تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831185629




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

الهه ناز (جلد دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: الهه ناز (جلد دوم) - قسمت اول - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

جلد دوم ، خاطرات گیسو
سالها از آن روز پاییزی می گذرد.از آن روز غم انگیزی که فهمیدم دیگر مونسی ندارم .بارها در خواب دیده ام گیتی در جای باشکوه زندگی میکند و خیلی شاداب است .انگار آنجا خوشبخت تر از اینجاست .باری تصمیم گرفتم قلم گیتی عزیزم را زمین نگذارم ووقایع بعد از مرگش را روی کاغذ بیاورم

********************** منصور، بعدها آن روز شوم مهرماه را اینطور بیان کرد:
صبحونه مو خوردم .وقتی از سر میز بلند شدم و از سالن غذاخوری بیرون اومدم، دیدم آذر چمدون به دست کنار در ورودی ساختمان ایستاده.انگار عجله داشت .مضطرب بنظر می رسید .گفتم:داری می ری؟
پاسخ داد:بله دوست ندارم پلیس خبر کنین
در هر صورت ، بدی دیدی حلال کن.ما دوست نداریم کسی از پیش ما دلگرفته بره . ولی دلم گرفته و قلبم شکسته.البته مطمئنم به زودی تشکین پیدا میکنه با تعجب بهش خیره شدم.
خداحافظ بزودی می فهمین بیرون کردن من یعنی چی. و چمدان را برداشت و رفت همینکه داشت می رفت احساس خوبی داشتم. احساس میکردم بدبختی از ما فاصله میگیره .انگار دنیا رو به من داده بودن .با خیال راحت کمی در باغ قدم زدم .چند دقیقه بعد به ساختمون برگشتم .دیدم ثریا سراسیمه از پله ها پایین میاد ومنو صدا میکنه
آقا!آقا! چی شده ثریا؟ خانم!خانم! از گریه و هیجانش اصلا نفهمیدم پله ها را چطور سه تا یکی بالا رفتم. در اتاق باز بود. گیتی با رنگ وروی برافروخته روی زمین مثل مار به خودش می پیچد .از شدت حالت تهوع نمی تونست حرف بزنه.در آغوش گرفتمش .
چی شده گیتی؟ چرا یه دفعه اینطوری شدی؟ثریا! اورژانس خبر کن.سریع! با دست یقه پیرهن منو گرفته بود و با التماس نگاهم میکرد. حتی نمی تونست خوب نفس بکشه. انقدرخودم رو باخته بودم که نمی دونستم باید چکار کنم .بسختی گفت: منصور ، دارم می میرم ، کمکم کن
این چه حرفیه گیتی؟ سعی کن برگردونی، احتمالا مسموم شدی عزیزم .چیزی نیست دستم رو تو دستش گرفت .با همان حالت معصوم وملتمسانه که به من نگاه میکرد بوسه ای بدست من زد و گفت: منصور منو حلال....... وچشماش بسته شد
گیتی!گیتی! تو صورتش زدم .فریاد کشیدم ، تکونش دادم. اما دیگه تو این دنیا نبود. با ناباوری بهش خیره شده بودم، هنوز دستهاش گرم بود. باورم نمیشد مرده .جرات نداشتم سرمو رو قلبش بذارم وجواب سوالم رو بگیرم. ثریا دو زانو رو زمین نشست و تو سرش کوبید و زد زیر گریه .فریاد کشیدم : برای چی گریه میکنی ثریا؟ اون نمرده، بیهوش شده .برو ببین آمبولانس اومد یا نه ثریا بی رمق بلند شد و با گریه از اتاق بیرون رفت.گیتی رو بغل گرفتم .بوسیدمش .تو گوشش گفتم: نگران نباش، الان می رسن عزیزم.
آمبولانس رسید .دو نفر وارد اتاق شدن .از من خواستن کنار برم .صدای قلبش را گوش کردن، مردمک چشمش رو معاینه کردم، نگاهی به من کردن وگفتن: متاسفیم آقا، تموم کرده
سرم رو میون دو دست گرفتم و لبه تخت نشستم .دیگه نه چیزی می شنیدم ، نه چیزی می دیدم ، جز صورت گیتی .صدای گریه و شیون ثریا، محبوبه و صفورا را می شنیدم ، ولی دیگه چیزی یادم نمیاد ، تا تو اومدی گیسو.
وقتی ثریا زنگ زد و گفت : خودتون رو برسونین گیتی خانم حالشون خیلی بده.اصلا نفهمیدم چطور لباس عوض کردم و چطور ماشین گرفتم و به منزل گیتی آمدم .هیچکس را ندیدم .از پله ها بالا رفتم .صدای گریه وشیون قلبم را لرزاند .زانوهایم سست شد .جرات نداشتم پیچ پله آخر را بالا بروم، ولی امید مرا به اتاق گیتی کشاند .وارد اتاق که شدم ثریا وصفورا و محبوبه گوشه دیوار نشسته بودند و زانوی غم به بغل گرفته بودند و اشک می ریختند .دو مردی که از طرف اورژانس آمده بودند ، گوشه ای ایستاده بودند و با هم صحبت می کردند. منصور لبه تخت نشسته بود و به گیتی که ملحفه سفیدی رویش کشیده بودند خیره شده بود. الهی بمیرم برای غنچه باز نشده منصور وگیتی که آنطور بی رحمانه پرپر شد! مبهوت وگیج کنار جسد گیتی نشستم .با دستهای لرزانم ملحفه را کنار زدم .رنگش پریده بود، ولی هنوز همانطور زیبا بود.لحظه ای فقط نگاهش کردم. به منصور نگاه کردم. با چشمهای اشکبار به صورت گیتی خیره شده بود.
گیتی! گیتی من! گیتی قشنگم چه بلایی سرت اومده؟ و چنان جیغهایی کشیدم که باعث شد منصور از جا بپرد .انگار با شوکی که به او وارد کردم تازه فهمید کجاست وچی شده .آمد کنارم نشست .جیغ میزدم و گریه میکردم .مرا سفت بغل کرد تا توی سر وصورتم نزنم .آرام کردن من کار آسانی نبود.ثریا ومحبوبه هم برای دلداری به نزدیک من آمدند گیسو خانم آروم باشین تو رو خدا! خدا صبرتون بده . و به پهنای صورت اشک می ریختند من خواهرم رو میخوام! من گیتی رو میخوام! منصور، من دست تو سپرده بودمش ! چی کارش کردی؟ و با مشت به کتفهای منصور می کوبیدم .اصلا تو حال خودم نبودم .منصور دوباره زد زیر گریه .سرم را رو سینه منصور گذاشتم و مثل ابر بهار گریستم. منصور چنان زار میزد که صدای گریه های من در گریه هایش پنهان شده بود. چه شیونی به راه افتاده بود . تا آنجا که من سعی میکردم منصور را آرام کنم .هنوز که هنوز است وقتی یاد آنروز می افتم جگرم خون میشود. گیتی را برای کالبد شکافی و تعیین علت مرگ به پزشک قانونی بردند و بالاخره معلوم شد گیتی با مرگ موش مسموم شده. از دفتر خاطراتش مطمئن شدیم که خودکشی نکرده و آذر لعنتی انتقام خودش را از منصور وگیتی گرفته و بقول خودش تسکین پیدا کرده .حالا به منصور فهمانده بود که بیرون کردن آذر یعنی مرگ عشقش، مرگ زندگی اش و مرگ خوشبختی اش .وقتی یاد حرفهایی که لحظه آخر به گیتی زده بود می افتادم، دلم میخواست زودتر آذر را پیدا کنند تا با دستهایم خفه اش کنم .وقتی خبر مرگ گیتی را به دوستان واقوام می دادیم .اصلا باور نمی کردند که چنان صنمی، چنان دختر زیبایی، چنان خانمی، چنان مادری و چنان همسری با زندگی وداع کرده باشد. همه برای عرض تسلیت به منصور آمدند.قضیه مرگ گیتی را نه به پدرم گفتیم نه به مادر منصور.ما که آدمهای سالمی بودیم افسرده شده بودیم، وای بحال آن دو که سابقه بیماری افسردگی داشتند






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 537]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن