تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم، بيشتر از آن‏كه با عمر خود زندگى كنند، با احسان و نيكوكارى خود زندگى مى‏كنند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820672263




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: محمد آيدين اسلام و چالش هاي پلوراليسم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: محمد آيدين اسلام و چالش هاي پلوراليسم
خبرگزاري فارس: جهان اسلام داراي جنبشهاي مذهبي ناهمگون بسيار زيادي بوده و هنوز هست. بدون ترديد اسلام مانند تمامي مذاهب بزرگ جهان داراي بايسته هاي تغييرناپذير خاص خود و بدين ترتيب از يك بنياد اعتقادي نيرومندي برخوردار است.
آيا اسلام به عنوان يك دين و فرهنگ، مي تواند با الزامات مدرنيته كنار آيد؟ در اواخر قرن نوزدهم پرسش مشابهي درباره علم و تكنولوژي مطرح بود. پاسخ متفكر و شرق شناس برجسته فرانسوي ارنست رنان در اين باره «منفي» بود. او اين امر را نه در مسلمانان، بلكه در خود اسلام مي ديد. به نظر او مشكل اساساً در خود اسلام نهفته است.
از آن هنگام كه متفكران، دانشمندان، فيلسوفان و بسياري ديگر، سخن گفتن در باب برداشت‌هاي متفاوت و محدوديت‌هاي متعدد دانش، به خصوص علوم اجتماعي و برداشت‌هاي متفاوت از مدرنيته و نيز تكثر را آغاز نمودند، اين امر برخي روشنفكران مسلمان را بر آن داشت تا آن مسائل و پرسشها را از نقطه نظر تئولوژيكي و فرهنگي خاص خود صورت بندي نمايند. آيا امكان دارد كه چيزي اسلامي را حداقل به درون تحليلها و ارزيابي هاي فلسفي خود از مفهوم علم وارد نماييم؟ آيا اسلام حتماً بايد با تمام الزامات مدرنيته كنار آيد؟ مدرنيته حداقل در اشكال مسلط خود مستلزم گونه اي عقلانيت، نسبي گرايي، فردگرايي، ليبراليسم و غيره است.
آيا اسلام مي تواند عقلانيتي را كه مثلاً پذيراي معرفت وحياني و حتي تجربه هاي اخلاقي و زيبايي شناختي بشري نيست تصديق نمايد؟ به عبارت ديگر آيا اسلام مي تواند پيرو عقلانيتي باشد كه شديداً بر يك نظام ساختاري، معنايي و ارزشي خاص شناختي كه به نحو تنگ نظرانه اي تعريف شده، مبتني باشد؟
نياز به گفتن ندارد كه نه تنها آگاهي اسلامي بلكه نگرش پست-مدرن، شالوده شكني و هرمنوتيك معاصر، ما را وا مي دارد تا اين پرسشها را براي دستيابي به برداشتهاي وسيعتري از عقلانيت، مدرنيته و مانند آنها جدي بگيريم.
پلوراليسم در مقايسه با مفهوم از حيث نظري كنترل ناپذير مدرنيته، تا اندازه اي كمتر غامض و پيچيده به نظر مي رسد. اين واژه به تازگي ابداع گرديده اما مشكلي كه از آن حكايت دارد به قدمت تاريخ بشريت است. پلوراليسم، آنگونه كه همه ما مي شناسيم، به دو نحو توصيفي و تجويزي به كار برده مي شود. اين واژه در كاربرد نخست خود معمولاً بر تكثر يا در حقيقت بر تنوع فرهنگي، سياسي، قومي، نژادي و مذهبي اشاره دارد. در اين معني، اين واژه هم با وضعيت فكري و هم با شرايط اجتماعي-سياسي همبسته است. زماني كه ما از پلوراليسم سخن مي گوييم اولاً به يك نگرش روانشناختي عميقاً نقش بسته در باب گستره هاي آزادي، حقوق بشر، دموكراسي، سكولاريسم و همچنين «روابط مان با ديگران» اشاره مي كنيم.
در ثاني به سياست يا حتي نحوه مواجهه ما با آن گستره ها از حيث اجتماعي، سياسي و حتي معادشناختي نيز اشاره داريم. بايد به خاطر داشته باشيم كه بسياري از مباحثي كه در ميان متالهان و افراد مذهبي صورت گرفته است در برخي مواقع به يك ملاحظه وجودي در باب مسئله معادشناسي منتهي مي شود، يعني اينكه «چه كسي در پرتو متون مقدس و سنتهاي مذهبي خاص ما نجات خواهد يافت؟» اين پرسش اساساً پرسشي تئولوژيكي است. به همين دليل است كه اين مسئله اكنون به عنوان «تئولوژي مذاهب جهان» يا «تئولوژي جهان» مورد مطالعه و بررسي قرار دارد. مانند بسياري از مسائل تئولوژيكي ديگر، اين موضوع نيز به بخشي از فلسفه دين بدل شده است كه نماينده سرشناس آن فيلسوف انگليسي جان هيك است. اندكي بعد به برخي از انديشه هاي او اشاره خواهم نمود، اما در اينجا همين قدر كفايت مي كند كه اشاره شود به اينكه طبق نظر پروفسور هيك واقعيت نهايي (يا حقيقت) يكي است اما از آنجا كه آن واقعيت به حوزه نومن، به مفهوم كانتي واژه، تعلق دارد، پاسخ «ديني» ما به آن نمي تواند بر «شناخت» (باز به مفهوم كانتي واژه) مبتني باشد. بنابراين ما مجبوريم هر پاسخي را جدي بگيريم و به آن احترام بگذاريم. آيا يك چنين رويكردي ما را به نسبي گرايي يا خردگريزي سوق نمي دهد؟ زماني كه سعي مي كنم رابطه بين تعهد به ايمان ديني خود و پذيرش بينشي پلوراليستي را مورد بررسي قرار دهم به اين نكته باز خواهم گشت.
ما بايد به ياد داشته باشيم كه جنبه هاي تئولوژيكي و فلسفي فقط دو بعد بسيار مهم پلوراليسم هستند. مسئله از حيث مسائل اجتماعي و سياسي، همچنين روابط بين الملل نيز حائز اهميت است. پروفسور ديتر سنقاس (Dieter Senghaas) از دانشگاه برمن در آثار خود كه من فرصت مطالعه آنان را داشته ام، عمدتاً به اين جنبه دوم پلوراليسم علاقمند است، هرچند اينجا و آنجا به مسائل تئولوژيكي نيز اشاراتي دارد. نگارنده هم خيلي زياد به مسائل فلسفي مربوط به موضوع مورد بحث نپرداخته ام، زيرا مباحث پلوراليسم مربوط به اسلام عمدتاً حول مسائل تئولوژيكي و سياسي-اجتماعي در شرف شكل گيري هستند.
همينطور براي كاربرد تجويزي و ارزشي، اين واژه به پلوراليسم دوژوره يا «در اصل» اشاره دارد، بدين معني كه پلوراليسم از حق خاص خود براي اينكه مورد احترام قرار گيرد برخوردار است. در اينجا پلوراليسم نه فقظ به عنوان چيزي كه بايد تشخيص، تصديق و تحمل شود بلكه بايد به عنوان يك فضيلت اجتماعي، مورد پذيرش قرار گرفته و ترويج گردد، از اين رو بر مبناي زمينه هاي حقوقي، اخلاقي، سياسي و حتي طبق نظر بسياري مذهبي حفظ و مورد حمايت قرار گيرد. بدون ترديد هم از حيث اخلاقي و هم مذهبي اين يك مسئله بسيار حساس و مهم است. چگونه يك فرد مذهبي مي تواند مشوق يك نظام مذهبي باشد در حالي كه معتقد است حداقل بخشي از آن به «دست بشر» «فاسد» گشته يا فقط پرتو ضعيفي از نور خدا را منعكس مي سازد، يا تنها به زحمت طريقي بسيار طولاني و پرمانع به سوي سلطنت آسماني ترسيم مي نمايد. چگونه يك فرد مذهبي مي تواند مذهبي ديگر را ترويج نمايد در حالي كه مذهب خود او از وي مي خواهد كه آن را اعلام، تبليغ و ترويج نمايد؟
ويليام مونتگومري وات محقق برجسته انگليسي در باب اسلام، پرسش زير را در كتاب خود «اسلام و مسيحيت معاصر» (لندن 1983) مطرح مي نمايد: «آيا مذاهب مختلف جهان آماده پذيرش يكديگر به عنوان كوه نوردان هميار كوههاي پوشيده از ابر كه در قله آن در غباري از مه خداي ناديدني سكني گزيده است را دارند؟». پدر موريس بورمنز در نقد و بررسي هايش اين پرسش را براي برادران و خواهران ايماني خود مطرح مي نمايد كه «آيا مومنان مسيحي مي توانند با اين تمثيل راجع به «خداي ناديدني» موافق باشند در حالي كه به خوبي مي دانند كه خداوند «از طريق پسر خود نور درخشان شكوه و مثل اعلاي ماهيت خود را آشكار نموده است»؟ (هبرو 1: 2-3) پدر بورمنز مي گويد «خردمندي مي طلبد كه مسيحيان و مسلمانان به طور مستمر از محدوديتهاي واقعي و دامنه هاي احتمالي گفتگو، همچنين پذيرش ... صدمات پيش بيني نشده ... آگاه باشند ...».
احساس و حتي نگراني مبهم و قابل تشخيصي كه پروفسور بورمنز بيان مي دارد كاملاً واقعي و تا اندازه اي در ميان افراد مذهبي متعلق به سنتهاي متفاوت گسترده است. در ادامه، زماني كه به اهميت تعهد در فرايند پردازش پلوراليسم مذهبي اشاره مي كنم در اين خصوص بيشتر سخن خواهم گفت.
مانند واژه پلوراليسم، اسلام نيز (به عنوان يك مذهب، فرهنگ و تمدن) هيچگاه به نحوي يكپارچه و واحد به فهم درنيامده و تفسير نگشته است. به همين دليل است كه جهان اسلام داراي جنبشهاي مذهبي ناهمگون بسيار زيادي بوده و هنوز هست. بدون ترديد اسلام مانند تمامي مذاهب بزرگ جهان داراي بايسته هاي تغييرناپذير خاص خود و بدين ترتيب از يك بنياد اعتقادي نيرومندي برخوردار است. مثلاً هيچ كس را نمي توان مسلمان خواند مگر اينكه به توحيد، نبوت، معاد و مسئوليت پذيري انسان باور داشته باشد. همچنين فرد مسلمان بايد به وجود حق و باطل در مسئله ايمان، حلال و حرام در مسائل مذهبي و رفتار روزانه، و امور معروف و منكر در مسائل زندگي اخلاقي باور داشته باشد. هيچ يك از اين موارد را نمي توان انكار يا كم اهميت جلوه داد.
با اين حال اين بدان معنا نيست كه جزئيات مربوط به اين امور محل بحث و مناقشه نيست. مثلاً هيچ مسلماني در وحدانيت خداوند ترديد ندارد اما ماهيت اين وحدانيت يا ساير صفات الهي همواره موضوع بحثها و مشاجرات داغي بوده است. تاريخ تفكر اسلامي با در نظر گرفتن زير-شاخه ها شاهد تقريباً يك صد مكتب تئولوژيكي بوده است. تقريباً ده مكتب حقوقي، بيش از دو سنت فلسفي بزرگ و انبوهي از طريقتهاي صوفيانه (عرفاني) در اين تاريخ فكري قابل شناسايي اند. اسلام مانند تمامي مذاهب بزرگ جهان نمي تواند ار تفاسير پلوراليستي اجتناب ورزد. درك اين امر نه فقط به عنوان يك واقعيت تاريخي، بلكه به عنوان يك راه حلِ از حيث تئولوژيكي اجتناب ناپذير، مي تواند يك پيش نياز حائز اهميت براي ايجاد رابطه سازنده با پلوراليسم باشد. نه فقط مكاتب تئولوژيكي بعد از دوران شكل گيري انديشه و كنش اسلامي كاملاً گسترش يافتند بلكه تفسير چندگونه قرآن از قرن هفتم ميلادي به اين سو را مي توان با توجه به شرايط و اوضاع و احوال خاص خودش «پلوراليستي» دانست. اسلام خود خواه نا خواه تكثري از تفاسير را تا نقطه انشقاق موجب گرديد. در اينجا شايسته است كه از غزالي (مرگ 1111 ميلادي) ياد كنيم، او كه مي گويد: «متن (يا كتاب مقدس) واحد است اما معاني متعددند».
برخي تفاسير يا به بياني دقيق تر شروح، كاملاً بر معاني «ظاهري» كلمات، اصطلاحات و نيز «اسباب نزول» متكي هستند. برخي مفسران بر ابعاد حقوقي و برخي بر ابعاد فلسفي و معنوي (عرفاني) آيات قرآن متمركز هستند. اين فعاليت چندگونه-تفسيري هنوز ادامه دارد، اگرچه با برخي مشكلات جدي همراه است كه بعداً به شرح و توضيح آنان خواهم پرداخت. مثلاً براي درك اين امر كافي است به آثار دو متفكر معاصر، فضل الرحمن و ابوالعلاء مودودي كه هر دو پاكستاني يعني از يك محيط مذهبي برخاسته اند، نظري اجمالي بيفكنيم. اولي به عنوان مسلمان به تمام معنا مدرنيست شناخته مي شود، در حالي كه به دومي در برخي مواقع انگ مسلمانِ به تمام معنا بنيادگرا زده شده است.
در دوران مدرن نيز چشم اندار كلي كاملاً همين گونه است. كنش كلي بازانديشي و تفسير اسلام به نحو حيرت انگيزي از غنا و ناهمگوني برخوردار است اگرچه هيچ يك از آنان به نظر نمي رسد به طور كامل تا بدان حد كه به يك مكتب نظام مند فكري بدل شوند، رشد يافته باشند. رويكردهاي سنت گرا و نئوسنت گرا، احياگرا، مدرنيست و ليبرال در فهم و تفسير اسلام به عنوان يك دين و فرهنگ وجود داشته اند. هر يك از اين رويكردها تصوير متفاوتي از پلوراليسم دارند، اگرچه همه آنان نكات مشترك زيادي دارند. همه آنان تنوع و چندساني مذهبي را به عنوان يك واقعيت تاريخي و اجتماعي مي پذيرند. در چند دهه اخير ايده هايي كه خواهان گفتگو و پلوراليسم مذهبي هستند به تدريج توجه بيشتري به خود جلب نموده اند. در واقع برخي از متفكران داراي گرايش مدرن و ليبرال مثلاً پلوراليسم را به عنوان بخشي از طرح كلي خداوند و در نتيجه مايه غنا و سودمند مي دانند. و اين مطلب تازه اي نيست. روايت شده است كه پيامبر اسلام راجع به اختلافات و ناهم انديش هاي موجود درون جامعه اسلامي اظهار داشته است كه «اختلاف عقيده رحمت است». در تفسير آيه 118 سوره هود كه مي گويد: «اگر خداوند مي خواست همه ملل را يك امت مي گردانيد، لكن همه اقوام و ملل در اختلاف خواهند بود»، ابن كثير از نخستين مفسران برجسته قرآن اظهار مي دارد كه اختلاف و چندساني در ميان مردم در خصوص مذاهب، فرقه ها، ارزشها و باورها ادامه خواهد يافت.
به نظر نگارنده به رغم برخي انحرافات در پاره اي از مواقع، مسلمانان متوجه نگرش قرآن نسبت به تكثر مذهبي شده اند. آنان –حداقل بيشترشان- در درك اين نكته كه اين «متن» چندگانگي و تكثر نژادها، رنگ ها، زبانها و آيين ها را ناشي از مشيت الهي مي داند، كوتاهي نكردند. نگارنده قبلاً به يكي از آيات قرآني مربوط به اين واقعيت اشاره كرده ام اما اكنون در اينجا ترجيح مي دهم به چند آيه ديگر از قرآن نيز كه به جايگاه و موقعيت «اهل كتاب» يعني يهوديان، مسيحيان و ستاره پرستان مي پردازد، اشاره داشته باشم. اين جايگاه همواره نقطه آغازين تفكر پلوراليستي در اسلام بوده است. به خصوص داخل نمودن ستاره پرستان امكان بسط روح قرآني پلوراليسم براي حمايت از برخي گروههاي مذهبي ديگر كه در قرآن نامي از آنان برده نشده بود را آنهم در زماني كه اسلام از حيث جغرافيايي و فرهنگي گسترش مي يافت فراهم مي نمود. مثلاً حاكمان مسلمان با پيروان آيين هندو مانند پيروان اهل كتاب رفتار مي نمودند.
در اينجا چند آيه از قرآن را مورد بررسي قرار دهيم.
«بگوييد كه ما مسلمين ايمان به خدا آورده ايم و به آن كتابي كه بر پيامبر ما فرستادند و به آنچه بر پيامبران گذشته چون ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و موسي و عيسي فرستادند و به همه آنچه بر پيامبران از جانب خدا آوردند، ميان هيچ يك از پيامبران فرق نگذاريم و به هر چه از جانب خداست گرويده و تسليم فرمان او هستيم». (سوره بقره آيه 136، مقايسه شود با سوره آل عمران آيه 84)
آيه ديگر به روشني به نحو مستقيم تر به اهل كتاب اشاره مي كند.
«هر مسلمان و يهود و مسيحي و ستاره پرست كه از روي حقيقت به خدا و روز قيامت ايمان آورد و نيكوكاري پيشه كند، البته از خدا پاداش نيك يابد و هيچگاه بيمناك و اندوهگين نخواهد بود». (سوره بقره، آيه 62، مقايسه شود يا سوره مائده، آيه 69)
قرآن در حالي كه اين نگرش شمول گرايانه را عرضه مي دارد، انحصارگرايي يهوديان و مسيحيان را عليه يكديگر در زمان دعوت به اسلام پيامبر مورد انتقاد قرار مي دهد. آيات زير در اين رابطه اند:
«يهود بر اين دعويند كه مسيحي را از حق چيزي در دست نيست و مسيحي بر اين دعوي كه يهود را، در صورتي كه هر دو گروه در خواندن كتاب آسماني يكسانند»، (سوره بقره آيه 113) «و آنان گفتند هرگز به بهشت نرود جز طايفه يهود، و مسيحيان گفتند جز طايفه مسيحي، بگو اي پيامبر كه اين شما را بس آرزويي است» (سوره بقره، آيه 111)
بر اين مبناي قرآني بود كه جامعه نخستين مدينه پيامبر اسلام وجود آيينهاي ديگر را كاملاً به رسميت شناخت و اصولي را براي همزيستي مسالمت آميز مقرر ساخت –كه از آن معمولاً به «منشور مدينه» ياد مي شود- اصولي كه نه تنها آزادي مذهبي و انجام اعمال عبادي، بلكه آزادي اخلاقي، اجتماعي-سياسي و بنابراين خودمختاري حقوقي را تضمين مي نمود.
از حيث تاريخي، اين نگرش راه را براي سياست اسلامي «اقليتهاي تحت الحمايه» يا «اهل قرارداد» (اهل ذمه) و بعدها براي «نظام ملت» امپراتوري عثماني كه براي قرنها به نحو مناسب و قابل قبول عمل مي كرد، هموار ساخت.
براي اينكه تصويري روشن از نگرش كلي امپراتوري عثماني نسبت به اقليتهاي مذهبي به خواننده ارائه شود، ترجيح مي دهم به فرمان سلطان محمد سوم اشاره نمايم كه همان گونه كه برنارد لويس خاطرنشان مي سازد «به روشني تعهدات دولت اسلامي در قبال اهل ذمه را بيان مي دارد».تاريخ اين سند سال 1602 است:
«بنا بر آنچه خداوند قادر مطلق فرمانرواي عالم هستي در كتاب مبين خود درباره اقوام يهود و مسيحي كه اهل ذمه محسوب مي شوند، فرمان مي دهد، حمايت و حفاظت از آنان و تضمين جان و مال شان وظيفه مداوم و جمعي عامه مسلمين و تكليف ضروري تمامي حاكميتهاي اسلامي و حاكمان شرافتمند قابل احترام است. بنابراين ضروري و حائز اهميت است كه ملاحظه والا و ملهم از مذهب به نحوي باشد كه طبق شريعت پاك، هر يك از اين اقوام را كه ماليات مي پردازند تضمين دهد كه در ايام حكومت امپراتوري من و در دوران نيكبختي خلافت، بايد در صلح و آرامش خاطر زندگي نمايند، و به امور خود بپردازند، و هيچ كس نبايد از اين امر جلوگيري نمايد، همچنين هيچ كس نبايد به اشخاص و امورشان دست درازي نمايد، كه اين تخطي از فرمان خداوند و نقض قانون مقدس پيامبر اسلام است».
شايسته است در اينجا اشاره شود كه نه فقط حاكم بلكه يكايك مسلمانان در قبال اهل كتاب تعهد دارند، و اين وظيفه اي است كه قانون الهي آن را مقرر ساخته است. پيروي از اين قانون نه فقط الزامي سياسي، بلكه تعهدي اخلاقي و مذهبي نيز است.
در طي تجربه طولاني عثماني-تركي، «نظام ملت» تغيير چشمگيري كرده بود. از دوران تنظيمات (سال 1839 تاريخ «اعلاميه تنظيمات») به بعد اين نظام به سمت نوعي شهروندي مبتني بر قانون اساسي حركت نمود كه اكنون در كشورهاي اسلامي به اجماع حتي در زمينه هاي تئوريكي از آن دفاع مي شود.
آناني كه با فحواي قرآن آشنايي دارند مي دانند كه اين كتاب دستورالعملهايي روشن در اختيار ما مي گذارد كه استنتاج اصولي كلي در باب پلوراليسم، گفتگو و غيره از آنان بسيار سهل و آسان است. ابتدا اينكه قرآن اسلام را در مفهوم بنيادي خود با تمام مذاهبي كه از سوي پيامبران پيشين ابلاغ گرديده يكسان مي داند، پيامبراني كه به تصريح قرآن، خداوند هيچ فرقي بين آنان قائل نيست. (سوره بقره، آيه 285)
دوم اينكه همان طور كه در بالا متذكر شده ام، تعدد مذاهب در نظر قرآن ناشي از مشيت و اراده الهي است. (سوره انعام، آيه 93، و سوره هود، آيه 118) خداوند مي فرمايد: «... ما بر هر قومي شريعت و طريقه اي مقرر داشتيم ... تا شما را بيازمايد. پس شما در كارهاي نيك سبقت گيريد، كه بازگشت همه شما به سوي خداست». (سوره مائده، آيه 48) سبقت در كارهاي نيك چيزي است كه خداوند از مومنان مي خواهد. اما اگر فهم و همكاري متقابل حاصل نيامد، زور و اجبار نبايد راه كار بديل باشد. در چنين مواقعي قرآن از پيامبر مي خواهد كه بگويد «اينك دين شما براي شما و دين من براي من باشد» (سوره كافرون، آيه 6)
سوم اينكه به نظر مي رسد قرآن آزادي ايمان را با ماهيت خود ايمان پيوند مي زند. قرآن در آيه اي كه اغلب نقل قول مي شود مي گويد: «هيچ اجباري در دين نيست» (سوره بقره، آيه 256) و اينگونه تفسير شده است كه مذاهب ديگر را بايد تحمل نمود و پيروان آنان را هيچگاه نبايد به «ايمان آوردن وادار ساخت». وقتي اين آيه را در پرتو آياتي كه جستجوي وجودي ابراهيم براي كشف خدا را روايت مي كنند، تفسير مي كنيم (مقايسه شود با سوره انعام، آيات 88 و 89) روشن مي شود كه ايمان مذهبي فقط زماني نزد خداوند پذيرفتني است كه با معرفت، اراده و عشق همراه باشد. اين عناصر شناختي، ارادي و احساسي ايمان را، به خصوص مكتب حنفي، تفسير و كاملاً بسط داد.
آنچه كه تاكنون درباره قرآن و تجربه تاريخي مسلمانان مطرح ساخته ام به باور من براي ما بنياني روشن براي نزديك شدن به پلوراليسم مذهبي به نحوي كاملاً مثبت فراهم مي آورد. اما ما بايد به خاطر داشته باشيم كه پلوراليسم نيز محدوديتهاي خاص خودش را دارد.
اول اينكه تمام مذاهب بزرگ جهان بدون ترديد خودانگاره هاي قابل تشخيصي را بسط داده اند كه برخي عناصر آن در كتب مقدس مربوطه ريشه دارند. اجازه بدهيد براي مثال به مسئله «يگانگي» بپردازيم. گفته مي شود كه نگرش اسلامي نسبت به يگانه بودن قرآن به عنوان «كلام خداوند» و اين باور كه اسلام به عنوان «آخرين دين وحياني»، جامع ترين و كاملترين شكل اديان توحيدي، راه را براي پلوراليسم دشوار مي سازد. به باور نگارنده چنين نگرشي كه در قرآن ريشه دارد (سوره مائده، آيه 3) با برداشت واقع گرايانه از پلوراليسم مغايرتي ندارد. مثلاً اين نگرش سد راه پلوراليسم مذهبي به معني به رسميت شناسي تحمل و همزيستي نمي شود، در واقع اين نگرش از آن حمايت مي كند و همان طور كه پيشتر گفته ام، آن را وظيفه مسلمانان مي داند. نگرش مذكور از نوع نسبي گرايانه پلوراليسم كه بر آن است تمامي باورهاي مذهبي به يك اندازه معتبر است حمايت نمي كند. اين نسبي گرايي زماني كه با نسبي گرايي اخلاقي همراه گردد به مسئله اي پيچيده تر بدل مي شود. در واقع از پلوراليسم مذهبي واهمه دارند زيرا آنان فكر مي كنند كه اين پلوراليسم ممكن است به پلوراليسم اخلاقي يا حداقل بي تفاوتي منجر شود. آنان ادعا مي كنند كه اگر مذهبي، حال هر مذهب كه باشد، در يك رفتار نامشروع و غيرمجاز كه اسلام كاملاً آن را مردود شمرده است، هيچ نكته ناصوابي نبيند و آن را گناه نداند آيا ما بايد آن را به عنوان غناي پلوراليستي تلقي نماييم؟ اگر اينگونه به آن بنگريم در آن صورت چگونه مي توانيم به فرزندانمان آموزشهاي لازم اخلاقي و مذهبي را تعليم بدهيم؟
باور به يگانه بودن برخي خصوصيات مذهب فقط «منحصر» به اسلام نيست، بلكه يك مسئله عام است. اين طور به نظر مي رسد كه از سال 1960 به بعد، كه گفتگوي مذهبي و پلوراليسم شتاب آهنگ تازه اي گرفت، واژه «يگانگي» ايفاي نقشي منحصر به فرد در گفتمان مذهبي (به خصوص در مذهب كاتوليك) را آغاز كرد. در بسياري از آثار رسمي يا نيمه رسمي كاتوليكي اشاره به «يگانه و بي همتا بودن (حتي يگانگي مطلق) مسيحيت» فراوان يافت مي شود. درست يك سال پيش در نشريه نيوزويك شاهد اظهار نظري از جانب پاپ ژان پل دوم بوديم، كسي كه معاضدت او در گفتگوي مذهبي بسيار مورد تحسين و تمجيد بوده است. پاپ مي گويد: «مسيح كاملاً اصيل و قطعاً منحصر به فرد و بي همتا است، اگر او فقط مانند سقراط انساني خردمند و عاقل بود، اگر او مانند محمد يك پيامبر بود، اگر مانند بودا يك روشن ضمير بود، بدون ترديد آنچه كه هست، نبود».
گفتمان اسلامي مسلط با روح و فحواي اين سخن چندان تفاوت نمي كند. يك فرد مسلمان صرفاً با جايگزيني نام «مسيح» با «قرآن» يا «محمد» و استفاده از دقيقاً همان قالب سخن، به سادگي مي تواند بيان اسلامي مشابهي توليد نمايد: «اگر قرآن مانند انجيل عهد جديد كتابي حكيمانه بود ... و الي آخر».
فكر نمي كنم ضرورت داشته باشد كه وقت زيادي را صرف توضيح و ارزيابي ادعاي «يگانه و بي همتا بودن يهوديت» نماييم. حتي برخي از متفكران ليبرال يهودي صادقانه بر اين باورند كه يهوديت حاوي كاملترين بازنمود الهي براي امتي خاص است –امتي كه داراي رسالت تاريخي كاملاً منحصر به فرد و يگانه است.
همه اين موارد را نه براي نقد و ارزيابي، چه رسد به عيب جويي و خرده گيري، بلكه به خاطر نشان دادن وجود يك احساس يا ايده و نگرش عام و همگاني در ايمان هر يك از افراد مطرح مي سازم. اين امر ما را به مسئله تعهد و وفاداري يعني آنچه كه قول دادم در باب آن بيشتر خواهم گفت، سوق مي دهد.
براي نگارنده كاملاً واضح و روشن است كه براي به رسميت شناختن، مدارا، دفاع و حتي تشويق و ترويج پلوراليسم مذهبي، شخص مجبور به ترك تعهداتش نسبت به دين خود نيست. از حيث روانشناختي ما نمي توانيم بدون داشتن تعهدات و وفاداريهاي خاص به نحو معناداري در باب شخص يا جامعه مذهبي سخن بگوييم. در يك چنين فعاليتهاي جدي نظير گفتگو، اين تهعدات هستند كه با يكديگر رويارو مي شوند. آناني كه به اين گونه فعاليتها علاقه نشان مي دهند در حالي كه هيچ ايمان مذهبي خاصي ندارند، بدان معنا كه ما در اينجا مد نظر داريم، يا نسبت به آن بي تفاوت هستند، اهداف عمدتاً سياسي، اجتماعي، فرهنگي يا تاريخي ديگري را دنبال مي كنند. نگارنده با متاله آمريكايي پال نيتر در اين سخن كه انسان مي تواند به يك همسر تعهد و پايبندي كامل داشته باشد، اما در عين حال حقيقت و زيبايي ديگري را نيز تحسين نمايد، هم نظر هستم. در حقيقت، وفاداري و پايبندي در زندگي زناشويي امنيت بيشتري را فراهم مي آورد كه مي تواند فرد را قادر سازد تا بدون ترس و واهمه حقيقت و زيبايي اشخاص را تحسين نمايد.
اين مقايسه مثال خوبي است كه به ما نشان مي دهد تا چه حد اكثريتي از يك امت متعهد مي تواند به سوي پلوراليسم مذهبي پيش برود. دين ما نور و حقيقت را متجلي مي سازد اما اين امر ما را بر آن نمي دارد كه از تحسين مذاهب ديگر كه آنان نيز تجلي ساز انوار و حقايقي هستند اجتناب ورزيم.
شايد به همين دليل يا دلايل است كه آن ايده فلسفي كه «اصل پلوراليسم» خوانده مي شود در ميان اشخاص مذهبي حاميان لازم را پيدا نكرده است. اين اصل همان گونه كه پيشتر در باب آن سخن گفته ام، بر آن است كه حقيقت يزداني خود را به طرق و اشكال متعدد و با ارزش برابر متجلي مي سازد. مثلاً برخي متفكرين برآنند كه اگر شما بتوانيد تا مرز تسليم و اطاعت پيش برويد، قادر خواهيد بود دريابيد كه هر يك از طرق پاسخي مثبت به تجلي خداوند است. سيد حسين نصر، متفكر برجسته مسلمان، اظهار مي دارد كه پلوراليسم يا گفتگوي مذهبي براي مردم عوام كه نمي توانند در بيش از يك جهان مذهبي زندگي نمايند نيست، زيرا آنان در موقعيت و جايگاهي نيستند كه به بعد مستور و رمزگونه مذهب راه يابند. تنها نخبگان مي توانند ارزش و اهميت وحدت در كثرت را دريابند. در تاريخ اسلام رگه هاي خفيفي از اين اصل فلسفي به فارابي (مرگ در 950 ميلادي) برمي گردد. او معتقد است كه برخلاف گفتمان فلسفي، زبان وحي ماهيتاً سمبوليك و نمادين، و اثر تخيل خلاق (التخيل) است. برخي اشكال نمادين از برخي ديگر بهترند، زيرا آنان حقيقت (الحق) را به بهترين وجه آن آشكار مي سازند. در حالي كه برخي ديگر از حقيقت بسيار فاصله دارند تا بدان حد كه انسان به سختي مي تواند دريابد كه آنان نماد چه حقايقي هستند.
فارابي درباره اينكه كدام قالب نمادين مظهر كدام مذهب است چيزي به ما نمي گويد. احتمالاً وقتي او از بهترين قالب سخن مي گويد مقصودش اسلام است و زماني كه از ديگري ياد مي كند بت پرستي را احتمالاً ضعيف ترين قالب تصور مي كند. بين اين دو، قالبهاي نمادين ديگر زيادي وجود دارند كه مظهر مذاهب ديگر هستند و او با آنان آشنا بود. ابن عربي (مرگ در 1240 ميلادي) اين ايده را بسط داد و به نظر مي رسد ادعا نموده كه هيچ مذهبي نمي تواند دركي بسنده از «خدا، آنگونه كه خود مي شناسد» در اختيار ما بگذارد. همه آنان تقريبي هستند. به نظر مي رسد ابن عربي تاثير خاصي بر برخي متفكران سنت گرا و جاويدگرا نظير نصر، رنه گنون، اف. بشون و مانند آنان داشته است.
اين اصل فلسفي مزايا و نيز برخي اشكالات جدي خاص خود را دارد كه در اينجا مجال پرداختن به آنان نيست. به نظر مي رسد مفروضات عمده آن (اينكه خداوند را نمي توان شناخت و مذاهب پاسخهايي هستند و غيره) عموماً پذيرفته شده است، اما بيشتر مومنان پذيرش يكي از نتايج اصلي آن را دشوار مي يابند يعني اينكه «يك پاسخ در صورتي كه خردمندانه به فهم درآيد و تفسير شود به همان ميزان پاسخهاي ديگر معتبر است».
قبل از جمع بندي بايد به يك يا دو نكته كه به بحث ما نيز مربوط مي شود اشاره كنيم. «اسلام اساساً بر قرآن كه از طريق وحي الهي بر پيامبر اسلام نازل گرديده مبتني است». از اين رو به قرآن اغلب به عنوان «كلام» يا «كتاب» خدا اشاره مي شود. بايد توجه داشت كه اين فرض دلالت هاي چشمگيري دارد و ديدگاههايي چون جهان بيني تقدير الهي، نگرش جامعه محوري و حاكميت خداوند و غيره را تقويت مي نمايد.
آيا اين دلالت ها رويارويي با چالشهاي برخي اشكال پلوراليسم را با مشكل مواجه نمي كنند و يا حتي ناممكن نمي سازند؟ البته اين امر بستگي دارد به اينكه ما چگونه اين دلالت ها را درك و تفسير نماييم. اگر آنان به نحوي «بنيادگرايانه» تفسير شوند، آن طور كه مي گويند به خصوص برخي انواع پلوراليسم احتمالاً شانسي براي ريشه دوانيدن نخواهند داشت.
خلاصه اينكه اسلام آن گونه كه من نشان داده ام «دين نشات گرفته از كتاب مقدس» است. اهميت اين كتاب مقدس در حيات فردي و جمعي فرد مسلمان (از جمله حيات اجتماعي، اقتصادي و سياسي) وراي هر گونه بحث و گفتگو است.
نيازي به گفتن نيست كه قرآن كتابي در باب نظريه يا نظام اجتماعي يا اقتصادي نيست. اما اين بدان معني نيست كه قرآن منبعي الهام بخش براي تجربه هاي زندگي اي كه من به آنان اشاره كرده ام نيست. استخراج يك نظام اجتماعي، سياسي و اقتصادي يك چيز است و كتاب مقدس را به عنوان راهنما يا مرجع تلقي نمودن يك چيز ديگر. يك چنين نگرشي لزوماً ما را از ديدن آن بستر اوليه اجتماعي-تاريخي كه اين متن ابتدا در آنجا به وجود آمده، منع نمي كند. يكي از اهداف اوليه اين متن ايجاد خدا-آگاهي عميق و نيرومند در خود فردي و آماده سازي او براي درك هستي از طريق اين آگاهي است.
در ثاني هدف محوري ديگر قرآن همان گونه كه فضل الرحمن خاطر نشان مي سازد، «عبارت از استقرار يك نظم اجتماعي پايدار در زمين كه عادلانه و بر مبناي اصول اخلاقي خواهد بود». قرآن از مومنان (امت) مي خواهد براي استقرار خير و نيكي و نابودي شر تلاش نمايند. بهترين جامعه، جامعه اي است كه خود را به اخلاق معتدل و ميانه بيارايد تا گواه مردم باشد. (سوره بقره، آيه 143، سوره ال عمران، آيه 110، سوره نساء، آيه 135 و سوره حجرات، آيه 10). قرآن بر ملايمت اجتماعي، بناي اخلاقي زندگي اجتماعي، از جمله جنبه سياسي آن كه بايد تحت لواي قوانين اخلاقي طرح ريزي شود، اصرار مي ورزد. اين معني بينش اجتماعي جامعه محور است كه نيازمند فضيلت اجتماعي، احساس قوي، وظيفه و مسئوليت است. آيا اين بدين معني است كه قرآن فرد را ناديده مي گيرد و در زندگي اجتماعي سرانجام «حق» را تابع «سودمندي» مي نمايد. من اين گونه فكر نمي كنم. چنين تمايزات روشني معمولاً در كتابهاي مربوط به فلسفه اخلاق ترسيم مي شوند. از نظر قرآن حفظ حقوق پايه اي افراد بنياد اخلاقي زندگي مشترك را تشكيل مي دهد. در جامعه اي كه حقوق افراد به طور مرتب زير پا گذاشته مي شود، بعد اجتماعي زندگي اخلاقي شانس چنداني براي رشد نمي تواند داشته باشد.
در جهان اسلام، مشكلات جدي مربوط به حقوق بشر وجود دارد و طبقات حاكم اغلب مستبد و خودكامه هستند. اما مذهب به عنوان يك واقعيت اجتماعي فقط تا حدي مسئول اين وضعيت است. ريشه هاي مشكل استبداد و خودكامگي را بايد ابتدا در فرهنگ سياسي مسلط، وضعيت اقتصادي تحمل ناپذير شبكه روابط بين المللي، و سپس احتمالاً در انديشه و كنش اسلامي مدرن جستجو نمود. به عبارت ديگر، پلوراليسم مذهبي را بايد با تمامي عوامل اجتماعي مربوط ديگر مورد توجه قرار داد. در جامعه اي كه حاكميت قوانين و عدالت اجتماعي استقرار يافته باشد، تقاضا براي مشاركت دموكراتيك شكل مي گيرد، انواع وسيعي از نقشها به افراد واگذار مي شود، خشونت به نحوي منظم كاهش مي يابد و سرانجام اينكه يك فرهنگ سياسي عام براي مديريت درست منازعه به وجود مي آيد، و مذهب و زندگي مذهبي شانس فراواني براي بيشتر مذهبي بودن و كمتر سياسي، ايدئولوژيك و ... بودن پيدا خواهند كرد. اما اگر كشوري از يك چارچوب ساختاري و فرهنگ سياسي پلوراليستي و يك نظامي اجتماعي-اقتصادي عادلانه برخوردار نباشد، هرگز نمي تواند بينش پلوراليستي را بسط دهد، حتي اگر گرايشات ليبرالي خاصي در حيات مذهبي وجود داشته باشد.
ما به خوبي مي دانيم كه اسلام مدرن، تلاشهاي ليبرالي زيادي را در حوزه مذهب از اواسط قرن نوزدهم به اين سو شاهد بوده است. اين جنبش با تركهاي جوان عثماني در دهه 1860 آغاز گرديد. اين گرايش معروف به گرايش مدرنيستي كه از سوي شخصيتهايي نظير شاه ولي الله دهلوي و سيد احمد خان در شبه قاره هند، افغاني [سيد جمال الدين اسدآبادي] و عبدو در مصر، سيد حليم پاشا، محمد عاكف و ديگران در تركيه نمايندگي مي شد عناصر ليبرال و مترقي اي در ايده ها و انديشه هاي خود داشتند. از بعضي جهات همه آنان شكست خوردند يا حداقل به سطحي كه انتظار مي رفت نرسيدند. دلايل اين شكست و ناكامي متعدد بودند كه مي توان از وجود گرايشهاي قوي محافظه كارانه، حتي تمايلات ارتجايي، سوء استفاده از مذهب براي اهداف دنيوي، ساختار سياسي ضددموكراتيك، ملاحظات نظامي و فقدان نهادهاي آموزشي ليبرال نام برد. نژادپرستي غرب، سياستهاي بين المللي امپرياليستي و فعاليتهاي ميسيونري مسيحي يك سر انگشت نمك بر اين زخم مي افزود. تمام اين عوامل به نوبه خود در ظهور به اصطلاح اسلام سياسي با دستور كار كاملاً شناخته شده حال حاضر آن كه محورهاي عمده اش سياسي هستند تا مذهبي، دخيل بودد. مذهبي بودن به معني حساسيت و آگاهي اخلاقي و مذهبي كه قرآن از آن به عنوان تقوا ياد مي كند، هميشه غني نيست، به رغم آنكه ما برخي اوقات ساده دلانه فكر مي كنيم كه هست.
با اين حال من بدبين نيستم. نياز به دموكراسي پايدار و عدالت اجتماعي-اقتصادي در حال تبديل شدن به امري ضروري و مبرم است. شمار روشنفكران مسلمان رو به فزوني است. آنان نيز (خوشبختانه) از دستاوردها و ناكامي هاي غرب آگاهي دارند. بسياري از آنان اكنون به نظر مي رسد درك مي كنند كه راه حل حداقل برخي از اين مشكلات فوري و مبرم از عرصه گسترده اي مي گذرد كه بين ليبراليسمِ تا اندازه اي تجريدي و رويه اي و جامعه گرايي (كمونيتارياليسم) سركوب گر و پسرفت گراي گسترش دارد. روشنفكران مسلمان با در اختيار داشتن ارزشهاي اسلامي كه به نحوي مناسب استقرار يافته و ره آوردهاي انديشه و علم مدرن در ذهن، بايد فهمي جديد از آنچه كه ممكن است «ليبراليسم جامعه گراي» خوانده شود عرضه بدارند. آنان در حالي كه تلاش مي كنند تا بدين هدف دست يابند بايد سعي كنند به طور دقيق با تجربه غرب از جمله ابعاد مسيحي اين تجربه به منظور آموختن از يك سو و عدم تكرار اشتباهات مشابه از سوي ديگر آشنا گردند. نگارنده خود شخصاً با ديدگاههاي آن دسته از متفكران غربي كه معتقدند مسيحيت به خصوص از دوران روشنگري به بعد تلاشهاي كافي براي تركيب ارزشهاي عقلي، علمي و ليبرال با ارزشهاي اخلاقي-معنوي مذهب انجام نداده است، موافقم.
البته كارهاي زياد ديگري وجود دارد كه آنان بايد انجام دهند. مثلاً آنان بايد سخت كار كنند تا جوي اجتماعي-سياسي به وجود بياورند كه در آن كنش مكالمه اي و «كنش ارتباطي» -اگر بخواهيم اصطلاح معروف يورگن هابرماس را به كار ببريم- بتواند بدون ترس و واهمه از هرگونه سركوب گري شكل بگيرد. فقط بدين طريق فضاي عمومي جديدي كه در آن تكثري از همه انواع حضور دارند مي تواند شكل بگيرد. پرورش از اين دست كه به نظر مي رسد از منطق خاص خود برخوردار است زندگي عملي را غنا خواهد بخشيد. بسياري از تغييرات نيك نه در نتيجه پروژه هاي خوب تعريف شده يا مشتاقانه تعقيب شده، بلكه تقريباً به عنوان محصول فرعي زندگي عملي يا «زيست-جهان» رخ خواهند نمود. مثلاً بسياري از جنبشهاي اسلام گرا نظام چند حزبي را با طرح و برنامه هاي متفاوت چيزي غير اسلامي و حتي ضد اسلامي تصور مي كردند اما امروزه آنان خود مي خواهند كه به عنوان احزاب سياسي مورد پذيرش قرار بگيرند و به ثبت برسند.
در تمامي سنتهاي بزرگ، فهم و تفسيري جديد از منابع و تجربه غني تاريخي، بايسته و ضروري است. بنا بر دلايل بسيار تاريخي و سياسي، عناصر فرهنگي مناسب گفتگو، پلوراليسم و زندگي مشترك احتمالاً هنوز در تمامي فرهنگها پرورش نيافته اند. اكنون بايد آنان را مورد تاكيد قرار داد و پرورد.
در اينجا اقدامي دو جانبه مي تواند مفيد واقع گردد: حركت از واقعيت، از مسائل و مشكلات واقعي به سمت منابع، و بازگشت از منابع به سمت واقعيت. به عبارت ديگر، هر دو روش قياسي و استقرايي را بايد با هم و در كنار هم به كار برد. در حال انجام اين كار بايد به خاطر داشته باشيم كه تمام روشهاي مناسب مربوط به مطالعات تاريخي، فرهنگي، زباني، ادبي و فلسفي احتمالاً –و در واقع حتماً- مي تواند در اين امر ياري رسان باشد. هر يك از به اصطلاح عقل مذهبي هژمونيك و ماهيت گرايي مذهبي بايد موضوع بررسي اين رويكرد علمي جامع قرار گيرد. نگارنده معتقد است كه نتايج تلاش علمي، راه را براي حذف بسياري از باورهاي سطحي و غير عقلاني، پيشداوريهاي بي پايه و اساس، بسياري از ايده ها و كاربستهايي كه ناشي از سنت و تاريخ هستند و نه مذهب، هموار خواهد ساخت.
اين امر، در صورتي كه روي دهد، بستر را براي پلوراليسم داخلي، كه در بسياري از كشورهاي به اصطلاح در حال توسعه سخت مورد نياز است، مهيا مي سازد. تمايل دارم بر اين نكته تاكيد ورزم. مثلاً از حيث تاريخي، نگرش عامه مسلمانان نسبت به اديان و مذاهب ديگر همواره از نگرش آنان نسبت به انشعابات دروني با تساهل و بردباري بيشتري همراه بوده است. اين مسئله احتمالاً در دورانهايي كه همگني اجتماعي در موقعيت خوبي قرار داشت خيلي ويرانگر نبود. اما در دوران ما كه با تنوع فرهنگي و مذهبي همراه است بايد انديشه اي كه باز و نسبت به مقوله تكثر داراي حساسيت است پرورش يابد. مسلماً واگرايي ها در همه شرايط پذيرفتني نيستند (و چه بسا نبايد هم باشند). مثلاً هيچ مسلمان متعهدي آمادگي پذيرش تفسيري كه بر اساس مباني عقلاني و متني (به مفهوم بسيار وسيع كه بخش اعظم سنت را در بر مي گيرد) مستدل و قابل دفاع استوار نباشد به عنوان تفسير اسلامي قبول ندارد.
با وجود اين، نوآوري‌ها و رويكردهاي جديد، احتمالاً حتي با هدف مطالعه و بررسي منابع اصلي، از جمله قرآن، با كمك ابزارهاي علمي مدرن نياز به تشويق و فضاي بيشتري دارند. اينجاست كه برخي از روشنفكران مسلمان با واكنشهاي مختل كننده از سوي گروه‌هاي محافظه‌كار و سنت گراي جزم انديش اسلامي رو به رو مي شوند. با اين حال حتي در اين شرايط اجتماعي، جهان اسلام نياز به مباحث عقلاني‌تر، آزادي و دموكراسي بيشتر تحت لواي حاكميت قانون دارد، كه بدون آن هيچ گونه تكثري احتمالاً امكان رويش ندارد.
......................................................................
منبع:باشگاه انديشه
 سه شنبه 16 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 568]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن