واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: زندگی مجردی
مجرد بودن براي هر كدام از ما معنا و مفهوم متفاوتي دارد. براي بعضي از آدمها، مجرد بودن شيوه زندگي شان است. اما براي اكثريت ما، مجرد بودن جنگي مداوم با خوشبيني است. مي گويند اميد از درون انسان سرچشمه مي گيرد. ما طوري ساخته نشده ايم كه زندگي خود را به تنهايي سپري كنيم. براي زاهد تارك دنيا اين مي تواند نوعي عبادت به حساب آيد اما براي ما برابر با مرگ و فناست.
مجرد بودن چندان ساده نيست. اول از همه به اين معناست كه وظيفه كل تصميم گيري هايمان در زندگي بر عهده خودمان است. نمي توانيم براي تصميم گيري با كسي مشورت كنيم چون هيچكس اينقدر به ما نزديك نيست كه از او كمك بگيريم. ممكن است به دوستانمان اعتماد كنيم اما حتي نزديك ترين دوستانمان هم قادر نخواهند بود جاي همسرمان را برايمان پركنند. به همين علت فقط به خودمان بستگي دارد كه هر روز چه كاري انجام دهيم، سر كار برويم يا نه، شام چه بخوريم، آخر هفته را با دوستانمان به گردش برويم يا نه يا با چه كساني حشر و نشر كنيم.
وقتي عصرها از سر كار به خانه برمي گرديم، كسي نيست كه منتظرمان باشد و به ما خوشامد بگويد. مجبوريم شام را به تنهايي آماده كنيم، دوش بگيريم، و زندگيمان را در خلوت خود، و گاهي در كنار دوستان يا سر كار بگذرانيم. يكي از بزرگترين مشكلات مجرد بودن اين است كه نمي توانيم افكارمان را آن زمان كه نياز داريم با كسي مطرح كنيم. ممكن است بتوانيم اينكار را در جمع دوستان و آشنايان تاحدودي انجام دهيم، اما اين كمتر از آن درك و دلسوزي است كه همسرمان مي تواند به ما داشته باشد.
همه دوست داريم تا بتوانيم با همسرمان بحث كنيم، با او حرف بزنيم، با او فكر كنيم و براي آينده نقشه بكشيم. اما وقتي مجرد باشيم از همه اينها محروم خواهيم ماند. ممكن است قرارملاقات ها و روابط عاشقانه تاحدي اين خلاء را پر كند اما همه اينها موقتي است و ما هنوز تنها خواهيم ماند. يك برنامه تلويزيوني هست كه دوست داريم در موردش با كسي حرف بزنيم اما فقط مي توانيم فردا صبح آن را در محل كار با همكاران مطرح كنيم. مشكل يا بيماري خاصي داريم كه دوست داريم كسي از آن باخبر شود، اما به چه كسي مي توانيم آن را بگوييم؟ دوستان و خانواده هركدام نقشي در زندگي ما خواهند داشت اما هيچكدام قادر به پر كردن اين تنهايي مجرد بودن نيستند.
غذا پختن براي يك نفر هم مشكلات خاص خود را دارد و تجربه وحشتناكي است. پختن يك غذاي خوشمزه و درست حسابي چه لذتي دارد وقتي كسي نيست كه آنرا با او صرف كنيد؟ آپارتمانتان نياز به وسايل جديد دارد اما كسي نيست كه با او در اين زمينه مشورت كرده و تصميم بگيريد. و البته مسئله نياز جنسي كه از همه اينها جدي تر و مهمتر به نظر مي رسد.
روابط نزديك مستلزم همراهي، درك متقابل، همدلي، دوستي، و البته عشق است. اما ما بايد اين خلاء دروني را به تنهايي پر كنيم. وقتي جوانتر هستيم با مسائل مختلفي سروكار داريم كه از اهميت اين مشكل مي كاهد اما هرچه سنمان بالاتر ميرود، مي فهميم كه ديدن عجايب جهان به تنهايي واقعاً خالي از لذت است.
مجرد ماندن در جامعه ما كه همه را به ازدواج تشويق و ترغيب مي كند و تمركز افراد روي آن است، جلب توجه مي كند. چرا بايد مجبور شويم در هتل پول اتاق دوتخته را بدهيم وقتي يكي از تخت ها بلااستفاده مي ماند؟ وقتي با دوستان متاهل خود بيرون مي رويم هم اين احساس تنهايي را بيشتر حس خواهيم كرد. معمولاً به مهماني هاي شبانه دعوت نمي شويم چون كسي را نداريم كه در آنجا همراهيمان كند و گاهي هم مجبور مي شويم با كسي كه دوستانمان سعي كرده اند با ما جفت كنند و هيچ علاقه اي به او نداريم همراهي كنيم.
جامعه بزرگسال ايران تقريباً %33 مجرد است و اين ميزاني قابل توجه است. بعلاوه در بسياري از مناطق صنعتي، افراد مجرد يك بازار كار تازه به حساب مي آيند. وقتي ما آخر هفته به گردش مي رويم، زوج هاي بسياري را مي بينيم و متعجب مي شويم كه چه چيز آنها ر ا به سمت هم كشيده است درحاليكه ما سراپا هايي هستيم كه كسي تابه حال موفق به كشف آن نشده است.
از اينرو، مجرد بودن به معناي خوشبين بودن است. يعني در مواجهه با مشكلات و بدبختي هاي زندگي باز هم مثبت بينديشيم. اين مشكلات و بدبختي ها خود را در افكاري نشان مي دهند كه در پس ذهن شما زمزمه ميكند، "چي مي شد اگر...." چي مي شد اگر فردا با يكنفر روبه رو مي شدم، چي مي شد اگر كه زندگيمان را به تنهايي سپري مي كرديم و ديگر به هيچكس روبه رو نمي شديم، چي مي شد اگر هيچوقت عاشق نمي شديم، چي مي شد اگر هيچكس به ماعلاقه مند نشود، چي مي شد اگر قرار باشد تا آخر عمر مجرد بمانيم و ....و اين آن زمزمه هايي است كه سعي ميكنيم هر روز آنها را خاموش كنيم و خوشبين باقي بمانيم.
خوش بيني از اين دانش كلي نشات مي گيرد كه اكثر ما بالاخره با كسي مواجه ميشويم، و مرد يا زن ايدآل زندگيمان را پيدا ميكنيم. اما هرچه سنمان بالاتر مي رود، نگرانيمان هم بيشتر مي شود و كم كم مي ترسيم. اگر قرار است كه با همسر ايدآلمان روبه رو شويم، اينكار بايد قبل از اينكه خيلي از سنمان بگذرد اتفاق بيفتد. دوست داريم اين اتفاق وقتي بيفتد كه ما در عنفوان جواني هستيم. و هرچه چين و چروك هاي دور چشممان بيشتر مي شود، مي فهميم كه داريم پير مي شويم. اما هنوز مجرد مانده ايم.
مجرد ماندن تاحدي مثل يك پيروزي مي ماند، به اين معني است كه ما از مشكلاتي كه از قرار گذاشتن با اين و آن ناشي مي شود، انتخاب هاي نادرست، و تنهايي در يك رابطه بد خودمان را دور نگه داشته ايم. اين يعني ما هنوز مي توانيم خودمان انتخاب كنيم و سمت و سوي خودمان را حفظ كنيم. اختيار سرنوشتمان دست خودمان است. اما با همه اين حرفها ما را از پا درمي آورد. پذيرفتن آن سخت است اما اكثريت ما دوست نداريم كه مجرد بمانيم. يعني درواقع از مجرد ماندن تنفر داريم.
ما از مجرد ماندن متنفريم چون نمي توانيم چيزي را با كسي شريك شويم. نميتوانيم تصوير زيبايي را از يك زندگي خوشبخت با همسر ايدآل را از ذهنمان پاك كنيم. دوست داريم كه براي كسي وقت بگذاريم و كسي را خوشحال كنيم. دوست داريم دوست بداريم، و مي خواهيم اين فرصت را به ما بدهند كه عاشق شويم. ما آماده ايم اما اين اجازه را به ما نمي دهند. مجرد ماندن حس نياز دروني ما را به بخشيدن و فدا كردن بيشتر كرده و ناكامي ما را نيز بيشتر جلوه مي دهد.
مجرد بودن هميشه به معناي هر شب مهماني رفتن، رابطه هاي نامحدود، نداشتن مسئوليت، و زندگي بي خيال 25 سالگي نيست. در مجرد بودن مسئله انتخاب نيست، مسئله محيط است. هميشه فكر مي كنيم كه اگر اينجا نبوديم و چنين زندگي نداشتيم، مطمئناً مجرد نمانده بوديم.
با قرار گذاشتن با افراد جديد سعي مي كنيم اين اميد را در درونمان زنده نگه داريم. مي فهميم كه نوري در انتهاي اين تونل به چشم مي خورد. و چون آخرين خواستگارمان آني نيست كه ما مي خواهيم، پس اين يعني راهمان را درست انتخاب كرده ايم. اين راهي است كه خيلي از ما با تجرد خود كنار مي آيند. ما هر كاري مي كنيم تا اميدها و آرزوهايمان را زنده نگه داريم. خودمان را متقاعد مي كنيم كه مجرد ماندن انتخاب ما بوده است و منتظر هستيم تا با فرد ايدآل خود روبه رو شويم. اين واقعيت دارد، اين دقيقاً همان كاري است كه انجام مي دهيم. اما اين زمزمه ها ادامه مي يابد، ساعت جسممان بلندتر تيك و تاك مي كند، موهايمان كم پشت تر ميشود، اما مي دانيم كه آخر به هدفمان مي رسيم. هنوز اميدواريم كه برسيم.
مجرد بودن يعني زندگي كردن با حس ناكامي و نااميدي كه افراد كمي مي توانند جفت خوبي براي ما باشند. ما پاسخ سؤالاتي مثل اينكه چرا تنها هستيم را نمي دانيم. حتي گاهي اوقات از خودمان مي پرسيم كه چرا من؟ چرا من بايد تنها بمانم؟ اين آن چيزي نبوده كه ما براي آينده مان درنظر گرفته بوديم. اما چرا اين اتفاق افتاده است؟ كجاي كار اشتباه بوده است؟ آن دخترها يا پسرهاي خوب و خوشگل كجا رفته اند؟ شايد چنين كساني اصلاً وجود نداشته اند و همه اين مدت ما خودمان را گول مي زديم. اما بعد بعضي از دوستانمان به ذهنمان مي آيند كه روابطي بسيار عالي دارند. و به اين ترتيب بيشتر خودمان را زير سؤال مي بريم. حتي قضاوت و انتخابمان را هم زير سؤال مي بريم و با خود مي گوييم كه شايد فرصت هاي خوب را براي داشتن يك رابطه ايدآل از دست داده ايم. شايد خيلي وسواسي عمل كرده ايم؟ شايد همه تقصيرها گردن خودمان بوده است. اما مطمئناً اينطور نيست.
وقتي تعطيلات و مناسبت هاي سالانه، عيد، ولنتاين، كريسمس و ... پيش مي آيد تازه مي فهميم كه مجرد بودن چه طعم تلخي دارد. اما هر سال هنوز اين اميد را داريم كه تا آخر آن سال از تجرد خارج شده و نامزد كنيم.
افراد متاهل هميشه تصور مي كنند كه مرغ همسايه غاز است. افرادي كه روابط زناشويي خوبي ندارند هميشه در حسرت آزادي دوران تجرد هستند. آنها از مشكلات و نابساماني هاي مجردي بودن آگاهي ندارند و فكر مي كنند اگر مجرد بودند وضعيت بهتري داشتند. شايد هم حق با آنها باشد. اما آنچه كه اهميت دارد اين است كه در انتخاب خود نه بايد تعجيل كنيم و نه تعلل. اگر بدانيم كه از زندگي چه مي خواهيم و براي ازدواج با فكر باز و منطق خوب تصميم بگيريم هيچوقت از كار خود پشيمان نخواهيم شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]