تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 21 اسفند 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دعا كردن را در هنگام رقّت قلب غنيمت شمريد، كه رقت قلب، رحمت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1864621097




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان سالهای بی کسی


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: رمان سالهای بی کسی نوشته مریم جعفری

از بالای درخت تنومند گیلاس که تازه به شکوفه نشسته بود به مادر می نگریستم. داشت تلاش می کرد مرا متقاعد کند که هر چه زودتر از درخت پایین بیایم.
- بیا پایین دختر میافتی اخه خجالت هم خوب چیزیه. من که اندازه تو بودم داداشتو زاییده بودم . این کارها برای تو عیبه اگه یکی تو رو بالای درخت ببینه چی فکر می کنه؟ لجوجانه در حال تکان دادن پاهام روی درخت گفتم - هر کی هر چی میخواد بگه من پایین نمی یام.
مادر در حال کندن گونه اش در حالی که به بالا نگاه میکرد و دستش را در برابر نور خورشید جلوی صورتش گرفته بودگفت
این اداها برای چیه؟ برای اینکه حرفتو به کرسی بنشونی؟ بیا پایین مادر بیا الان مهمانها از راه میرسند من هم هزارتا کار دارم. بیا برو لباستو عوض کن دستی به سرت بکش.
بعد برای ترساندن من ادامه داد
اگه اقا جونت بیاد و تو رو اون بالا ببینه عصبانی میشه . مگه نمیدونی چقدر به این گل و درخت ها اهمیت میده . تو با هر حرکتی کلی از شکوفه هاشو حروم میکنی. بیا پایین مادرجون بیا پایین .
دو دستم را محکم به یکی از ساقه های درخت قلاب کردم و در حال تاب خوردن میان خنده و سر و صدا گفتم
- نمی دونی مادر جون این بالا چقدر عالیه میشه سه تا حیاط اون طرفتر رو هم دید.
مادر وحشت زده زیر پای من ایستاد و فریاد زد
این چه کاریه ؟ مگه خل شدی دختر ؟ میافتی خدای نکرده می میری . فروغ اگه نیای به خدا قسم زنگ میزنم داداشتو خبر میکنم اونوقت هر چی دیدی از چشم خودت دیدی . به خیالت رسیده؟ که با این خل و چل بازیها بتونی ابرو ی من و اقا جونتو ببری ؟
من که مخصوصا جایی رفته بودم تا جلوی خواستگارها ابرو ریزی کنم با شنیدن اسم داداش فرهاد کمی در ادامه این بازی شل شدم و ارام لب ساقه تنومند درخت کهنسال گیلاس که میگفتند همسن عمه ساراست نشستم و به مادر خیره شدم . او در لباس تازه ای که به مناسبت همین مجلس خریده بود مرتب و منظم مینمود و من در حال نگریستن به او اندیشیدم که اگر موهایش را رنگ کرده بود دیگر تا این سن و سالش توی ذوق نمیزد. مادر که نرمش مرا حس کرده بود لب به نصیحت گشود و گفت
- تو که دیگه بچه نیستی مادر شانزده هفده سالته . دختر هم مثل پله باید خواستگار بیاد وبره ما که مجبورت نکردیم جواب مثبت بدی اونا میان و میرن اگه پسندیدی که هیچ اگه هم نپسندیدی میگیم نه . خوبیت نداره . این چه کاریه تا کیش به کشمش میری اون بالا؟
سرسختانه گفتم
- من هنوز بچه ام مادر جون اما شما همچین با من رفتار میکنین انگار من ترشیده ام

- اگه اینطوری رفتار کنی ترشیده هم میشی زیاد خوشبین نباش


- نخیر هیچم اینطور نیست مگه همین دختر عمو فرناز نبود که 28 سالگی شوهر کرد ؟ خیلی هم خوشبخت شده

- اره جون عمه اش مگه این که خودش بگه اگه فکر کردی که من میزارم تو توی سن اون شوهر کنی کور خوندی زود باش بیا پایین مگر نه زیر افتاب کباب میشی .


- نمی یام .

مادر که دیگر خونش به جوش امده بود کمی پایش را بلند کرد تا از من نیشگون بگیرد ولی چون دستش به من نرسید مغلوبانه گفت

- ای چش سفید مگه این که دستم بهت نرسه






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن