واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با دكتر قطب الدين صادقي درباره تئاتر ملي و ايراني تئاتر ملي بر پايه ادبيات فارسي ساخته ميشود
جام جم آنلاين: دكتر قطبالدين صادقي از تاثيرگذارترين چهرههاي تئاتري و دانشگاهي كشور ماست كه در سالهاي متمادي از دهه 60 تاكنون علاوه بر نويسندگي و كارگرداني نمايشهاي بسيار به تدريس در دانشگاههاي مختلف تئاتر سراسر كشور پرداخته و تاليفات و پژوهشهاي بسياري نيز در زمينه مباحث نظري تئاتر دارد.
صادقي كه پس از پايان دوران تحصيل در فرانسه در ميانه دهه 60 به ايران بازميگردد پس از كارگرداني 2 نمايش «آژاكس» و «مده» و توليد «آرش» به سمت نگارش آثار نمايشي ايراني و كارگرداني اين دست آثار گرايش پيدا ميكند.
نويسندگي و كارگرداني نمايشهايي چون «سيمرغ، سيمرغ» براساس منطقالطير عطار، «مرد فرزانه، ببر ديوانه» براساس جوامعالحكايات محمد عوفي، «بهرام چوبينه»، «مويه جم» و «هفتخوان رستم» براساس شاهنامه فردوسي، نمونههايي از گرايش اين كارگردان و نويسنده به سمت توليد آثار ملي و ايراني است.
آخرين نمايش صادقي كه حدود يكماه پيش در تالار چهارسو به روي صحنه رفت نيز نمايش «يادگار زريران» براساس يكي از جذابترين داستانهاي شاهنامه فردوسي بود كه مورد استقبال و تاييد تماشاگران و منتقدان بسياري قرار گرفت. به همين بهانه گفتگوي كوتاهي درباره نمايش ايراني و ملي با دكتر صادقي انجام داديم.
علاقه و گرايش شما به سمت ادبيات كهن ايران و فرهنگ ملي از چه زماني آغاز شده است؟
زماني كه وارد دانشگاه شدم، مطالعات پراكندهاي در حوزههاي مختلف تئاتر داشتم كه پراكنده و بينظم بودند. با ورود به دانشگاه تصميم گرفتم به طور جدي و منظم مطالعاتم را در حوزه ادبيات و تئاتر پيگيري كنم، بنابراين شروع به مطالعه تاريخ تئاتر جهان و خواندن نمايشنامههاي مختلف كردم. آن زمان ميخواستم سرچشمهها را بشناسم و ميخواستم بدانم چه چيزهايي را از دست دادهام بنابراين مهمترين گستره مطالعاتي كه به آن نزديك شدم، خواندن آثار كلاسيك ادبيات فارسي بود. به همين دليل به سراغ شاهنامه، تاريخ بيهقي، منطقالطير، مثنوي، نظامي و ديگر آثار كهن ادبيات ايراني رفتم و مدت زمان زيادي را براي مطالعه اين آثار برنامهريزي كردم.
اين آثار به من درست خواندن و درست نوشتن را آموختند و به سرچشمههاي تئاتر ملي ايراني و فرهنگ كهن خودمان نزديك و علاقهمند كردند. همزمان علاقه بسيار زيادي به خواندن درباره اساطير ايراني پيدا كردم و فكر ميكنم برآيند همين مطالعات و علاقهمندي بود كه گرايش به سمت توليد نمايش ملي و ايراني را در من به وجود آورد. علاوه بر اين، زماني كه براي تحصيل به فرانسه رفتم و براي مدتي از ايران دور شدم، اين علاقهمندي به اوج رسيد و شناخت و اشتياق بيشتري را در من به وجود آورد.
شما پس از اتمام دوره ليسانس و رفتن به فرانسه براي ادامه تحصيل مدت 10 سال از ايران و تئاتر آن دور بوديد. اين فاصله آيا علاقه و گرايشتان به تئاتر ملي و ايراني را تحت تاثير قرار نداد؟
به هيچ وجه دوري من حتي باعث تقويت شناخت و علاقهام نسبت به تئاتر ايراني و هويت مليام شد. تازه آن زمان شناخت من از داشتهها و نداشتههاي مليمان بيشتر هم شد. در واقع محيط جديد با فاصلهاي كه ايجاد كرده بود، شناخت من را از ايران، ادبيات فارسي و تئاتر و هويت ملي كاملتر كرد.
بايد به هر نحو پلي را ميان گذشته و امروز ايجاد و مصالح و زيباييشناسي كهن فرهنگ و ادبيات پارسي را وارد چرخه خلاقيت معاصر و روز ميكرديم. بنابراين هر چه جلوتر رفتم، بياختيار بر اصالت خودم تاكيد بيشتري ورزيدم. نه اينكه قصدي داشتم يا قرار بود جايزه و مقامي به من داده بشود. اين بيشتر دگرديسي دروني من بود كه هر چه دورتر ميشدم آن خاكها را كنار ميزدم و طلاها را بيشتر پيدا ميكردم. معتقد بودم و هستم كه بالاخره ما بايد تئاتر خودمان را پيدا كنيم. هميشه كه نميتوان همه اصول و روشها و مفاهيم را از ديگران گرفت و وارد كرد. ما بايد يك جايي خودمان را پيدا كنيم و خودمان باشيم.
شما پس از بازگشت به ايران و با يك تاخير 2 ساله نمايش «آژانس» سوفولكل و «مده» ژان آنوي را كارگرداني كرديد و بعد «آرش» بيضايي را توليد كرديد كه توقيف شد و حدود 5 سال طول كشيد كه «سيمرغ، سيمرغ»را نوشتيد و به عنوان اولين نمايش ايراني برگرفته از ادبيات كلاسيك روي صحنه برديد؟
بله. نگارش و اجراي سيمرغ در 1369 آغازگر تجربيات عملي من در حوزه ادبيات و هنر ايراني بود. پس از سيمرغ، «مرد فرزانه»، «ببر ديوانه» را در سال 1372 براساس جوامعالحكايات محمد عوفي كارگرداني كردم. اين گرايش و علاقه هم همينطور ادامه پيدا كرده تا امروز كه پس از اتمام اجراي يادگار زريران، كارهاي پيش توليد يك نمايش ايراني ديگر را انجام ميدهم.
تئاتر ملي براساس معيارهايي كه آن را تعريف ميكند، در حال حاضر در كشور ما وجود ندارد. دلايل اين كمبود و كاستي را در چه ميدانيد؟
از مهمترين مشكلات ما اين است كه خيلي از تئاتريها و جوانهاي ما راه را درست نميروند. من الان ميبينم كه بسياري از كارگردانها بيشتر به دنبال كارهايي هستند كه خارجيهابپسندند و آنها را به جشنوارهها و فستيوالهايشان دعوت كنند.
آيا دانشگاه ميتواند راه حلي براي گريز از اين آسيب باشد؟
اصلا يكي از مهمترين مشكلات ما در حال حاضر همين دانشگاهها هستند. من معتقدم تكثير قارچگونه دانشكدههاي ريز و درشت و رشتههاي تئاتر همه كارها را خراب كرده است.
دانشجويي سركلاس من دانشجوي سال سوم است، اما هنوز اسم «خانه عروسك» ايبسن به گوشش هم نخورده است.
حالا بيشتر شهرها رشته تئاتر دارند اما متاسفانه استادان بزرگي در اين شهرها و دانشكدهها نيستند! قصدم اصلا بيحرمتي به كسي نيست. اما هيچ نام بزرگي در ميان اين مدرسان پيدا نميشود و اصلا الگوهاي بزرگي نيستند تا دانشجو را به حركت در آورند. نتيجهاش اين ميشود كه امروز و فرداي تئاتر ما با عدهاي دانشجو با آرزوهاي بزرگ و اندوختههاي كم پر ميشود و حالا چه تئاتر ملياي قرار است شكل بگيرد؟ به نظر من اصلا خود اين دانشكدهها هم مشكلساز شدهاند و نه حلال مشكل!
در ميان كارنامه كاري شما دورهاي هست كه در آن پشت سر هم چند نمايش ايراني مثل بهرام چوبينه، كبودان و اسفنديار، هفتخان رستم و مويه جم را مينويسيد و كارگرداني ميكنيد. دليل اين استمرار و اشتياق علاقه خودتان است يا اين كه حمايت از نمايش ملي و ايراني در يك دوره باعث چنين رويكردي شده است؟
بعد از كارگرداني چند كار كلاسيك خودم از خودم پرسيدم كه خوب، جايگاه خود ما كجاست؟ من كه سالها دنبال چيز ديگري بودم، شروع كردم به نوشتن نمايشنامه. جالب اين كه تئاتري هم كه كار مي كردم، در حد خودش حتي تئاتر كلاسيك ايراني بود. چون كه از منابع كلاسيكي مثل شاهنامه، منطقالطير و مثنوي استفاده ميكردم. من دوباره به اين آثار و همچنين تاريخ جهانگشاي جويني و تاريخ بيهقي برگشتم و رجوع كردم.
در واقع من آن زمان شور و اشتياقي را كه در كارهاي كلاسيك خارجي داشتم، به كارهاي ايراني منتقل كردم. پس از مدتي كه به كارهاي كلاسيك خودمان برگشتم، به خودم گفتم همه آثار ادبيات كهن ايران به جاي خود؛ اما جاي مسائل و رويكردهاي معاصر در ميان آثار من كجاست؟ نشستم و به جايگاه مسائل زنده معاصر در تئاتر امروز جامعه فكر كردم. بعد فكر كردم امروز از چه چيزي صحبت كنم كه اين موضوع اهميت و خصلت مطرح شدن داشته باشد. در اين زمينه خيلي فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه حتي اگر قرار است راجع به مساله امروز هم چيزي بنويسم، ترجيح ميدهم يك مطلب بزرگ باشد.
بنابراين مدتي در پي طرح مسائل معاصر بودم و نمايشهاي «دوران بيگناهي» و «زنان صبرا،مردان شتيلا» را كار كردم. اما با پيش آمدن بعضي مسائل پي بردم كه بهتر است حرفهايم را در همان فضاي كلاسيك بزنم و بنابراين يك بار ديگر با اجراي نمايش «آرش» به سمت نمايشهاي ايراني و ملي بازگشتم. اما اينطور نبودكه استمرار كارهاي ايراني در حوزه كاريام قطع بشود.
بعضي تئاتريها و البته مخاطبان تئاتر معتقدند طرح مسائل و داستانهاي قديمي و مربوط به گذشته كار بيهودهاي است و تئاتر امروز كلا بايد بيانگر مساله امروز و داراي شكلي امروزي باشد. اين دسته ميگويند گرايش به گذشته و ميراث آن كار بيهوده و غير سودمندي است. نظر شما در اين رابطه چيست؟
من با عملم نشان دادهام كه اين نظر باطل است و كساني كه اين حرفها را ميزنند، از روي ناآگاهي نظر دادهاند نه آثار كلاسيك را ميشناسند و نه تكنيك انتقال آنها به تئاتر را! و اصلا اين عده فرهنگ خودشان را هم دوست ندارند. من صراحتا به شما بگويم، بسياري از اين افراد اطلاعاتشان محدود به همان 4 كتاب ترجمهاي است كه جسته گريخته خواندهاند و هيچ آشنايي ريشهاي و اساسي با فرهنگ، گذشته و ناخودآگاه قومي خودشان ندارند و مهمتر از همه اين كه توان تبديل اين هويت ملي به تئاتر را هم ندارند. به نظر من اگر ميتوانستند و فرهنگ خودشان را ميدانستند، اين كار را انجام ميدادند.
اما حالا كه انجام نميدهند، بهتر است آنها كار خودشان را بكنند و ما هم كار خودمان را. من نميگويم كسي كار نكند. چون كسي نيستم كه حد و حدود تعيين كنم. اصلا در هنر پيچيدن نسخه و تجويز آن غلط است. بگذاريم كه همه كار بكنند تا از مجموع همه اينها يك چيزي در بيايد. اين كه چه كسي تصميم ميگيرد هم مسلما نگاهها را به دست جامعه بر ميگرداند.
جامعه است كه ميگويد چه كاري مورد قبول است و چه كاري نيست! مثلا من نمايش يادگار زريران را همين چند وقت قبل براساس داستاني از شاهنامه روي صحنه بردم و شما ديديد بسيار هم پربيننده بود و ما نه مشكل فهم تماشاگر را داشتيم و نه استقبال و ارتباط آنها را پس ميتوان اين گونه كار كرد.
بهتر است كه در مقابل هم موضعگيري نكنيم. نقد من عليه شتابزدگيها و كارهاي سطحي است. به نظر من تئاتر بايد به دنبال مطرح كردن نيازهاي ضروري و واقعي دوران و فرهنگ يك جامعه باشد. طبق تعريفهاي علمياي كه وجود دارد، وظيفه تئاتر دفاع از ناخودآگاه قومي و دفاع از ريشههاست. نبايد اين ريشهها گم بشوند و به همين دليل در همه جاي دنيا، تئاتر يك جور تئاتر ملي و كلاسيك است.
چطور ميتوان به اين تئاتر دست يافت؟
تئاتر بايد يك چيز ملي اصيل از خود ما و متعلق به ما باشد. مثلا كساني قبلا كارهايي انجام دادهاند كه در حالي كه يك كار قديمي ريشهدار است، در دوران خودشان با استقبال عظيم و حيرتانگيزي مواجه شدهاند ولي اين آثار در عين حال مدرن هم بودهاند، اما اشكال كار در اين است كه عدهاي نمايشهايي را مينويسند و اجرا ميكنند كه مسائل و موضوعاتي را مطرح ميكند كه اصلا مال ما نيست و حتي مخاطب آن هم ايراني نيست.
شما نگاه كنيد بهرام بيضايي كارگرداني است كه راجع به اساطير ايراني و هويت ملي و ادبيات فارسي كار ميكند؛ اما همه اين نمايشها هم آثار بسيار خوبي هستند و هم اين كه از آنها استقبال ميشود. به اين دليل كه بيضايي فن و تكنيك كارش را بلد است. بعلاوه آن كه امكان ندارد ما به چيز مدرن و تازهاي برسيم مگر آن كه منابع و سرچشمه را پيش از آن خوب بشناسيم و بشناسانيم و براساس اين بنيانهاي ملي و متعلق به خودمان چيزهاي تازه و مدرن جديد بسازيم. براي كامل شدن و تازه شدن ما ناگزير به شناخت گذشته و هويت ملي و ايرانيمان هستيم. تئاتر ملي هم براي شكلگيري و حيات نيازمند ادبيات كلاسيك فارسي و آثاري مثل شاهنامه و تاريخ بيهقي است و با شناخت اين سرچشمهها ميتواند تازه شود، معاصر شود و به درد امروز جامعه بخورد و حتي در شكل ملي و ايراني آن جهاني هم بشود.
در نشست مطبوعاتي «يادگار زريران» به اين نكته اشاره كرديد كه با نمايشتان قصد تاكيد بر هويت ايراني و فرهنگ ملي را داريد، اما آيا اين مساله براي همه هنرمندان هم به اين اندازه مهم است. نگران بيتوجهي ديگران به اين سرچشمهها نيستيد؟ به نظر شما تئاتر ما دين خود را به آثار ارزشمندي مثل شاهنامه فردوسي، مثنوي مولانا و منطقالطير ادا كرده است؟
اصلا نبايد نگران باشيم. من معتقدم آثار بزرگ هيچ گاه فراموش نميشوند و همه بزرگان دنيا هم چنين عقيدهاي دارند. شاهنامه، مثنوي، عطار و بيهقي هيچ گاه ارزشها و اهميتشان را از دست نميدهند و اين هيچ ارتباطي به بيتوجهي يا توجه نسلها ندارد. آثار بزرگ هميشه بزرگند و بزرگ هم خواهند ماند.
مهدي نصيري
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 710]