واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پانتهآ ملکه شوش و بانویی بسیار زیبا بود که از این حیث مثل و مانند نداشت. این زن همسر "آبراداتاس" پادشاه شوش بود. چون پادشاه آسور از قدرت کوروش و امکان حمله او به کشورش بیمناک شده بود هم پیمان خود، آبراداتاس را نزد پادشاه باختر گسیل داشت تا با او پیمانی برای دفاع در برابر حمله کوروش منعقد کند. اما قبل از اینکه این پیمان منعقد شود، کوروش آسوریها را در جنگ شکست داد. سپاهیان ماد غنائمی را که در نتیجه جنگ مذکور به دست آورده بودند بین خود تقسیم کردند و ملکه شوش را که به عنوان جزیی از غنایم محسوب می شد نزد کورش فرستادند. کوروش چون دید، شوهر زن غایب است، پانتهآ را به آراسپ مادی، که از زمان کودکی دوست وی بود، سپرد تا شوهرش برگردد.
آراسپ قبول کرد که از زن نگهداری کند ولی به کوروش گفت لازم است او را ببینی تا بدانی که وجاهت این زن به چه اندازه حیرت انگیز است کوروش در جواب گفت : «من نمی خواهم این زن را ببینم زیرا میترسم که فریفته زیبائی او گشته، زن را به شوهرش پس ندهم.
بمناسبت این مطلب بین آراسپ و کوروش مباحثه ای شروع شد. اما آراسپ در مقابل رای کوروش تسلیم شد و بعهده گرفت زن را حفظ کند تا شوهرش برگردد. پس از آنکه کوروش، پانته آ را به او سپرد، آراسپ عاشق این زن گردید و نتوانست خودداری کند و به زن تکلیف کرد که به او دست بزند. پانته آ، چون شوهر خود را دوست میداشت، این تکلیف را رد کرد، چندانکه آراسپ بر اصرار خود افزود، زن بیشتر پافشرد، تا آنکه آراسپ او را به جبر تهدید کرد. پانته آ، که تا این وقت نمیخواست به کوروش شکایت کند، تا مبادا باعث کدورت در میان دو دوست گردد، بالاخره مجبور شد و کسی را فرستاد تا قضیه را به او اطلاع دهد. آراسپ چون دید که کوروش از قضیه آگاه شده، سخت ترسید و از اینکه شرافت خود را موهون کرده بود پشیمان شد. بعد کوروش او را خواست و چون دید آراسپ غرق اندوه است، برای تسلی به او گفت : «شنیده ام ، که خدایان نیز در مسئله عشق از لغزش مصون نیستند.(عقیده یونانیها ) و دیگر اینکه من مسبب این وضع تو شده ام ». آراسپ فریاد زد: «کوروش، امروز تو به دیروزت می ماند. به ضعف انسان با اغماض مینگری، ولی از وقتی که مردم شنیده اند تو از رفتار من ناراضی هستی، همه به من می خندند و مرا خوار میدارند». کوروش گفت :« از تقصیرت میگذارم چون این وضع تو برای کاری، که در نظر دارم ، خوب است. باید نزد دشمنان ما رفته چنان رفتار کنی که همه تو را دشمن من دانسته بخود راه دهند، بعد سعی کنی که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن و قوا و نقشه های او تحصیل کرده به من رسانی. آراسپ گفت : «چنین کنم و در مقابل عنایتی که بمن کرده و از تقصیرم درگذشته ای ، با جان و دل خدمت خواهم کرد». چون آراسپ به مقصد روانه شد و پانته آ خبر حرکت او را شنید، کسی نزد کوروش فرستاده و پیغام داد: «اگر آراسپ بطرف دشمنان تو رفت، مغموم مشو. اجازه بده عقب شوهر خود فرستم وقتی که او آمد، خواهی دید که او برای تو صمیمی تر از آراسپ خواهد بود». کوروش این پیشنهاد را پذیرفت و فردی را بطرف شوهر او روانه کرد. همین که آبراداتاس رمز زن خود را شناخت ، با دوهزار سوار بدیدن کوروش شتافت . چون به پیش قراول ی رسید، ورود خود را اطلاع داد و کوروش امر کرد او را به خیمه پانته آ بردند. وجد و شعف زن و شوهر را حدّی نبود.
پانته آ از اخلاق پاک کوروش و خودداری او و عطوفتی که ابراز کرده بود، صحبت داشت . شوهرش به او گفت : بعقیده تو من اکنون چه باید بکنم ،تا حقشناسی خود و تو را نسبت به او بجا آورده باشم ؟ پانته آ جواب داد: «سعی کن نسبت به او همان حسی را بپروری ، که او نسبت به تو پرورد». پس از آن آبراداتاس نزد کوروش رفت و همینکه او را دید، دستش را گرفت و گفت : «در ازای نیکی هائی که به من و زنم کرده ای ، من به از این چیزی نمیتوانم بگویم که خود را مانند دوست و چاکر و متّحدی به اختیار تو میگذارم . در هر کار که خواهی انجام دهی ، من به کمک تو با تمام قوا خواهم شتافت ». کوروش جواب داد: «پذیرفتم. از این به بعد تو باید غذا را در خیمه من با دوستان خودت و من صرف کنی ». پس از چندی آبراداتاس دریافت که کوروش عرابه های داس دار و اسبهای زره پوش را خیلی می پسندد. بر اثر آن صد عرابه داس دار بساخت، اسبهای این عرابه ها را نیز از سواره نظام خود انتخاب کرد.
هنگامیکه کوروش از نقش دشمنان با خبر شد، آبرداتاس از کوروش خواست اجازه دهد مسئولیت ارابه هایی را که قرار است در صف اول جبهه به دشمن حمله کنند به عهده او بسپارد. کوروش به «آبراداتاس» دست دوستی داد و او را به سرداری لشکر در یورش ایران به مصر برگماشت. همینکه آبرداتاس مسلح شد و میخواست سوار عرابه شود، پانته آ به حضار امر کرد کنار روند و به شوهر خود گفت : «آبراداتاس، اگر زنانی هستند که شوهرشان را بیش از خودشان دوست دارند، من گمان میکنم که یکی از آنها باشم. قسم به عشق من نسبت به تو، و عشقی که تو به من می پروری، من ترجیح میدهم که تو را زیر خاک مانند یک سرباز نامی ببینم تا اینکه با یک مرد بی شرف زندگانی بی نام را بسر برم . به این درجه یقین دارم که تو و من برای جوانمردی ساخته شده ایم . کوروش بعقیده من حق دارد که ما را حقشناس بیند، وقتی که من اسیر و از آن او شدم ، نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند، یا مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند، بلکه مرا برای تو حفظ کرد، مثل اینکه زن برادر او باشم . بعد چون آراسپ که مستحفظ من بود فرار کرد، من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بیائی و برای او متحدی با وفاتر و مفیدتر ازآراسپ باشی ». آبراداتاس از سخنان پانته آ مشعوف شد، دست خود را بسر او گذاشت و چشمانش را به آسمان بلند کرده چنین گفت : «خدایا چنان کن که من شوهری باشم لایق پانته آ و دوستی در خور کوروش، که با ما مردانه رفتار کرد ». سپس در عرابه را باز کرده سوار شد و چون در گردونه جاگرفت، پانته آ که دیگر نمیتوانست شوهر خود را ببوسد، عرابه را چند بار بوسید. پس از آن دیری نگذشت که عرابه دور شد و پانته آ از عقب آن براه افتاد، بی اینکه او را ببیند.
آبراداتاس بسیار مردانه با دشمن جنگید و سرانجام با واژگون شدن عرابه اش در زیر پای اسبان جان سپرد. یکی از خدمه ها این خبر را به گوش کورش رسند و گفت: « آبراداتاس در جنگ مصریها کشته شد، چنانکه گویند، زنش جسد او را یافته و بر عرابه او گذارده به کنار رود پاکتول برده. در آنجا خواجه ها و خدمه او در زیر یکی از تپه های همجوار، مشغول کندن قبر شده اند. زنش روی خاک نشسته، سر آبراداتاس را روی زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را به جسد او پوشانیده ». کوروش چون این بشنید با هزار سوار به محل مزبور شتافت. پیش از حرکت امر کرد که بهترین لباس و زینتها را بیاورند تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عده زیادی اسب ، گاو و حشم دیگر آماده سازند تا برای او قربان کنند. چون کوروش به پانته آ رسید و دید که او روی خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو اوست، با درد و اندوه چنین گفت : «افسوس ای دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتی و درگذشتی ». این بگفت و دست مرده را گرفت ، ولی این دست در دست کوروش بماند، زیرا یک نفر مصری آنرا با تبر از بدن جدا کرده بود. این منظره بر تاثر کوروش افزود و پانته آ فریادهای دردناک برآورد، دست را از کوروش گرفت و بوسید و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت : «کوروش، تاسف تو چه فایده برایت دارد، من سبب کشته شدن او شدم. او هیچگاه در فکر خود نبود، بلکه میخواست همواره به تو خدمت کند، او مرد و بر او ملامتی نیست ، ولی من که به او پندها را میدادم ، هنوز زنده ام و پهلوی او نشسته ام ». وقتی که پانته آ این سخنان را میگفت، کوروش ساکت بود و همواره اشک میریخت . بالاخره خاموشی را قطع کرده چنین گفت : «بلی، او با بزرگترین نام درگذشت، او فاتح ازدنیا رفت. چیزی را که من به تو میدهم و برای جسد اوست بپذیر». کوروش سخن خود را دنبال کرده گفت : «افتخارات دیگری برای او ذخیره شده ، برای او مقبره ای خواهم ساخت که در خور مقام تو و او باشد و قربانی هائی خواهم کرد که شایان یک نفر دلیر است اما درباره خودت باید بدانی که بی کس نخواهی بود. من به عقل و سایر صفات حمیده تو با احترام می نگرم. من کسی را می گمارم که هرجا خواهی بروی راهنمای تو باشد. همینقدر بگو کجا میخواهی بروی ». پانته آ گفت : «کوروش ! بیهوده بخود رنج مده، من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا میل دارم بروم».
کوروش رفت و بی اندازه متاسف بود از حال زنی که چنین شوهری را از دست داده و از وضع شوهری که چنین زن را دیگر نخواهد دید. پس از رفتن او پانته آ خواجه هایش را به این بهانه که میخواهد تنها برای شوهر خود سوگواری کند، دور کرد. فقط دایه اش را نگاهداشت به او گفت پس از اینکه من مردم جسد من و شوهرم را با یک قالی بپوش. دایه اش هرچند کوشید که او را از خودکشی بازدارد موفق نشد چون دید که حرف هایش نتیجه ندارد جز آنکه خانمش را برآشفته میکند، نشست و به گریه و زاری پرداخت. پانته آ خنجری را که از دیرگاه با خود داشت کشید، ضربتی به خود زد و سرش را بر سینه شوهرش گذارده جان تسلیم کرد. دایه فریادهای دردناک برآورد و بعد جسد زن و شوهر را چنانکه پانته آ گفته بود پوشید. بزودی خبر این اقدام پانته آ به کوروش رسید و او با حال اضطراب آمد تا مگر بتواند علاجی بیندیشد. خواجه های پانته آ چون از قضیه آگاه شدند هر سه خنجرها را کشیده در همانجا که بودند انتحار کردند پس از این منظره دهشتناک، کوروش با دلی دردناک و پر از حس ّ تقدیس برای پانته آ مراسم دفن باشکوهی برای زن و شوهر بعمل آمد و مقبره وسیعی برای آنان ساختند.
بر گرفته از : کتاب کورش نامه گزنفون / کتاب تاریخ ایران باستان-حسن پیرنیا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]