تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز، از آيين‏هاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837906029




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادب جهان - همينگوي و فضيلت ايجاز


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: ادب جهان - همينگوي و فضيلت ايجاز


ادب جهان - همينگوي و فضيلت ايجاز

محمد بهارلو:«پيرمرد و دريا مي‌توانست بيش از هزار صفحه باشد و همه آدم‌هاي دهكده در آن آمده باشند و اينكه چطور نان خودشان را در مي‌آورند و چطور به دنيا مي‌آيند و مدرسه مي‌روند و بچه‌دار مي‌شوند و مانند اينها. اين كار را نويسندگان ديگر بسيار عالي انجام مي‌دهند. من كوشيده‌ام ياد بگيرم كه كار ديگري بكنم. اول كوشيده‌ام آنچه را كه از لحاظ نقل تجربه به خواننده ضرورت ندارد حذف كنم، چنان‌كه وقتي چيزي را مي‌خواند جزء تجربه‌اش بشود و مثل اين باشد كه واقعا روي داده است. اين كار خيلي دشوار است و من براي اين كار خيلي تلاش كرده‌ام.» (ارنست همينگوي، نقل از مقدمه نجف دريابندري بر ترجمه پرمرد دريا.)

بنابر آنچه، در باب تفصيل دادن به «پيرمرد و دريا»، هيمنگوي گفته است شايد هزار صفحه چندان رقم اغراق‌آميزي نباشد. اما اگر چنين مي‌شد، يعني همينگوي داستان همه آدم‌هاي دهكده را مي‌نوشت، و «اينكه چه‌طور نان خودشان را در مي‌آورند و چه‌طور به دنيا مي‌آيند و مدرسه مي‌روند و بچه‌دار مي‌شوند و مانند اينها» و اين كار را بسيار «عالي» انجام مي‌داد در آن صورت قطعا ما ديگر اثري با ساختار فعلي «پيرمرد و دريا» در اختيار نمي‌داشتيم ولو اينكه همينگوي ماجراي سانتيگو، پيرمرد ماهيگير و صيد ماهي سيمين عظيمش را به‌طور كامل باز مي‌گفت.
در حقيقت اهميت «پيرمرد و دريا»، كه توفيق فوري براي نويسنده نام‌آورش در پي‌داشت، در اين است كه در عين سادگي و فشردگي، بي‌آنكه سوراخي در آن سر باز كند، «راست‌تر از راست» از كار درآمده است. تلاش دشوار همينگوي در نوشتن داستاني كه خواننده پس از خواندن آن را جزء تجربه‌اش بداند و «مثل اين باشد كه واقعا روي داده است» كاملا بارز و قابل درك است و مي‌توان با وجدان راحت اعلام كرد كه اين تلاش با موفقيت به سرانجام خود رسيده است. اما، به گمان من، همينگوي در كوشش «اول» خود به‌رغم تراشيدن و پيراستن «پيرمرد و دريا» از حشو و زوايد و پرهيز از ادا و اصول و «هنرنمايي»‌هاي وسوسه‌انگيز كاملا موفق نيست، يعني همه «آنچه را كه از لحاظ نقل تجربه خواننده ضرورت ندارد» حذف نكرده است، يا كمتر حذف كرده است. اين اضافات يا توضيحات اگر چه به نظر جزئي و كم‌اهميت مي‌آيند و ممكن است از باب «مته به خشخاش گذاشتن» يا تفحص بي‌اندازه به خرج دادن تلقي شود، بيش از هر چيز اداي دين به استادي است كه ادبيات داستان‌نويسي جهان مديون نوآوري‌ها و آزمايش‌گري‌هاي او است؛ و سرمشق ما در اين نوشتار آموزه‌هاي درخشان خود او است.
در آغاز دهه قرن20 ميلادي همينگوي نخستين كسي بود كه در داستان‌هاي كوتاه طرح مانند خود با غيبت از صحنه داستان و خودداري از اظهار نظر مستقيم و پرهيز از تفصيل در جز‌ء‌نگاري طبيعت اصل اقتصاد يا امساك در نوشتن را به كار بست. او با تاثير گرفتن از زبان گزارش‌هاي تلگرافي خبرنگاران، حذف كلماتي كه بتوان استنباط كرد و استفاده از حداقل صفت و قيد شيوه جديدي در داستان‌نويسي را بنا گذاشت، شيوه‌اي كه بر اساس آن نوشته، به قول خودش، مانند كوه يخ شناور در درياست، كه فقط يك‌هشتم آن روي آب ديده مي‌شود.
در داستان كوتاه «تپه‌هايي مثل فيل سفيد»، كه ويراستاران ادبي آن‌را براي همينگوي پس فرستادند و «آدم‌كش‌ها» كه در آن داستان به مفهوم قديم آن وجود ندارد، همينگوي همه تلاش خود را به كار بسته است تا گمنام و پنهان از چشم خواننده بماند و چيزي درباره آدم‌هاي داستان نگويد؛ شيوه‌اي كه در زمان خودش شگفت و غيرمجاز بود. اين دو داستان و چند داستان نمونه‌وار ديگر كه به همين سياق نوشته شده‌اند، از لحاظ بسياري از منتقدان ادبي معتبر جهان، باعث شد تا معيارهاي پيشين داستان كوتاه منسوخ شوند، هر چند عده‌اي بر اين اعتقادند كه در حقيقت هنري جيمز و چخوف بناي اين انقلاب را گذاشته‌اند. به هر حال سنتي كه در داستان‌نويسي به نام همينگوي ثبت شده است و خود او در تمام عمر موفق به حفظ و مراقبت از آن نشد، خواننده را وا مي‌دارد تا حضور نويسنده را در داستان فراموش كند. به عبارت ديگر، در سنت همينگوي، نويسنده از اينكه با خواننده يا آدم‌هاي داستانش به طور مستقيم در ارتباط باشد پرهيز دارد. اين طور به نظر مي‌رسد كه نويسنده بيش از آدم‌هاي داستانش چيزي نمي‌داند، زيرا داستان را به‌طور عيني (ابژكتيو) و با لحن بي‌طرفانه و ترديد‌آميز روايت مي‌كند.
همواره اين حالت براي خواننده پيش مي‌آيد كه انگار آنچه را در داستان روي مي‌دهد در حين وقوع تجربه مي‌كند يا از سر تصادف است كه در معرض واقعه يا گفت‌وگويي قرار مي‌گيرد. در حقيقت خواننده از مخاطب بيرون صحنه به شركت‌كننده در عرصه داستان تبديل مي‌شود، به كسي كه در خلق فضاي داستان موثر است، يا دست‌كم در راه كشف امكان ارتباط با نويسنده‌ـ و داستان‌ـ تلاش مي‌كند، بي‌آنكه چيزي به او، به عنوان خواننده تحميل شود. شايد تعبير درست‌تر اين باشد كه بگوييم همينگوي خواننده منفعل را در جريان داستان به خواننده‌اي فعال بدل مي‌كند و او را به «خواندن دقيق» (close reading)، يعني توجه شايسته به متن، وا‌مي‌دارد و ميل آفرينش‌گري را در او بر مي‌انگيزد.
پيش از آن، در داستان‌هاي پيشامدرن، نويسنده از موضع داناي كل، به عنوان عالم اسرار، داستان را روايت مي‌كرد و لحظه‌اي از هدايت خواننده كه در سراسر داستان مورد خطاب بود، غافل نمي‌ماند؛ زيرا از لحاظ او، كه جايگاهي برگزيده داشت،‌ خواننده آدمي فرض گرفته مي‌شد كه از لحاظ فهم در مضيقه است و بايد راهنمايي و دلالت شود. نويسنده داناي كل همه‌جا حضور داشت، در ذهن و قلب هر آدمي و در هر مكاني. خواننده فقط آنچه را كه نويسنده مي‌گفت و با آنچه قصد داشت توصيف كند روبه‌رو مي‌شد و نه آنچه داستان لازم مي‌آورد.
اما همينگوي، چنان‌كه خودش گفته است، كوشيد ياد بگيرد كه كار ديگري بكند، يعني پيراستن و تراشيدن نوشته تا حد مقدور‌ـ پيراستن و تراشيدن آنچه نويسنده مي‌داند، نه آنچه نمي‌داند، زيرا به گفته خود او اگر نويسنده چيزي را به اين دليل حذف كند كه نمي‌داند، در آن صورت «سوراخي در داستان او پيدا خواهد شد.» اما آنچه نويسنده حذف مي‌كند در واقع چيزي نيست كه از ميان برود، خواننده مي‌تواند آن را فرض بگيرد و استنباط كند، زيرا آنچه حذف شده است در داستان نفوذ دارد و اين همان نكته اساسي است. در «پيرمرد و دريا» شيوه همينگوي در توصيف احوال پيرمرد و پسرك دوستدار او مبتني بر نگرش از درون است. نويسنده مدام، لحظه به لحظه، ما را از احساس و انديشه‌هاي پيرمرد باخبر مي‌سازد. «پيرمرد و دريا» در واقع يك جمله بلند است، يك تگ‌گويي دروني است، اما نه از جنس آنچه فاكنر در «گوربه‌گور» نوشته است، يا هدايت در «فردا» و چوبك در «سنگ صبور». همينگوي براي اينكه همه چيز به سهولت مشاهده و فهميده شود گاه ملاحظاتي را با تاكيد و تكرار يادآور مي‌شود. مثلا در همان صفحه نخست كتاب، در بند اول، نوشته است: «در 40 روز اول پسربچه‌اي با او بود. اما چون 40 روز گذشت و ماهي نگرفتند…» كه تكرار «40 روز» در جمله دوم غير لازم است، زيرا در جمله اول گفته است كه 40 روز اول پسربچه با پيرمرد بوده است. اگر بين دو جمله بالا چند صفحه يا چند بند فاصله افتاده بود اشاره به گذشتن 40 روز، احتمالا، مي‌توانست در حكم يادآوري تلقي شود، اما در وضع فعلي تكرار زايدي است. حتي از لحاظ سياق زبان و موسيقي كلام نيز اين تكرار ضرورتي را نشان نمي‌دهد.
در صفحه 74 درباره احتمال دزديده شدن وسايل صيد پيرمرد باز همين تكرار غيرلازم وجود دارد. «كسي چيزي از پيرمرد نمي‌دزديد ولي بهتر آن بود كه بادبان و ريسمان‌‌هاي كلفت را به خانه ببرد، چون شبنم خراب‌شان مي‌كرد. هرچند پيرمرد مي‌دانست كه از مردم بندر كسي چيزهاي او را نمي‌دزدد.»
پس از آن در توصيف كلبه پيرمرد به اين عبارت برمي‌خوريم: «كلبه را از برگ‌هاي محكم نخل شاهاني كه به آن «گوانو» مي‌گويند ساخته بودند» (ص 75).
«گوانو»، چنان كه توضيح داده شده است، نام بومي نخلي است كه در ترجمه فارسي شاهاني ناميده شده است كه ممكن است به‌طور مستقل براي پاره‌اي از خوانندگان توضيح مفيدي باشد، اما به فهم خواننده از داستان هيچ كمكي نمي‌كند و جايش در داستان نيست. به همين قياس است وقتي كه پيرمرد مي‌خواهد ماهي «پيستو» را، كه يك‌جور دلفين است، بخورد. همينگوي مي‌نويسد كه پيرمرد «پيستو» را «دورادو» («طلايي») مي‌ناميد» (ص 111). يا وقتي كه، پس از صيد ماهي، دست پيرمرد از خستگي چنگ مي‌شود مي‌نويسد: «اما چنگ‌شدگي كه پيرمرد آن را به اسپانيايي «گالامبره» مي‌ناميد» (ص 103). يا «كوشيد به چيزهاي ديگر بينديشد: به سيم‌هاي بزرگ، كه آنها را «گران ليگاس» مي‌ناميد» (ص 107). حالا فرض بگيريد اگر قرار بود نام بومي يا اسپانيايي همه ماهي‌ها و وسايل صيد و احوالات دريا يا پيرمرد با تلفظ و معاني متعدد و تاريخچه استعمال هر كدام ذكر مي‌شد «پيرمرد و دريا» حكم يك «فرهنگ لغت» تفصيلي را پيدا مي‌كرد كه مي‌توانست بيش از هزار صفحه باشد، بي‌ آنكه داستان همه آدم‌هاي دهكده در آن مانده باشد.اطلاعاتي كه درباره زهر عروس دريايي و خاصيت روغن جگر بمبك (كوسه) و ماهي و كباب در صفحات 88 و 89 و 91 نقل شده است چه‌بسا در يك دايره‌المعارف دريايي ضروري باشند، اما از لحاظ انتقال تجربه به خواننده، به‌عنوان عناصر سازنده داستان، واجد اهميت نيستند، به‌ويژه كه خود نويسنده مستقيما اين اطلاعات را در اختيار خواننده مي‌گذارد، يعني حضور خود را به‌عنوان داناي كل به خواننده تحميل مي‌كند.
در صفحه 89 آمده است: پيرمرد گفت: «مرغ‌ها خيلي به صياد كمك مي‌كنند.» كاملا پيداست كه اين جمله توصيفي را، به‌طور طبيعي، پيرمرد نمي‌گويد، نمي‌تواند بگويد، زيرا اين حقيقت را، كه حضور مرغ‌هاي دريايي به صياد در صيد كمك كنند، پيرمرد به‌عنوان يك ماهيگير قديمي مي‌داند. بنابراين نقل بالا را همينگوي مي‌گويد، به جهت انتقال مستقيم اطلاعات به خواننده.
در ضمن استفاده از تمهيدهاي «پيرمرد گفت»، «پيرمرد با خود انديشيد»، «پيرمرد بلند گفت» و مانند اينها كه در سرتاسر كتاب به چشم مي‌خورد در مواردي اعلان همان صداي نويسنده است. مثلا در صفحه 90 پس از توصيف صيد يك ماهي «آلباكوره» چنين آمده است:‌پيرمرد بلند گفت: «آلباكوره. خيلي خوب طعمه‌ايه. چهار كيلويي مي‌شه.»
پرسش اين است كه آيا عبارت بالا را پيرمرد، به صداي بلند، به زبان مي‌آورد؟ پاسخ قطعا مثبت است. اما مگر او نمي‌داند كه «آلباكوره» طعمه خوبي است و مگر به چشم نمي‌بيند كه وزنش چهار كيلويي مي‌شود؟ يا چند سطر بعد، در همان صفحه، باز از زبان پيرمرد مي‌خوانيم: «من از آن آلباكوره‌هايي كه داشتند شكار مي‌زدند يك دانه ولگردش را گرفتم.» اين در حالي است كه در صفحه قبل، چنان كه اشاره شد، چگونگي صيد آلباكوره با جزئيات وصف شده است. گويا فراموش شده كه صيد آلباكوره توصيف شده است. يا: «دنتوزو [بمبك- كوسه] حيوان بي‌رحم تواناي پرزور با هوشي است. ولي من از او باهوش‌تر بودم.» (ص 128). باز همان پرسش: پيرمرد اين را براي كه مي‌گويد؟ مرگ خودش نمي‌داند؟ مگر چند سطر قبل از آن نمي‌گويد: «من بمبك‌هاي بزرگ ديده‌ام»؟ آيا پس از صيد ماهي بزرگ، وقتي كه پيرمرد ماهي را به بدنه قايق مي‌بندد، و همينگوي همه را با دقت و جزئيات تمام وصف مي‌كند، باز از زبان پيرمرد چنين مي‌خوانيم: «دهان ماهي را بسته‌ام و دمش را از بالا به پايين نگه داشته‌ام، و مثل دو برادر باهم پيش مي‌رويم»(ص 126). يعني آنچه را انجام مي‌دهد به زبان هم مي‌آورد، البته نه به سياق گفت‌وگوي دروني، بلكه به صورت جمله خبري يا توضيحي، آن هم خطاب به خواننده.
در صورتي كه همين توصيف چند سطر قبل در صفحه 125 آمده است: «پيرمرد يك تكه ريسمان بريد و آرواره پايين ماهي را به نيزه‌اش بست تا دهان ماهي باز نشود و قايق هرچه راحت‌تر پيش برود.» يا: بلند گفت: «اما پيرمرد، تو هنوز هيچ نخوابيده‌اي، يك شب و يك نصفه روز، و حالا هم يك روز ديگه كه نخوابيدي» (ص 113).
يا: «حالا اين پيسو را بخورم، بعدش يه خرده مي‌خوابم خستگي در كنم» (ص 114). در موارد بالا و نمونه‌هاي مشابه آنچه پيرمرد مي‌گويد نياز به گفتن ندارد. همان چيزهايي هستند كه وصف شده‌اند يا خواننده مي‌تواند استنباط كند، و دست بالا با مختصر تامل حس مي‌شوند.
اما همينگوي كوشيده است جواب تقديري خود را به اعتراض احتمالي خواننده به اين حرف‌ها با يك تمهيد روان‌شناختي بدهد: «به ياد نداشت از كي بنا كرده است كه در تنهايي به صداي بلند حرف بزند» (ص 90). و چند سطر بعد، بلند گفت: «اگه مردم بشنون كه من با خودم حرف مي‌زنم خيال مي‌كنند ديوانه‌ام. ولي عيبي نداره. چون ديوانه نيستم.»
البته پيرمرد ديوانه نيست، و مسلما هستند كساني كه به صداي بلند فكر خود را بيان مي‌كنند، اما معمولا آنچه مي‌گويند چيزي نيست كه دقيقا خودشان مي‌دانند، بلكه شكلي از مرور افكار يا جريان ناهشيار ذهن است. يا به كلام خلاصه‌تر: گفتاري است خصوصي و بدون شنونده كه به واسطه محركي معين بيان مي‌شود. چنانكه خود همينگوي مي‌گويد: «روزهايي كه او و پسر با هم ماهي مي‌گرفتند معمولا فقط وقتي با هم حرف مي‌زدند كه لازم مي‌شد.» (ص 90).
بنابراين طبيعي است كه پيرمرد بايستي زماني به صداي بلند فكر خود را بيان كند كه لازم باشد، زيرا «در دريا بيهوده حرف نزدن در شمار فضايل است و پيرمرد هميشه چنين باور داشت و اين رسم را رعايت مي‌كرد» (ص 90).
من گمان مي‌كنم كه رعايت اين رسم نه فقط در دريا بلكه در خشكي هم از فضايل باشد،‌ اما پيرمرد همينگوي، به‌رغم آنچه خود مي‌گويد، در دريا اين رسم را به جا نمي‌آورد، احتمالا به اين دليل كه به دستور همينگوي خواسته است «فضيلت» معلومات فوق‌العاده دريايي خود را در اختيار خواننده بگذارد.
توضيح:
در اين مقاله همه نقل‌قول‌ها از «پيرمرد و دريا» با ترجمه نجف دريابندري است.»
 دوشنبه 22 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 147]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن