تبلیغات
تبلیغات متنی
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
دلایل ممنوعیت استفاده از ظروف گیاهی در برخی کشورها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1860735931
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: نويسنده: علي معروفي حافظ ، ترنمي براي تمام فصول (قسمت اول) refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
نويسنده: علي معروفي حافظ ، ترنمي براي تمام فصول (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: علي معروفي حافظ ، ترنمي براي تمام فصول (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: در اين مقاله كه به مناسبت روز بزرگداشت حافظ منتشر تهيه شده، نظرات شاملو، شهيد مطهري و خرمشاهي درباره اين شاعر بلندآوازه شيرازي مقايسه ميشود.
![](http://media.farsnews.com/Media/8204/Images/jpg/A0014/A0014587.jpg)
زندگي نامه
حافظ شيرازي، شمس الدين محمد (سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شيراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شيراز)
شمس الدين محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شيرازي و مشهور به لسان الغيب از مشهورترين شعراي تاريخ ايران زمين است كه تا نام ايران زنده و پا برجاست نام وي نيز جاودان خواهد بود. با وجود شهرت والاي اين شاعران گران مايه در خصوص دوران زندگي حافظ بويژه زمان به دنيا آمدن او اطلاعات دقيقي در دست نيست ولي در حدود سال 726 ه.ق در شهر شيراز به دنيا آمد است.
اطلاعات چنداني از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نيست و ظاهراً پدرش بهاء الدين نام داشته و در دوره سلطنت اتابكان فارس از اصفهان به شيراز مهاجرت كرده است. شمس الدين از دوران طفوليت به مكتب و مدرسه روي آوردو آموخت سپري نمودن علوم و معلومات معمول زمان خويش به محضر علما و فضلاي زادگاهش شتافت و از اين بزرگان بويژه قوام الدين عبدا... بهره ها گرفت. خواجه در دوران جواني بر تمام علوم مذهبي و ادبي روزگار خود تسلط يافت.
او هنوز دهه بيست زندگي خود را سپري ننموده بود كه به يكي از مشاهير علم و ادب ديار خود تبدل شد. وي در اين دوره علاوه بر اندوخته عميق علمي و ادبي خود قرآن را نيز كامل از حفظ داشت و از اين روي تخلص حافظ بر خود نهاد.
دوران جواني حافظ مصادف بود با افول سلسله محلي اتابكان فارس و اين ايالات مهم به تصرف خاندان اينجو در آمده بود. حافظ كه در همان دوره به شهرت والايي دست يافته بود مورد توجه و امراي اينجو قرار گرفت و پس از راه يافتن به دربار آنان به مقامي بزرگ نزد شاه شيخ جمال الدين ابواسحاق حاكم فارس دست يافت.
دوره حكومت شاه ابواسحاق اينجو توأم با عدالت و انصاف بود و اين امير دانشمند و ادب دوست در دوره حكمراني خود كه از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجاميد در عمراني و آباداني فارس و آسايش و امنيت مردم اين ايالت بويژه شيراز كوشيد.
حافظ از لطف اميرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وي در القابي همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحياء) حق شناسي خود را نسبت به اين امير نيكوكار بيان داشت.
پس از اين دوره صلح و صفا امير مبارزه الدين مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امير اسحاق چيره گشت و پس از آنكه او را در ميدان شهر شيراز به قتل رساند حكومتي مبتني بر ظلم و ستم و سخت گيري را در سراسر ايالت فارس حكمفرما ساخت.
امير مبارز الدين شاهي تند خوي و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلي به اين موضوع چنين اشاره مي كند:
راستي خاتم فيروزه بو اسحاقي خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود
ديدي آن قهقهه كبك خرامان حافظ كه زسر پنجه شاهين قضا غافل بود
لازم به ذكر است حافظ در معدود مدايحي كه گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلكه همچون سعدي ممدوحان خود را پند داده و كيفر دهر و ناپايداري اين دنيا و لزوم رعايت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد كرده است.
اقدامات امير مبارزالدين با مخالفت و نارضايتي حافظ مواجه گشت و وي با تاختن بر اينگونه اعمال آن را رياكارانه و ناشي از خشك انديشي و تعصب مذهبي قشري امير مبارز الدين دانست.
سلطنت امير مبارز الدين مدت زيادي به طول نيانجاميد و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع كه از خشونت بسيار امير به تنگ آمده بودند توطئه اي فراهم آورده و پدر را از حكومت خلع كردند. اين دو امير نيز به نوبه خود احترام فراواني به حافظ مي گذاشتند و از آنجا كه بهره اي نيز از ادبيات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه ديار خويش را مورد حمايت خاص خود قرار دادند.
اواخر زندگي شاعر بلند آوازه ايران همزمان بود با حمله امير تيمور و اين پادشاه بيرحم و خونريز پس از جنايات و خونريزي هاي فراواني كه در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بريده مردم آن ديار چند مناره ساخت روبه سوي شيراز نهاد.
مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روي داده است و حافظ در گلگشت مصلي كه منطقهاي زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه زيادي به آن داشت به خاك سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظيه مشهور گشت.
نقل شده است كه در هنگام تشييع جنازه خواجه شيراز گروهي از متعصبان كه اشعار شاعر و اشارات او به مي و مطرب و ساقي را گواهي بر شرك و كفروي مي دانستند مانع دفن حكيم به آيين مسلمانان شدند.
در مشاجره اي كه بين دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألي به ديوان خواجه زده و داوري را به اشعار او واگذارند. پس از باز كردن ديوان اشعار اين بيت شاهد آمد:
قديم دريغ مدار از جنازه حافظ ----- كه گرچه غرق گناه است مي رود به بهشت
حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و بر خلاف سعدي به جز يك سفر كوتاه به يزد و يك مسافرت نيمه تمام به بندر هرمز همواره در شيراز بود.
وي در دوران زندگي خود به شهرت عظيمي در سر تا سر ايران دست يافت و اشعار او به مناطقي دور دست همچون هند نيز راه يافت.
نقل شده است كه وي مورد احترام فراوان سلاطين آل جلاير و پادشاهان بهمني دكن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زيادي او را به پايتخت هاي خود دعوت كردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمني را پذيرفت و عازم آن سرزمين شد ولي چون به بندر هرمز رسيد و سوار كشتي شد طوفاني در گرفت و خواجه كه در خشكي، آشوب و طوفان حوادث گوناگوني را ديده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دريا نيز بسازد از اين رو از مسافرت شد.
شهرت اصلي حافظ و رمز پويايي جاودانه آوازه او به سبب غزلسرايي و سرايش غزل هاي بسيار زيباست.
چند پهلويي شعر حافظ باعث شده بعضي مثل شاملو او را ملحد و بسياري چون شهيد مطهري او را عارف بنامند. در اين يادداشت كه به مناسبت 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ منتشر ميشود، نظرات شاملو، شهيد مطهري و خرمشاهي درباره اين شاعر بلندآوازه شيرازي مقايسه ميشود.
مشهور است كه هر كسي ميتواند بنا بر تجربيات، آگاهي و حتي علايق شخصي شعر حافظ را تفسير كند. يكي از ديگر دلايل وجود ديدگاههاي متضاد و نسخههاي متعدد و گاه متناقض از اشعار حافظ است. اگر چه نظر غالب در بين ادبا بر عرفان حافظ استوار است اما پارهاي حافظ را ملحد ميدانند مانند احمد شاملو، او دست به تصحيح ديوان حافظ زد و كتاب جنجالي خود را با عنوان حافظ شيراز منتشر كرد. امروز اين كتاب در نزد خوانندگان به "حافظ شاملو" مشهور است.
در مقدمه مفصل اين كتاب، شاملو به صراحت مينويسد كه حافظ رندي يك لاقبا و ملحد بوده است. اما از سويي ديگر استاد شهيد مرتضي مطهري در كتابي با عنوان "تماشاگه راز" ادعاي شاملو را با ذكر جملاتي از آن و بدون نام بردن از شاملو پاسخ ميدهد.
در سال 1350، در حاشيه كنگره جهاني حافظ و سعدي در شيراز، شاملو طي يك گفتوگوي با خبرنگار روزنامه كيهان ميگويد: "عظمت حافظ در طرز تفكر اوست، من به دلايل بسياري، حافظ را ضد "جبر" ميدانم، در اين صورت اگر در پارهاي از ابياتش ميبينم كه خطاب به زاهد ميگويد؛ از ازل خدا مرا گناهكار خلق كرده، شك نيست ميخواهد منطق جبري آن حضرت را گرزوار به كلهاش بكوبد."
شاملو همچنين در مصاحبه با مجله فردوسي، حافظ را در شمار شعراي ضعيف ارزيابي كرده بود: "افق حافظ از افق بسياري شاعران متوسط روزگار ما نيز محدودتر بوده است. شايد بتوان ادعا كرد كه ميتوان در پرمايهترين اشعار شاعري چون "اليوت" چنان غوطه خورد كه شناگري ماهر در گردابي هايل، اما هرگز نميتوان درباره حافظ اين چنين ادعا كرد."
انتشار مجموعه غزليات حافظ به تصحيح احمد شاملو، موجب حرف و حديث فراوان در ميان استادان ادبيات فارسي و حافظشناسان شد و هر يك از آنان به طريقي نظرات او را مورد انتقاد قرار دادند؛ كه از آن ميان پاسخ شهيد مرتضي مطهري پيش از همه قابل تعمق و توجه بود.
استاد مطهري با صراحت به ناتواني شاملو در شناخت حافظ اشاره كرد و طي مقالهاي نوشت: "ماترياليستهاي ايران اخيراً به تشبثات مضحكي دست زدهاند. اين تشيثات بيش از پيش فقر و ضعف اين فلسفه را ميرساند. يكي از تشبثات "تحريف شخصيتها" است. كوشش دارند از راه تحريف شخصيتهاي مورد احترام، اذهان را متوجه مكتب و فلسفه خود بنمايند. يكي از شاعران به اصطلاح نوپرداز اخيراً ديوان لسانالغيب خواجه شمسنالدين حافظ شيرازي را با يك سلسله اصلاحات به جاپ رسانده و مقدمهاي بر آن نوشته است. وي مقدمه خود را چنين آغاز ميكند: "به راستي كيست اين قلندر يك لاقباي كفرگوكه در تاريكترين ادوار سلطه رياكران زهدفروش يك تنه وعده ستاخيز را انكار ميكند، خدا را عشق و شيطان را عقل ميخواند و شلنگانداز و دستافشان ميگذرد كه: "اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولي/ وين دفتر بيمعني، غرق ميناب اولي". يا تمسخر زنان ميپرسد: "چو طفلان تا كياي زاهد فريبي/ به سيب بوستان وبوي شيرم" و يا آشكارا به باور نداشن مواعيد مذهبي اقرار ميكند كه "من امروزم بهشت نقد حاصل ميشود/ وعده فرداي زاهد را چرا باور كنم؟"
به راستي كيست اين مرد عجيب كه با اين همه، حتي در خانه قشريترين مردم اين ديار نيز كتابش را با قرآن و مثنوي در يك طاقچه مينهند، به طهارت دست به سويش نميبرند و چون به دست گرفتند، همچون كتاب آسماني ميبوسند و به پشيباني ميگذارند، سروش غيبش ميدانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را تمام بدو ميسپارند. كيست اين مرد كافر كه چنين به حرمت در صف اولياء الهياش مينشانند؟"
شهيد مطهري در ادامه ميگويد: "من اضافه ميكنم: كيست اين مرد كه با اين همه كفرگوييها و انكارها و بياعتقاديها، شاگرديش در درس خواجهقوامالدين عبدالله كه ديوان او را پس از مرگش جمعآوري كرده از او به عنوان "ذات ملك صفات، مولاناالاعظم السعيد، المرحومالشهيد، مفخرالعلماء استاد تخاريرالادبا، معدن الطائفالروحانيه، مخزن المعارف السبحانيه ياد ميكند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمعآوري ديوانش را چنين توضيح ميدهد كه به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احساس و بحث كشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصابح و تحصيل قوانين ادب و تجسس دواوين عرب به جمع اشتات غزليات نپرداخت. به راستي اين كافر كيست كه از طرفي همه مواعيد مذهبي را انكار ميكند و از طرفي ديگر ميگويد: زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد/ لطايف حكمي با نكات قرآني" اين كيست كه از يك طرف رستاخيز را انكار ميكند و از طرف ديگر انسان را به گونهاي ديگر ميبيند. دل را "جامجم" و "گوهري كه ازكان جهان دگر" است. قطرهاي كه "خيال حوصله بحر ميپزد." "پادشاه سدرهنشين" ميخواند و به "انسان قبلالدنيا" و "انسان بعدالدنيا" معتقد است؟ دنيا را كشتراز از جهاني دگر معرفي ميكند و دغدغه "نامه سياه" دارد و تن را غباري ميداند كه غبار چهره جانش شده است."
مطهري سپس با بيان اينكه افرادي مثل شاملو شناخت درستي از عرفان ندارند، ميافزايد: "اين كافر كيست كه از طرف مطابق تحقيق عميق و كشف بزرگ شاعر سترگ معاصر! در بي اعتقادي كامل به سر ميبرده و همه چيز را نفي وانكار ميكرده و از طرف ديگر، در طول شش قرن مردم فارسي زبان دانا و بيسواد او را در رديف اولياءالله شمردهاند و خودش هم جا و بيجا سخن از معاد و انسان ماورايي آورده است ما كه كشف اين شاعر بزرگ معاصر را نميتوانيم ناديده بگيريم، پس معما را چگونه حل كنيم؟ من حقيقتاً نميدانم كه آيا واقعاً اين آقايان نميفهمند يا خود را به نفهمي ميزنند؟ مقصودم اين است كه آيا اينها نميفهمند كه حافظ را نميفهمند و يا ميفهمند كه نميفهمند ولي خود را به نفهمي ميزنند؟ شناخت مانند حافظ آنگاه ميسر است كه فرهنگ حافظ را بشناسند و براي شناخت فرهنگ حافظ، لااقل بايد عرفان اسلامي را بشناسند و با زبان اين عرفان گسترده آشنا باشند.عرفان، گذشته از اينكه مانند هر علم ديگر اصطلاحاتي مخصوص به خود دارد، زبانش زبان رمز است. خود عرفا در بعضي كتب خود، كليد اين رمزها را به دست دادهاند. با آشنايي با كليد رمزها، بسياري از ابهامات رفع ميشود.اينجا به عنوان مثال موضوعي را طرح ميكنيم كه با اشعاري كه شاعر بزرگ معاصر!! به عنوان سند الحاد حافظ آورده مربوط ميشود و آن موضوع "دم" يا "وقت" است. عرفا و در اين جهت حكماء نيز با آنها هم عقيدهاند ـ معتقدند كه انسان تا در اين جهان است، بايد مراتب و مراحل آن جهان را طي كند. محال است كه انسان در اين جهان چشم حقيقت بينش باز نشده باشد و در آن جهان باز گردد. آنچه به نام "لقاء الله" درقرآن كريم آمده بايد در اين جهان تحصيل گردد."
وي ادامه ميدهد: "اگر حافظ ميگويد: من كه امروزم بهشت نقد حاصل ميشود/ وعده فرداي زاهد را چرا باور كنم" چنين منظوري دارد و با اشعار ديگرش منافات ندارد. بعضي پنداشتهاند كه حافظ تناقضگويي ميكند و يا يك دوره از عمرش يك جور عقيده داشته و در دوره ديگر جور ديگر و يك گردش 180 درجهاي زده است.بعضي ديگر پا را از اينهم بالاتر گذاشته ومدعي شدهاند كه حافظ در هر شبانه روز يك بار تغيير عقيده ميداده است. سرشب به عيش و نوش و بادهگساري و شاهد بازي مشغول بوده و سحرگاه يكسره به دعا و نياز و نيايش و توبه ميپرداخته است. چون به همان اندازه كه درباره باده وساده سخن گفته است، از سحرخيزي و گريه سخري نيز سخن گفته است.من نميدانم كساني كه مفهوم عيش حافظ را به خوشباشي و به اصطلاح اپيكوريسم توجيه ميكنند، اين بيت را چگونه تفسير ميكنند: "نميبينم نشاط عيش دركس/ نه درمان دلي نه درد ديني". "دم" يا "وقت" كه عارف بايد آن را مغتنم شمارد تنها اين نيست كه كار امروز به فردا نيفكند، بلكه هر سالكي در هر درجه و مرتبهاي كه هست، "وقت" و "دم" مخصوص به خود دارد، حافظ ميگويد: "من اگر باده خورم ورنه چه كارم با كس/ حافظ راز خود و "عارف وقت" خويشم". جاي بسي تأسف است كه مردي آنچنان اين چنين تفسير شود. به هر حال مادي مسلكان از چسباندن حافظ به خود طرفي نميبندند."
بهاءالدين خرمشاهي نيز در كتاب "ذهن و زبان حافظ" درباره "حافظ شيرازي" مينويسد: "معلوم نيست شاملو در تصحيح يا "روايت" اين ديوان چه روشي را در پيش و چه هدف يا منطقي در سر داشه است. آيا روشش قياسي است؟ انتقادي است؟ التقاطي است؟ و يا ابداعاً روش تازهاي در تصحيح متن حافظ يافته است؟ كه گمان ميكنم چنين حدس اخير صائبتر باشد. بيروشي و آسانگيري شاملو در اين كار، حيرتانگيز است."
خرمشاهي سپس نتيجه ميگيرد:"اگر به شيوه شاملو يا فرزاد رأي خودمان را مبناي سنجش قرار دهيم اين شبهه در ميان خواهد آمد كه ممكن است كه دايه مهربانتر از مادر بشويم و چنان ترتيب و منطقي به ابيات فلان غزل بدهيم كه روح حافظ از آن خبر نداشته باشد
حافظ فراتر از سال تولد و سال مرگ است. حافظ را با آناكرئون مي سنجند و سعدي را با شكسپير! چرا حافظ در جهان فرهنگ و شعر و موسيقي و زيباشناسي تولد يافته است؟
بزرگان جهان داراي دو تولد هستند: تولد جسماني و تولد فكري و هنري و معنوي و روحاني. بيشتر مردم داراي يك تولد و يك مرگ هستند اما هنرمندان بزرگ دو تولد دارند و هرگز مرگ ندارند. حافظ بي مرگي و جاودانگي را از خداوند دريافت كرده است.
حافظ و پست مدرنيسم:
حافظ جامع اضداد است و به همين علت دست رد بر سينه كسي نميگذارد. اشعار او ميتوانست توسط چند شاعر مختلف المشرب سروده شده باشد ولي حافظ چند نفر نيست . يك نفر است كه جامع همه تضادها و تقابلهاست . او تقابل زمين و آسمان را به شيوه پست مدرنهاي امروزي در هم شكسته است .
حافظ ذهنيتي پست مدرن دارد و مثل " دريدا " و " فوكو" به بت شكني تقابلهاي قراردادي و كليشهاي ميپــردازد و از مي انگــوري و معشوق زميني، راهي به مي عــرفاني و معشوق آسماني ميگشايد و آسمان و زمين را به هم پيونـد ميزند چرا كه همه كائنات زميني و آسماني جلـوه ذات اويند و مگـر شيخ صنعان ، خرقه رهن خانه خمار نداشت؟
گـر مريد راه عشقي، فكـر بـدنـامي مكـن شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
در غزلي از عماد خراساني ، تقابل شكنيهاي عارفانه به روشني نشان داده شده است :
پيش ما سوختگان مسجـد و ميخـانه يكي است حــرم و ديــر يكي ، سبحه و پيمانه يكي است
ره هركس، به طريقي زده آن شـــوخ ار نــه گــريه نيمشب و خنـــده مستانه يكـــي است
اين همه جنگ و جدل، حاصل كوته نظري است گــر نظــر پـاك كني ،كعبه و بتخانه يكي است
گــر به ســر حـد جنونت ببــرد عشق، عمــاد بيـوفايي و وفــاداري جـانـانـه يكــــــي است
و شيخ بهايي كه در مسمط معروفش مهر تأييد بر طرق مختلف الي الله ميزند :
هر كس به طريقي سخن حمد توگويد بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
در ميكده رهبانم و در صـومعه زاهــد يعني كه ترا ميطلبم خانه به خانه
حافظ انسان كامل نيست بلكه يك انسان جامع است او مثل همه انسانها خطا و اشتباه دارد ولي جامع انسانها و جامع سير و سلوك هاست و همه را در پرتو عشق، ذوب و جذب ميكند ولي ترس از فهم نشدن به او آموخته كـه در ضمن زيرك هم بايد باشد و احوال خود را از نامحرمان پنهان دارد.تفاوت زيركي حافظ با معناي منفي زرنگي اين است كه زيركي او معطوف به فريبكاري به منظور جلب خير و منافع شخصي نيست ، بلكه ترفندي براي در امان ماندن از شـر محتسبان عيبجوي ظاهرالصلاح است. در واقع فلسفه و ضرورت رند بودن حافظ ، از زندگي در زمانهاي نشأت ميگيرد كه نه تنها او را فهم نميكند بلكه فهم او از زندگي را هم تاب نميآورد و به چــوب تكفيـر و تفسيقش ، ميآزارد .
شايد بتوان او را پست مدرنترين شاعر ايراني گذشته ها دانست چرا كه ، با شالوده شكني تمام تقابلهاي قراردادي زمين و آسمان، ملامتيگري و رندي و باده نوشي و عرفـان و نظربازي و هنــر و ميترائيسم را در تركيبي پست مدرن دركنـار هم مينشاند.
با اين نگاه به حافظ ميتوان دعواهاي برسر مشرب و مكتب او را فيصله داد. هم آنها كه سينه حافظ را مخزن قرآن ميدانند و هم آنان كه او را بندهي مي و معشوق زميني دانستهاند، ميتوانند از ديوان او، شواهد بسياري له نظر خود بياورند ولي حق اين است كه حافظ مجاز و حقيقت را رندانه با هم جمع كرده است و دوبيني و احوليت و به قول جامي "اثنينيتي" در ميانه نميديده است و به شيوه فلاسفه پست مدرني چون "دريدا" و" فوكو" به بت شكني تقابلهاي كاذب و قراردادي ميپردازد و از مي و معشوق زميني پلي به معشوق آسماني ميزند و در همه چيز نور خدا ميبيند:
در خـرابـات مــغـان نــور خــدا مـيبـينم وين عجب بين كه چه نوري، ز كجا ميبينم
او به شيوهي عارفان پيش از خود خلقت عالم را پرتو حسن و زيبايي خداوند ميداند كه عشق را در انسان به مثابه وديعهي خود به امانت ميدهد تا آتش در عالم فكند:
در ازل پـرتـو حـسـنـت ز تـجـلــي دم زد عـشـق پيدا شـد و آتش بـه همه عـالم زد
جلوهاي كرد رخش، ديد مَلَك عشق نداشت عـين آتـتش شـد از اين غيرت و بر آدم زد
آسمان بــار امـانـت نتوانست كـشيد قـرعهي فــال به نـام من ديوانه زدند
و اين يكسان نگريِ پست مدرن است كه به تساهل و تسامح نسبت به مذاهب و مكاتب ديگر ميانجامد و "مروت و مدارا" را مبناي مراوده با خلق جهان اعم از دوست و دشمن ميسازد:
گــر مرشد من پير مـغان شـد، چـه تفاوت در هيچ سَري نيست كه سِرّي ز خدا نيست
نسبتي كه حافظ با عرفان دارد شباهتي به نسبت ساير شعراي عارف و متصوفه با آن نداشته است. انگار حافظ فقط از كنار تصوف رد ميشود و خيلي اوقات هم با آن سر نزاع دارد. او همان قدر با نوعي از عرفان نسبت دارد كه با موسيقي و شعر و هنر و فلسفه. يعني در شعر حافظ از هر معرفتي، چيزي وجود دارد. حافظ، جامع عرفان و موسيقي و فلسفه و هنر و شعر است. او به نحوي حتي جامع شاعران پيش از خود است: تركيبي از مولوي و خيام و سعدي و خواجوي كرماني و همام تبريزي و ديگران. او از قيد يك تعلق خاص آزاد است. به همه چيزهاي خوب و زيباي دنيا عشق ميورزد و تُلِرانس معنايي شعر حافظ از اين دل هرزه گرد و كولي وار اوست كه در يك گلستان مقيم نميشود. و اين يك ذهن پست مدرن است كه قالب مكاتب روزگار خود را ميشكند و آنها را با هم درميآميزد. گاهي فيلسوف است و خيام وار از بنبست معماي وجود به مي پناه ميبرد و گاه از ذوق عشق نميداند سرش را به پاي حبيب اندازد يا دستارش را. حافظ قرآن است ولي وعده فرداي زاهد را باور نميكند. وقت سحر آب حياتش ميدهند و ديگر وقت از جور معشوق و ممدوح مينالد. به قول خرمشاهي حافظ انساني جامع است نه كامل.
تفسير و تعبير حافظ
تفسير حافظ ، تفسير آفتاب است و شرح آينه ، هركس حافظ را تفسير مي كند خود را تفسير مي كند! آنچنان كه كسي در برابر آينه اي بي انتها بايستد و قصد داشته باشد تا آينه را تفسير كند ، ناچار به تفسير تصوير خود مي پردازد. حافظ شراب خام شعر جهان را پخته كرد! واسطه العقد شعر و شاعران پيش از خود و پس از خود است ! شعر او قديمي و سنتي و كهنه و كلاسيك نيست ! فرآورده اي است نوراني و آسماني و قرآني كه هرگز دست زمان و مكان او را نمي فرسايد! بلكه شعر اوست كه فرسوده را به سامان مي آورد. بزرگترين افتخار شاعران بزرگ جهان پس از حافظ آن است كه خود و شعر خود را به حافظ بزرگ منسوب كنند. حافظ نقش عمده اي در پرورش و اوج بخشي سبك عراقي و مكتب اشراق و تصوف و عرفان داشته است.
هيچ اديب و هنرمند بزرگي نمي تواند نقش عظيم حافظ را در تكامل سبك رمانتيك جهاني ناديده انگارد، گرچه تكوين اصلي مكتب ها و سبكهاي نام برده شده دلايل و پايگاه هاي ديگري نيز داشته است.
حافظ به شيوه پروتئوس (Proteus) شكل آناكرئونتيك (Anacreontic) خود را تغيير داد تا به شعر تعالي گرايانه (Transcendentalism) امرسون و فلسفه مذهبي رورند كاول (Reverend Cowel) معنويتي تازه بخشيد. واقعيت تاريخي اين است كه حافظ شيرازي در قرن چهاردهم ميلادي هنوز تحت تاثير خيام نيشابوري قرار داشت كه در قرن دوازدهم در گذشته بود. چرا من از خيام نام بردم؟ زيرا كه حافظ در جهان اگر رقيباني داشته باشد ، بايد از خيام و سعدي و نظامي و مولوي و فردوسي نام بياوريم اما گمان مي كنم در صحنه رقابت جهاني و نفوذ در فرهنگ و هنر و ادب جهان ، حافظ گوي سبقت را از همگان ربوده باشد! تاثير حافظ بر فلسفه متافيزيكي و سبك رمانتيك و فلسفه تعالي گرايي در دو دهه پاياني قرن نوزدهم و دهه اول قرن بيستم ، انكارناپذير است.
شيراز و نيشابور را نه تنها بايد دو مركز فرهنگي و ادبي در سراسر آسيا به شمار آورد بلكه بايد آن دو را به مراكز فرهنگي اروپا و امريكا افزود! اگر امپراتوري هاي اروپا و آسيا نتوانستند روابطي گسترده و چن دان حسنه ميان خود و كشورهاي خود پديد آورندحافظ توانست از طريق ترجمه تلائم و ارتباطي نيكو و زيبا ميان فرهنگ و هنر شرق و غرب به وجود آورد! شاعران آماتور و حرفه اي اروپا و امريكا در اشعار حافظ نيرويي پويا مي ديدند و مي يافتند كه مي توانست دنياي يكنواختي را كه به گفته خودشان : بدبختانه در آن متولد شده بودند ، دگرگون سازد ، يا اگر هم قادر به تغيير دنيا نبود ، دست كم مي توانست زندگي آنان را دگرگون كند. شاعران بزرگ اروپا و امريكا ، بزرگترين مضمونشان اين بود كه از يكنواختي ها بگريزند و به تنوع دست يابند و از تعلق به آزادي نائل شوند!
چرا حافظ براي همه مطبوع است؟
حافظ بر زيبايي شناسي و علم الجمال واقف بوده و بر احساسات مشترك جهاني و انساني تكيه كرده است. هيچ مضمون روحي و فكري و احساسي دقيقي نيست مگر آن كه حافظ به آن دست يافته و به زيباترين شكل بيان كرده است.
اگر بپذيريم كه از حافظ 500 غزل ناب باقي مانده است حدود مثلا 4000 بيت و بازهم حدود 40000 واژه در غزلهاي او موجود است : حال اگر اين 40 هزار واژه را از بيتها بيرون بياوريم و براساس حساب احتمالات با يكديگر تركيب كنيم خواهيم ديد كه اقيانوسي از مضامين و موضوعات ساخته مي شود. حالا فكر كنيم چه كسي بهتر از حافظ مي توانسته اين مضمون ها و تركيب ها را از آن مواد و مصالح خلق كند؟ مسلما هيچ كس بهتر از حافظ نتوانسته اين بناي عظيم زبان و هنر را معماري كند، اگر كسي مي توانست ، او حافظ مي شد و حافظ شيرازي ديگر معنا نداشت.
حافظ هم زيبايي مادي و هم زيبايي معنوي را مي ستايد و از طريق لذتهاي مادي به لذتهاي معنوي راه مي يابد. مثال عاميانه اي مي گويد هم خدا را مي خواهند و هم خرما را! اما حكيمي هم گفت خرما را مي خوريم و خداوند را مي ستاييم ! در ضرب المثلي انگليسي آمده است كه هم مي خواهي كيك را بخوري و هم مي خواهي آن را داشته باشي (To have One"s cake and eat it) ، اعجاز حافظ در همين است كه نه دنيا را از دست مي دهد و نه آخرت را فراموش مي كند. مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نويادم از كشته خويش آمد و هنگام درو در سال 1789 ميلادي انقلاب امريكا پديد آمد، اعلاميه استقلال تنظيم شد و اولين رئيس جمهور كشور نو يعني جورج واشنگتن انتخاب شد. خبر مهم و مهيجي بود و روزنامه سياسي فيلادلفيا اين خبر مهم را درج كرد، اما همراه با اين خبر مهم نمي دانم نويسندگان چگونه توجه كرده بودند كه در همين مجله خبرساز دو داستان از سعدي و حافظ درج كردند! بسيار عجيب مي نمود. سعدي به عنوان ماكياول شرق و حافظ به عنوان آناكرئون ! حافظ مروج فلسفه و سبك و سياق رمانتيسم و سعدي به عنوان مروج فلسفه اي سياسي و اجتماعي و ادبي ! گويي سياست و هنر در پيوند با زبان مي توانستند جامعه اي نو بنا كنند. اما واقعا ما به سرمايه هاي واقعي و معنوي خود آگاهي داريم. استخراج منابع فكري و فرهنگي و هنري بسيار عظيم تر از استخراج حوزه هاي نفت و گاز و اورانيوم و فيروزه نيشابور است!
حافظ در نگاه ايران شناسان ژاپني
حافظ شيراز نخستين بار با كتاب پرفسور اراكي (sh.Arki)، يكي از پيشروان مطالعات ايرانشناسي در ژاپن، به ژاپنيان معرفي شد.""وي در سال يييي ميلادي كتابي به نام تحقيقات تاريخ ادبيات فارسي منتشر كرد كه در آن از اوستا و فارسي باستان گرفته تا جامي را مورد تحقيق قرار داده است و در آخرين قسمت فقط سه صفحه به خواجه حافظ اختصاص داده است."
دربارهي حافظ و ترجمه چند غزل
يييي، آراكي، تاريخ ادبيات ايران.
يييي، كاساما (Kasama)، سرزمين پهناور.
يييي، گامو (R. Gamo)، تاريخ و فرهنگ ايران.
يييي، گامو، حافظ، شاعر شيراز.
يييي، پرفسور ساواكي، ترجمهي يي غزل حافظ.
يييي، گامو، شاعران ايراني.
يييي، كورياناگي، تاريخ ادبيات فارسي.
يييي، كورياناگي، شعراي فارسي.
يييي، اميكو اوكادا، دل ايراني.
ترجمه ديوان كامل
"پرفسور كورياناگي (T. Kuroyanagi) براي نخستين بار در يييي به ترجمهي كامل غزالهاي حافظ به ژاپني همت كرد. او در ترجمهي خود از ديوان حافظ محمد قزويني و قاسم غني سود جسته ضمن شرح احوال و افكار حافظ در مقدمه به توضيح معاني و اشارات برخي از ابيات غزلها در متن كتاب خود پرداخته است."
"در سال يييي ميلادي ديوان كامل حافظ را بر اساس نسخهي محمد قزويني و قاسم غني به زبان ژاپني ترچمه كرد و انتشار داد. اين در كشور ما اولين ترچمهي ديوان كامل حافظ ميباشد كه حاوي ييي غزل و "آهونامه" و "ساقينامه" است."
زمانه فريب و دو رنگي و فريب در شعر حافظ
حافظ به شيوه رندان قلندر روزگار فريب و ريا ، آنچه راكه قاعدتاً بايد نهان سازد شجاعانه آشكار مي كند و خود را متظاهر به فسق و فجور مي نمايد، حرامها را بر خود حلال مي داند ودر نقطه مقابل ، باورهاي اصيل خود را كه به دليل تربيت اخلاقي وديني وانس مداومش با قرآن، صادقانه بدانها معتقد است ، به ظاهر انكار ميكند و از نهانخانه ضمير به عرضه باورهايي ميپردازد كه مبناي ظاهري آنها تقديس محرمات و ارج نهادن به آنها وتحقير باورهايي است كه به دليل زيبايي و خوبي و همه پستدي آنها ، دستاويز ارباب زرق و ريا مي شوند ، در اين گروه از الفاظ حافظ ، كه مبناي آنها متلاشي ردن دنياي ظاهر بينان رياكار است ، ضد ارزشها جاي ارزشهاجاي ارزشها رااشغال مي كنند ، دنياي ظاهر جانشين دنياي نهان مي گردد و حافظ خود را محكوم مي سازدكه به جاي آنكه ديگران را گناهكار بشمارد ، تقديس را از خود نفي كند اما ديگران ببخشايد:
حافظ به زير خرقه قدح تابه كي كشي
در بزم خواجه پرده زكارت بر افكنم
حافظ اين خرقه بينداز مگرجان ببري
كاتش از خرمن سالوس كرامت برخاست
از همين جاست كه حوزه ي الفاظ شاعرانه و تعمداً كنايي حافظ گستره اي خاص مي يابد تا آنجا كه الفاظ شعر او را مي توان به واژه هاي خاص تقسيم كرد . مقصود از واژه هاي خاص شعر حافظ عبارتست ز آن دسته از لغاتي كه به قصد القاي منظوري معين در چارچوب نظم فكري و جهان بيني خاص حافظ ، از معاني متعارف و متداول (عام) تهي مي گردند و منش و طرز تفكر و جهان نگري شاعر راباز مي نمايند ، اين گروه از واژگان در حكم نشانه هاي زندگي و تفكر اصيل شاعر و واكنش هاي تاريخي اودر چارچوب ادبيات ملي است و درك ما في الضمير شاعر ، فرهنگ، آرمانهاو روحيات فردي و اجتماعي اوراآسان مي سازد و درحالي كه الفاظ عام دست ابزار ذهنهاي ساده و عامي براي برقراري ارنباط معمولي و روزمره ي زندگي و رفع حوائج اوليه و عادي حيات است .
حافظ با بهره وري از حوزه اي وسيع از الفاظ خاص ، شرايط و اوضاع واحوال ظاهري عصر خويش را با واقعيات دروني و ارزشهاي معتبر اخلاقي و انساني مطلوب وي منافات دارد و كلام خويش منعكس مي سازد .
بينش رندانه ، تيز بيني استثنايي ، درون نگري هوشمندانه ، سرعت انتقال حيرت آفرين و توقعات خردمندانه ي اجتماعي و فرهنگي و ساختار انحصاري و اختصاصي شخصيت حافظ ، در خلق طيف وسيعي از واژگان خاص و مختص حافظ و كلام او مؤثر است ، آنچانكه به جهت همين الفاظ ، سبك و سياق كلام حافظ نمودارمكتبي خاص از انديشه و بيان در شعر فارسي مي گردد كه توانمند و نافذ است و هنر نمايي هاي خاص خود را دراست و مي تواند پيامهاي مواج و گسترده حافظ راكه بر آمدا از ژرفاي جهان درون است به پهنه حيات بيرونيان منتقل سازد .
در دو سوي يك تاريخ و در دو بعد از يك زمان ، الفاظ خاص شعر حافظ تبديل به كنايات پر تاثير ، سمبلهاي موج دار و حربه هاي برنده اي مي گردد كه حرام وحلال را باديدي متفاوت مي نگرد و روا وناروا را در جايي تازه مي نشاند ، الفاظ محبوب زهد ، زاهد، كعبه، طاعت، صوفي، سلوك، شيخ ، پير ، مسجد، محراب ، دلق ، نماز ، سجاده و حور وقصور ... از معاني ديرين تهي مي شوند وانباشته از مفاهيم كنايي تازه ميگردندو واژگاني مغانه ، چون باده فروش ، شاهد ، خون رزان سراي مغان ... از مفاهيم مجازي محبوب و دلبستني و سرمست كننده سرشار ميشوند. در نتيجه در اين فرهنگ خاص ، تابوها، و توتم مي گردند و توتم ها تابو مي شوند.
حافظ مي داند كه درجهان پيدا، در تضاد زشتيها وزيبائيها ، خوبي ها و بديها ، پاكيها و ناپاكيها ، متاسفانه بديها چيرگي مي يابند و بسياري از نياكان وپاكان اگرچه قلباً به ارزشهاي والاي دروني خود معتقد ومعترفند ، رنگ مي بازند و تحت تاثير شرايط بد اجتماعي خوي بدان مي گيرند ، در نتيجه ريا كاران فزوني ميگيرند وآنان كه داعيه داران عقل و عفافند ، دو چهره ، مزور و فريبكار ميشوند و چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند .حافظ از اين گونه فريبها دل زده ميشود و فرياد بر مي دارد كه :
ما از برون در شده مغرور صد فريب
تاخود درون پرده چه تدبير مي كنند
حافظ ، چشم فرو مي بندد ، طمّاعان ، زشتكاران رياكاران ، زشت انديش را دشمنان دنياي پاك درون ميداند وبه دشمني و عنادي بي رحمانه و ستيزه جويانه و گهگاه طنز آميز با آنان برمي خيزد :
زاهد غرور داشت سلامت نبرد را ه
رند از ره نياز به دارالسلام رفت
در بعضي از غزليات حافظ و از جمله اين غزل. شعر با روايت واقعهاي رئاليستي آغاز ميشود. همچنان كه در اين غزل، شعر با روايت واقعهاي آغاز ميشود. مثلا در لايه ظاهري شاعر اشاره به آمدن معشوقهاش ميكند. سپس به بازسازي و توصيف چهره او ميپردازد كه برافروخته است. سپس به توصيف رفتار او ميپردازد كه عادت او رنج دادن عشاق است و حتي حدس ميزند كه جايي دل يكي از عشاقش را سوزانده است. در واقع او را به عاشقكش و شهر آشوب بودن متصف نموده، تاكيد ميكند كه اين صفات را عين رفتارش نيز ميداند. حتما وقتي كه اين صفتها به عين جامهاي درميآيد كه به قامت او دوخته شده، منظورش همين است. در واقع از اولين سطر شعر كه اشاره به آمدن معشوق دارد. اشاره به رفتار گستاخانهاش نيز ميكند. در بيت سوم اطلاعي كه از معشوق ميدهد ابعاد تازهاي را روشن ميكند.
به نظرمي آيداصرار شاعر بر توصيف رفتاري معشوق بيشتر براي ايجاد اتمسفري است كه ذهنيت مخاطب بتدريج آماده براي پذيرفتن رفتار غريب معشوق شود.
با اين تفاصيل ابتدا شاعر با انتخاب معشوقي تندخو سعي در ايجاد شخصيتي ملموس دارد كه مخاطب بتواتند با مختصات رئاليستي تصورش كند. معشوقي ملموس با هيات انساني كه با توصيفي كه از رفتار وي ميشود كنشي انساني مييابد. تمهيد حافظ براي عيني كردن معشوق حتما براي جلبتوجه مخاطب است و در نهان با توسل با رئاليتهها و تجربههاي انساني و ملموس تختهپرشي ايجاد ميكند. شئي مثل معشوقي با هيات انساني، با اشاره به عناصري همچون برافروختگي رخساره، عتاب، عاشقكشي، شهر آشوبي كه همه صفتهايي انساني است بازسازي ميشود و به نحوي شاعر شئي اصلي شعرش را با آنها متصف ميكند تا خواننده كه يحتمل با تجربه رئاليستياش درك و شناخت از معشوق دارد. معشوق شعر او را باور كند. از جهتي ديگر اين عناصر رئاليستي براي شاعر تختهپرشي هست كه در شعرش جان بدمد. توصيف حافظ از رفتار معشوق حاكي از معشوقي است كه رفتاري واحد با همه عشاق متعددش دارد و هيچ كدام از عشاقش را هم برنميتابد. در بيت بعد رفتار معشوق ابعاد مهلكي به خود ميگيرد به نحوي كه بنا به عادت مالوف و معهودش همه شيفتگانش را هلاك ميكند. شاعر هلاكت عشاق او را چنين شرح ميدهد كه مابين جانهاي عشاق و دانههاي اسفند شباهت ميبيند، چرا كه رخساره معشوق از جنس آتش است و همچنان كه دانههاي اسفند در مواجهه با آتش فنا ميشوند. جانهاي عشاق نيز در هنگام رويارويي با معشوق فنا ميشوند و ظاهرا معشوق تعمد دارد كه چهرهاش را كه از جنس آتش است شعلهور كند و اين حاكي از تزوير اوست. در بيت بعد شاعر از قول معشوق روايت ميكند كه او را تهديد به فنا كردن ميكند. ولي شاعر تصريح ميكند با اين اوصاف ميلي از طرف معشوق به خود احساس مينمايد.
پس از آن شاعر همچنان به توصيف رفتاري معشوق ميپردازد. ولي توصيف معشوق ابعاد جديدي به خود ميگيرد. بدين شكل كه گيسوانش را عين كفر ميداند يعني آن كه زلفش عاملي براي گمراهي است.
همچنين در اين سمت صورتش را روشن و برافروخته وصف ميكند. چنان كه رنگ زلف معشوق راسياه فرض كنيم با كفر كه همان گمراهي است مترادف ميشود و در پي سياهي زلف معشوق در اين سمت روشنايي چهرهاست.
بهتر است يكبار ديگر شعر را مرور كنيم. از بيت اول تا بيت سوم توصيف رفتاري معشوقي است كه سخن ويرانگر است. اين معشوق خصوصيات انساني دارد و توصيفي رئاليستي مينمايد. در بيت چهارم شاعر كاشف مهر معشوق نسبت به خود ميشود. در بيت پنج توصيف شاعر به نحوي توصيفي جسماني است. گيسوان يار را بيآن كه بگويد ميتواند سياه فرض كرد چرا كه باعث كفر ميشود و كفر با سياهي و گمراهي مترادف است و در آن سمت، چهره معشوق برافروخعه و روشن توصيف ميگردد. بنابراين وجهي از معشوق گيسوان اوست كه عين كفر و گمراهي است و وجه صورتش كه عملا مهلك است.
در اينجاست كه معشوق كه در ابتدا مشخصاتي رئاليستيك دارد ابعاد توصيفي جديدي به خود ميگيرد. معشوقي با دو وجه توصيف ميشود. تاريكي و روشنايي دو سمت وجود جسماني وي را ميسازند.
در بيت ششم، شاعر اشاره به رنجي ميكند كه ميبرد. رنجي كه براي وصال معشوق برده و با اين كلمات رنجش را عينيت ميبخشد كه ديدگانش استحاله خون به اشك را در چشم آورده و در مصرع بعد شاعر نميداند نتيجه حرماني كه او براي رسيدن به معشوق برده چه بوده، حتي ميپرسد كه چه كسي زيان كرده و چه كسي سود برده؟ شايد اشارت او به تلاش عشاق متعدد براي رسيدن به معشوق است. در بيت هفتم است كه شاعر تلويحا كليد شعرش را به مخاطب ميدهد كه آن معشوق ويرانگر كيست. آنجا كه ميگويد:
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
در اينجا وقتي اشاره به دنيا ميكند. مشخص ميشود كه هدف از توصيف رفتاري معشوق ويرانگر، جاذبههاي دنيوي است. بخصوص وقتي كه اشاره به فروش يوسف به زر ناسره ميكند كه اين، اشارت به يك امر دنيوي است. در بيت آخر حافظ منولوگي با خود ميكند كه گاهي در پايان غزلياتش انجام ميدهد كه در واقع خطاب به خود ميگويد برو خرقه ات را بسوزان حافظ كه در اينجا منظور از خرقه، جامه تزوير است كه وسيله به دست آوردن امور دنيوي است. سپس هوشمندي خود را تحسين ميكند كه يارب حافظ اين قلبشناسي از كه آموخته است و با اين عبارت دنيا را قلب معرفي ميكند. بنابراين شايد بتوان اين شعر را چنين مرور و تحليل كرد كه در اين غزل، دنيا در هيات معشوقي زيبا ولي مهلك رخ مينمايد كه امكان وصال به هيچ يك از عشاقش نميدهد. البته گاهي غمزهاي دارد كه واقعي نيست. به دليل آن كه درخشش چهرهاش دامي مهلك است. بنابراين حافظ در اينغزل براي ايجاد شدت تاثير از جنبهها و رئاليتههاي ملموس استفاده ميكند تا دنيا را با وجوه انساني يك معشوقه زيبا بازسازي و عيني كند. سپس حاصل تصورات خود را از دنيا در رفتار آن معشوق مثالي بازسازي كند و غزل بدل به تمثيلي شاعرانه ميشود كه نتيجه كشف و شهود حافظ است.
مثالي ديگر:
ديدم به خواب دوش كه ماهي برآمدي
كز عكس روي او شب هجران سرآمدي
تعبير رفت يار سفر كرده ميرسد
اي كاش هر چه زودتر از در درآمدي
ذكرش به خير ساقي فرخنده فال من
كز در مدام با قدح و ساغر آمدي
خوش بودي ار بخواب بديدي ديار خويش
تا ياد صحبتش سوي ما رهبر آمدي
فيض ازل به زور و زار آمدي به دست
آب خضر نصيبهي اسكندر آمدي
آن عهد ياد باد كه از بام و در مرا
هر دم پيام يار و خط دلبر آمدي
كي يافتي رقيب تو چندان مجال ظلم
مظلومي ار شب بدر داور آمدي
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دريادلي بجوي، دليري ، سرآمدي
آن كو ترا به سنگدلي كرد رهنمون
اي كاشكي كه پاش به سنگي برآمدي
گر ديگري به شيوه حافظ زدي رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدي
در اين شعر شاعر معناهاي مجرد ذهنياش را در شيئيتي مثل ماه بازسازي ميكند. اگر اين بيت كه ميگويد فيض ازل را به وسيله زر و زور نميتوان به دست آورد و باز اگر فيض ازل را فلاح و رستگاري بشر فرض كنيم. ماه به عنوان يك شئي ملموس وجه تمثيل قرار ميگيرد.
البته اين ماه در شعر استحاله به اشيا ديگر ميشود. آن ماه كه در خواب شاعر ظهور كرده در تعبير شاعر از رويايش بدل ساقي فرخنده فال حافظ ميگردد و شاعر حتي تصريح ميكند خواب ديدن اين يار برايش مغتنم است. حتي اين يار ميتواند استحاله به آرمان و آرزوي شاعر بشود. منظور آن كه مفاهيم مجرد شعر حافظ معمولا در ابتدا شكلي عيني دارند، بعد از آن كه كاركرد روايت در ابتداي شعر معين شد، روايت از شكل رئاليستيك جدا ميشود. به طور مثال در ابتدا آن معنا به صورت عينيتي درخشان درميآيد كه شب تاريك را روشن ميكند، بعد از آن ياري سفر كرده ميشود كه تنها در خوابها ظاهر ميشود. ظاهرا شاعر عهد معهود الفت دارد كه در آن وضعيت هر لحظهاش اثري از آثار دلبر (آن مفهوم) آرماني را ميبيند، و شرح ميدهد كه در آن وضعيت، ظالم مجال ظلم ندارد. حتي اگر شب هم باشد پاسخگويي هست. در بيت بعد حافظ وسيله رسيدن به آن وضعيت را عشق ميداند و ميگويد خامان عشق را درك نميكنند. در بيت آخر رسيدن به آن وضعيت را ظلم (سنگدلي) ميداند و نهايتا در بيت آخر تحسين نوع شعرش است. به هر حال شعر حافظ كه شمايي آسماني دارد از رئاليتههاي ملموس بر زمين استفاده ميكند تا مفاهيم مجرد عرفانياش را شكل دهد.
قصد اينجانب از طرح اين غزل نه با هدف تاويل معنايي اين اشعار است كه در حيطه تخصص و كار اينجانب نيست.اساتيد من از مناظر مختلف اين شعر را تاويل و تحليل كردهاند، بلكه بيشتر هدف نشان دادن و بازنمايي شگردهاي وي در خلق مناظر شعرهاي بزرگش ميباشد. همچنين تحليل محاسبه استقرار اشيا در شعر و شكل طراحي واقعه شعر اوست كه چگونگي ديناميسم حاصل از تضريب فيزيكي تصاوير و معناها، استتيك خارقالعاده و خاص شعر حافظ را به وجود ميآورد.
روايتي آغاز ميگردد و حافظ واقعه ذهنياش را آن طور كه انديشه ميكند بازسازي مينمايد و هيچ تعهدي به رفتار اشيا در خارج از منطق شعر ندارد. شعرش را آنگونه ميسرايد كه انديشه ميكند. در واقع استتيك شعرش با جهت تفكرش همسو ميگردد و اين همه به ياري دانش گسترده و احاطه به كاربرد فيزيك واژگان ميباشد. به گونهاي كه اجزا شعرش را از جنس انديشهاش ميسازد و هيچ سطر و كلمهاي كه زايدهاي بر اندامواره موزون شعرش باشد نيست و اين همه به دليل وحدت تفكر وي است كه وحدت اندام زيباي شعرش را ايجاد ميكند كه به عين پرندهاي زيبا حيات مييابد كه ميتواند اوج بگيرد. به هر حال حافظ با خلق اشعارش جهان ذهن و زبان ما را وسعت داده است. چنان كه نميتوان جهان را بدون شعر او تصور كرد و حتما جهان ما قبل از دوران حافظ چيزي كم داشته است كه حافظ آن جهان را كامل ميكند.
ادامه دارد
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 474]
-
گوناگون
پربازدیدترینها