارى را گرفت، پوششهاى مهمترى را پيش مىآورد كه چگونه يك دولت مىتواند چنين آشكارا، مردم خود را مورد حمله قرار دهد؟ چرا خشونت و بويژه خشونت به كار رفته توسط حكومت متوجه شهروندان و بويژن مردم «مايان» كه زنهاى آنها نابودشدگان جنگ و كسانى باشند كه رنج و خشونت نهادينه شده را، در وجود خود دارند؟ چرا كودكان بىدفاع براثر اعمال وحشيانه رنج كشيدند؟(66) يافتن پاسخ براى اين پرسشها و همچنين روشن ساختن قضيه و يافتن حقيقت، اهداف نخستين كميسيون بودند.
ريشههاى اختلاف، ممكن است كه به اقدامات نژادپرستانه دولت ضد مردمسالارى گواتمالا مربوط باشد. اين دولت براساس نظامى از حذف چندگانه، تأسيس شد كه سرانجام به اعمال اقدامات خشن عليه گروههايى از مردم منتهى شد.(67) دولت جز به اقتصاد كشور و نخبگان سياسى، به هيچ چيز ديگرى توجهى نداشت و اين امر، باعث نابرابرى عميق و دو دستگى در بين ملت شده بود. براى اثبات اين مسئله، كافى است به اين حقيقت نگريست، كه در طول بيست سال، از بالاترين نرخ رشد اقتصادى كشور گواتمالا (1960-1980) هزينههاى اجتماعى دولت و ماليات، كمترين ميزان در آمريكا مركزى بودند.(68)
از بين رفتن هرگونه نظام قانونى مردمسالارى و جايگزين شدن آن با يك نظام غيرقانونى و زورگوى زيرزمينى، كه تصميمات آن به وسيله ارتش به اجرا درمىآيد نيز، به اندازه عوامل فوق مخرب بود. اين نظام توسط بخشهاى مهم سياسى و اقتصادى حمايت مىشد و ابزار اصلى كنترل اجتماعى بود.(69) سيستم قضايى نيز براى متوقف كردن ماهيت فاسد نظام تنبيهى، عملى انجام نداد و در حقيقت، با اجازه دادن به آن حكومت فاسد، براى ادامه اعمال وحشتآفرين خود عليه مخالفان سياسى، به اهداف آن نظام، اندكى نيز افزود: «احتياجى به گفتن اين نكته نيست، كه آزادى افكار سياسى، تحمل نمىشد. در موارد گوناگونى، آزادى بيان در شكل اعتراض و مخالفت به شكنجه و مرگ منجر شد».(70) سركوب افكار سياسى و بهويژه افكار كمونيستها براى تحكيم رابطه نزديك بين احزاب سياسى، قدرت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]
-
گوناگون
پربازدیدترینها