تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):منافق، بى شرم، كودن، چاپلوس و بدبخت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816808873




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اين.... جا .... زندان.... است


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: اين.... جا .... زندان.... است
دزدي و اعتياد درهاي عشق و محبت پدر و مادرم را به رويم بست
آن چه نگاشتم با رعد چشمان پرسويت از كنارش گذشتي و شايد هم براي دقايقي افكارت را با خواندن اين كلمات مشغول كردي، آنان بي تفاوت از گذشته هايم مي گذشتند، شايد در فردايي ديگر سرنوشت آن ها را به نگارش درآورم تا شايد عبرتي شوند براي ديگران، سعي دارم هميشه آشتي دهنده رنج ها را با عشق صيقل دهم و مشقت ها در كنار محبت رنگ ببازند، مي خواهم جدايي را در كنار وصال و فراق را با در كنار هم بودن در يك كاسه كنيم و معجوني از محبت و دوستي بسازيم، امروز هم از عبرت خانه شهرم گذر كردم، ديوارهاي بلندش چشمانم را آزار مي دهد، اي كاش مي شد اين ديوارها درهم مي ريخت. اي كاش آنان كه در پشت اين ديوارهاي بلند از اجتماع فاصله گرفته اند به آغوش جامعه بازگردند و به جاي نگارش دردهاي آنان داستان خوشبختي و جاي اشك خنده هايشان را به قلم مي كشيدم و به جاي استفاده از كلمات دردآور الفاظ شادي آور را به كار مي بردم.

اين هم دايره سرنوشت من است كه بايد هميشه دردها را بنگارم و شاهد اشك ندامت به همراه فراق و جدايي ها باشم، از درد ناله هاي يتيم گرفتار در خشم قاتل بي رحم بايد بنگارم، يا از ناله هاي قاتلي كه پاي چوبه دار اشك ندامتش، قلب آتش گرفته مادر مقتول را نمي تواند آرام كند. بايد از بي رحمي سارقي بنگارم كه هستي مالباخته را به طمع به دست آوردن فقط چند هزار تومان به يغما مي برد و در آتش خودخواهي اش او را مي سوزاند. از دشنه سرد آهنيني كه با خشم جوانكي قلب دوستش شكار رفته مي شود و سنگ فرش خيابان آخرين وصيت جواني مقتول را گوش مي دهد مي نگارم كه سفارش او را به من مي كند تا بر سطر سطر اين كاغذ سفيد بنويسم كه شايد اول خودم، دوم خودم و سوم خودم عبرت گيرم.

گام هايم را آهسته آهسته برمي دارم، تا حسن خودش را جمع و جور كند، او امروز مرا مهمان خانه قلبش كرده و نامه اي نگاشته تا در خانه عبرت نگاهي به دردهاي درونش كرده باشم و آن چه بر سراي او رنگ غم پاشيده را بنگارم و براي خفتگان جامعه كه هنوز هوا و هوس هاي حسن را در وجودشان مي پرورانند به رسم عبرت بنويسم.

حسن بي مقدمه سفره قلبش را كه حاوي مكنونات تلخ و رنج آور است در پيش رويم مي گشايد تا من برداشت هاي مثبت را در كنار دردهاي منفي او بگذارم و جملات عبرت آميز را براي خوانندگان بنويسم.

تازه نوجواني را پشت سر گذاشته بودم، احساس مي كردم ديگر بزرگ شده ام گاه در تصميم گيري خانواده مرا هم لحاظ مي كردند.

پدر و مادر با رشد فيزيكي من احساس مي كردند كه ديگر مسئوليتي در قبال من ندارند و خيلي زود مرا در جامعه رها كردند. خيلي وقت ها ساعت ها در كوچه و خيابان پلاس بودم و هر وقت به خانه برمي گشتم كسي از من چيزي نمي پرسيد كه چرا تا ديروقت به خانه بازنگشته ام.

دوستان زيادي مثل من در خيابان بيتوته مي كردند و همه نيز به دنبال اثبات نبوغ خود بودند، در اين اجتماع نوجوانان را افكاري افسارگسيخته احاطه كرده، اولين چاهي كه براي خودم كندم، سرقت از سوپر ماركت بود، به دنبال اين عمل دستم به گناهي آلوده شد كه اينك به عقوبت آن، شيريني زودگذر دوران جواني را بايد پشت اين ديوارها تحمل كنم، بعد از آن سرقت، دوستانم مرا تشويق كردند كه از اين راه لذت ببرم، آنان نيز روش مرا در پيش گرفتند خيلي زود نوجواني را پشت سر مي گذاشتم، با بزرگ شدن من افكارم هرگز بزرگ نشد، هميشه چشمم به دنبال اندوخته هاي ديگران بود و آن ها را متعلق به خود مي دانستم و اين كج روي ها موجب شد براي اولين بار در سن 15 سالگي در دام قانون گرفتار شوم.

چند ماهي كانون اصلاح و تربيت را تجربه كردم، دوستان از ياد رفته ام را دوباره در آن جا ملاقات كردم، آنان نيز چون من در وادي سرنوشت رها شده بودند و انحرافات اخلاقي در كنار بزهكاري آنان را به خانه تربيت كشانده بود.

پس از آزادي از كانون ديگر در آغوش گرم خانواده جاي نداشتم و آن ها مرا در اوج نوجواني بي رحمانه در جامعه رها كردند. وقتي من اين برخوردها را در خانواده ام مشاهده كردم ديگر روي برگشت نداشتم. پس مجبور شدم شهرم را به مقصد تهران ترك كنم. با ورودم به تهران اولين دوستانم همان بزهكاران قديمي بودند، گويا آنان مهر خلافكاري را بر پيشاني ام مي ديدند.

اولين برخورد من با پيشنهاد سرقت همراه بود نمي دانم انگار دست سرنوشت اين گونه براي من نوشته بود كه تنها كساني كه روي خوش به من نشان دهند همان كساني باشند كه با سرقت امرار معاش مي كنند.

مدتي را با سرقت وسايل داخلي خودرو روزگار گذراندم، دوستانم نيز از من بدبخت تر بودند چرا كه علاوه بر سرقت اعتياد سنگيني هم داشتند، من هميشه سعي مي كردم از دود فاصله بگيرم ولي افسوس كه خيلي زود به باتلاق اعتياد فرو رفتم و تامين هزينه هاي زندگي برايم سنگين تر شد.

من براي دومين بار به جرم سرقت و اعتياد در تهران روانه زندان شدم ولي بار ديگر زندان نتوانست مرا تنبيه كند. پس از زندان به شهر خودم بازگشتم و بدون فكر به سوي خانه پدري ام روانه شدم... ساعت ها پشت در حياط نشستم تا شايد مادرم پس از ماه ها در را به رويم باز كند و مرا در آغوش بامحبتش بگيرد ولي آه و صدافسوس... بار ديگر به آغوش سرد جامعه ودوستان بزهكارم بازگشتم وقتي جلال و حميد را ديدم كه سوار خودرويي مدل بالا هستند تعجب كردم وقتي از جلال پرسيدم ماشين را از كجا آوردي خنديد و گفت: تو هم مي توني داشته باشي...

چند روزي نگذشت كه با حميد و جلال شروع به سرقت خودروهاي بدون دستگاه هاي ايمني كرديم از آن جا كه هر 3 ما معتاد بوديم با قاچاقچيان هم كاسه شديم و خودروهاي سرقتي را با مواد معاوضه مي كرديم.در نهايت پس از چندين مورد سرقت به دام قانون افتاديم، اين بار ديگر به هيچ وجه تخفيفي در مجازات من درنظر گرفته نشد.

حال در زندان ديوارها فقط به حرف هايم گوش مي دهند ولي افسوس كه جوابي نمي شنوم و اين سكوت جان كاه برايم دردآور است چه رسد به خانواده ام .
 پنجشنبه 11 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن