واضح آرشیو وب فارسی:بازتاب آنلاین: سينما - فرزند خاك
سينما - فرزند خاك
كامران سيحوني:مجيد مجيدي يكي از بازماندههاي نسلي است كه هر كدام از آنها راهشان را در سينما تغيير دادهاند. همان گروهي كه در دهه 60 در «حوزه انديشه و هنر اسلامي» دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند سينماي انقلابي را راه بيندازند. گروهي كه در ميانشان محسن مخملباف بيش از بقيه فعال بود، داستان مينوشت و نظر ميداد. اين گروه در آن سالها، كه هنوز تكليف سينما روشن نبود، شروع به ساخت فيلمهايي كرد كه قرار بود هر كدامشان الگويي براي سينما شوند. اما تنها پنج سال زمان لازم بود تا رشته آنها از هم بگسلد و هر كدام راه ديگري بروند. راههايي كه نشان داد آن فيلمها نميتوانند الگوي سينما در ايران شوند. مجيد مجيدي اما حالا يكي از بازماندههاي همان نسلي است كه ميخواستند با فيلمهايشان داستانهاي مذهبي را پيش روي تماشاگر بگذارند و اين هنوز هم براي مجيدي شعار نيست. او تلاش ميكند در پس رنگ و لعاب فيلمهايش، از همان آرمانها بگويد. آنهايي كه با گروه هنرمندان «حوزه انديشه و هنر اسلامي» آشنا بودند، از ديدگاههاي تند و تيز آنها درباره مسائل اجتماعي و هنري آگاهي داشتند. اما مهمترين وجه آن پرداختن به «عدالت اجتماعي» بود. آرماني كه از همان ابتدا ميخواستند در دل جامعه طبقاتي به آن بپردازند. براي همين هم بهدنبال تراز كردن جامعه آن هم شيوه مبارزه بودند. مجيد مجيدي اما در فيلمهايش هميشه به اين موضوع پرداخته است. او در فيلمهايش تلاش ميكند قصهاش را در ميان مردم فقير تعريف كند. فرقي نميكند كه اين خانوادهها در كجا زندگي ميكنند. او راوي قصه مردم حاشيهنشين است. گريز او در «بيد مجنون» به طبقه متوسط و روايت عاشقانهاش هم شايد به همين دليل دلچسب از آب درنيامد. اما او در «بدوك»، «پدر» «بچههاي آسمان»،« رنگ خدا» و «باران» قصهاش را در چنين بستري روايت كرد. شيوه مجيدي براي اشاره به عدالت اجتماعي، مبارزه نيست، قهرمانهاي او هيچگاه براي به دست آوردن چيزي، مانع كسي نميشوند. آنها خودشان تلاش ميكنند تا آنچه ميخواهند به دست بياورند. انگار اين افراد به تك افتادگي خودشان ايمان دارند و ميخواهند براي رسيدن به آرزوهايشان سخت مبارزه كنند. براي همين هيچگاه دلسوزي به همراه نميآورند و حتي تماشاگر را خشمگين نميكنند. شرافت قهرمانهاي مجيدي باعث ميشود كه تماشاگر نسبت به آنها احساس احترام كند. با وجود اين شرافت است كه خانوادههاي حاشيهنشين هم جلوه تازهاي مييابند، فقر آنها آزاردهنده نميشود و همه ميفهمند كه در پس اين مشكلات حاد، چه حس لطيفي جاري است. مجيدي در فيلم «آواز گنجشكها» همچنين زاويه ديدي دارد. اما اينبار بستر قصهگويي او مناسب داستانش نيست. در واقع قصه او درباره حاشيهنشيني و شرافت،تكراري است و نكتهاي ندارد تا تماشاگر راضي شود با بحرانها و واكنشهاي شخصيتها همراه شود. به همين دليل هم فيلم قديمي به نظر ميرسد و حرفهايش مثل فيلمهاي دهه 60 ميشود. «بچههاي آسمان» كه قصهاي مشابه «آواز گنجشكها» داشت در شرايطي مورد توجه قرار گرفت كه اختلاف طبقاتي بيش از هر چيزي خودش را در جامعه و روابط اجتماعي نشان داده بود.
اما آيا الان اوضاع اينگونه است. هر چقدر كه شرايط تغيير كرده «آواز گنجشكها» هم كاركردش را از دست داده است. سابق بر اين مجيدي معضلات را شخصي ميكرد و آثارش از اين منظر ميتوانست با مخاطب همذات پنداري كند. هر چقدر عزتنفس آدمها در آثار مجيدي پنهاني و شخصيتر ميشد، باورپذيرياش هم بيشتر ميشد. بيخيالي پسرك «بچههاي آسمان» تاثير بيشتري نسبت به دلواپسيهاي عاشق فيلم «باران» داشت و الان هم به نظر ميرسد بخشي از جذابيت فيلم به شخصيت بامزه رضا ناجي در «آواز گنجشكها» بر ميگردد. در اين سالها هرچه گذشته قصههاي مجيدي روتر شده است، اگرچه پيچيدگي هم به آن اضافه شده. انگار جلوههاي طنازانه فيلمها، براي او اهميتي خارقالعاده يافتهاند. شايد بايد دليل اين موضوع را تراز كردن قصه و ساختار آن بدانيم. اينكه مجيدي ميخواهد با نماهاي چشمنواز با صحنهپردازيهاي عظيم تماشاگرش را تسليم كند. اما واقعيت اين است كه قصههاي او به اندازه كافي ابهت دارند. نه نيازي به ساختار پيچيده روايت هست و نه رنگ و لعاب تصاوير ميتواند چيزي به آنها بيفزايد. در اين چند سال اخير و بعد از فيلم «باران» او تكيهاش را بر اين ويژگيها گذاشته و قصهپردازي را كمتر كرده. به همين دليل ما با فيلمهايي روبهرو بودهايم كه ظاهر آراسته داشتهاند، اما آنقدر مراتب حسي شخصيتها زود برملا ميشوند كه ديگر به مرز شعار ميرسند. تازهترين اثر او «آواز گنجشكها» قصه كارگر اخراجي است كه از حاشيه شهر براي كار به تهران ميآيد. همان ايدهاي كه در اولين فيلمهاي بلند او مدام تكرار شده. مهاجرت براي زندگي بهتر و كشف خود «زندگي» در همان حاشيه. اما آيا اينبار مجيدي توانسته بين قصه و بيانش ترازي ايجاد كند؟ به نظر ميرسد اينبار مجيدي از داشتن يك شخصيت طناز ذوقزده شده و بخش عمدهاي از روايت فيلم را با تكيه بر او طراحي كرده. به همين دليل هم با شكستن پاي قهرمان داستان تمام شيريني فيلم از بين ميرود و قصه هم ديگر كشش سابق را ندارد. با همه اين توصيفها فيلمهاي مجيد مجيدي «روح ايراني» دارند؛ روحي كه در روابط، خلق و خوي آدمها، شهرها و... وجود دارد و غالبا در فيلمها ناديده گرفته ميشود. شايد دليل انتخاب نابازيگران بيشتر فيلمها هم انتقال چنين حسي است. او با طبقهاي سروكار دارد كه بخش عمدهاي از عواطفش را غريزي بروز ميدهد و غليان احساسات در آنها مشهود است. بهره بردن از اين حس مفرط در فيلمهاي مجيدي هم كاملا ديده ميشود. مشكلات چيزي خارج از بدهبستانهاي روزمره نيستند و او توانسته دنياي خاص خودش را با واقعيتها جاري سازد. اگرچه همين دغدغه معنويت، شرافت و اخلاقگرايي مفرط قهرمانهاي او، روحيه ايراني را بيشتر نمايان ميكند، اما چون همه اين نكتهها در ناخودآگاه مردم است وقتي علني ميشود وجه دلچسبي پيدا نميكند. مجيدي توانسته بهخوبي اين احساسات را كنترل كند و كاري كند كه با ديدن فيلمهاي او به ياد هيچجا، جز ايران نيفتيم. اين براي سينماگري كه در آن سوي آبها هم مدام با تحسين روبهرو ميشود و اتفاقا قصهگوست و مستندپردازي نميكند و فيلمش فرم دارد، اتفاق خجستهاي است. ضمن اينكه تبلور اين حس وطني در آدمهاست و نه اشارهها و تاكيدهاي مجيدي، براي همين هر مخاطبي ميتواند آن را درك كند. چه آن كسي كه در كشور ديگري زندگي ميكند و خبري از زندگي در ايران ندارد و هم آن كسي كه در دورترين منطقه ايران به سر ميبرد. توجه به اين جزئيات و استفاده از ناخودآگاه، مجيدي را جزء معدود كارگردانهايي كرده كه در لحظهلحظه آثارش نشانههاي ايراني وجود دارد.
سه شنبه 16 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بازتاب آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]