واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سينما - نمايش بده، حرف نزن
سينما - نمايش بده، حرف نزن
جاناتان رامني:صورتهاي زخمي؟ بله. دندانهاي شكسته؟ بله. چشمهاي از حدقه درآمده؟ بله، درست است. سلطان فيلمهاي گنگستري بهگونه دلخواهش بازگشته است.
يكي از اشارات دوستداشتني «راكنرولا» آن است كه شخصيتي از بين تيپهاي هميشگي خلافكاران «گاي ريچي» علاقهاش را به تماشاي DVD آشكار ميكند. ولي مگر در انگلستان بهجز «باقيماندههاي روز» (جيمز آيوري-1993) و «غرور و تعصب» (جو رايت-2005) چه فيلمهايي ميشود پيدا كرد؟ چه اينكه اصولا در سينماي بريتانيا دو ژانر اصلي بيشتر وجود ندارد: سينماي خشن گنگستري و سينماي پر زرقوبرق اشرافي.
اين دو نوع از سينما هردو به يك اندازه مورد انتقاد مخاطبان هستند و البته به يك اندازه نيز فرهنگ بريتانيا را آشكار ميكنند. يكي بهشدت مردانه و ديگري شديدا زنانه است، در يكي قهرمان داستان جزء اشرافزادگان است و در ديگري از طبقه كارگر (لااقل آرزو ميكند كه اينگونه باشد). يكي با اينكه طرفدار ارزشهاي اجتماعي خشك كهن بريتانياست ولي در عين حال به متغيرهاي زيباييشناسانه هم اهميت ميدهد و ديگري در ضمن پرداختن به دنياي قانونشكنان و خلافكاران از يك سري واژههاي دهن پركن نيز استفاده ميكند.
البته شما نميتوانيد توقع داشته باشيد كه كارگردانها مدام در حال رنگ عوض كردن باشند و آرزو كنيد كه مثلا جيمز آيوري كمي به فرهنگ عامه التفات نشان دهد يا جناب گاي ريچي در بين زدوخوردهاي شخصيتهاي خلافكارش لطف كند و ديگر از وراجيهاي قرن هجدهمي استفاده نكند. چون آخرش اين ميشود كه بايد كايرا نايتلي را تماشا كنيد كه با كلي افاده وارد صحنه ميشود و يك نفر هم فرياد ميزند كه بفرماييد اين بانوي دوستداشتني با اين موهاي زيبا را ملاحظه كنيد!
اما اين بار و پس از هجويه غيرمنسجم «ششلول»، گاي ريچي براي ايجاد تغيير هم كه شده به سراغ سبك هميشگي خودش رفته است، سبكي كه شايد چيز جديدي براي ارائه نداشته باشد. البته نميشود مولفبودن ريچي را انكار كرد، چراكه وي از مولفههاي آشنا سود ميبرد و بر ابزار كارش آنقدر مسلط شده است كه اينگونه فيلمها برايش گونهاي شخصي شدهاند.
طرح «راكنرولا» را ميشود بهصورت يك فرمول عجيب و غريب رياضي نشان داد كه البته امضاي گاي ريچي را زير خود دارد و البته رگههايي از طنز نيز در آن هست: x (يك آدم گندهبك) y (رئيس يك دارودسته ضعيفتر) را ميخواهد تا به z (مك گافين گمشده) دست پيدا كند. y سوگلي خود يعني a را به دنبال z يعني همان مك گافين ميفرستد كه در اختيار b (عضو جدا شده گروه z) قرار دارد. وقتي كه شما داريد دنبال b ميگرديد تنها كسي كه ميتواند شما را كمك كند c (آدمي حاشيهاي كه در داستان ريچي نقش بسيار مهمي دارد) است. در فيلم «راكنرولا» x ميلياردرهاي روسي هستند (كه البته هرگونه شباهتشان با شخصيتهاي واقعي اتفاقي است)، y يكي از اعضاي بسيار خشن كلاس قديم گنگسترهاست (تام ويلكينسون)،z (يك تابلوي نقاشي گمشده) است و c هم... ، واقعيتش آن است كه يادم نميآيد c چه كسي است! به همين دليل است كه گفتم اين فرمول بسيار عجيب و غريب است.
از ديگر ويژگيهاي گاي ريچي ايمانش به آدمهايي است كه ظاهر و باطن يكسان دارند. او از شخصيتهاي خلافكاري كه به دليل ظاهرسازيهايشان مورد احترام مردم هستند متنفر است ولي آدمهاي ولگردي كه خودشان هستند در قاموس ريچي محترمند. البته اين بدان معنا نيست كه او فقط به صورت زخميها و دندان شكستهها و چشم درآمدهها احترام ميگذارد بلكه او ميخواهد بينندههايش بدانند كه جامعه پر از انسانهاي دورو است. از اين منظر ريچي يك ديكنزي تمام عيار است.
«راكنرولا» يك فيلم خشن بينهايت ديوانهوار است با تندي نيوتني كه بازماندهاي از دوران اشرافيگري است. نكته مهم تغيير عجيبي است كه در نگاه اين فيلم به مردانگي شده است. شخصيت «باب خوشتيپ» (تام هاردي) سعي دارد به كمك رفيق صميمياش («يك دو» با بازي جرارد باتلر) جلب توجه كند. جايي از فيلم كه «يك دو» وحشت زده با «باب» همراه شده اين سوال براي بيننده پيش ميآيد كه آيا زن فيلم گاي ريچي بهانهاي براي معرفي «باب» به دوستانش است يا اتفاق ديگري افتاده است؟ اين قضيه مشكل رواني كه شبيه يك چرخه تكرار ميشود دومين نقش اين چنيني جرارد باتلر بعد از بازي او در فيلم تاريخي «سيصد» به حساب ميآيد.
شايد اينكه گاي ريچي در اين فيلم اينقدر وراجي ميكند به خاطر همان سبك ديكنزي او باشد ولي او احتمالا تا به حال اين توصيه معروف را نشنيده است كه: «نمايش بده، حرف نزن!» ريچي در معرفي شخصيتهايش آنقدر دستوپاچلفتي است كه اگر بخواهد يك مرد چاق را معرفي كند او را به روي صحنه ميآورد و از بيرون صحنه صدا ميزند كه اين مرد چاق را ببينيد!
اما اگر صادقانه بخواهيم قضاوت كنيم با تمام اين ايرادات گاي ريچي در اين سالها آموخته است كه چگونه بههم ريختگي اكشنهايش را سروسامان دهد. به هرحال او هم تعقيب و گريزهاي سريع كلهگندهها را دوست دارد و هم نمايش تراژدي را. او دارد فيلمهايي را ميسازد كه ارزش ديدن دارند.
آنچه بايد بدانيم
گاي ريچي در سال 1998 از يك ناكجاآباد (به طور دقيق «هاتفيلد»!) آغاز و با اولين فيلم موفقش يعني «ضامن، قنداق و دو لوله تفنگ تازه شليك شده» كه يك تريلر سريع بريتانيايي بود سر بلند كرد. سپس مدتي را در تلويزيون سپري كرد و چندي بعد به يكي از بزرگترين كارگردانهاي انگليسي تبديل شد. موفقيتها با «قاپزني» (2000) كه براد پيت را به عنوان يكي از همان صورت زخميهاي هميشگي سينماي ريچي مطرح نمود ادامه يافت تا اينكه او و همسرش مدونا خودشان را درگير ساخت يك فيلم هنري ايتاليايي با نام «گمگشته» (كه به تعبير نيويوركتايمز زيادي لوس و اطنابآميز بود). «ششلول» هم كه در سال 2005 ساخته شد افتضاحي پر از يك نوع آشفتگي مرموز و جنونآميز بود.
گاي ريچي و همسرش مدونا امسال بهدليل دعوا بر سر قيمت نوشيدنيهاي رستورانشان اختلاف پيدا كردند كه اين دعوا به تيتر اول روزنامهها تبديل شد و اين دو نفر را در صدر ستون شايعات «دن و انجي» قرار داد.
منبع: اينديپندنت، هفتم سپتامبر 2008
دوشنبه 22 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]