تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداوند از نادانان پيمان نگرفته كه دانش بياموزند، تا آنكه از عالمان پيمان گرفته كه به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830504060




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اميد در دل خاكستر زده


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: اميد در دل خاكستر زده


آلبر كامو (1913 ـ 1960) نويسنده بزرگ فرانسوي در ايران ناشناخته نيست. شهرت كامو علاوه بر نويسندگي به دليل عقايد اجتماعي خاص وي است. او به همراه سارتر، دوبوار و مرلوپونتي از جمله نويسندگان بعد از جنگ جهاني دوم در فرانسه بودند كه شهرت بين‌المللي را هم نصيب خود كرده بودند. البته كامو خود متعجب است از اينكه چرا اسم او و سارتر كنار هم مي‌آيد و هر دو را اگزيستانسياليست مي‌خوانند. تنها كتاب فلسفي كه وي نوشته است برضد فلسفه اگزيستانياليست‌ها است.‏

بحران فزاينده جهان سرمايه‌داري و ناروائي‌هايي كه در كشور‌هاي مدعي مرام سوسياليستي، هر روز به چشم مي‌خورد، نظرها را متوجه كامو كرد كه از نخستين روزهاي ورود به دنياي نويسندگي كاستي‌هاي هر دو جريان را برشمرده بود.‏

طاعون، بيگانه، سوءتفاهم، كاليگولا، اسطوره سيزيف، سقوط و آدم اول از آثار اين نويسنده است. كامو را منادي فلسفه‌اي خوانده‌اند كه به «فلسفه پوچي» (عبارت عبث يا بي‌معنايي را هم مي‌توان بكار برد!) مشهور است.‏

او در سال 1957 جايزه نوبل ادبيات را دريافت كرد. از نظر سن او دومين نويسنده جواني بود كه تا آن روز جايزه نوبل را دريافت كرده بود.‏

متن زير گفتگوي هفته نامه «خبرهاي ادبي» ‏‎(Les Nouvelles Litteraires)‎‏ با آلبركامو است. اين گفتكو در سال 1951 انجام شده است.‏

اهميت اين گفتگو در دو چيز است. اول اينكه نشان دهنده‌انديشه‌هاي روشنفكران در شروع نيمه دوم قرن 20 است. دوم اينكه كامو به كالبد شكافي‌انديشه خود مي‌پردازد.‏

ترجمه متن توسط مصطفي رحيمي صورت گرفته است كه به همراه چند مقاله ديگر به صورت كتابي تحت عنوان «تعهد كامو» به چاپ رسيد.‏

* * *

آلبركامو،1 كه هنوز نويسنده جواني است، يكي از رهبران فكري نسل جوان است.‏

با اين همه بايد بي درنگ اضافه كنيم كه كامو حتي يك لحظه نيز در هيات خشك و بي‌روح اساتيد يا رهبران فكري بر من ظاهر نشد، حتي به نظرم رسيد كه بسيار كم به اين امر مي‌انديشد. با لحني استهزاآميز گفت كه: «غالباً مرا به صورت شخصيتي خشك و بي‌روح تصوير مي‌كنند» شخصيتي كه هرچند تازه نمودار شده، به سبب اهميت نوشته‌هايش به همه جا راه يافته است. مردي است تودار و حتي لبخند نيز براين چهره رنجديده چنين مي‌نمايد. با پيشاني بلند ناصاف و موهاي مجعد سياه تيره، با چهره شرمگين آفريقايي كه آب و هواي ديار ما رنگش را سفيد كرده است. گفتم تودار ولي دم دست و آسان‌ياب. صداي كرش از تغييري شادمانه رويگردان نيست.‏

‏«در اول كار، دنيا با من دشمني نكرد. كودكي من با خوشبختي همراه بود.»‏

خوشبخت در فقر، علي‌رغم فقر، در دهكده‌اي در شمال آفريقا، زادگاه ژنرال ژوئن، زاده شد. يك سال داشت كه مادرش او را به شهر الجزيره برد. پدرش در همان آغاز جنگ بين‌الملل اول كشته شده بود. مادر، براي بزرگ كردن دو فرزندش دچار سختي‌هاي فراوان شد. با اين همه كامو، هيچگاه كلامي تلخ يا حسرت‌آلود از او نشنيد، و چنين بود كه كامو اين چيزها را نشناخت و خود را از ثروت‌هاي طبيعي غني مي‌دانست. بي‌شك در آفريقا، اين امر آسان‌تر است. كامو از آفتاب و دريا لذت مي‌برد و از اين كه در كوچه يا در ساحل درياست احساس خوشبختي مي‌كند. تا روزي كه متوجه سودمندي تحصيل دانستني‌ها شد، در دبيرستان الجزيره درس خواند و براي گرفتن ليسانس به حرفه‌هاي گوناگون پرداخت؛ حتي هنرپيشگي.

* * *

«تجربه‌هاي من در زندگي با سختي همراه بود. با اين همه زندگي را با گسيختگي شروع نكردم. همچنين، برعكس بسياري از اديبان، من با نفرين و تخطئه وارد دنياي ادبيات نشدم، بلكه با تحسين.»

ذوق نـوشتن چـگونه در شـما پيدا شد؟ اولين تجلي اش را به ياد داريد؟

گفتنش مشكل است. با وجود اين به يادم هست كه با خواندن كتابي كه ژان گرنيه2 به من داده بود چگونه چيزي در من فرو ريخت. نام اين كتاب كه براي نوجوانان نوشته شده درد3 نوشته‌اندره دوريشو4 است. اثر اين كتاب را در زندگي يك نوجوان بايد سنجيد. در اين زمان من همه كتابي مي‌خواندم، حتي آثار مارسل پروست5 را. اما دوريشو در كتاب درد درباره چيزهايي حرف مي‌زد كه من مي‌شناختم. محيط‌هاي فقرزده را مجسم مي‌كرد. و از آرزوهايي سخن مي‌گفت كه من احساس مي‌كردم.

با خواندن كتاب او مي‌ديدم كه شايد چيزي باشد كه من هم بايد تجربه كنم.

از ژان گرنيه نام برديد، اگر اشتباه نكنم در دبيرستان الجزيره معلم شما بود؟

بله، گرنيه ذوق تفكر فلسفي را در من برانگيخت و مي‌گفت چه كتاب‌هايي بخوانم. او از نظر سبك و حساسيت در رديف اول نويسندگان ما قرار دارد. اين نويسنده آن طور كه بايد خود را نشان نمي‌دهد، زيرا تواضع و نوعي درويشي غالباً او را از اين كار باز مي‌دارد. در هر حال كتاب جزيره‌ها6 كتاب خوبي است. و چه دوست خوبي، كه هميشه مرا، به رغم خودم، به طرف آنچه اساسي بود مي‌كشاند! گرنيه استاد من بود و هست.

هنر شما خلوصي كاملاً كلاسيك دارد. آيا اين تاثير ژيد نيست؟

ژيد در جواني من اثر گذاشت (تاثير گرنيه همچنان باقي مي‌ماند) ژيد يا بهتر بگويم ژيد و مالرو ـ دو نفري ـ و مونترلان در جواني من تاثيري عميق گذاشتند. تاثير مونترلان تنها بستگي به سبك عالي نداشت: يكي از كتاب‌هاي او به سختي مرا تكان داد... اما از نويسندگان پيشين، يعني نويسندگاني كه وقتي خواننده از نويسندگان معاصر خسته شد به سراغشان مي‌رود، تولستوي نويسنده‌اي است كه من هنوز هم آثارش را با كمال ميل دوباره مي‌خوانم. در نوشته‌هاي تولستوي دلهره است، تراژيك است، مسلماً نه به نماياني آثار داستايوسكي، اما من همچنان آن را منقلب‌كننده مي‌يابم زيرا تا به آخر در سرنوشت او ماند. از اين دو نفر، به هرحال داستايوسكي بود كه در بستر مرد.

آثار خود شما را نيز بسياري سرشار از دلهره مي‌دانند. شما را نويسنده‌اي بدبين مي‌شناسند. درباره اين شهرت سنگين چه مي‌گوييد؟

ابتدا بايد بگويم كه عكس اين وضع درباره من صادق نيست. آيا در دنياي امروز خوش‌بيني همراه با فراغت خاطر مسخره نيست؟ اما من از كساني نيستم كه معتقدند دنيا به طرف نابودي مي‌شتابد. به زوال قطعي تمدنمان معتقد نيستم. من معتقدم ـ و مسلماً اين اعتقاد از چشمه توهم‌ها... توهم‌هاي معقول سيراب مي‌شود ـ كه تجديد حياتي ممكن است. اگر دنيا رو به نابودي مي‌رود بايد انديشه‌هاي سياه را مسئول دانست. هر چيزي مرا دچار وحشت نمي‌كند، اما وضع «شاعر ملامتي» همدردي و دلسوزي مرا برنمي‌انگيزد.

هنگامي كه به صرافت جستن چيزي در خود مي‌افتم، ذوق و قريحه خوشبختي را مي‌يابم. قريحه بسيار تند و زنده‌اي درباره موجودات زنده دارم. در مورد بشر هيچ تحقيري در دل ندارم. معتقدم كه مي‌توان سرافراز بود از آن رو كه در عصر پاره‌اي از مردمان كه مورد تحسين و احترام من‌اند، هستيم...

در كانون آثار من خورشيدي است شكست‌ناپذير. گمان نمي‌كنم كه اين‌ها تفكري بسيار تيره را به وجود آورده باشد.

تيره نه، نگران و سختگير. با آن حساسيتي كه شما نسبت به «درام» روزگار ما داريد چگونه مي‌تواند جز اين باشد؟

اين حساسيت در من بسيار زياد است و شايد همين امر باشد كه تاكنون مرا به نوشتن واداشته و آثارم را «سياه»‌تر از آنچه مي‌خواستم كرده است.

گمان مي‌كنم چنين حساسيتي است كه شما را تا اين حد مورد توجه و اعتماد عده زيادي از نسل جوان قرار داده است. نسل جديد، به نوبه خود شما را يكي از رهبران فكري خود مي‌شناسند.

(اين بار نويسنده «طاعون» از ته دل مي‌خندد.)

رهبر فكري! ولي من ادعا ندارم كه به كسي درس مي‌دهم! هركس چنين عقيده‌اي دارد در اشتباه است. مسائلي كه امروزه براي جوانان مطرح است، براي خود من هم مطرح است. تمام شد و رفت. اين مسائل را من حل نكرده‌ام. در آنچه گفتيد من هيچ عنواني كه متضمن ايفاي نقشي باشد براي خود قائل نيستم.

جوانان چه مي‌جويند؟ چيزهايي كه بتوان به آنها اعتماد و يقين كرد. من در اين زمينه ره‌آورد مهمي ندارم. تمام آنچه من مي‌توانم بگويم اين است كه چيزهايي در جهان موجب انحطاط و تنزل است كه من در برابر آنها هميشه مي‌گويم نه. گمان مي‌كنم جوانان اين امر را حس مي‌كنند. كساني كه به من اعتماد دارند مي‌دانند كه من هيچ‌گاه به آنان دروغ نخواهم گفت. اما جواناني كه از ديگران مي‌خواهند كه براي آنها فكر كنند بايد جواب داد «نه»، و من در قبال آنان اين كار را مي‌كنم.

به تكوين انديشه شما برمي‌گرديم. شما قبول مي‌كنيد كه از ژيد درسهايي فراگرفته‌ايد. اما از كدام ژيد؟ ما چند ژيد داريم. اين طور نيست؟ و در هرحال اثري از آنان در كتاب‌هاي شما پيدا نيست.

ستايش من متوجه ژيد هنرمند است: استاد كلاسيسيسم مدرن. چون كاملاً متوجه بي‌نظمي ذاتي خود هستم، به كسي نياز دارم كه بتواند در هنر مرزهايي برايم تعيين كند. ژيد به من ياد داد كه چه بايد كرد. برداشت آواز كلاسيسيسم به عنوان رمانتيسمي رام شده همان برداشت من است. و نيز در مورد احترام عميق به هنر و آنچه وابسته به هنر است، كاملاً پيرو او هستم. زيرا من از هنر، برترين انديشه‌ها را براي خود ساخته‌ام. من هنر را بالاتر از آن قرار داده‌ام كه بتوان در خدمت چيزي قرارش داد.

پس جايگاه ادبيات ملتزم كجاست؟

با اين همه از برداشت‌ها و صورت‌هاي هنري كهنه دفاع نكنيم. نويسنده‌اي كه مفتون «گورگون» 8 سياست مي‌شود، به ظن قوي مرتكب اشتباه است. اما غافل بودن از مسائل اجتماعي اين قرن نيز اشتباهي ديگر است. وانگهي اين گريز كاملاً بيهوده است: به محض اين كه به «گورگون» پشت كردي، شروع مي‌كند به راه افتادن... پس مسأله اساسي براي هنرمند آفريننده كدام است؟ نماياندن شورهاي دوران خود. در قرن هفدهم شور عشق مهمترين اشتغال فكري مردم بود. اما امروز شورهاي قرن، شورهاي اجتماعي است، زيرا جامعه در حال دگرگوني و بي‌نظمي است.آفرينش ادبي، بي‌آن‌كه ما را از درام درون غافل نگاه‌دارد، يكي از وسايل نزديك شدن به آن است كه در اختيار ماست. رژيم‌هاي «توتاليتر» اين را خوب مي‌دانند از آن رو كه ما را دشمن درجه اول خود مي‌شمارند. آيا مسلم نيست كه هرآنچه هنر را ويران مي‌كند تقويت كننده ايدئولوژي‌هايي است كه بدبختي بشر را موجب مي‌شوند؟ فقط هنرمند است كه هيچ‌گاه در جهان بدي نكرده است.

آيا همين نكته را در مورد فيلسوفان هم صادق مي‌دانيد؟

نوابغ بد اروپاي امروز فيلسوف ناميده مي‌شوند: هگل، ماركس، نيچه.

نيچه؟ گمان مي‌كردم يكي از كساني است كه بر شما تاثير معنوي گذاشته است.

بي‌شك. در نيچه اين امر قابل تحسين است كه بخشي از افكار او بخش ديگر راكه مضر است، تصحيح مي‌كند. من به او مقامي بسيار بالاتر از آن دوتاي ديگر مي‌دهم.

ما در اروپاي اينان زندگي مي‌كنيم. اروپايي كه اينان ساخته‌اند، هنگامي كه به انتهاي منطق ايشان مي‌رسيم به ياد مي‌آوريم كه سنت ديگري هم وجود دارد: سنتي كه هيچ‌گاه آنچه را كه موجب عظمت انسان مي‌شود انكار نكرده است. خوشبختانه نوري هست كه ما مديترانه‌اي‌ها دانسته‌ايم كه هيچ گاه نبايد از دست داد. اگر اروپا از بعضي ارزشهاي جهان مديترانه‌اي (مثلاً از اعتدال، اعتدال حقيقي، نه برخي از اعتدال‌هاي راحت‌طلبانه) صرف نظر كند، آيا مي‌توان عواقب اين انصراف را تصور كرد؟ حتي امروز هم نشانه‌هايي از اين عواقب پيداست.

بله، بي‌ترديد. انسان مديترانه‌اي در رويدادهاي اسف‌بار امروز سخني براي گفتن دارد. اما براي به عهده گرفتن چنين وظيفه‌اي آيا زياد گوشه‌گير و شكاك نيست؟

تا هنگامي كه حقايقي كه به آنها ايمان داشت مورد حمله قرار نگرفته بود، چنين بود. امروز كه در اروپايي وحشي دارد خفه مي‌شود كمتر شكاك است. نظر من البته به آفريقاي شمالي است. سرزمين سخت‌تر از ايالات شما.

ولي سرشار از قريحه‌هاي تازه، اين طور نيست؟

البته، ما با شكفتگي حقيقي روبروييم. نسل پيشين سواد خواندن نداشت. اما امروز چند نويسنده عرضه كرده است... در اين سرزمين درخت‌ها زود ثمر مي‌دهد. اينجا سرزمين «سنت اوگوستن» است.

به اروپاي غم‌انگيز بازگرديم. نظر من به بعضي از رمان‌نويس‌هاي اروپاست كه بسياري تعجب مي‌كنند كه شما آنان را جزو كساني كه بر انديشه‌‌تان تاثير گذاشته‌اند نام نمي‌بريد: مثلا فرانتس كافكا نقاش بزرگ مسئله بيهودگي.

من كافكا را داستانسراي بسيار بزرگي مي‌دانم. اما اشتباه است اگر ادعا شود كه بر من تاثير گذاشته است. اگر در فلسفه بيهودگي، كه من در آثار ادبيم بدان پرداخته‌ام، كسي بر من تاثير گذاشته باشد، نويسنده آمريكايي «ملويل» است در كتاب «موبي ديك». گمان كنم آنچه مرا كمي از كافكا دور مي‌كند جنبه تخيلي خاص آثار اوست. من اينگونه آثار را راحت نمي‌خوانم. جهان هنرمند نبايد هيچ چيز را حذف كند. جهان كافكا تقريبا تمام دنيا را حذف مي‌كند. از آن گذشته واقعاً من نمي‌توانم به ادبياتي كاملاً بي‌اميد وابسته باشم.

در چه معياري بايد آثار شما را، اعم از رمان و نمايشنامه‌، ترجمان سمبوليك فلسفه بيهودگي دانست؟ غالبا چنين كاري مي‌كنند.

اصطلاح «بيهودگي» سرنوشت بدي پيدا كرده است و بايد اعتراف كنم كه مرا زياد ناراحت مي‌كند.

هنگامي كه من در كتاب «اسطوره سيزيف» احساس بيهودگي را تجزيه و تحليل مي‌كردم در جستجوي «روش» بودم نه آيين فلسفي. در واقع «شك فلسفي» را مي‌آزمودم. مي‌خواستم همه سوابق ذهني و پيشداوري‌ها را بشويم و چيزي پيدا كنم كه براساس آن بتوان بنايي ساخت.

اگر بگوييم كه هيچ چيز معني ندارد، بايد نتيجه بگيريم كه جهان بيهوده و مهمل است. اما آيا هيچ چيز معني ندارد؟ من هيچگاه معتقد نبوده‌ام كه بايد در اين وضع ماند. هنگامي كه «اسطوره سيزيف» را مي‌نوشتم در انديشه نوشتن كتابي درباره «سركشي» بودم كه بعدها نوشتم و در آن كوشيدم تا پس از تشريح جنبه‌هاي گوناگون احساس بيهودگي گرايشهاي مختلف انسان سركش را شرح دهم (كتاب بعدي من نيز «انسان سركش» نام گرفت). پس از آن نوبت به رويدادهاي جديد رسيد كه كوله‌بار مشاهدات مرا غني كرد يا تصحيح كرد. و نيز درس‌هاي درنگ‌ناپذير زندگي است كه بايد با تجربه‌هاي گذشته آنها را سازش داد. اين كاري است كه من كوشيده‌ام انجام دهم. مسلما بي‌آنكه هيچ‌گاه ادعا كنم كه مالك حقيقتي هستم.

گمان مي‌كنم كه روبر دولوپه در كتابي كه درباره شما نوشته، اين سير تكويني انديشه شما را به خوبي بازنموده است.

كتاب او دست كم كتابي است كه با همدردي واقع‌گرايانه‌اي نوشته شده است و از اين حيث بايد ممنون او باشم. و نيز خوشحالم كه مرا نويسنده‌اي آيين‌پرست و اسير فلان نوع تفكر نيست. بيان خوب، دست كم هميشه جنبه‌اي دوگانه دارد. اين معني را يونان به ما مي‌آموزد، يوناني كه هميشه بايد صحبتش را از سر گرفت. يونان نور و ظلمت است. ما مردمان جنوب هم به خوبي مي‌دانيم كه حتي خورشيد نيز بخش تاريكي دارد.

خورشيدي كه نقاش هنرمندي چون ژان مرشان 9 دوست دارد در آسمان تابلوهايش آن را از هم بگسلد؟ بله. ورنه‌شار 10 نيز در شعرهاي خود اين دوگانگي را به خوبي نشان داده است. من او را شاعري مي‌دانم كه امروز بزرگ است و فردا نيز بزرگ خواهد ماند. مي‌خواهم بگويم كه او جلوتر از زمان ماست هرچند كه با آن يكي است. حقيقت اين است كه زاده شدن در سرزمين بت‌پرستان در عصر مسيحيت سرنوشتي سنگين است. اين وضع من است. من خود را به ارزشهاي جهان باستان نزديك‌تر مي‌يابم تا به جهان مسيحيت. بدبختانه نمي‌توانم براي شنيدن نداي هاتف غيبي به معبد دلف بروم!

پي‌نوشت‌ها:

1ـ اين مصاحبه به امضاي گابريل دوبارد (G.D"aubarede) در تاريخ 10 مه 1951 در هفته‌نامه، «خبرهاي ادبي» (Les Nouvelles Litteraires) منتشر شده است.

2ـ J.Grenier

3ـ La Douleur

4ـ De Richaud

5ـ M.Prou

6ـ Les Iles

7ـ Service inutile

8ـ Gorgone در اساطير يونان موجودي است افسانه‌اي با موهاي انبوه، كه هر مويش ماري است. يك نوع آن به نام Meduse هر كسي را كه به او بنگرد سنگ مي‌كند.

9ـ J.Marchand

10ـ R.Char




 دوشنبه 22 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن