تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از آدم بد اخلاق توبه نمى‏پذيرد. عرض شد: اى رسول خدا، چرا؟ فرمودند: چون ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803980607




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مقايسه مهدويت و فرجام شناسي در انديشه اسلامي و غرب (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مقايسه مهدويت و فرجام شناسي در انديشه اسلامي و غرب (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: موضوع آينده تاريخ و فرجام شناسي يكي از موضوعات مهمي است كه انديشه بسيــاري از متفكران را در طول تاريخ به خود مشغول داشته و در اين زمينه آثار متعددي به رشته تحرير در آورده اند. بعضي از انديشمندان اسلامي و متفكران غربي با تتبع و تحقيق در اين باره كتابهايي تحت عنوان فلسفه تاريخ نوشته اند.


مقدمه:

در جهان معاصر يكي از مهم‌ترين موضوعي كه مورد توجه انديشمندان غرب و شرق قرار گرفته موضوع تاريخ فرداي جهان هستي و يا فرجام شناسي و سرنوشت آينده در جوامع بشري است. به اندازه‌اي اين موضوع مورد عنايت قرار گرفته است كه برخي از كتبي كه امروزه به واسطه برخي از نويسندگان تحت همين عناوين به چاپ رسيده است.
بنابراين آگاهي از سرنوشت بشريت بحثي نيست كه به پيروان دين خاص محدود گردد، بلكه غالب متفكران در هر ديني به آن پرداخته اند. آن چه از آثار انديشمندان غرب و دانشمندان مسلمان در اين زمينه مطرح شده است ديدگاه هاي متفاوتي است كه اجمال آن به شرح ذيل مي باشد.

1-عده‌اي آينده را بسيار روشن دانسته و فرجام جهان را پايان ظلم و بي عدالتي، ختم جرم و جنايت و فتح داد و عدالت دانسته‌اند كه در آن روزگار گستره‌ي عدالت چنان بسط يابد كه نه تنها به انسان بلكه به هيچ حيواني ظلم و تعدي نشود.

2-ديدگاه ديگر بر اين عقيده است كه حيات انسان سير تكاملي خود را به تدريج از دست داده و به سوي انحطاط و قهقراء در حال حركت است. آينده بشريت ظلم و تعدي و جرم و جنايت و آدم كشي است. فساد وتباهي چنان او را احاطه مي كند كه بسياري از ان ها تمناي مرگ مي كنند. انسان ها در آينده به حدي از زندگي بيزار خواهند شد كه از وجود خود نيز تنفر دارند و گاهي اين نفرت آنان را به تفكر پوچي مي رساند.

3- طايفه‌اي ديگر آينده را نه روشن و نه تاريك بلكه آن را مبهم مي‌بينند و معتقدند كه تعيين آينده بشري از ادراك عقول انساني خارج است بنابر اين اظهارنظر در اين باب خيلي معقول و منطقي نخواهد. نوشتار مزبور در مقام تحليل و بررسي انديشه‌هاي سه گانه مي‌باشد تا شايد بتواند با نقد و نظر و تحليل منطقي، نظريه سداد و صواب را براي مخاطبان ارائه نمايد.

چكيده:

بحث در نوشتار مزبور نخست با بياني از حركت و سكون در نظام هستي آغاز و انديشه فلاسفه غرب و متفكران اسلامي مورد داوري و قضاوت قرار گرفته، ديدگاه ها در باب هدفمندي نظام هستي يا عبث بودن آن مطرح مي شود. برخي بر دوري بودن جهان تاكيد دارند و عده اي بر عبث بودن آن نظر داده اند. غايت علمي، سير قهقرائي، سير تكاملي، انديشه هاي ديگري است كه در اين زمينه مطرح شده است. ازنگاه انديشمندان غرب، هانتينگتون معتقد به درگيري و برخورد تمدن هاست و در اثر اين برخورد ها نظام تك قطبي از بين خواهد رفت و عنصر دين و مذهب در عرصه جهاني مهم ترين عامل در حاكميت مطلقه ي جهان خواهد بود. بنابر اين عقيده جدايي دين و سياست مفهوم خود را از دست خواهد داد.
تافلر نظام ليبرال را بهترين شيوه حكومتي جهان مي داند و حاكميت جهاني از آن جامعه اي خواهد بود دانش، قدرت و مشروعيت رابا هم داشته باشد.
بوركهارت دولت نظامي را بهترين نوع حكومت در آينده مي داند و نيچه معتقد به قدرت طلبي انحصاري است و حاكم جهان براي سيطره قدرت خويش بايد تمام ارزش هاي كهن را از بين ببرد. فوكو نيز در تئوري آخر الزمان خود تنها نظام پيش برنده ي جهان را نظام ليبرال دموكراسي مي داند. مك لوهان هم در تئوري دهكده جهاني همين اعتقاد را دارد.
در ميان انديشمندان غرب ياسپرس و هگل به فرايند عقلي در حاكميت جهاني توجه كرده اند و معتقدند كه نظام جهاني در آينده از آن خرد و انديشه خواهد بود و عقلانيت به جاي قدرت و زور و خشونت حاكم خواهد شد.
اما در اين ميان انديشه هاي متفكران اسلامي قابل توجه است.
فارابي معتقد است كه آينده جهان براي حاكمي است كه داراي دو ويژگي باشد. از حيث طبيعت شان آن مقام را داشته باشد و ديگر اين كه داراي ملكه چنين كاري باشداين فرد معلم و مرشدي است كه با معرفت بالاي خويش به عقل فعال متصل شده است و حيات جامعه جهاني مرهون وجود اوست زيرا او به منزله قلب انسان در بدن است.
ابن سينا نيز عقيده دارد، رئيس جامعه به منزله رب‌النوع انسان است و افراد جامعه مربوب و پرورش يافته اويند. اگر او خود را نساخته باشد صاحب نفوذ نخواهد بود. چنين فردي حتماً خليفه خدا در زمين است. و او همان امام معصوم(ع) است.
اخوان الصفا تقريباً همين نظر را پذيرفته اند و شيخ اشراق با پذيرش همين ديدگاه مي گويد: حاكميت نظام جهاني از مصدر رحمت است نه از روي قهر و خشونت و محصول حكومت او نورانيت است نه جنگ و جدال و غارت.
شهيد مطهري معتقد است كه آينده جهان به دست شخص مقدس و متعالي سپرده خواهد شد كه او آخرين حلقه از حلقات مبارزه حق بر باطل مي باشد.
آيت الله مصباح يزدي حاكميت جامعه آرماني را از آن كسي مي داند كه با واقع بيني خويش جامعه را به سمت هدف متعالي كه كمال و سعادت انساني است پيش ببرد.
امام خميني نهايت تاريخ را از آن انسان كامل مي داند كه به تعبير ايشان او قطب زمان و عصاره خلقت است و فقط به واسطه او مي توان زمين را از همه پليدي ها و فساد و آلودگي ها پاك ساخت. او براي تحقق بخشيدن به اهداف بلند انبياء يعني قسط و عدالت قيام مي كند و حكومت جهاني را برپا مي سازد. هدف او اجراي عدالت در تمام ابعاد وجودي انسان هاست اعم از تعديل در انحراف عملي، روحي، عقلي و اجتماعي است.
موضوع آينده تاريخ و فرجام شناسي يكي از موضوعات مهمي است كه انديشه بسيــاري از متفكران را در طول تاريخ به خود مشغول داشته و در اين زمينه آثار متعددي به رشته تحرير در آورده اند. بعضي از انديشمندان اسلامي و متفكران غربي با تتبع وتحقيق در اين باره كتابهايي تحت عنوان فلسفه تاريخ نوشته اند كه آراء و نظرات خود را نسبت به آينده تاريخ بيان داشته اند.. در اين نوشتار سعي شده تا با تحقيق و وارسي آراي مختلف، مقايسه بين دو انديشه صورت گيرد تا ديدگاهي كه به حق و صواب نزديك تراست روشن گردد.

حركت و سكون در نظام هستي:

يكي از كهن‌ترين و شايد مهمترين بحث در ميان فلاسفه، موضوع ثبات وحركت در نظام هستي است. حدود پنج قرن قبل از ميلاد مسيح در ميان فلاسفه يونان اين موضوع مطرح شد كه آيا نظام هستي ثابت است يادر حال تغيير وحركت؟
برخي قائل به حركت شدند وگروهي معتقدند به ثبات. هراكليت وپيروان او عقيده داشتند كه جهان يكسره در حركت است اماپاراميندس وطرفداران اودر مقابل اين تفكر معتقد بودند كه نظام هستي ساكن وثابت است. گروهي از فلاسفه بنام اليائيان مي گفتندهيچ حركتي وجودندارد وهمه تغييرات وحر كات سطحي وظاهري اند. ذيمقراطيس حركت را فقط در مقوله «اّين» (حركت در مكان)قائل بود. ارسطوقائل به تغيير در متن عالم بوده وبا طرح نظريه «كون وفساد» كل نظام هستي را متغير مي دانست. ابن سينا و ملاصدرا از ميان فلاسفه اسلامي و دكارت و هگل در غرب اين نگاه ارسطو را پذيرفتند 1 و در مباحث فلسفي خود آن را پي‌گيري كردند.

انديشه فلاسفه غرب:

باتوجه به اصول ديالكتيك بسياري از فلاسفه معتقدند كه همه امور عالم متحرك ومتحول بوده وهر چيز ي در درون خود، ضدش را پرورش داده وامر سومي از آن دو متولد مي شود. اين امر نه در طبيعت بلكه در فرهنگ ها وتمدن ها تسري دارد.
هگل عقيده داشت كه گشت زمانه صورت دولت ها را كهنه مي كند وصورت جديد به خود مي گيردواز اين طريق رو به كمال مي رود وبه غايت ومقصد نزديك تر مي شود. وي معتقد است كه درگيري ها ميان اقوام وملل ودول از نگاه فيلسوف به دنبال سير وسلوك عقل انجام مي گيرد وهميشه در اين گونه نزاع ها حق بر باطل غلبه دارد وبه تدريج به حق مطلق نزديك مي شود. وقتي به ديده عبرت به تاريخ نگريسته شود مشخص خواهد شد هر قومي كه مظهر حق بوده بر قوم رقيب چيره شده است. در ملل مشرق، در يونان ودر دوره اقوام ژرمن در آلمان چنين بوده است. 2
هگل در فلسفه تاريخ و تحليل تاريخ جهاني، عقل محور وخرد گرا است وبه همين جهت عقيده دارد كه انسان ها در جهان فراتر از حس، زندگي مي كنند كه فقط با شوريدگي همراه با هستي طبيعي وخواست محض به دست مي آيد ودر اين مرحله است كه خود را در خانه حقيقي اش مي يابد. 3
اما با اين نگاه آيا مي توان با سير تحولات تاريخي، آينده وفرجام تاريخ را با تاملات عقلي پيش بيني يا تعيين نمود ؟از نگاه هگل، غايت تاريخ وفرجام آن قطعا از آن حق است. اما پاسخ كارل پوپراين است كه: فيلسوف اجتماعي يا دانشمندان علوم اجتماعي بر خلاف افراد عادي خواهند كوشيد كه به قوانين حاكم بر تحول ورشد تاريخي پي برند اگر در اين مهم كامياب بيرون آيند، البته خواهند توانست كه تحولات آينده را پيش بيني كنند.
در اين صورت ممكن است كه سياست را بر شالوده اي استوارسازند وبه ما بگويند كه كدام رفتار سياسي پيروز وكدام با شكست مواجه مي شود اين همان چيزي است كه من آن را « اصالت تاريخ» مي نامم. 4
انديشه پوپر وغالب انديشمندان غرب نسبت به موضوع يك نگاه افقي وغير الهي وجهان بيني مادي است. پوپر باتوجه به همين نكته مي گويد: «نظريه ديگر، كوششي است مبتني بر خداپرستي كه تلاش مي كند تاريخ را قابل فهم سازد، يعني با معرفي خداوند به عنوان مبدع هستي، اورا انتخاب گرقوم برگزيده دانسته تا هم چون ابزار اجراي معيشت وي عمل مي كند واين قوم وارث زمين خواهد بود. براساس اين نظريه، مشيت الهي قانون رشد وتحول تاريخي را معين مي سازد اين فصل مميزي است كه نوع خداپرستانه اصالت تاريخ را از انواع ديگر آن متمايز مي سازد. »5
انديشه فلاسفه اسلامي: در باب حركت يا ثبات در نظام هستي براي حكماي مسلمان، دو امر پذيرفته شده است. يكي اينكه مطابق حركت جوهري همه امور عالم وپديده هاي نظام هستي متحرك وغير ثابتند. وديگر اينكه همه حركت ها هدفدار ونظام مند بوده وهيچ حركت مبهم وكوري وجود ندارد.
برهمين مبناي فلسفي علامه طباطبايي«قده»معتقدندكه همه كائنات به سوي كمال وغايت خويش درحركت اندودر نهايت به آن خواهند رسيد.
اين مطللب از نگاه عقل قابل اثبات است وهم از ديدگاه نقل مورد تاييد مي باشد سخن علامه اين است كه: «كاوش عميق در احوال كائنات نشان مي دهد كه انسان نيز به عنوان جزئي از كائنات در آينده به غايت وكمال خود خواهد رسيد. آنچه در قرآن آمده است كه استقرار اسلام درجهان امر شدني و«لابدمنه»است تعبير ديگري است از اين مطلب، كه انسان به كمال تام خود خواهد رسيد. قرآن در برخي ازآيات به اين مطلب تصريح كرده است: «من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه »6 هرگاه برخي از شما از دين حق برگردند به زودي قومي ديگر را به جاي شما براي ابلاغ دين به بشريت واستقرار اين دين خواهد آورد كه ايشان را دوست مي دارد وآنها نيز خداوند را دوست مي دارند.
و در آيه ديگر فرمود: «وعدالله الذين آمنوامنكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا»7 خداوند به آنها كه از شما ايمان آورده واعمال شايسته انجام داده اند وعده داد كه البته آنها را خليفه زمين قرار دهد وديني كه براي آنان پسنديده است را استقرارخواهد بخشيد وآنان را پس از يك دوربيم و ناامني وامنيت خواهد بخشيد كه بعد از آن مرا پرستش كنند وچيزي را شريك من قرار ندهند ودر آيه ديگر مي فرمايد: «ان الارض يرثها عبادي الصالحون »8 همانا بندگان صالح من وارث زمين خواهند بود.
در همه اين آيات خداوند مي خواهد ضرورت خلقت و پايان كار انسان را بيان مي كند.9 بنابراين تمام پديده‌هاي نظام هستي و انسان و جوامع بشري كه جزئي از آن كل مي‌باشند در حال تحول و تكامل هستند تا به نقطه واحدي برسند.
شهيد مطهري «قده»با توجه به اعتقاد به «اصالت جامعه » و«نظريه فطرت »معتقد است كه جامعه ها، تمدنها وفر هنگ ها به سوي يگانه شدن، متحدالشكل شدن ودر نهايت امر در يكديگر ادغام شدن سير مي كنند وآينده جوامع انساني، جامعه جهاني واحد تكامل يافته است كه در آن همه ارزش ها ي امكاني انسانيت به فعليت مي رسد وانسان به كمال حقيقي وسعادت واقعي خود وبالاخره به انسانيت اصيل خود خواهد رسيد. 10 وجود اجتماعي انسان و روح جمعي وسيله اي است كه فطرت نوعي انسان براي وصول به كمال نهايي خود انتخاب كرده است.

11 البته اين ديدگاه با نظريه حركت جوهري ملاصدرا تثبيت گرديد كه هر گونه حركت درمقولات عرضيه تابع حركت در جوهراست. برمبناي اين نظريه نهاد اين جهان همواره ناآرام وگوهر طبيعت آن پيوسته در تكاپو است واين حركت وجنبش، بي هدف نيست بلكه اين كوشش، كاروان كائنات وقافله موجودات را هميشه به سوي يك مقصد متعالي پيش مي داند. در اين سير صعودي وسفر دائمي كه سراسر گيتي را فراگرفته است لحظه اي درنگ ودقيقه اي توقف وجود ندارند. دليل مسئله اين است كه اگر كسي درباره موجودات اين جهان مطالعه نمايد به آساني در مي يابد كه حركت وسكون از آثار ولوازم طبيعت به شمار مي آيند. علاوه بر اين هر موجود ساكن در اين عالم داراي شان حركت وشايسته تغيير است. 12
داوري دو ديدگاه: مبناي دو انديشه پيش گفته تمايز ذاتي دارند زيرا انديشه فلاسفه اسلامي ريشه در اعتقاد توحيدي دارد وآنان عمودي به پديده هاي نظام هستي مي نگرند اما انديشه متفكران غربي، نگاه افقي به پديده هادر نظام هستي است. به عبارتي ديگرگروه اول باتكامل تاريخي به موضوع مي نگرندولي گروه دوم با اعتقاد به جبر تاريخي آن رامورد مطالعه قرار مي دهند.
پوپر بدون در نظر گرفتن اين موضوع، تلاش كرده است تا وجه تمايز دو ديدگاه را بسيار سطحي و ظاهري جلوه دهد به همين خاطر او اعتقاد دارد كه هر دو نظريه به صورت مستقيم به جبر تاريخي هگل باز مي گردد. 13 اين درحالي است كه فلاسفه اسلامي مدت قبل از هگل اين ديد گاه را مطرح كرده اند.
پوپر معتقد است كه آن چه مسير تاريخ را روشن مي سازد برتري نژاد برگزيده است، يعني فقط تنازع وپيكار نژادهابراي نيل به سروري وسيادت ودر فلسفه تاريخ ماركس قانون مورد نظر، اقتصادي است. 14 به نظرمي رسدكه اشتباه پوپر در خلط ميان جبر تاريخي هگل وتكامل تاريخي بر مبناي حركت جوهري است كه يكي اعتقاد مادي مسلكان است وديگري عقيده موحدان. او به جهت عدم تفاوت ميان اين دو، اختلاف دو ديدگاه را بسيار سطحي جلوه داده است.
حقيقت مطلب در تمايز دو ديد گاه اين است كه: تاريخ جهان از نگاه غالب فلاسفه مسيحي مثل هگل وبرخي از شاگردان اوچون فويرباخ وشاگردش ماركس، يك اراده طبيعي است كه جهان حال وآينده را مي سازد وهمين اراده طبيعي است كه جهان حال وآينده را مي سازد وهمين اراده طبيعي در آينده تاريخ، نژاد يا گروه خاص را حاكم مي سازد. هگل اعلام نمود كه تمام حقيقت، مظهري است از روح مطلق، فوير باخ مي گويداين روح همان طبيعت است كه طبيعت منشا انسان است. 15
اين ديدگاه كاملا مادي است كه انديشه متفكران غربي از آن اشراب مي شود. امااز نگاه فلاسفه اسلامي، تاريخ داراي طبيعت وشخصيت جامعي از تركيب شخصيت هاي فردي انسان هاست كه بر اساس فطرت مسير تكامل را طي مي كند وحوادث تاريخي قادر به تغيير مسير آن نخواهد بود.
اين طبيعت وشخصيت، امر مادي واقتصادي نيست كه بسياري از فلاسفه غرب تصور كرده اند بلكه ماهيت آن شخصيت داراي منشا معنوي وروحي است كه امري غير مادي مي باشد. بنابراين اختلاف دو انديشه مزبور، اختلاف مبنايي وريشه اي است نه صوري وظاهري، كه پوپر پنداشته است.
هدفمندي نظام هستي: در هدفداري سير زندگي انسان بر مبناي حكم عقل ونقل ترديدي وجود ندارد زيرا قرآن دراين باره تصريح دارد كه«افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم الينالاترجعون»16 ونص قرآن موافق باحكم عقل است. اما علاوه بر هدفمند بودن خلقت انسان آيانشئه اي كه انسان در دامن آن به حيات خويش ادامه مي دهد غايتمند است يا خير ؟حركت جهان هستي يك حركت كور وبي هدف مي باشد يا به سمت يك غايت معين وهدف مشخص در حال حركت است ؟
در پاسخ به اين سوال، ديدگاه هاي مختلفي ارائه شده كه به برخي از آنها اشاره مي شود.

1-دوري بودن جهان هستي: گروهي از متفكران معتقدندكه درباره آينده جهان وهدفمندي وبي هدف بودن آن نبايد سخن گفت زيرا حركت جهان هستي، يك حركت بي هدف ونامفهوم است. اين انديشه را به برخي از فلاسفه يونان قديم ومتفكران جديد غرب اسناد مي دهند كه آنان نسبت به خلقت انسان وجهان بدبين بوده اند. در نظر يونانيان بيشتر تاريخ دور است وعقيده ارسطوكه تمام علوم وفنون بار ها پيدا شده وپس ازآن ناپديد گشته است. نغمه اي است كه آن را در سرتاسر دنياي قديم عهد طالس تا ماركوس آورليوس مي خواندند. رواقيون به مردم اندرز مي دادند كه از آينده چيزي نگويند. 17
اين عده در واقع درواقع، قائل به توقف هستند و معتقدند كه چون انديشه وعقل بشر قادر به درك آينده جهان و تاريخ نمي باشد لذا سكوت وتوقف درباه آن بسي مفيدتر از سخن گفتن و تحليل نمودن است و شايد حداقل راي همين باشد كه بگوييم حركت جهان يك حركت دوري است.

2-عبث بودن جهان: بعضي از انديشمندان اعتقاد دارند به اينكه جهان هستي داراي حركت وتغيير بوده وليكن اين حركت نمي تواند يك حركت هدفمند واز پيش تعيين شده باشدبلكه يك حركت كور وبدون غايت است.
اين عده با نگاه سطحي به نظام هستي معتقدند كه: سير حركت در جهان، امري طبيعي، يكنواخت وبيهوده است ساعت ريگي دهر، همواره ريگ حوادث گذشته تباهي ناپذير را در ظرف خالي و وهم انگيز حال مي‌ريزد. در زير اين آفتابگردان، چيز تازه‌اي نيست، هرچه هست بيهوده است، شكار، سايه است، ماركوس كه به بالاترين مقام انساني رسيد مي گويد:
جان عقلاني درعالم خلا به دور جهان مي‌گردد و به كون و فساد دائمي جهان مي نگرد و در مي‌يابد كه اخلاق ما چيز تازه‌اي نخواهند ديد و اسلاف بيشتر از آنچه ما ديده‌ايم، نديده‌اند. مرد چهل ساله‌اي كه هوش متوسطي داشته باشد شايد همه گذشته و آينده را در اين عمر كوتاه خود ديده باشد. اين جهان ما تا اين حد يكسان و يكنواخت است. 18

به ظن قوي دو ديدگاه مزبوردر مقطعي از تاريخ مطرح گرديد كه بشريت رشد چنداني در زمينه علوم وپيشرفت انساني خود نداشته واز انديشه اي برخوردار نبوده است كه بتواند دررابطه با جهان هستي كه خارج از وجود اوست اظهار نظر نمايد، به همين خاطر يك حالت منفعلانه در مقابل جهان خارج از خود داشته است.

3-غايت علمي در نظام هستي: بابلوغ فكري وارتقاءانديشه انساني، عده اي از انديشمندان به اين عقيده رسيدند كه نظام هستي با حركت خويش به سمت هدفي معين پيش مي رودوغايت آن رشد وتكامل علمي است. اين انديشه زماني پيداشد كه بشر با تصرف درطبيعت به اختراعات وابتكاراتي دست يافت. اوكه تا ديروز حق هيچ گونه اظهار نظري به خود نمي داد امروز اين جرات را پيدا كردكه در باره غايت جهان اظهار نظر كند.
پس از قرون وسطي وپيدايش دوره رنسانس، برخي از متفكران غرب دست به تاليف كتابهايي زدند كه سعي كردند مدينه فاضله را ترسيم نمايند وانسان ها را از سعادت آينده شان باخبر سازند. اين گروه معتقدند كه در آينده نزديك، علم وصنعت ودانش بشري به حدي پيشرفت مي كند كه ديگر گرفتن برده وبرده داري در ميان طبقات و اقوام ازبين مي رود و زماني فرا مي رسد كه آفتاب آزادي برمردم مي تابد وجز عقل خود، اربابي نمي شناسد و جباران، رياكاران، غلامان و بردگان در آن زمان وجود نخواهند داشت جز برروي صفحات تاريخ. علم، عمر انسان را دو سه مرتبه افزايش خواهد داد. 19
اين ديدگاه بسياري از متفكران عصرجديداست كه درميان غربيهارواج يافت وامااينكه آيا واقعا غايت جهان يك هدف وغايت علمي است وبارشد وپيشرفت علم همه مشكلات ومعضلات جوامع بشري رفع مي گردد ياخير؟موضوعي است قابل تامل. آنچه درمقام عمل مشاهده مي شود وپيشرفت علم درغرب نشان مي دهد اين است كه رشدعلم به تنهايي نمي تواند غايت قرار گيرد زيرا كه علم بدون معنويت نه تنها انسان وجوامع بشري را به كمال وغايت انساني سوق نمي دهدبلكه اورابه قهقهرا وانحطاط مي كشاند.

4-سير قهقهرايي جهان: در مقابل انديشه متفكراني كه غايت جهان را پيشرفت علم قلمداد مي كردند ديدگاه ديگري وجود دارد كه غايت حركت جهان هستي رافنا ونابودي مي داند. اين ديدگاه معتقد است كه جهان درسير خود به سمت انحطاط وپستي وفنا ونابودي است. اين اشتباه بزرگي است كه گمان مي شودجهان روبه سوي تعالي وپيشرفت در حال حركت است. بدون ترديد نظام هستي رو به فنا است وجوامع بشري ديگر مردان توانايي چون افلاطون وسقراط رادر خود نخواهد ديد.
بزرگترين اشتباه اروپا در عصر روشنگري اين بود كه تصور مي كرد با پيشرفت علم، خوشبخت وسعادت مند خواهد شداما نمي دانست كه خوشبختي وراحتي با تمدن متمايزند وپيشرفت علم نمي تواند نوعي ارتقا وتعالي به حساب آيد، بلكه آن هم به فنا ونابودي كمك مي كند.
چون علم نه تنها خادم پيشرفت به شمار نمي آيد بلكه اهريمن پيشرفت خواهد بود. اگر با تامل به تاريخ نگريسته شود معلوم خواهد شد كه پيشرفت علم در عصر جديد چنان كشتار وويراني به بار آوردكه جنگ هاي قرون وسطي در مقابل آن شبيه بازي كودكانه به شمار مي آيد. اگر چه تاريخ جهان، انسان را از توحش به تمدن رسانده است، اما تمدن ها علومي را به ارمغان آوردند كه آن علوم، بلاي جان انسان شده وبه جاي ارتقا، مسير انحطاط و قهقهرا رقم مي زنند.
فونتنل، در كتاب «گفتگوي مردگان»سقراط ومونتي را وادار مي كند كه در مساله پيشرفت بحث كنند. مونتي به او اطمينان مي دهد كه دنيا رو به فنا رفته است و ديگر مردان توانايي مانند پريكلس و آريستيد وخود سقراط وجود ندارند. 20

5-سير تكاملي جهان: غالب فلاسفه اسلامي وبرخي از انديشمندان غربي معتقدند كه حركت تاريخ وسيرجهان، يك حركت وسير تكاملي به سوي ارزش هاست. تاريخ نه به سمت انحطاط بلكه به سوي تعالي وتامل سير مي كند. بحث تكامل يكي از مهمترين مباحث فلسفي است و در فلسفه جديد جايگاه ويژه اي دارد. هربرت اسپنسر انگليسي و برگسون فرانسوي پايه تحقيقات فلسفي خود را اصل تكامل قرار دادند.
فلاسفه در بحث حركت ثابت كردند كه مجموع جهان طبيعت، درحال حركت است. علامه طباطبايي «قده»مي فرمايد: «باثبوت اين نظريه اين مطلب به اثبات مي رسد كه: قانون عمومي جهان طبيعت تحول وتكامل است. وآزمايشات در موردانسان وحيوان ونبات نشان مي دهد كه اين انواع در يك حال قرار نگرفته بلكه پيوسته به سوي تكامل مي باشند، مخصوصا كنجكاوي در زندگاني ممتد وتاريخي نوع انسان ومقايسه انسان امروز با انسان اولي اين حقيقت را روشن تر مي سازد. »21
اين دسته از فلاسفه در بحث حركت دو اصل را مسلم گرفته اند، يكي اينكه حركت در جهان داراي غايت وهدف است وديگر اينكه حركت قطعابايداشتدادي باشد نه قهقهرايي.
حركت بدون غايت محال است زيرا كه حركت بالذات (خود به خود وبراي خود )مطلوب نخواهد بود ونيز هر جا كه حركتي باشد به طور مطلق حركت آن اشتدادي وتكاملي خواهد بود. 22 زيرا حركت از قوه به فعل واز نقص به كمال است. بنابراين حركتي به نام سير از كمال به نقص در عالم نداريم، اين حركت اشتدادي وتكاملي در پديده هاي مختلف در مقوله هاي خاص صورت مي گيرد اما در جهان هستي مشمول همه آن مقوله ها مي گردد، يعني در همه ابعاد آن مطرح مي باشد.
هگل معتقد است كه حركت تاريخ به سوي كمال است واين كمال اعم از مادي ومعنوي مي باشد. هدف تاريخ مقدر و حتمي است و از اين عبث خواهد بود كه درباره آن چه هست چنان بينديشيم كه كاش طورديگري بود يا مي شد، همين بايد باشد كه هست. زيرا از نگاه اورنج هانيز به برترين هدف يكتاي واقعيت مرد مي رسانند. حتي اين واقعيت كه رود نيل توده كلاني بي شماري از اجساد موجودات زنده را پشت سر خود باقي مي گذارد نبايد موجب اين فكر گردد كه اگر چنين نمي شد بهتر بود. تكامل، خصلت همه رويدادهاي جزئي طبيعت و تاريخ است، پس هرچه روي مي دهد نمايان شدگي تكامل است. پس چيزي از قبيل آنچه شر يا عدم حصول حتمي آزادي دانسته شودموجود نيست. 12
البته متضاد حركت تكاملي شايد وجود داشته باشد. به عنوان مثال، شايد متضاد آزادي موجود باشد ولي اين متضاد منحصرا شرط وقوع وتحقق آزادي است. مثل هبوط انسان كه شر حقيقي نيست اگر چه به ظاهر شر است، بلكه شرطي است كه وسيله آن آزادي يا هدف واقعي خود را در جامعيت بدست مي آوريم، حتي شوربختي هاي جهان رومي در انتظام قانون مند جهان افتاده است. 23

آينده جهان از نگاه انديشمندان غرب:

پس از اثبات مطلب درباب حركت وسير تكاملي وهدفمند بودن نظام هستي، به فرجام شناسي جهان از ديدگاه متفكران غربي پرداخته مي شود. برخي از انديشمندان غربي كه غالبا با نگاه سياسي به موضوع نگريسته وآن را مورد تحليل وبررسي قرار دادند، انديشه هايي را دراين زمينه مطرح كرده اند كه قابل توجه است. مهمترين نظريه هاي غربي در اين زمينه از جانب صاحب نظران سياسي است كه آنان تلاش كرده اند تابا القا ديدگاه هاي خودسلطه حاكميت خويش را در كشور هاي جهان توسعه بخشند. در اينجا به ديدگاه مشهور ترين نظريه پردازان وصاحب نظران اشاره مي شود.
1- هانتينگتون و نظريه برخورد تمدنها: ساموئل پي هانتينگتون استاد كرسي حكومت ورئيس موسسه مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد امريكا است. انديشه او در اين زمينه به نظريه «برخورد تمدن ها»معروف است. وي در اين نظريه با نخست بانفي ديدگاه هاي ديگران درباره آينده جهان چنين مي گويد: جهان امروز تابه حال سه دوره از در گيري را پشت سرنهاده است.

1- دوره جنگ حاكمان مستبد جهت توسعه حاكميت خويش، جنگ براي گسترش سرزمين وبه عبارتي جنگ جغرافيايي
2- جنگ ودرگيري ميان كشور ها كه منجر به جنگ جهاني اول گرديد.
3- نزاع وجدال ميان عقايد وايدئولوژي ها، مثل جنگ كمونيست ها باليبرال دموكراسي موسوم به جنگ سرد. با پايان يافتن جنگ سرد وفروپاشي كمونيسم، دوره چهارم آغاز شده است. كه آغاز اين دوره نه جنگ اقتصاد است ونه نزاع ايدئولوژي، بلكه جنگ فرهنگ ها و تمدن هاست ، خطوط گسل ميان تمدن ها خطوط نبردهاي آينده است. درگيري تمدن ها، آخرين مرحله تطور درگيري هادر جهان مدرن است. دسته بندي هاي جهان امروز بايد از حالت سياسي واقتصادي خارج وبه صورتي فرهنگي مبدل گردد. 24 او معتقد است كه خصومت وشكاف هزار چهار صد ساله اسلام وغرب رو به فزوني است و روابط ميان اسلام و غرب آبستن بروز حوادثي خونين است، كانون اصلي درگيري در آينده ميان تمدن غرب و اتحاد جوامع كنفوسيوسي شرق آسيا و جهان اسلام خواهد بود 25.

عصاره كلام ايشان اين است در آينده هيچ تمدن جهان شمولي وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايي خواهد بود با تمدن هاي مختلف كه ناچارند باهم زندگي و هم زيستي مسالمت آميزي داشته باشند.
البته با توجه به نقدهايي كه برديدگاه اووارد مي باشد ولي نكاتي در آن وجوددارد كه آن را به مباني عقلي نزديك مي سازد.
وجوه منطقي كلام ايشان اين است كه وي مي گويد: جهان آينده قطعا جهان تك قطبي نخواهد بود كه غرب حاكميت مطلقه داشته باشد ونيز قويترين عامل در عرصه هاي جهاني، عامل دين ومذهب وعقيده خواهد بود. بنابراين عقيده جدايي دين از سياست معنا نخواهد داشت ونكته سوم اين است كه بشر در آينده جهان، هويت خود راباز خواهد يافت وقيموميت نظام سلطه غرب را نخواهد پذيرفت.
بنابراين غرب ناچار است كه ساير تمدن ها را به رسميت بشناسد و از اين جهت احتمال نزاع ودرگيري ميان تمدن اسلام وغرب كاهش مي يابد. البته آنجا كه به همزيستي مسالمت آميز تمدن ها اشاره مي كند تا حدي سخن معقولي است چون كه غالب تمدن ها در اصول وكليات با هم وجوه اشتراك دارند واختلاف آنها در جزئيات وفروع مي باشد كه با ارجاع آن به اصول، اختلاف ميان آنها را حل خواهد نمود.

2- نظريه پيوند دانش، قدرت، مشروعيت : الوين تافلر كه بيشتر با نوشتن كتاب «شوك آينده»شهرت جهاني پيدا كرد وآثار اودر ليست پرفروش ترين كتابهاي جهان قرار گرفت ديدگاهي را براي آينده جهان مطرح مي كند كه قابل توجه است. نظريه اوبه نام« موج سوم»معروف مي باشد. زيرا وي معتقد است كه انسانهادر درياي مواج زندگي سه موج را خواهند ديد.
موج اول كه بشر از آن عبور كرده است، نظام كشاورزي بوده است.
موج دوم كه انسانها ي امروزي در حال گزار از آن مي باشند نظام صنعتي است.
و آينده بشريت را موج سوم تشكيل مي دهد كه نظام فراصنعتي است، كه بشر از تمام معضلات نظام صنعتي رهايي مي يابد اومي گويد: «واقعيت اين است كه ساختن تمدن جديدبر ويرانه هاي تمدن قديمي مستلزم خلق ساختارهاي سياسي تازه ومناسب تري است كه بايد به طور همزمان در بسياري از كشور ها انجام گيرد. اين پروژه پرزحمت، اما لازمي است كه چشم اندازي گيج كننده دارد وبدون شك چندين دهه طول مي كشد تاكامل گردد به احتمال زياداين امر مستلزم مبارزه اي طولاني است كه طي آن بايد كنگره ايالات متحده امريكا وكميته هاي مركزي وهيات رئيسه هاي كشورهاي صنعتي و...... بسياري از ابزار هاي بدقواره وبي حاصل حكومت هاي به اصطلاح منتخب را پياده كرد واز نوساخت»بهترين نوع قدرت به سادگي ازبين نمي رودبا اين قدرت نه تنها مي توان راه خود را در پيش گرفت بلكه مي توان ديگران را واداشت آنچه را مي خواهيم انجام دهند. 27
او تمام تلاش خود را به كار گرفته تا آينده را از نگاه سياسي تحليل نموده و سياستمداران را به توسعه هرچه بيشتر آن دعوت نمايند. قدرت سياسي براي او اصل اولي است. البته وي برخلاف برخي از فلاسفه غرب مثل بيكن ودكارت مشخص نكرده است كه منظورش ازقدرت، آياهمان زور وخشونت است يا رعايت قوانين سياسي رسيدن به قدرت. ولي از مجموع آثارش پيداست كه مراداز قدرت، خشونت و زوراست نه شناخت قوانين وصول به قدرت. بنابراين حرفهاي او نه مبناي فلسفي وعقلي دارد ونه مشي جامعه شناختي بر آن مترتب است، بلكه عامل اصلي گرايش خوانندگان ومخاطبان به آثار ايشان، جنبه خطابي ورمانتيك بودن آن است. 28
وي از تئوري قدرت در آينده ي جهان مي خواهد به اين نتيجه دست يابد كه محور حاكميت در آينده از آن غرب است زيرا محور قدرت در دست آن ها مي باشد.
فاصله صاحبان قدرت ودانش با كساني كه از آن برخوردار نيستند روز به روز در حال افزايش است. لذا كشورهاي عقب مانده بايد واقع بين بوده وخود را باكشورهاي پيشرفته و قدرتمند تطبيق دهند. مشروعيت حاكميت در آينده براي جامعه اي است كه قدرت ودانش بيشتري داشته باشد. پس دانش وقدرت براي حكومت مشروعيت را به ارمغان مي آورد و كانون حاكميت جهاني براي جامعه اي خواهد بودكه از علم و قدرت بيشتري برخوردار باشد زيرا او مشروعيت چنين كاري را داراست.
ايشان تلاش مي كند كه با كلام شيوا وخطابي، ليبرال دموكراسي را بهترين شيوه ورسم حيات وزندگي وانمود كرده وآن را به صورت جهاني جلوه دهد. زيرا از نگاه او، تعاليم وارزشهاي نظام ليبرال جايگاه وارزش جهاني راداراست.
بر دنياي ليبراليسم لازم وشايسته است كه به اين نكته توجه داشته باشد كه با قاطعيت در مقابل بنياد گرايي بيايستد وخطر گسترش وبسط جهاني آن را جدي بگيرد تا اينكه در آينده بتواند جهان شمولي خود را تثبيت نمايد.
بسيار روشن است كه همه اين سخنان نغز وزيبا ازخرد سياسي ناشي مي شود. بنابراين نه خرد جمعي آن را تاييد مي كند ونه انديشه وعقل انسان آگاه ومويد آن است. عباراتي است كه براي تهييج احساسات سياسي پيروان احزاب موثر است.

3- بوركهارت و دولت نظام : اودر سال 1870 در ملاحظاتي در باب تاريخ جهان درباره ي آينده گويد به جاي تعقل، تسليم بي قيد وشرط، حكومت مي كند. آن چه دررابطه با آينده ي جهان مي توان گفت، اين است كه قدرت نظامي، زمام امور را به دست خواهد گرفت. دولت باز، حاكميت بر فرهنگ رابدست گرفته ومطابق سليقه خود عمل خواهد نمود. ايشان در سال 1873درنامه اي چنين مي نويسد كه: «ديگر نظام ارتش نمونه تمام زندگي خواهد شد چه در دولت وچه در دستگاه هاي اداري وچه در مدرسه ومراكز آموزشي. در اين ميان وضع كارگران عجيب تر از همه خواهد بود. حدسي در ذهنم هست كه در نظر نخستين به ديوانگي مي ماند وبا اين همه دست از سرم بر نمي دارد. دولت نظامي ناچار بزرگترين كارفرماي توليد كننده خواهد شد وضعي كه به طور منطقي روي خواهد نمود مقدار معيني از بدبختي است. »29
ديدگاه بوركهارت درباره حاكميت آينده جهان شباهت بسياري به انديشه ي نيچه دارد به همين خاطر پس از بيان ديدگاه نيچه آن دو را مورد بررسي قرار خواهيم داد.

4- نيچه و زوال انديشه‌هاي كهن: فردريك نيچه از جمله متفكران پريشان حالي است كه در قرن بيستم، سياستمداران غرب براي پيشبرد اهداف سياسي از تفكر او استفاده كرده و امروزه نيز از انديشه هاي او بهره برداري مي شود.
برخي اورا نه تنها يك متفكر بلكه يك پيامبر مي دانند مهمترين اثرش «چنين گفت زرتشت»مي باشد. هدف حملات او خدااست نقطه شروع اعتقادات اوعبارت است از مساله مرگ خدا. پس انسان بايد خودش براي خودش فكر كند چون خدا وجود ندارد انسان خودش بايد روش زندگي را تعيين كند. 30
او تصوير آينده را چنين ترسيم مي كند: دير زماني است كه تمام فرهنگ اروپايي مابا شكنجه وتنشي روز افزون به سوي اضمحلال در حركت است. همه چيز دروغ وتصنعي است و هيچ چيز واقعيت و اعتبار ندارد. نيك بختي را ما جعل و ابداع كرده ايم. 31 براي فراهم ساختن جهاني واحد لازم است همه ارزش‌هاي كهن از بين برود فقط مرد برتر (ابرمرد)بايد حاكم باشد كه اوهم ويران كننده است نه سازنده. جاه طلبي مرد برتر بايد اصل اخلاقي جديد جهان شود واين جاه طلبي، بزرگترين موهبتي است كه به رمه ي بي ارزش بشريت اعطا شده است. اوناپلئون را به خاطر قدرت طلبي اش ستايش مي كرد ومعتقد بود كه تادير نشده بايد دموكراسي را نابود ساخت وقدرت رابراي ابر انسان آماده ساخت. هيتلر وموسولوني سعي داشتند از فلسفه او پيروي نمايند. 32
بوركهارت و نيچه نسبت به آينده جهان عقيده مشتركي دارند زيرا هردو معتقدند كه نگراني انسان براي آينده درباره ي انسان بودن است، بدان معني كه انسان در آينده خودرا گم كرده وبه صورت ماشين در خواهد آمد. وحياتي فاقد آزادي ودور از انسانيت واقعي خواهد داشت. البته با اين كه ابزار قدرت را يگانه عامل حاكميت آينده مي دانستند ولي اين اعتقاد را هم اظهار مي كردند كه اين كار با تلاش ونيروي فوق انساني مقدوروميسر است . شايد اگر به قدرت معنوي توجه مي كردند مي توانستند به گوشه اي از حقيقت كه همه قدرت ها از آن حقيقت مطلقه سرچشمه مي گيرد پي برند.

5-خردمحوري كارل ياسپرس: اوبا نوشتن كتاب «آغازوانجام جهان»طرح نووجديدي رامطرح ساخته كه تقريبا با آنچه كه ديگران در غرب گفته اند متفاوت است ديدگاه ايشان در باب آينده جهان، تامل بيشتري را طلب مي كند وشايد بتوان گفت كه انديشه اواز صبغه سياسي كمتري بر خوردار است، چون سعي كرده است كه به دور از هياهوي سياسي بلكه باخرد منطقي مساله را مورد تحليل وبررسي قرار دهد. سخن او اين است كه:
بارها گفته شد كه منشا علوم جديد قدرت طلبي بوده است از زمان بيكن چيرگي بر طبيعت، توانايي، سودجويي، دانايي توانايي است. بيكن ودكارت يك آينده ي فني طرح كرده اند زيرا ايشان مي گويند كه بازور وخشونت نمي توان برطبيعت چيره شد بلكه به جاي آن بايد قوانين آن را شناخت. 33اگر روزي نظام جهاني به وجود آيد در ان صورت تهديدي از سوي قومي وحشي معني نخواهد داشت ولي تهديد طبيعت به جاي خود باقي است 34
او نكته زيبايي كه دارد اين است كه آينده جهان را بايد باخرد وانديشه ساخت ولازمه اين كار عبرت آموختن از حوادث گذشته است اگر از گذشته عبرت نگيريم شايد انحطاط گذشته براي مدت ها تداوم واستمرار داشته باشد. با توضيحات مبسوط وفراواني كه مي دهد به اين نتيجه مي رسد كه بايد انسان ها به انديشه آيند وآينده را چون گذشته آلوده نسازند.
وي صحنه هاي وحشتناك گذشته را واقعيتي بسيار نگران كننده ونمونه پست ترين درجه انحطاط دربرابر چشمان ما مي داند. خلاصه وعصاره كلام او اين است كه: «اردوگاه هاي ناسيونال سوسياليستي با همه شكنجه هايش كه به حجره هاي گاز وبخاري هاي آدم سوزي براي نابود ساختن ميليون هاتن آدمي انجاميد واقعيتي است كه باخبر هايي كه درباره ي حوادث مشابه از ديگر كشورهاي توتاليتر مي رسد منطبق است. هرچند سوزاندن توده هاي انبوهي از آدميان در بخاري هاي آدم سوزي تنها به دست ناسيونال سوسياليست ها انجام گرفته است.
گودالي ژرف، دهن باز كرده است وديده ايم كه آدمي به چه كار هايي دست مي تواند زد. آن هم نه ازروي نقشه از پيش تعيين شده. اين كار بدست آدميان به عمل آمد وممكن است همه جا پيش آيد وعموميت پيدا كند. اين واقعيت نشان مي دهد كه آمادگي قبلي اين كار را داشتند. اين خود تحقق بي ايماني است. »35
او معتقداست كه اين حوادث ورويدادها نبايد مارا نسبت به آينده كاملا نا اميد سازد زيرااگر به گوهر آدمي، ايمان داشته باشيم همه دريچه هاي اميد به سوي ما بسته نمي شود. چون انسانيت انسان ممكن نيست كه كاملا ازميان برود. اوبه صورت خدا آفريده شد. اوخدا نيست اما با بندهايي به خدامتصل است.
اين نوع از نگرش كاملا با تعاليم ديني ما منطبق است. آن جا كه پيامبر اعظم (ص)فرمود: «خلق الله آدم علي صورته. »36
اصول حاكميت جهاني از نگاه ياسپرس: براي اداره جهان ويا حاكميت جهاني ياسپرس اصولي را بر مي شمارد كه قابل توجه است. ايشان خواسته ها ونيازهاي مردم رادر حاكميت جهاني برمبناي سه اصل كلي مي داند كه آن سه اصل عبارتند از:

الف- نظمي كه عدالت توده ها را تامين نمايد

ب- وحدت صلح جويانه

ج- ايمان مشترك عمومي. 37

همه خواسته هاي انساني در راستاي اين سه هدف كلي متوجه است.
در رابطه با نظم اومعتقداست كه توده هاي آدميان خواستار نظم مي باشند ونظام سوسياليسم توانايي آن را دارااست كه اين خواسته ها را برآورده سازد زيرا سوسياليسم بيان كننده شرايط ومقتضيات سازمان عادلانه توده هاست. ودر باب وحدت صلح جويانه مي گويد اين پديده امكان تحقق وعينيت ندارد مگر با امپراطوري كه حاكم بر تمام جهان بوده باشد، يعني لازمه چنين كاري حاكميت يك نظام هماهنگ جهاني است. وبراي ايمان مشترك عمومي لازم است كه اعتقادات سنتي و قبيله‌اي ازبين برود چون باوجود اين عقايد هرگز مردم در كنار هم اجتماع نخواهند كرد.
هرسه اصل مذكور كه مورد توجه ياسپرس قرار گرفته موردپذيرش ماست وعقيده مانيز برهمين اصول مبتني است ولي مصاديقي كه اوتعيين نموده است مورد قبول نمي باشد زيرانظام سوسيال ازچنين قدرتي برخوردار نيست كه بتواند از عهده ي اين مسئوليت خطير برآيد چنان چه در مقام عمل اين ضعف را به اثبات رسانده است وناقدان زيادي آن را نقد كرده اند. بنابراين آن نظامي مي تواند جهاني شود كه تدوين وتنظيم قوانين آن از عقل محض نباشدبلكه قدري فراتر از عقل باشد. البته اين سخن را ايشان بالاجمال مي پذيرد كه در چند سطر آينده عين عبارت اورا ذكرخواهيم كرد.

چيرگي بر جهان:

نكته ديگري كه ياسپرس بدان توجه نموده است نحوه تسلط وچيرگي بر تاريخ است. ما از تاريخ مي گذريم وبه زمينه تاريخيت گام مي نهيم، يعني به تاريخيت تمام جهان مي رسيم. روح آدمي آگاه است، ماهنگامي برتاريخ چيره مي شويم كه به ناآگاه روي مي آوريم آگاهي مانيز بر نا آگاهي استوار است.
ما هنگامي برتاريخ چيره مي شويم كه آدمي با والاترين آفرينش هاي خود پيش چشم ما قرار گيرد. آفرينش هايي كه آدمي از طريق آن ها توانسته است به خود هستي دست يابد و آن را قابل ابلاغ سازد. 38 آن جاديگر سخن از آينده و پيشرفت نيست بالاي همه زمان هاست. تاريخ خود راهي مي شود به سوي آن چه كه فوق تاريخ است. وحدت تاريخ ديگر تاريخ نيست. در آن جا به ژرفاي وحدت مي رسيم كه تاريخ به واسطه آن كامل مي شود. چيرگي بر تاريخ يعني كامل ترين مرحله از تاريخ جهان، مرحله اي كه كمال و پيشرفتي برتر و بالا تر از آن نيست.
عبارات يا سپرس دقيقا اشاره دارد به آنچه كه در متون ديني ما آمده است بلكه در برخي موارد تصريح به روايات در باب آخرالزمان دارد، يعني حقيقتي كه ايشان بدان رسيده همان چيزي است كه پيشوايان معصوم (ع) به ما گفته اند و اين بهترين قرينه است برآن كه حكم عقل به دور از تعصبات قومي و گرايشات حزبي همان حكم شرع خواهد بود. براي قرابت سخن يا سپرس با آنچه كه در روايات و نصوص ديني ما آمده به چند حديث اشاره مي شود تا معين گردد كه عقلانيت مطابق وحيانيت بوده و هيچ گونه تهافتي بين آن دو نيست.
از امير بيان علي (ع) روايت است كه فرمود«اًلا و في غدٌ بمالاتعرفون»40 بدانيد كه در فردا مسائلي رخ خواهد داد كه براي شما آشنانيست.
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمودند: «اذاقام القائمٌ جاء بامرٍ غير الذي كان. » 40
هنگامي قائم قيام نمايد مسائلي رامطرح مي كند كه درگذشته نبوده است.
امام باقر (ع)درحديثي، آخرالزمان راچنين توصيف مي كند. «وتوتون الحكمه في زمانه حتي ان المراه لتقضي في بيتها بكتاب الله تعالي وسنه رسول الله (ص). »41
در زمان امام عصر (عج)علم وحكمت را مي آموزند به حدي كه زنان در خا نه هاي خود براساس كتاب الهي وسنت نبوي قضاوت مي كنند. دريك روايت ديگر اما صادق(ع)به نكته بسيار زيبا يي اشاره مي فرمايد: «العلم سبعه وعشرون حرفافجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس وضم اليها حرفين حتي يبثها سبعه وعشرين حرفا. »42علم ودانايي از بيست وهفت حرف تشكيل شده همه آنچه را تاكنون پيامبران آورده اند دو حرف است ومردم تا كنون بيش از اين دو حرف را نشناخته اند. آنگاه كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف ديگر را آشكارسازد و ميان مردم پراكنده سازد وآن دوحرف را بدان ضميمه سازد تابيست وهفت حرف را گسترش داده باشد.
پس در آن زمان، تاريخ به غايت خويش مي رسد ودر حقيقت بالغ مي شود وانسان ها نيز به آخرين مرتبه از بلوغ عقلي، علمي، اجتماعي، سياسي وفرهنگي مي رسند. ودر واقع آن زمان فوق تاريخ است كه پس از آن تاريخي نيست وبه تعبير ياسپرس در آن زمان به برتر از تاريخ عروج مي كنيم و آنجا ديگرسخن از آينده وپيشرفت وارتقا نيست، بالاي همه زمان ها است. قطعا در آن زمان نظام حاكم يك نظام عادي ومتعارف نيست بلكه نظام حاكم برترين نظام وشخص حاكم والاترين انسان خواهد بود وآن نيست مگر انسان كامل حضرت ولي عصر (عج)وآن نيست مگر يك نظام جهاني پراز عدل و داد.
ادامه دارد/
 يکشنبه 21 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 451]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن