واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: - چگونه مي توان به دختران جوان كمك كرد تا به روان سالم دست يابند؟در اين مورد شما تجارب خاصي داريد؟دراين مورد تجربياتم با دخترها چندان متفاوت از پسرها نبوده است. البته بايد بگويم خود بخود سرو كارم بيشتر با خانمها بوده است. به نظرمي آيد كه در كار من بيشتر خانمها براي روان درماني مراجعه مي كنند تا آقايان. دليلش اين است كه خانمها از نظر احساسي با خود نزديكترند و احساسات خودشان را بيشتر مي شناسند. در موارد آسيب پذير، از نظر احساسي كمتر حالت دفاعي دارند. براي همين است كه آنها بيشتر مراجعه مي كنند.با اين وصف، خانمها چگونه مي توانند خود را بهتر و بيشتر بشناسند؟
اول در مورد انسانها صحبت مي كنيم بعد مي رسيم به دخترها و خانمها. اصولاً براي اينكه كسي خود را بشناسد بايد ببيند كه در زندگي اش چقدر راحت، شاداب و خوشحال است. سفر خودشناسي از اينجا شروع مي شود. اگر كسي واقعاً خوشحال است و احساس رضايتمندي از زندگي اش مي كند، اين نشانه آن است كه خود را مي شناسد و خود واقعيش را زندگي مي كند و جوانب مختلف خود واقعي اش را در زندگي تجربه و ارضاء مي كند.بررسي اينكه آيا يك آدم واقعاً خوشحال است يا خير و از زندگي اش واقعاً راضي است يا نه، خود يك سوژه است. چون خيلي از افراد ممكن است به عنوان مثال احساس تفاهم با اطرافيانشان ، با جامعه شان و با خانواده و نزديكانشان را نشانه خوشحالي خود بدانند، چون پرخاشگري و دعوايي در كار نيست، اين را با خوشحالي اشتباه بگيرند. در حالي كه درخيلي از مواقع اين تفاهم به خاطر اين است كه ما تسليم شده ايم و خود واقعي مان را سركوب كرده ايم . در اينجا ما يك خود كاذب داريم كه با كمك آن خود را با چيزهايي كه آدمها از ما مي خواهند تطبيق مي دهيم.
آيا ممكن است برعكس اين مطلب هم باشد، يعني بقيه با ما سازش كنند و ما از هر جهت احساس رضايت كنيم؟
بله ممكن است اين هم باشد، در هر صورت تشخيص اين مطلب خيلي مهم است كه ما واقعاً چقدر شاديم.
به عنوان يك متخصص مي توانيد براي اين شادي و رضايت، شاخصها و تعاريفي ارائه كنيد؟ به عنوان مثال اگر از فرد تازه ازدواج كرده اي بپرسيد آيا واقعاً را ضي هستي واو پاسخ دهد؛ بله،ممكن است بنا به دلايلي كه برايتان در حيطه حرفه اي مهم است بخواهيد او را د راين زمينه بسنجيد ، براي اين سنجش چه شاخص هايي را به كار مي گيريد؟
- اولين شاخص همين احساس رضايتمندي عميق قلبي است. يعني احساس كنيد دلتان سنگين نيست، احساس كمبود نكنيد. احساس كنيد كه از زندگي مي توانيد لذت ببريد. از زمان حال مي توانيد لذت ببريد. فقط به اميد آينده نيستيد. توانايي تفريح كردن و از اين تفريح لذت بردن را داريد. توانايي بازي كردن را داريد. توانايي داريد از ارتباطات خود احساس نزديكي و صميميت واقعي بكنيد.
بتوانيد دراين دنيا با يك نفر آنقدر نزديك باشيد كه همه چيزتان را به او بگوييد و امن باشيد. حس كنيد اين آدم از مطلب سوء استفاده نخواهد كرد. احساس كنيد شما را مي پذيرد با تمام كمي ها و كاستيهايتان . يعني احساس كنيد كه كسي هست كه با او خود واقعي تان باشيد.
شاخصهاي ديگر و غير مستقيم اين است كه فردي كه احساس رضايتمند ي دارد، شبها خوب وراحت مي خوابد و صبح كه بيدار مي شود احساس مي كند خسته نيست، اشتهايش خوب است، خوابهايي كه مي بيند خوابهاي پريشان نيستند كه او را از خواب نيمه شب بيدار و ناراحت كند، خواب ترسناك و وحشت آور نمي بيند. مثلاً اين شخص ازدواج كرده، در ارتباطات فيزيكي با همسرش احساس رضايت مي كند و در اين زمينه مشكلي ندارد. اين علامتها را بايد در سنجش شادي و رضايت توجه كرد.
اگر فردي بداند كه دنبال چه چيزي است، خواسته، آرزو، نياز و يا هدفش چيست، صرف نظر از آنكه چه مقدار به آن دست يافته است، آيا خود دانستن اين هدف و خواسته، شاخصي از سلامت روان است؟
- صد در صد. نه تنها اينكه بداندچه مي خواهد و نيازهايش چيست، بلكه بايد بتواند با احساساتش درتماس باشد. بسياري از مواقع ما متوجه مي شويم كه آدمها با احساس نارضايتي، با ناراحت شدنها و كمبودهايشان درتماس نيستند.
نمي دانند كه ناراحت هستند. نمي دانند كه چيزي درزندگي آنها كم است. نمي دانند كه راضي نيستند. نمي دانند كه غمگين هستند. نمي دانند كه در ترس و وحشت و ناامني هستند. نمي دانند كه در احساس حسادت و حسرت و غبطه خوردن در زندگي هاي ناكرده شان هستند.
منظور شما اين است كه همين اندازه دانستن يك مرحله خوب در خودشناسي به حساب مي آيد، يعني اينكه انسان بداند آنچه را مي خواهد
و ندارد، چيست ؟
بله، بداند كه چه ندارد. اتفاقاً در اينجا يك مسئله جالب پيش مي آيد و آن در رابطه با دخترهاي فراري است. زماني كه در مركز ريحانه با آنها كارمي كرديم، مي ديديم گاهي مواقع از نظر برخوردي يا نگرشي در رابطه با اين دخترها گرايشي دربزرگسالان وجود دارد كه خود آنها مقصر و يا دچار بعضي بيماريهاي رواني شناخته مي شوند يا به طور كلي مي گويند خودشان ناسازگاربودند واين عمل را انجام دادند. من در تجربه ام با اين دخترها متوجه يك بخش سالمي از وجود آنها شدم. در واقع آن بخش سالم آنها بوده كه توانسته است تشخيص دهند اين خانواده سالم نيست و بايد خود را از اين خانواده نجات دهند.
من از اين بخش سالم استفاده مي كردم براي اينكه به آنها كمك كنم اين نقطه قوت را بشناسند وبه اين بخش در خودشان اعتقاد پيدا كنند و از اين بخش استفاده هاي ديگري در راستاي كارهاي سازنده تر داشته باشند. ازجمله اينكه د رارتباطات ديگري كه درخارج از خانه دارند مراقب خود باشند. همانطوري كه به خاطر مواظبت از خودشان بوده كه از آن پدر، عمو يا يك فرد م***** خانواده يا فاميل فرار كرده اند.
آيا فكر نمي كنيد اين مسئله را بايد به غير از دخترها به بزرگترها و جامعه هم بباورانيم كه اين دخترها اصولاً و ذاتاً بد نيستند و اين احساس بي اعتقادي به خود و احساس بد بودن است كه آنها را به سوي رفتارهاي نامطلوب سوق مي دهد و امكان فرار مجدد را براي آنها فراهم مي آورد؟
الان صدا و سيما به نحو احسن اين كار را انجام مي دهد. اين همه تمركز روي روان شناسي و برنامه هاي روان شناختي كه تمام كانالها دارند، اصولاً فوق العاده و بي سابقه است. من كه در هيچ جاي دنيا نديده ام .البته در اين برنامه ها اگر صحبتها و سوالها عيني تر وملموس تر شوند، خيلي بهتر است . اگر مقداري درباره مسايل عاطفي ريز درون خانواده، صحبت و براي حل آنها كمك شود. مي توان برنامه هاي مفيدتري هم داشت، طوري كه سايرين هم از اين كار الگو بگيرند. اگر در برنامه هايي، خود زوج يا مجموعه خانواده در تلويزيون ظاهر و حاضر به صحبت شوند و درجلسات مشاوره زنده ( مثلاً در پشت پاراوان بدون آنكه چهره شان معلوم باشد) حرف بزنند، كمك بزرگي به خانواده هاي ديگر مي شود.
آيا شما خواسته هاي افراد را هم بررسي مي كنيد؟
مسلماً بعضي از خواسته ها، خواسته “خود” واقعي نيست؛ بلكه خواسته هاي ” خودكاذب” است، مثل خواسته تاييد شدن هميشه و صد درصد از بيرون. فرد ياد گرفته كه هميشه عزت نفس خود را توسط تاييد شدن از بيرون تامين كند. اين تقصير خود او نيست كه اين طور شده . از كودكي مدام به او گفته اند كه اگر مي خواهي دختر خوبي باشي كاري را كه من مي گويم بكن .
او ياد نگرفته هماني كه هست، كافي و خوب است. وقتي كودكي اين پيام را از بيرون مي گيرد كه هر جور باشد، كافي وخوب است و پدر و مادر او را دوست دارند، آن وقت دوست داشتن بي قيد و شرط را در اوايل زندگي ياد مي گيرد وبه صورت خودكار آن را به ديگران منتقل مي كند. ما آدم ها به گونه اي ساخته شده ايم كه وقتي دوست داشتن بي قيد و شرط را در زندگي دريافت كنيم به طور طبيعي يك دگر خواهي وتوجه و مراعات به ديگران درما رشد مي كند.
آيا اين كه فرد مي خواهد هميشه از بيرون تاييد بشود، مثالي ازخود كاذب است؟
دقيقاً! خيلي وقت ها ما از بچه ها توقع بيخود داريم . مثلاً در مورد درس خواندن و نمره 20 گرفتن ؛ معلوم نيست نمره بيست خواسته چه كسي است؟ آن قدر خواسته خود بچه ها و پدر و مادرشان مخلوط شده كه معلوم نيست، اين خواسته خودشان است يا خواسته پدرو مادرشان. اين خود واقعي بعد از مدتي آنقدر دفن مي شود كه ديگر دسترسي به آن ممكن نيست.
لازم است كه پدرومادرها ويژگي هاي كودكشان را كه از ديگران متفاوت است كشف كنند تا او بتواند با اين ويژگي هاي خلقي زندگي كند. آنها بايد بدانند كودكشان جدي يا شوخ طبع است ، بازيگوش يا آرام است وبه طور كلي به او فرصت بدهند همان ” خود” ي را كه هست، ابراز كند.
خيلي از پدرو مادرها ازاين كه كودك خودش باشد، مي ترسند. اشتباه در تجربه “من” هيچ گاه ، اتفاق نمي افتد، مگر اين كه كودك الگو هاي بدي از پدر و مادرش گرفته باشد يا اين كه با محبت و علاقه واقعي بزرگ نشده باشد. فقط دراين صورت است كه كودك درارضاي خواسته هاي واقعي خود، به خطا مي رود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 278]