واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: زندگی نامه ارنست همینگوی
ارنست همینگوی Ernest Hemingway نویسنده رئالیست و بزرگترین رمان نویس آمریکاییدر ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در «اوک پارک » (۱) (حومه شیکاگو ) از توابع ایالات « ایلی نویز » (۲) به دنیا آمد و در دوم جولای ۱۹۶۱ در «Ketchum » واقع در ایالت « آیداهو » (۳) هنگامی که تفنگ شکاری خود را پاک می کرد اشتباهاً هدف گلوله خود قرار گرفو بامرگ او درخشان ترین چهره ی ادبیات قرن بیستم آمریکا ناپدید گردید. پدرش دکتر «کلارنس همینگوی» مردی سرشناس و قابل احترام بود و علاوه بر پزشکی به شکار وماهیگیری نیز علاقه داشت. دکتر کلارنس همسری داشت پرهیزگار و با ایمان که انجیل میخواند و با اهل کلیسا محشور بود و از او صاحب شش فرزند بود. دومین فرزند این پزشک «ارنست» نامیده می شد. چون پدر و مادرش با هم توافق و تجانس اخلاقی نداشتند ، ارنستاز این حیث دچار زحمت و اِشکال بود. مادر به فرزند خود توصیه می کرد که سرود مذهبییاد بگیرد، اما پدرش چوب و تور ماهیگیری به او می داد که تمرین ماهیگیری کند. در دهسالگی پدرش او را با تفنگ و شکار آشنا ساخت. در دبستان همینگوی احساس کرد که ذهنشبرای ادبیات مستعد است و شروع به نوشتن مقالات ادبی، داستان و روزنامه ای که خودشاگردان اداره می کردند، نمود. رفقای وی سبک انشای روان او را می ستودند؛ با وجوداین عملاً علاقه و محبتی به او نشان نمی دادند، گویی در نظر آنها برتری و امتیازگناهی نابخشودنی بود. ارنست به ورزش خیلی علاقه نشان می داد و به قدری در این کاربی باک بود که یکبار دماغش شکست و بار دیگر چشمش آسیب دید! تنفر از خانواده ودبستان هم موجب شد که وی هر دو را ترک گوید. او دوبار گریخت، بار دوم غیبت او چندینماه طول کشید؛ می گفتند او در به در شده و به شداید و سختی های زندگی تن در داده وتجربیاتی اندوخته است. او گاهی در مزرعه کارگری می کرد، زمانی به ظرف شویی دررستوران ها می پرداخت و مدتی نیز به طور پنهانی به وسیله قطارهای حامل کالای تجارتیاز نقطه ای به نقطه ی دیگر سفر می کرد.بالاخره وی تحصیلات متوسطه ی خود را در مدرسهعالی اوک پارک به اتمام رسانید. او با خانواده ی خود تعطیلات تابستانی را در میانجنگلی نزدیک میشیگان که به نزهت و خرمی معروف است، می گذرانید. در آنجا ارنست کوچکلذت شکار و ماهیگیری را دریافت. در سومین سالگرد تولدش، پدرش برای نخستین بار او رابه ماهیگیری برد. این گردش، فوق العاده از کار درآمد. اما تابستان هایی که درمیشیگان سپری می کردند، به همینگوی چیزی بیش از عشق مادام العمر به مزارع وجویبارها داد. او از میان خاطرات این ایام، محل ها و شخصیت های بعضی از بهترینداستان هایش را بیرون می کشید. همینگوی مناظر آن جنگل ها را در داستان های اولیهخود که در پاریس منتشر می نمود منعکس ساخته است. این نویسنده نیز مانند بسیاری ازمعاصران خود تحصیلاتی عالی و دانشگاهی نداشت. وقتی در سال ۱۹۱۷ آمریکا هم درگیر جنگجهانی بزرگ شد، همینگوی با سری پر شور خود را سرباز داوطلب معرفی نمود ولی به خاطرمعیوب بودن چشم، ورقه معافی به دستش دادند. در همان اوان با مدیر روزنامه «کانزاسسیتی استار» که در «میدل وست» منتشر می شد آشنا شد و مدت دو ماه رپورتاژهایی برایروزنامه مزبور تهیه می کرد. بعدها نیز رانندگی آمبولانس صلیب سرخ را به عهده گرفت وبه جبهه جنگ ایتالیا رهسپار گردید. در زمان جنگ، یک روز که با آمبولانس خود به کمکمجروحین می شتافت زخمی شد، جراحتش وخیم و خطرناک بود و بر اثر آن به وی مدال جنگیایتالیا دادند و همچنین از دولت متبوع خود مدال نقره ای دریافت داشت. اثر زخم وجراحات این جنگ بعدها در ساق پایش تا مدتها باقی ماند. همینگوی به «شیگاگو»(۴) برگشت و با نویسندگان بزرگی مانند «شروود آندرسون»(۵) و همچنین «جان دوس پاسوس» (۶) آشنا شد. در این موقع دختر جوان و روزنامه نویسی به نام «هدلی ریچاردسون» (۷) علاقهو توجهش را به خود جلب کرد و در نتیجه با هم ازدواج کردند. در سپتامبر ۱۹۲۱ زن وشوهر جوان به صورت دو خبرنگار عازم میدان جنگ یونان و ترکیه شدند. با وجودی کههمینگوی از جنگ سابق خاطرات تلخی داشت و دوبار هم زخمی شده بود، میدان جدید نبرد رابا آغوش باز استقبال کرد. جنگ ترک و یونان نیز به نفع ترک ها و «کمال آتاتورک» پایان یافت و همینگوی از آنجا به پاریس رفت. در پاریس برحسب توصیه «آندرسون» با «گرترود استن» (۸) نویسنده آمریکایی که در فرانسه موطن اختیار نموده بود، آشنا شد ودر مکتب ادبی او به پرورش استعداد نویسندگی خود پرداخت و شروع به نوشتن سرگذشت هایکوچک و ساده ای کرد. گرترود استن مردی چاق، جدی و بی گذشت بود با این وصف بین او وهمینگوی خیلی زودی علایق و روابطی برقرار گردید و هر دو از معاشرت همدیگر لذت میبردند. همینگوی در پاریس علاوه بر گرترود استن با «پیکاسو» و «سزان» نیز آشنایییافت. آنها از خواندن نوشته های سلیس، روشن، بی ابهام و در عین حال عامیانه و سادهی همینگوی که مانند آب صاف و زلال بود استفاده می بردند. نخستین آثار و داستانهایهمینگوی سر و صدای زیادی ایجاد کرده بود. آن موقع هدلی همسر همینگوی باردار بود وچون از این طرز شهرت خوشش نمی آمد، روزی با اطلاع شوهرش پاریس را به قصد شیکاگو ترککرد تا کودکش در دیار خودش متولد شد. در مدتی که هدلی در آمریکا وضع حمل کرد و بهپاریس بازگشت، همینگوی چند سرگذشت و نوول تازه به وجود آورد. این نوول ها و داستانها مانند میخ محکم و سخت بود.
یکی از آنها موسوم به «پنجاه هزار دلار» بود که درآن ماجرای زندگی مرد ورزشکار و مشت زنی تصویر گردیده بود. اسم نوول دیگر وی، «هفتهنامه آتلانتیک» (۹) بود که پس از داستان قبلی به وجود آمده و به چاپ رسیده بود ومجله ی پرتیراژی آن را به صورت پاورقی منتشر ساخت. هر کس نوول اخیر را می خواند بهچیره دستی و مهارت همینگوی در ادبیات و روان نویسی او پی می برد . خوشبختانه همیننوول بیست صفحه ای اسم نویسنده را بر سر زبان ها انداخت و مشهورش ساخت. انتشار نوول «هفته نامه آتلانتیک» سبب شد که خیلی از روزنامه ها و مجلات از او تقاضای داستان وپاورقی جدید نمایند. وقتی که آنها خواستند با وی قرار داد ببندند، وی رد کرد. نهاینکه از پول و اجرت نویسندگی بدش می آمد ، بلکه اصلاً او فکر نمی کرد که باید آثارقلمی را فروخت. زیرا می گفت: «نویسنده آزاد و سرخود بودن، ارزشش برای من بیش ازاینهاست، آنچه آرزوی من است خوب چیز نوشتن است.... با قناعت زندگی می کنم و در عوضهر چه دلم بخواهد چیز می نویسم.» همینگوی در موقع توقفش در پاریس به قدری در غذاقانع بود که یک ظرف سیب زمینی پخته برای هر وعده غذای او فقط پنج فرانک تمام می شد! وی در آثارش فقط از افکار و عقیده خود پیروی می نمود و می دانست اگر بنا شود پایدستمزد به میان آید باید از سلیقه ی شخصی عدول کرد. قطعات گوناگون شعر او در سال ۱۹۲۳ در مجله «شاعری Poetry» چاپ شد و در همین سال همینگوی در شهر «دیژون» (۱۰) فرانسه کتاب کوچکی به نام «سه سرگذشت و ده قطعه شعر» نوشت و به چاپرسانید.
در سال ۱۹۲۴ کتاب «در زمان ما» را در پاریس انتشار داد که باردیگر با ملحقات و اضافاتی آن را در آمریکا به چاپ رسانید و نوول های کوتاه و سادهای را در بین فصول کتاب سابق جای داد. در سال ۱۹۲۷ وی کتاب «مردان بدون زنان» رامنتشر کرد. انتشار این کتاب همینگوی را تا مقام یک نویسنده استاد بالا برد و وی رامظهر مکتب خاص داستان نویسی مترقی قرار داد. در همین سال (۱۹۲۷) هدلی - همسرش - باوجودی که با عشق قدم به میدان زناشوئی گذشته بود پیوند و علاقه خود را از اوگسست.همینگوی در این باب گفته بود: «هرکس در زنان بزرگواری و وفا بجوید، احمق است.» نویسنده جوان علیرغم این بی وفایی، به زودی با زن دیگری به نام «پولین» پیمانزناشویی بست. پولین، زنی زیبا و دوست داشتنی بود و ریاست گروه نویسندگان روزنامه «وگ» (۱۱) را به عهده داشت. آثار و نوشته های همینگوی با آنکه به حد اعلای شهرت میرسید با پیروزی مالی توأم نبود، ولی وقتی کتاب «بیوگرافی نویسندگان آمریکایی مقیمپاریس» را انتشار داد درهای موفقیت به رویش گشوده شد. این نخستین بار بود کههمینگوی می فهمید موفقیت در نویسندگی چه طعمی دارد. همه کسانی - اعم از آمریکایی،انگلیسی و فرانسوی - که این کتاب را خوانده اند، توانایی و قدرت قلم او را ستودهاند و عقیده دارند که در آن تازگی و ابتکار وجود دارد. به دنبال انتشار این کتاب،کتاب دیگری موسوم به «آدم کشها» به منزله ی شاهکاری به عشاق علم و ادب عرضه گردید. در سال ۱۹۲۸ وی اروپا را به قصد اقامت در سواحل اقیانوس ترک کرد. شهر «کی وست» (۱۲) فلوریدا مقدمش را گرامی شمرد. مردم او را با شکم گوشتالو و برآمده و ریش انبوه و یکلقب پاپا در آن شهر دیدند.
ثمره نخستین ازدواج همینگوی پسری بود به نام «جان». «پولین» زن دومش نیز دو پسر برای او آورد، یکی «پاتریک» در سال ۱۹۲۹ و دیگری «گرگوری» در سال ۱۹۳۲.در ۱۹۲۹ وی کتاب «وداع با اسلحه» را منتشر کرد که در آن بهجنگهای ایتالیا اشاره نموده است. همینگوی در سال ۱۹۳۲ کتاب «مرگ در بعدازظهر» راانتشار داد. این کتاب از آن نظر که نویسنده حالات و جزئیات مربوط به مرگ را با قلمیسحّـار و سبکی بسیار بدیع تشریح می کند در ادبیات آمریکا و در میان آثار خود اواهمیت فراوان دارد. در سال ۱۹۳۳ وی کتاب «برنده سهمی ندارد» را به رشته تحریر کشید. همینگوی شکارچی بسیار ماهری بود و اغلب برای شکار شیرو حیوانات خطرناک دیگر بهسرزمین آفریقا سفر می کرد و تأثراتی را که در این شکارها پیدا کرده بود در کتاب «تپه های سبز آفریقا» منعکس نموده است. وی این کتاب را در سال ۱۹۳۶ منتشر کرد. درهمین سال کتاب های «زندگی اهالی پاریس» و «کشتن برای اجتناب از کشته شدن» را نگاشت. درسال ۱۹۴۰ همسر دومش نیز با او قطع علاقه کرد. همینگوی در اواخر همین سال با خانمیرمان نویس به نام «مارتاژلورن» برای سومین دفعه ازدواج کرد. این دو نفر پس از عروسیبه «چین» سفر کردند و مدتی هم در «کوبا» به سر بردند.
در سال ۱۹۳۷ وی کتاب «داشتن و نداشتن» را منتشر کرد که شهرتش افزوده گردید.در سال ۱۹۳۸ همینگوی مجموعهداستان های «ستون پنجم» را منتشر نمود. پس از آغاز جنگ های داخلی اسپانیا، وی باعده ای از روشنفکران آمریکا برآن شدند که با جمهوری طلبان اسپانیا همراهی نمایند. همینگوی پس از آن که دوبار در مراحل مختلف جنگ اسپانیا شرکت کرد در «کی وست» فلوریدا ساکن شد و به نوشتن آثار پرارزشی مانند ماجرای «هاری مورگان قاچاقچی» پرداخت. این کتاب خصیصه ی دیگری از ارنست همینگوی را که همان وجدان اجتماعی او استبه خوبی آشکار می سازد، چنانکه همین خصیصه در یکی دیگر از شاهکارهای او به نام «ناقوس مرگ که را می زنند؟» اثری که اشتباهاً تحت عنوان «زنگها برای که به صدا درمی آیند» ترجمه شده است، به نحو بسیار بارزتری تجلی کرد. کتاب اخیر راجع به جنگ هایداخلی اسپانیا است که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و قهرمانش مردی به نام «روبرت جردن» یاخود همینگوی است. همینگوی در دوران جنگ دوم بین المللی رابط ارتش در انگلستان وفرانسه بود و مدتی به جز مقالاتی چند، چیزی منتشر نمی کرد، تا جایی که همشهریانشگمان می کردند که استعداد و قدرت نویسندگی هنرمند محبوبشان رو به زوال رفته است. پساز جنگ در هتل «ویز» اقامت کرد و شروع به نوشتن کتابی درباره دومین جنگ نمود ولی دراثر درد چشم آن را نیمه تمام گذاشت و در عوض به شکار پرداخت. او بعدها رمان کوتاهیکه در آن شرح آخرین عشق خود را که مربوط به زن جوانی بود که به یک سرهنگ ترش و تلخو ناراحت تعلق داشت، نوشت. «ماری ولش» چهارمین زن و یا آخرین همسر او نیز برایروزنامه ها مقاله می نوشت. همینگوی با این زن در «هاوانا» (۱۳) در منزلی به نام «فری ویژی» زندگی می کرد. او کوبا را دوست داشت و از سکوت و آرامش محیط آن جا لذتمی برد. در «هاوانا» خیلی از اشخاص به دیدن او رفتند که در بین آنها ستارگانهالیوود و رجال درجه اول اسپانیا نیز بودند و نویسنده بزرگ با ریش سفید و قیافهمقدس از آنها پذیرایی می کرد. در سال ۱۹۵۰ رمان جدیدی از این نویسنده به نام «آنطرف رودخانه در میان درختان» منتشر شد. این کتاب داستان عشق بی تناسب یک افسر پنجاهساله ی آمریکایی نسبت به یک دختر نوزده ساله ونیزی است. بالاخره در سال ۱۹۵۲ شاهکارجاودان خود را به نام «پیرمرد و دریا» به رشته تحریر کشید و به اوج شهرت و عظمتادبی صعود کرد و آمریکایی ها دانستند که قدرت هنری نویسنده محبوبشان زوال نپذیرفتهاست. این اثر بی مانند در سال ۱۹۵۳ به دریافت جایزه «پولیتزر» و در سال ۱۹۵۴ بهدریافت جایزه ادبی نوبل نائل گردید. ارنست همینگوی در سال ۱۹۶۱ در گذشت و با مرگشیکی از تابناک ترین چهره های ادبی آمریکا از میان رفت. او معمولاً ساعت پنج و نیمصبح سر از بالین خواب بر می داشت و شروع به کار می کرد و معمولاً بامداد چیز مینوشت و یا مقابل ماشین تحریر آن را دیکته می کرد. بعد از ظهرها اگر هوا مساعد بودبه وسیله کشتی یا زورق به صید ماهی می پرداخت. «همینگوی» همیشه فکر می کرد و میگفت: «یک نویسنده باید تماس خود را با طبیعت حفظ کند.» از آثار دیگر وی می توان «سیلابهای بهاری»، «تعظیم به سویس»، «خورشید همچنان می درخشد»، «برفهایکلیمانجارو»، «یک روز انتظار»، «به راه خرابات در چوب تاک»، «پس از طوفان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 587]