تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عالمان فرمانرواى بر شهرياران هستند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838154188




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ملامتيه و قلندريه در ادب فارسي‌


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ملامتيه و قلندريه در ادب فارسي‌


ما حضرت عشق را نديديم‌

در كوي قلندري مقيميم‌

هم ميكده را خدايگانيم‌

هم دردپرست را نديميم‌

ما بنده اختيار ياريم‌

و آزاد ز جنت نعيميم....

مقدمه:پيش از پرداختن به بحث اصلي، ضروري به نظر مي‌رسد كه مختصري به مقوله تصوف و اصل و منشا آن بپردازيم و آنگاه درباره ملامتيه و قلندريه كه فرقه‌اي از صوفيان به حساب مي‌آيند، سخن بگوييم.

مبدا تصوف‌

در وجه تسميه صوفي بسيار سخن رفته است. گروهي آن را و مناسبت آن را پشمينه پوش بودن اين طايفه و گروهي ديگر آن را با اهل صفه كه جمعي از فقراي مسلمان و ياران رسول(ص) بوده‌اند مربوط مي‌دانند. ابوريحان بيروني در كتاب آن را از كلمه يوناني به معني حكمت و لفظ فيلسوف كه يونانيان مي‌گويند را از اين ماده مي‌داند و مي‌گويد كه چون در اسلام قومي نزديك به آراي آنان چنين راي و انديشه‌اي را اختيار كردند، نام مزبور را برخويش نهادند.1

در اين كه اين مذهب از كجا و چه زمان در دايره اسلاميان پاي نهاد، گفت‌وگوها بسيار است و هنوز هم به جايي مطمئن نرسيده است.

صوفيان ابتدا در بغداد و عراق كوس شهرت نواختند. آتش صوفيه با التهاب و نوري موثر زبانه گرفت و از سويي از عراق به داخل ايران وارد شد و از سويي ديگر به حدود سوريه و مصر متوجه گرديد.

در اواخر قرن سوم بزرگاني مانند و و كه سرآهنگان اين دعوت هستند، در بغداد ظهور كردند.

جنيد نخستين عالمي است كه در علم توحيد مجلس گفت و در پيروي آداب و سنن و دعوت سنت و جماعت چندان مبالغه كرد كه وي را در اعداد ائمه دين شمردند.

ديگر ابو يزيد طيفوربن عيس البسطامي است كه جدش مجوس بوده است و در بسطام مي‌زيستند و گورخانه او نيز همانجاست.

در عصر سامانيان، تصوف در خراسان شهرتي نداشته است و در سخنان فضلا و شعراي آن عهد اثري از اين مذهب ديده نمي‌شود. در عصر غزنويان به واسطه خشونت سبكتكين و پسرش محمود و نفوذ علماي دين و دانشمندان و فقها خاصه كراميان كه مردمي متعصب و خشك و سفاك بودند تصوف را در خراسان راه نبود. پس از انقراض غزنويان بزرگ يعني بعد از مرگ محمود ونفاق دو پسرش محمد و مسعود و انقلاب خراسان و ظهور تركمنان كه به تشكيل دولت سلجوقيان منجر گرديد، ميدان براي متصوفه باز شد.

شيخ ابوالحسن خرقاني از طرفي و شيخ‌ابوالقاسم قشيري و شيخ ابوسعيد ابوالخير از سويي، به نشر طريقت و دعوت مردم به سوي حقيقت شروع كردند. امام قشيري و ابوعلي دقاق تصوف اهل صحو را كه مبتني برحفظ شريعت و اجتناب از شطح و دعوي بود، تعليم مي‌كردند و نسبت به غلبات اهل سكر كه شيخ‌ابوسعيد وابوالحسن خرقاني معرف آن بودند ناخرسندي نشان مي‌دادند.

در همين ايام در خراسان يك مكتب صوفياني ديگري هم وجود داشت كه هم تظاهر به حدود و ظواهر شريعت را خلاف اخلاص در عمل مي‌ديد و هم اظهار احوال ناشي از سكر و غلبه را نوعي خودنمايي و ريا تلقي مي‌كرد. اين مكتب كه ظاهرا از روزگار با يزيد بسطامي يا مقارن آغاز فعاليت كراميان در نيشابور به وجود آمد خوانده مي‌شد و ابوعمر و بن‌نجيد مربي و خويشاوند ابوعبدالرحمن سلمي از آخرين نام‌آوران قديم اين مكتب در نيشابور بود. اين نهضت كه در اصل به عنوان يك واكنش برضد تصوف متشرعانه اهل صحو به وجود آمد و در مكتب بغداد هم ظاهرا شبلي آن را در مقابل تعليم محتاطانه جنيد عرضه مي‌كرد، تدريجا تمام قلمرو تصوف يا ادب صوفيه را در برگرفت و بعضي مبادي آن نزد وارثان مكتب بغداد و حتي نزد صوفيه ديگر مورد توجه واقع گشت. در باب اين طريقه و مشايخ آن ابوعبدالرحمن سلمي رساله‌اي دارد به نام كه باقي است و چون سلمي خود تربيت يافته ابوعمروابن نجيد از مشايخ اين طريقه است رساله او در شناخت اين طريقه اهميت دارد.

طريقه ملامتيه در نيشابور مخصوصا به وسيله حمدون قصار (وفات 271) رواج يافت. در بعضي از ماخذ از حمدون به عنوان ابوصالح ملامتي نيز ياد كردند و پيروانش را گذشته از اهل ملامت گهگاه قصاريان و حمدونيان هم مي‌خواندند. در واقع هر چند طريق ملامت به وسيله وي انتشار يافت، اما او را نمي‌توان واضع اين اساس خواند؛ چون گذشته از سابقه اين طرز تفكر در بين متقدمان بعضي از مشايخ، خود او هم از جمله در اين باب بروي سبقت داشته‌اند و آنچه حمدون قصار درباره ملامت تعليم مي‌كرد، قبل از وي نيز به وسيله استادش سالم باروسي بيان مي‌شد و حمدون قصار بيشتر مروج تعليم ملامتيه بوده است تا واضع اساس آن.

در بين كساني كه غير از حمدون قصار و هم در زمان وي طريق اهل ملامت را تعليم و پيروي مي‌كرده‌اند، ابوحفض حداد نيشابوري است كه حتي به سبب اصراري كه در پنهان داشتن حقيقت احوال خويش داشته است وي را متهم به زندقه هم كرده‌اند اما از رساله سلمي پيداست كه در زمان حيات، وي را به عنوان ملامتي مي‌خوانده‌اند.

مبدا نخستين اين فكر، دقت در صدق و اخلاص است. همان مبداء كه نقطه تحول زهد به تصوف است، با اين تفاوت كه صوفي در اخلاص به جايي مي‌رسد كه خود و خلق را نمي‌بيند ولي ملامتي در بند شهود خلق است و از اين رو مي‌خواهد كه تا از خلق پنهان ماند و گرفتار آفات شهرت نگردد. صوفيان ملامتي عقيده داشتند كه قبول و توجه خلق، سالك را از راه بازمي‌دارد ومغرو و به جلب خاطر مردم مشغول مي‌سازد و در نتيجه از توجه به حق و عنايات او محروم مي‌ماند. پس طريق آن است كه جز به اخلاص و محبت خداي به هيچكس و هيچ چيز نينديشد. به خوش‌آمد و بدآمد مردمان پشت پا بزند و به خاطر سلامت باطن، تن به ملامت خلق بدهد و با تحمل تحقير و استخفافي كه به او روا مي‌دارند، غرور نفس را در هم بشكند. خلاصه آن كه به جاي توجه به خرقه و سجاده و خانقاه و سبحه، به تهذيب نفس و صفاي درون بپردازد.

ابوالحسن علي‌بن عثمان هجويري در كتاب ملامت را بهره خاصان حق مي‌داند و مي‌نويسد:
و چون خلعت دوستي در سر وي افكندند خلق زبان ملامت بدو دراز كردند. گروهي گفتند كاهن است و گروهي گفتند شاعر است و گروهي گفتند كاذب است و گروهي گفتند مجنون است و مانند اين...‌

و سنت بار خداي چنين رفته است كه هر كه حديث وي كند عالم را به جمله ملامت‌كننده وي گرداند... پس خلق را برايشان گماشتند تا زبان ملامت برايشان دراز كردند. لاجرم ملامت خلق، غذاي دوستان حق است از آنچه اندر آن آثار قبول است و مشرب اولياي وي كه آن علامت قرب است و همچنان كه همه خلق به قبول خلق خرم باشند، ايشان به رد خلق خرم باشند2>

نجم‌الدين رازي در كتاب مرصادالعباد، پا را از اين حد فراتر نهاده است و اول ملامتي را آدم و با توجيهي ديگر خدا مي‌داند:

عشق آن خوشتر كه با ملامت باشد

آن زهد بود كه با سلامت باشد3>‌

باري، طريقه ملامت آنگونه كه حمدون قصار تعليم يا ترويج مي‌كرد نوعي زهد پنهاني بود؛ اخلاص در زهد. اين اخلاص تا جايي مي‌رفت كه هيچگونه تظاهر و دعوي را اجازه نمي‌داد و هيچگونه انتظار و توقعي را هم تبليغ نمي‌كرد. اهل ملامت به سبب اصرار در پرهيز از هرگونه خودنمايي، به تعليم و تصنيف هم علاقه‌اي نشان نمي‌دادند و از اين روست كه در رساله الملامتيه مي‌گويد كه اين قوم كتابها و حكايات مدون ندارند و طريقه آنها عبارت بوده است از اخلاق و رياضات. اجتناب از شهرت و قبول در نزد خلق كه ملامتي‌ها آن را جهت اخلاص در عمل ضروري مي‌ديدند سبب مي‌شد كه از هر آنچه آنها را به عنوان زاهد و عالم و عارف ممتاز مي‌كند خويشتن را كنار بكشند. همين نكته آنها را بيشتر با طبقات اهل حرفه نزديك كرد و سبب مزيد رواج طريقه آنها در بين اهل بازار شد. مشايخ اهل ملامت لباس عياران و شاطران را بيشتر از لباس زاهدان و صوفيان دوست مي‌داشتند، هرچند در لباس عياران و اوباش كار نيكان و پاكان را دنبال مي‌كردند.

بعلاوه هر چند با اهل بازار و درميان آنها زندگي مي‌كردند دلهايشان از بازار و بازاريان رميده بود. هرچه سبب مي‌شد كه خلق درباره آنها حسن ظني پيدا كنند نزد اهل ملامت مردود بود. اين اخلاص در عمل كه اهل ملامت مبناي طريقت خويش را برآن مي‌نهادند طريقه آنها را كه نوعي نهضت اصلاح در تصوف و در واقع كوششي براي پيراستن تصوف از قيود و ظواهر آن بود در بين اشخاص ساده، عوام و اهل بازار رواج خاص داد و چون فتوت (طريقه فتيان) نيز تا حدي براصل اخلاص در عمل و اجتناب از ريا مبني بود، طريقه اهل ملامت تدريجا با سنت‌هاي اهل فتوت با هم درآميخت و هر دو طريقه در ترك لباس مخصوص اهل تصوف و در احتراز از هيات و صورتي كه آنها را محبوب و معبود خلايق كند، اصرار كردند، اما هم طريقه خود آنها و هم طريقه اهل فتوت نيز اندك اندك شكل و قالب معين گرفت و لباس و هيبت و آداب و رسوم به آنها افزوده شد كه مثل مورد صوفيه در مورد آنها نيز نشاني از انحراف از اصل بود.

اين انحرافها البته در همين حد نيز نماند و تدريجا هم طبقه اهل فتوت و هم ملامتي‌ها به يك طبقه انحطاط يافته منتهي شدند و از فرقه اهل ملامت يك فرقه ديگر بيرون آمد به نام قلندريه.

دروجه تسميه قلندر بحث بسيار است. غالب مولفان فرهنگ‌ها برآنند كه اين كلمه معرب يا مبدل كلندر = كلندره (چون گنده و ناتراشيده، مردم ناهموار و ناتراشيده) است در فارسي كلمه كلانتر (بزرگتر) به معني ناظر و ضابط و مباشر آمده، اما اين لغت... مسئله را روشن نمي‌سازد.‌

هيچ كلمه‌اي در زبانهاي عربي، تركي، سنسكريت، ارمني، گرجي و... اين مسئله را حل نمي‌كند.

از ريشه‌‌ ‌Caletor من (دكتر محمد معين) فكر مي‌كنم كه كلمه‌يوناني (دعوت كردن، احضار كردن) شايد ممكن بود به معني كلمه عربي بكار رود .4‌Caleo‌

قلندرها بيش از همه و شايد تندروتر از همه فرقه‌هاي صوفيانه انديشه‌ها و اصول ملامتي را به عمل درمي‌آوردند و به قول هجويري از آن طرف بام مي‌افتادند. قلندر به درويش لاابالي شوريده احوال كه نسبت به پوشاك و آداب و طاعات بي‌قيدو بناي كار او برتخريب عادات باشد، اطلاق مي‌شود. قلندريه به فرقه‌اي از صوفيه ملامتي گفته مي‌شده است كه برخلاف ساير ملامتيه مقيد به كتمان اسرار و عبادات بوده‌اند و به اين دو موضوع اهميتي نمي‌دادند. از عبادات بيش از فرايض كاري انجام نمي‌داده و جز صفاي دل خود به هيچ چيز و هيچ‌كس نمي‌انديشيده‌اند. از مختصات اين فرقه تراشيدن موي سر و صورت و حتي ابروست كه منشا اين امر را ابن‌بطوطه در سفرنامه خود به سيدجمال‌الدين مجرد ساوجي مي‌رساند. به موجب حكايت ابن‌بطوطه، شيخ‌جمال مردي خوبرو بود.

زني از اهل ساوه به وي اظهار عشق كرد و او امتناع داشت. يك روز به حيله و به بهانه اين كه نامه پيرزني را برايش بخواند شيخ را به دهليز خانه خويش كشانيد. وي چون در آنجا هيچ راه گريز نيافت حيله‌اي انديشيد و از زن خواست تا نخست طهارت جاي را به وي نشان دهد. در آنجا به يك تيغ نيز كه همراه داشت ريش و ابروان خويش را تراشيد و وقتي بيرون آمد چنان هيبتي داشت كه زن او را از خانه خود بيرون كرد.5

بدين گونه اي تراش شيخ را از دام گناه رهانيد و پيروانش از اين پس تراشيدن سرو روي را شعار خويش كردند. همين داستان را مولف تاريخ فرشته نيز با اندك تفاوتي در مورد شيخ جمال آورده است.

قلندران به رسم تراشيدن موي سر، ابرو و ريش و سبلت چهار ضب مي‌گفتند. به تدريج قلندريه نيز مانند ملامتيه و اهل فتوت به انحطاط كشيده شد و در ادوار بعد، از جمله در دوره‌اي كه محقق قمي رساله خويش را در مذمت صوفيه مي‌نوشت قلندران يا كساني كه نزد عامه به اين نام خوانده مي‌شدند، ظاهرا تمام درويشان دوره‌گرد بوده‌اند كه دعوي كرامت داشته‌اند و با آن كه به اعتقاد اين محقق

بسياري از بي‌دينان جهت توجيه عياشي و خوش‌گذراني‌هاي خود نام قلندر را برخود مي‌گذاشتند.

قلندر در ادب فارسي‌

عطار در منطق الطير داستان عربي را آورده است كه در سرزمين عجم افتاد و او را به قلندرخانه رهنمون شدند. در آنجا عرب را مست مي‌كنند و وقتي تمام زرش را در قمار مي‌بازد او را از آنجا بيرون مي‌اندازند. بعدها چون به ديار خويش باز مي‌گردد از قلندرخانه چيزي به ياد ندارد جز آن كه دائم به وي مي‌گفتند: درآي.

اين داستان نشان مي‌دهد كه در آن زمانها قلندرها اهل خرابات بودند و اگر شاعران عصر از آن جماعت تعبير به رندان مي‌كردند از آن روي بود كه در كار ملامت برهرچه ننگ و نام بود احيانا پشت پا مي‌زدند.

در عجم افتاد خلقي از عرب‌

ماند از رسم عجم او در عجب‌

در نظاره مي‌گذشت آن بي‌خبر

بر قلندر راه افتادش مگر

ديد مشتي شنگ را نه سر نه تن‌

هر دو عالم باخته بي‌يك سخن...

... جان‌فشاني و بماني برهنه‌

ماندت قال اندرآيي در بنه7

مولف تاريخ فرشته از شيخ ابراهيم عراقي ياد مي‌كند كه در هجده سالگي در همدان درس مي‌گفت. روزي فريفته يكي از قلندران شد كه مهمان او بود و چون آنان سفر كردند، او نيز به دنبالشان شتافت و اراده رفاقت كرد. ايشان گفتند: تو مرد بزرگي هستي، تو را با قلندران ابروتراش صحبت چگونه درگيرد؟ شيخ ناچار ريش و ابرو تراشيده، كسوت ايشان پوشيده، رفيق شد.

ظريف و نكته‌پردازي چون عبيد زاكاني هم نكته‌هاي طنزآميز در مورد قلندران گفته است، به گونه‌اي كه در كليات عبيد بخشي با نام وجود دارد:




 پنجشنبه 18 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1706]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن