پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850218844
نويسنده: مهدى كياكجورى حافظ و انتظار (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مهدى كياكجورى حافظ و انتظار (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: هر چند حافظ به طور مستقيم به اسم مبارك حجة بن الحسن(عج) اشارهاى نكرده است، ولى با توجه به شواهد و قراين به مقوله غيبت امام (عج) اشاره صريح دارد و اين امر نشانگر توجّه و تدبّر او به وجود شريف اوست.
مژده اى دل كه مسيحا نفسى مىآيد كه ز انفاس خوشش بوى كسى مىآيد
از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش زدهام فالى و فريادرسى مىآيد
همانطور كه مىدانيم، از مهمترين مواردى كه در همه اديان و مكتبهاى عالم، به طور جدّى و مفصل بدان اشاره شده، مساله انتظار است؛ يعنى ظهور كسى كه در آينده و نه چندان دور، عرصه گيتى را غرق نور حقيقت و عدالت مىكند كه در فرهنگ دينى ما به انتظار فرج حضرت امام زمان(عج) تعبير شده است. انتظار فطرى است، يعنى در همه اديان و مكاتب، همچون اگزيستانسياليسم، كُمونيسم، ماركسيسم و حتى اُومانيست (كه قوانين مردمى را زير پا گذاشته و جز قدرت ديكتاتورى معتقد به هيچ تعاون و معاضدت نبودند؛ ولكن مىخواستند از وضع موجود خَلاصى و به تكيهگاه بهتر و مطمئنترى دست يابند) و همچنين زبور، زند، پازند، شاكمونى، پاكتيل، جاماسب نامه، تورات، انجيل و قرآن، جريان و ريشه در دل انسانها دارد؛ به طور مثال در عهد عتيق باب دوم به صراحت آمده است: «اگر چه تأخير نمايد، منتظر باش كه او خواهد آمد، درنگ نخواهد نمود، تمام قومها را براى خويشتن فراهم مىآورد و جميع امّت را نزد خود جمع مىكند.» در جاى ديگر از كتاب مزامير داود، مزمور 37، مىخوانيم كه: «به سبب شريران، خويشتن را مشوش مساز ... زيرا كه شريران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمين خواهند شد... آنانكه لعن شدهاند، روى زمين پراكنده خواهند شد .... صالحان وارث زمين خواهند بود... (در آن) تا هميشه ساكن خواهند بود... از فراوانى سلامت بهره خواهند برد...»
اسلام هم به عنوان كاملترين و آخرين دين الهى مسأله را در وسيعترين ابعاد مورد تجزيه و تحليل قرار داده است؛ انسان از زمانى كه در اين كوير حيرت زده پا نهاد و در نهاد خود احساس تشنگى را به نهال زندگى پيوند داد، جانش دوخته و سوخته درد انتظار بود. البته نوع تفكر و نگرش در مسأله انتظار، متفاوت است؛ انتظار از ديدگاه يك انسان سوخته و تشنه حقيقت انسانى كه سينهاى شرحه شرحه از فراق مىخواهد تا شرح درد اشتياق خود را واگويد و در اثر جدايى از اصل خويش، معتقد و اميدوار رجعت اصل، به روزگار وصل است با انسانى كه در پس كوچههاى خيابان زار هوس، به انتظار لبخندى تنفس مىكند يا با شخصى كه در گرداب بيچارگىهاى مادّى نداى حقّ بسر مىدهد فرق دارد.
بشنو از نى چون حكايت مىكند از جدايىها شكايت مىكند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسى كُو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
به طور كلّ هر زمانى كه بشر از تصادم و تزاحم به تنگ آيد و يا در درونش احساس بستگى و خلاء و كمبود روحى، تبلور يابد؛ انتظار در دلش وجدان و زنده مىشود، همانطور كه گفته آمد...
همه انسانها از نظر عقلى يا فطرى به اين عنصر جوهرى معترفاند و اهل دل و بزرگان، در تبيين و تزريق فهم اين پديده عظيم بسيار كوشيدهاند؛ حافظ هم به عنوان يك فرد ـ معتقد و متفكر جان سوخته ـ از اين قاعده مستثنى نيست.
اين نكته مهم را نبايد فراموش كنيم كه حافظ پيش از آنكه شاعر و عارف باشد، شيعه است و با تمسّك و توجه به اين اصل يقينى و مُتقن، مىتوان اذعان داشت كه شخصيتى چون حافظ كه داراى اعتقادات لطيف ناب مذهبى و عرفانى است نمىتواند نسبت به پديده خطير انتظار فرج حضرت ولى عصر(عج) غافل و العياذ باللّه بىاعتنا باشد.
هر چند حافظ به طور مستقيم به اسم مبارك حجة بن الحسن(عج) اشارهاى نكرده است، ولى با توجه به شواهد و قراين به مقوله غيبت امام (عج) اشاره صريح دارد و اين امر نشانگر توجّه و تدبّر او به وجود شريف اوست.
مطلب ديگر اينكه، دلباختگان معشوق مادى و آشفتگان جزر و مدّهاى احساسى، كلامشان فاقد آن وسعت معنا است، يعنى در اقوال و سكناتشان آن رقّت و سوز كه زير بناى تفكر عميق الهى است محسوس نيست. و اين قاعده كلى است، كه هر چه معشوق بزرگتر و فوق ادراكهاى صورى باشد، فكر و معنا وسيعتر خواهد بود، حافظ وقتى مطلع غزل را با پادشاه خوبان شروع مىكند، در ابيات بعدى به تزريق و القاى پيام عرفانى مىپردازد. به عنوان مثال:
فكر خود و رأى خود در عالم رمزى نيست كفر است در اين مذهب خودبينى و خود رأيى
اشعار حافظ ظاهرا از نوع پارادوكس و تشكيك است، كه در اثر فضاسازى ماهرانه و ساختن و پرداختن اصطلاحات و بافت كلمات، جلوه خاصى مىيابد، اما با تدقيق و تدبّر در باطن در مىيابيم كه سخن، چيز ديگر است و نبايد به ظاهر اكتفا كرد:
هر كسى از ظنّ خود شد يار من وز درون من نَجست اسرار من
تفسير موضوعى حافظ و انتظار
انتظار، در لغت به معنى چشم به راه بودن، چشمداشت، و در اصطلاح، مقامى است كه، شخص يا عارف منتظر، پيوسته به پيوند دوست و محبوب خويش اميدوار و چشم به راه رايحه دلپذير اوست. در اين مقام، عاشق نه تنها دچار يأس و سرخوردگى نمىشود؛ بلكه، چه بسا، در اثر مراقبت و تربيت، به فيضهاى معنوى توصيفناپذيرى هم دست مىيابد.
انتظار، عصاره و نماد بىشايبه هفتخوانِ عشق و سختترين منازل است. بديهىترين اقسام انتظار عبارت است از:
1 ـ انتظار مجازى (عَرَضى)
2 ـ انتظار حقيقى (جوهرى ـ اثيرى)، كه به شرح و تحليل هر دو قسم آن، همت مىگماريم.
انتظار مجازى (عَرَضى):
مجاز در لغت، به معنى كلمهاى است كه در غير معنى حقيقى خود بكار رفته باشد، به گونهاى كه آن معنى از جهتى به معنى اصلى شباهت داشته باشد.
عَرَض در لغت به معنى آنچه قايم به غير است؛ پس انتظار مجازى (عَرَضى)، يعنى اميد و تمناى رسيدن به مبداء مادى و التزام در تملك موجودى كه حدودپذير است.
توضيح اين كه گاهى وجود، طالب موجودى است كه او را از تألمات و تأثرات دنيوى، انقطاع و گريزى نيست؛ و به فرموده حافظ عليه الرحمة، «آمن عيش» كه پايانبخش عقبههاى دشوار سلوك محبت است؛ و لذا در معشوق مادى محسوس نيست؛ به عنوان مثال، از بازتابهاى تكامل انتظار راستين، صبر بر جُور خلق است. به فرموده حضرت حافظ:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
اگر از ما بپرسند چه چيز موجب كافريست، مىگوييم؛ شرك به خدا و ... ولى حافظ در طريق معرفت حتى رنجيدن را علاوه بر شرك به خدا، علّت و عين كافرى مىداند.
بنابراين مىبينيم كه هر چه هدف اسباب لقاى محبوب وسيعتر باشد، مُحّب به طرز اعجازآميزى، بيشتر به فعليت جذبههاى قدسى دست مىيابد. كسى يا شاعرى نمىتواند مدعى شود كه، رنجش خاطر از كسى، در طريقت عشق، عين كافريست؛ مگر اينكه مغروق تجليات معشوقى باشد كه، وراى توهمهات و تناسبهاى شهوانى است. پس، اصولاً در انتظار مجازى، تحليل ابعاد عملى عرفان ميسّر نيست، مگر اينكه با راهنمايى و توالى انفاس قدسى استادى جان سوخته، حركت ژرفِ معنوى و پيوند خاصِ الهى حاصل آيد.
انتظار حقيقى (جوهرى ـ اثيرى):
كلمه حقيقت، در لغت به معنى اصل هر چيز، حقّ، راستى و درستى است. «جوهر» در لغت، مُعرب گوهر، يعنى اصل و خلاصه چيزى، آنچه قايم به ذات باشد، (مقابل عرض). «اثير» در لغت به معنى عالى، بلند، برگزيده و خاص است.
آنچه، در انتظار حقيقى دخالت مستقيم دارد، جارى شدن در جلوههاى حقّ است، در اينجا محّب صادق به راه عشق، عاشقانه چشم مىدوزد و مشتاق پيوند با موجودى، مافوق ادراكهاى نفسانى است. پس، در انتظار حقيقى، آلام مادى و تأثرات محيطى، محلى از اعراب ندارند؛ اگر دردى هم باشد؛ درد اشتياق و انفكاك از نيستان ازلى است.
بشنو از نى چون حكايت مىكند از جدايىها شكايت مىكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند در نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
خلاصه اين كه، زمانى انتظار عاشق سرانجام مىيابد كه در اقيانوس لايتناهى لقاى خداوندى غوطهور گردد. در واقع، منتظران حقيقى، كسانى هستند كه مُبلّغ و زمينهساز اهداف محبوب خويشند، و پيوسته جمال سَرمد، در حضور مىبينند و در ترك قصور مىكوشند. آنچه، در منطق معرفت، حايز اهميت است درك و استخراج لطايف اخلاقى و تربيتى از معدن عشق و انتظار ابزار متقن و مطمئن اين اكتشاف غامض و پرجاذبه است و بىشك كشف رموز اين معدن بىهمال، مستلزم تبيين جايگاه و پايگاه پديده انتظار مىباشد.
شايان ذكر است كه از اهرمهاى نيل به اشارههاى رحمانى و نفخههاى سبحانى عبارت است از:
1 ـ انتظار
2 ـ فهم انتظار
بايد اظهار داشت كه، فهم انتظار، غير از خود انتظار است. انتظار به منزله شاخ و برگ و فهمِ انتظار به مثابه ريشه است. مُحّب صادق، در وادى انتظار، ريشهياب است، امّا كسى كه محبوس خسوف جهالت و مرداب متعفن اسارت است؛ از لطايف انتظار و محتواى اين هسته مقدس چه خبر دارد. خُمول و جُمود در دل منتظر واقعى راهى ندارد، چون ريشهياب است؛ يعنى كسى كه سراپاى وجودش صبغه الهى يافته است و در مَجمر اشتياق عاشقانه مىسوزد، اهل سوز است؛ صاحب نوعى تشخيص پنهانى و قدرت ما بعد الطبيعه است و سراسر زندگىاش، در سوختن و ساختن با واقعيات و اضداد جريان دارد.
از لحاظ موضوعى، انتظار دو نوع است:
1 ـ انتظار مخرب يا خام
2 ـ انتظار سازنده يا پخته
1 ـ به طور كل انتظار مخرب يا خام، يعنى برخلاف صلاح و رضاى دوست گام برداشتن و اكتفا به جوانب صورى پديده انتظار است؛ به عنوان مثال صرفا: شركت در فعاليتهاى سطحى چون جشن و شبِ شعر و ... كه اينها در حكم بافندگى است نه شكافندگى. آواز است نه پرواز در آسمان بيكران جبروت.
2 ـ انتظار سازنده يا پخته: آنچه در انتظار سازنده حاكميت دارد اصل عدم سكون و طلب و پويايى محض، در جهت تحقق خواستههاى مطلوب است و فهم انتظار از مفتاح گشايش رموز عجيبه الهى و معضلات وجودى است.
عاشقى كه مىفهمد منتظر چه كسى است و راز رنج انتظار چيست و درك مىكند كه چگونه مىتوان از اين عنصر سازنده و پالاينده كه زيربناى آن عشق پاك خداوندى است در جهت رفع عوارض وجودى تمسك جست؛ آيا او را ياراى اين است كه در فضاى متروك و دور از آلام و حقايق عينى جامعه تنفس كند؟
خصوصيات اهل انتظار
از جلوههاى بارز و نمادين اهل انتظار پذيرش تفاوتها و تحليل آلام و شرور هستى براى مَرمّت اعوجاج و پستىهاست. البته، شقّ مذكور، خود از پيچيدهترين مراحل سلوك منتظران حقيقى است. اهل انتظار مىگويد همانطور كه، صانع ازل، تنها ارادهاش مصروف تكوين خير و جمال نيست، ما هم، بايد جهت تربيت و تبديل زشتىها مشتاقانه تلاش كنيم؛ چرا كه نقاش ازل، مبدع نقشهاى صاف و نقشهاى ناصاف است؛ يعنى هم يوسف را با زيبايىهايش طرح مىنمايد و هم نقش عفريت را با زشتىهايى كه در اوست تصوير مىكند؛ پس، اگر ما به حكمت وجودى تصوير زشتىها پى ببريم نه تنها موضع احساسى نمىگيريم، بلكه عاشقانه مىپذيريم و در ترميم آن مىكوشيم.
منتظر حقيقى صاحب سوز و لذّتهاى عشق است، دقايق و ظرايف نامرئى را مىبيند و مىفهمد، منتظر راستين عاشقانه و استادانه در قبول نقوش متباين، بدون هيچ تقيّد و تكلّفى، پيوسته مىكوشد؛ اهل انتظار شكافنده پيلههاى مرموز مجهولهايى است كه، مُخلّ پرواز انسان به ابدّيت مىباشد. اعتقاد منتظران راستين بر اين است كه نقّاش اگر از عهده ساختن نقش زشت برنيايد، البته كامل نيست، چون خداوند مُبدع زشتىهاست، رسالت منتظر اهل سوز هم، مرمت تمام ناهموارىها و معضلهاى موجود در جامعه است و اين خود از عقبههاى دشوار طريق عشق به شمار مىآيد كه گفتهاند:
پاسخ هرنيش را بانوش دادن مشكل است هر كه انسان خواست شد تكليف بس دشوار داشت
انزواطلبانِ منتظر كه معروض دستبرد خال و خطّند؛ هيچوقت به ژرفاى فهم و راز انتظار دست نمىيايند. و البته درد و پيام متفكّر حافظ هم همين است:
شاهد آن نيست كه مويى و ميانى دارد بنده طلعت آن باش كه آنى دارد
اين بيت تفسير و تحليل تمام موارد مذكور در باب انتظار و حتى به عقيده عرفا همه هستى در همين اصطلاح «آنى» نهفته است.
در تمام اديان، به وضوح تصريح شده است كه كره زمين آبستن بشرى است كه، منجى و خاتم همه رنج و آلام است و در شريعت، همانطور كه يادآور شديم به انتظار فرج ولى عصر (عج) تعبير شده است.
بنابراين، منتظرانعاشق؛ بايد شش دانگ حواسّشان، مصروفو معطوف به اين اصل باشد كه فهمِ فرج باطنى، دليل وصول به راز انتظار فرج بقية اللّه (عج) است.
اگر باطن وجود انسان مشحون از آلودگيها و بستگىها باشد چگونه مىتواند مُدرك و نظارهگر شهود و ظهور فخر كونين يعنى حجة بن الحسن (عج) گردد.
مطلب ديگر كه بسيار حائز اهميت است اين است كه، پديده انتظار، به عنوان عامل تلطيف روح و موجد تكامل معنوى انسان به شمار مىآيد؛ خواه اين انتظار مربوط به محبوب صورى باشد، خواه الهى. البته در مورد معشوق مادى، اگر انسان بتواند با مدد دليل راه وجود خود را از فرعونيت به سوى سلامت متبدل سازد، زمينهساز آن انتظار واقعى خواهد بود.
خلاصه فضايل اخلاقى منتظران حقيقى
1 ـ صبر بر جور خلق
2 ـ اطمينان و وقار توصيفناپذير
3 ـ رحمت و رأفت بر همگان
4 ـ تلاش مجدّانه در انحلال تعارض و ايجاد تعاضد اجتماعى
5 ـ پيگيرى مدبرانه در تحقّق آرمانهاى معشوق
6 ـ امر به معروف و نهى از منكر، با برخوردهاى طبيبانه و حكيمانه
7 ـ نفوذ در قلوب و تزريق اهداف محبوب در مويرگهاى جان انسانها
8 ـ تشنه ايجاد و انشاى بذر معرفت و محبت الهى در جامعه
9 ـ تهذيب و وارستگى
10 ـ اهل انتظار دَمَش و قلمش آتشين است
11 ـ برخلاف اهل تخريب، جهانساز است
12 ـ انزواطلب نيست
13 ـ شاداب است.
به طور مسلم كسى كه گرفتار جاذبههاى مادى است و متهورانه در مسير طوفان القاءهاى شيطانى مىتازد؛ از ترنّمات رحمانى و عذّوبت دقايق خصوصيتهاى فوق، بهرهاى ندارد؛ چون اين گونه كششهاى خيالى و حسى، به سبب عدم تربيت معنوى، فاقد آن فضاى خاص و تراوشهاى قدسى است.
اگر مىبينم، وجود حافظ و امثال او مترنّم به ترانه تنهايى و اشتياق و انتظار است، دليلِ انزواطلبى كه از موانع تنوّر وجود و وصول به مقصد است، نمىتواند باشد، غربت و تنهايى او عين پرواز از فرش تعيّن تا عرش فناست.
به طور كلى مقولههاى انسانسازى، چون درد، تنهايى، انتظار و اشتياق، اگر ريشه الهى داشته باشد، در راستاى ترميم و تحليلِ تضادها و مصايب و شدايد روزگار، به انسان نيروى مضاعف و زوالناپذيرى مىبخشد. در چنين وضعيتى انسان صاحب هنر تطبيق با آحاد جامعه مىشود و فردى است مُوثِرنه تاثيرپذير؛ يعنى وجود او نه تنها تحت تأثير داد و ستدهاى شهوانى و تأثرهاى محيطى نيست بلكه حتى بر نفوس اشراف دارد؛ عاشق است ولى در عين حال پرصلابت؛ داراى پويايى فكر، و تحرك و در نهايت، هادى چشمه جوشان محبّت و معرفت در شريان اجتماع است و اين تكليفى است بس دشوار، ولى چه توان كرد كه، شرط انسان بودن همين است و دشمن نفس در كمين،
آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند
اين قرعه به نام انسان زده شد كه به هر روى متحمل رنج انتظار باشد؛ چرا كه تنها اوست كه مفسر واقعى عشق الهى است.
انتظار مقدمه اتصال به مبداء حقيقى
انتظار دريچه مخفى و ناشناخته اتصال خداوند است، ولى گشودن اين دريچه مقدماتى دارد كه تغافل از آن، مايه خسران و هبوط ابدى است. ناگفته نماند كه وصول به نقطه كمال هر پديدهاى منوط به شناخت و فهم آن پديده است كه نتيجه آن حركت و كمال مىباشد؛ توضيح اين كه، نگاه ما در ارتباط با پديدهها دو گونه است؛ يا گذر است يا پايدار، ما از كنار يا پايدار بسيارى از پديدهها، براحتى و بدون هيچ مكثى، عبور مىكنيم؛ در اين ميان ممكن است. نسبت به پديدهاى، گرايش و احساس خاصى پيدا كنيم كه آن احساس و توجه ويژه مىتواند مقدمه شناخت گردد؛ البته نبايد اين اصل را فراموش كنيم كه از اهمّ عوامل پيوند عميق با هر پديدهاى، تثبيت و تشديد مراقبت و مداومت در توجه به آن پديده است.
براى انسانى كه نگاهش نسبت به ذرات آفرينش، تصنعى، خام و متحجّرانه و وجودش مستغرق توهّمهاى فرعونى است، ضرورت شناخت منتفى است. ولى كسى كه تشنه حقيقتِ كمال و كمالِ حقيقت است؛ حتى لرزش برگى براى او، اشاراتى است حقّانى.
همانطور كه گفته آمد؛ وصول به كمال هر پديدهايى، در گرو شناخت آن پديده است و شناختى مىتواند مثمر ثمر واقع شود كه زيربناى آن اشتياق و برخاسته از عمق وجود باشد؛ نه نتيجه تحريف ذهنى و تحكم نفس. بنابراين، محصول شناخت ژرف و مطمئن، فهم است. فهم يعنى، نفوذ و جارى شدن در حقيقت پديدهها. اگر ما بتوانيم، امكانات و توانمندىهاى يك موجود را بفهميم، نسبت به آن نوعى قرابت و تجانس روحى احساس و تجربه مىكنيم و اين كشش و كوشش و خط سير شهودآميز است كه مولّد حركت و متضمن كمال است.
تا انسان، مُدرك توانمندىهاى باطنى خود ـ از طريق مطالعه وجود خويش ـ نشود و در پيچ و تاب محبت الهى نگدازد، چهره او از هستى، جز ارعاب و تحسر و تحجّر نخواهد بود. تنها عاشقِ صادق كه خود را از خار و خاشاك چه كنم چه كنم، مصّفا كرده است، مىتواند به التذاد و اتحاد معنوى دست يابد. چون تحمل و تأمل دارد، با تحمل مىانديشد؛ يعنى تحمل ديدن و شنيدن دارد، بنابراين، با نيروى حلم، به طور عميق مىانديشدومىسازد و براىمنتظران دوست،ارزش حياتى اين دو پديده شگرف و سترگ، غير قابل انكار است.
در مورد انتظار بايد ببينيم كه، چه نوع انتظارى، حاوى امواج و پرتوهاى الهى مىباشد. عاشقانى هستند كه فكر و ذكر و نسيمِ نگاهشان، تفسير «موتو قبل اَن تموتو» است؛ و بر عكس عاشق نماهايى هم وجود دارند، كه حركات و سكناتشان يادآور آيه شريفه «كالأنعام بل هم اضل» است كه همواره در انتظار جوياى انتحارند؛ ولى منتظران واقعى، انتظارشان از مقوله عشقى است كه منشاء رحمانى دارد و اين محّب راستين است كه موشكاف راز انتظار محبوب خويش است. امروزه عاشقانهترين انتظار، انتظار فرج حضرت امام زمان (عج) است، پس آيا به راستى ما چه كردهايم؟ زيباترين عرض ارادت قلبى و چاكرى در حق مولايمان، فهم باطنى انتظار به دور از بازتابهاى شيطانى است.
اگر خواستگاه اين شناخت و فهم (ولو اجمالى) مقدس باشد، نتيجه آن، حصول حركت و نفوذ در محزن الاسرار انتظار و استهلاك در حكمتها و مصلحتهاى اين پديده الهى است و در نهايت ثمره تحقق و وجدان اين گونه فهم در وجود، معراج به سوى كمال؛ يعنى وجود ملكوتى و نازنين حضرت ولى عصر (عج) خواهد بود.
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى دل بىتو به جان آمد وقت است كه بازآيى
دايم گل اين بُستان شاداب نمىماند درياب ضعيفان را در وقت توانايى
ديشب گله زلفش با باد همى كردم گفتا غلطى بگذر زين فكرت سودايى
صد باد صبا اينجا با سلسله مىرقصند اينست حريف اى دل تا باد نپيمايى
مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايى
يارب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى
ساقى چمن گل را بى روى تو رنگى نيست شمشاد خرامان كن تا باغ بيارايى
اى درد توام درمان در بستر ناكامى وى ياد توام مونس در گوشه تنهايى
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم لطف آنچه تو انديشى، حكم آنچه تو فرمايى
فكر خود و راى خود در عالم رندى نيست كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرايى
زين دايره مينا خونين جگرم مى ده تا حل كنم اين مشكل در ساغر مينايى
حافظ شب هجران شد بوى خوش وصل آمد شاديت مبارك باد اى عاشق شيدايى
تفسير لفظى و ادبى عرفانى اشعار حافظ در انتظار مولا صاحب الزمان(عج)
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى دل بىتو به جان آمد وقت است كه باز آيى
مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايى
زيبايىهاى بيانى و هنرى:
بيت اول: به جان آمد:
1 ـ از زندگى سير شد
2 ـ كار دل به جان كندن كشيد
3 ـ از نفس افتاد
4 ـ مشتاق مرگ شد، كه هر چهار معنى را به ذهن تداعى مىكند.
بيت 2: مشتاق از مصدر اشتياق، در اصطلاح به معنى كشش ژرف باطنى به سوى پديده اثيرى مىباشد.
مهجور = جدامانده، مهجورى؛ جدايى
دور از تو = ايهام دارد:
الف ـ در دورى من از تو
ب ـ از تو دور باد، دور از شما.
حافظ در جاى ديگر مىفرمايد:
دور از رخ تو دم به دم گوشه چشمم سيلاب سرشك آمد و طوفان بلا رفت
دور از رخِ تو = همچنان كه در گفتگوهاى محاورهاى مىگوييم: دور از جان تو.
پاياب:
1 ـ بر وزن شاداب، آبى كه بتوان از آن، پياده گذشت
2 ـ طاقت و صبر
نكته = حافظ شكيبايى خود را در برابر درياى مواّج و خروشان اشتياق و جدايى، به پاياب تشبيه كرده است، شكيبايى از نظر ناپايدارى، با پاياب تناسب دارد.
تفسير لفظى
بيت اول: اى پادشاه (سلطان) نكورويان، اگر از شدّت اندوه جدايى تو، فرياد و فغان از اعماق جان برآرم جاى دارد؛ چرا كه در فراق تو كار دل به جان كندن كشيد (مشتاق مرگ شد). موقع آن رسيد كه بازگردى.
بيت دوم: دور از جان تو كه براى من خيلى عزيز است، اشتياق و جدايى نسبت به تو، آنچنان بلايى بر سرم آورد كه هر لحظه امكان دارد اين اندك شكيبايى من كه پايابى بيش نيست به پايان رسد.
تفسير ادبى عرفانى
در اين ابيات آسمانى، لطيفهايست نهانى و اشارتى جاودانى. در اينجا سخن از انتظار است، آن انتظارى كه، سوختگان را در تعبى حلاوت بخش، به وحدتسراى نيستى، رهنمون مىسازد. انتظار، يعنى ترنّم ترانه جاودانه اشتياق در پس كوچههاى محبت؛ عبور از سنگلاخ ترديد و سير در جاده بىرنگ عشق سرمدى؛ انتظار، يعنى همچون شقايق چشم به راه حقيقت دوختن تا مرز سوختن؛ انتظار هنر است، هنر باختن و بر خويش تاختن، براى ساختن و عاشق ستاره سينماى عشق الهى است، انتظار، يعنى شوق سفر با كاروان اشك تا كعبه آغوش دوست؛ سلوك عاشقانه با خار مغيلان روزگار؛ مناجات با خيال محبوب در انزواى سرخ عشق.
حافظ چه مىگويد و چه مىجويد. او از يك طرف مشتاق و از سويى محروم از ديدار است؛ اوست كه عاشق اين هر دو ضد باشد:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ بوالعجب من عاشق اين دو ضد
پس چه بايد بكند؛ حافظ سنگ صبور جان سوختگان و مرهم آلام بيچارگان است. حافظ در موج خيز حوادث آنچنان قائم و معتقد به توانمندهاى روحى خود است كه بىپروا و فرياد زنان مىگويد:
من نه آنم كه زبونى كشم از چرخ فلك چرخ برهم زنم از غير مرادم گردد
پس چه پيش آمده كه اين گونه مىنالد. او عارف بىقرارى است كه اهل درد است، چون مرد است و درد و رنج انتظار را عين درمان مىداند.
اى درد توام درمان در بستر ناكامى وى ياد توام مونس در گوشه تنهايى
حافظ در عرصه هستى، زخم نوش حوادث است؛ ولى چه دردى در اعماق قلب او باليد كه اين گونه عالَم از او ناليد، بدانسان كه جهانيان از ثمره شعور و شهودش ارتزاق معنوى مىكنند، اين مشتاقى و مهجوى كه حافظ را چنين بىتاب و مغموم ساخته است چيست؟ و اين پادشاه خوبان كيست، آيا تاكيد و اطلاق پادشاهِ خوبان بر زيبارويان نباتى است يا وارستگان عافيتسوز.
نكته: در اينجا، ديدگاه حافظ از خوبان، كسانى هستند كه صاحب نعمتها و نغمههاى موزون روحانى مىباشند و پادشاه، موجودى است جوهرى و جهان شمول كه علّت قوام و دوام كونين است.
البته دور از انصاف است اگر بگوييم كه منظور حافظ از خوبان، موجودى است كه از لحاظ زيبايى صورى بىهمال است، هر چند خود حافظ ـ به استناد جمله المجاز قنطرة الحقيقه ـ طعم شيرينىها و تلخها و جزر و مدهاى عشق مجاز را چشيده و در اثر تكامل و تربيت حقيقى، به فراسوى جاذبههاى حسى بال گشوده است.
ادامه دارد/
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-