واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مادرم عزيز دلم
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
يک قطره از ان چکيد و نامش دل شد
مادرم می خوام از اونچه توی دلم نسبت به تو احساس می کنم ، بنویسم. یعنی می تونم؟!
من می خوام بابت خیلی چیزا ازت تشکر کنم ، و بابت چیزهای بیشتری از تو معذرت بخوام.
ازت تشکر می کنم که وسیله ای شدی ، تا وجود یابم. جسم و روحم از وجود عزیزت شکل گرفت. من که جنینی بی چیز بودم ، نفست گرمم کرد و آهنگ دلنواز قلبت ، موسیقی آرام بخشم شد. احساست نسبت به فرزندی که در رحم داشتی از همان اول ، عشق و محبت را برایم ترجمانی شیرین بود. من و تو یکی بودیم. و پسوندی که به اسمت اضافه شد:" مادر باردار"
من از اول باری افزوده بر وجودت بودم. شاید تصور می شد که این مادر روزی بارش را زمین خواهد گذاشت ، اما تو هرگز این کار را نکردی. من همیشه بار تو و تو همیشه یار من بودی.
روزهای بارداریت ، راحتی وجودت ، رعایت وجودی بود که با خود حمل می کردی. تا فرزندت متولد شد.
ازت تشکر می کنم. که مرا متولد کردی و گفتند که فارغ شدی . ولی هرگز تو از من فارغ نگشتی. باز مرا در روی سینه خود قرار دادی و گفتی فرزندم بنوش از شیره وجودم و بشنو صدای مهربان قلب مادرت را ، قلبی که با خود محبت و عشق را زمزمه مي كند و من شیرینی زندگی را با نوازشهایت حس کردم. نوازشهایی که بدون هیچ چشمداشتی بود. تو پذیرش غیر مشروطی نسبت به من روا داشتی. نوزادی بودم سست ، که هیچ خاصیتی نه برای خودم و نه برای تو داشتم. ولی تو را چون فرشته مهربانی آفریده بودند که لذت خود را در رنج نگهداری من دنبال می کردی. خواب نوشین سحرت را پیش رخ بی رمق من ، درنیم شبان ذبح می کردی. گویی که دیگر قصد نداری آرامشت را بازیابی ، گویی که آرامشت ، آرامش وجودی شده است که تو آن را فرزند خود خواندی.
ازت تشکر می کنم که زبانم را گشودی به مهر ، و سخنان دلنوازم آموختی .
ازت تشکر می کنم. که با اشکهایم گریستی و با خنده هایم ، خندیدی.
تو مرا در عین وابستگیم به وجود عزیزت، شخصیتی جداگانه دادی و مرا مشوق استقلال بودی.
تو که ریشه من بودی و وجودم ، چنان مرا جلوه دادی و خود را نادیده گرفتی که فراموش شدی.
ازت تشکر می کنم. که معنی زندگی را در گرمابخشی وجودت ، به من آموختی.
مادرم تو وجود منی، و هرگز نمی توانم تشکر گوی وجود خودم باشم ، آنطور که باید و شایسته.
تو واسطه آفریدن منی ، و من نه از آفریدگار و نه از واسطه او نتوانم که تشکری شایسته کنم.
و اما از تو معذرت می خواهم
ازت معذرت می خواهم که نشناختمت آنطور که هستی.
پنداشتم که با دسته گلی ، یا هدیه ای قدرشناسی ام را به تو نشان مي دهم و این اشتباهی بزرگ بود.
تو مرا می خواهی ، تو وجودم را می طلبی ، چونکه از وجودت هستم. تو نیازمند گل و شیرینی و هدیه نبودی. تو دوست داشتی که تعلقی که به هم داریم ، برایم روشن باشد.
تو دوست داری که خود را از تو جدا حس نکنم.
تو دوست داری که بدانم وجودمان و روحمان یکی بوده است .
از تو پوزش می خواهم که محبتم فیزیکی شد و در هدیه ای خلاصه شد.
لبخند گرمم را برایت عیان نکردم.
توجه بی واسطه و بی شرط خود را برایت به ظهور نرساندم.
کثرت بارهایی که بر خود تحمیل کردم ، موجب فراموشی یار دیرین مادرم – آن تجلی مطلق عشق – شد.
و امروز تو باز هم غریبی و تنها. در اوج سرو صداهایی که به اسم مادر می شود باز تو در چشمهایم می نگری تا شاید گرمای محبت فرزندت را ببینی. در کلامم دقت می کنی تا عطش قدرشناسی فرزندت را با لبخندت سیراب کنی.
تو امروزهم که خسته تر از گذشته ای ، در پیش فرزند جوانت بر می خیزی و لیوانی آب خنک به دستانش می دهی. و این استعاره را می فهمم که مي گويي: " فرزندم تو همیشه تشتنه وجود مادرت هستی".
مادرجونم منو ببخش که فراموش کردم ؛ تو قبل از اینکه مادرم باشی ، یک زن هستی و قبل از اینکه یک زن باشی ، یک انسانی شریف هستی. تو هزاران رسالت انسانی به جز مادری من بر عهده داری.
پس من اگر بخواهم که امروز قدر تو را بدانم باید قدر زن بودن تو را نیز بشناسم و پیشتر از آن نیز، باید به انسان ارزش نهم.
چگونه می توانم عاشق انسان نباشم ولی مادرم را دوست داشته باشم.
مادری؛ تنها یکی از رسالتهای انسانی به نام زن است. و من اگر بخواهم از تو مادر نازنینم تشکر کنم باید از همه خوبیهایت – نه فقط از مادریت – تشکر کنم.
و وقتی تو مادر خوبم را می بینم و شناخت خود را توسعه می دهم ، می بینم که تو همسر خوبی برای پدرم ، خواهری برای برادرت ، و دوستی خوب برای دوستانت ، شاگرد خوبی برای معلمت ، همیسایه وظیفه شناسی نسبت به همسایگان و شهروند محترمی برای همشهریهایت بوده ای.
و اکنون اگر بخواهم که همه خوبیهایت را بر شمرم پایانی نیست و اگر بخواهم از اصل وجودت تشکر کنم ، باید از همسری خوبت ، از خواهری مهربانانه ات و از همه رسالت هایت تشکر کنم.
خلاصه اینکه اگر بخواهم قدر مادر را بدانم ، باید قدر همسرم ، قدر دخترم ، قدر ناموسم و قدر جنس زن و در نهایت قدر و عظمت انسان را بشناسم و احترام بگذارم.
پس مادرم تو با همه انسانها بلکه بالاتر تو با همه آفرینش یکپارچه ای و اگر بخواهم که تو را قدر بدانم باید هستی را قدر بدانم و "هستی بخش" را بپرستم که وجودم و وجودت را با عشق عجین کرد و آفرید.
پس من امروز و روزهای دگرتو را فراتر از روز زن و فراتر از هدیه ها و کادوها می نگرم
من تو را و خود را یکپارچه با هستی می بینم. و وظایفم و رسالتم را نسبت به تو و خودم و هستی به جا خواهم آورد تا وجودت را به واقع قدرشناس باشم.
مادرم شبنم گلبرگ حيات
پدرم عطر گل ياس بقاست
مادرم وسعت دريای گذشت
پدرم ساحل زيبای لقاست
مادرم آئينه حجب و حيا
پدرم جلوه ايمان و رضاست
مادرم سنگ صبور دل ما
پدرم در همه حال کارگشاست
مادرم شهر اميداست و هنر
پدرم حاکم پيمان و وفاست
مادرم باغ خزان ديده دهر
پدرم برسرما مرغ هماست
مادرم موی سپيد کرده زحزن
پدرم نقش همه خاطره هاست
مادرم کوه وقار است و کمال
پدرم چشمه جوشان عطاست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]