واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: حسين كاظم خواه غفلت دنياي جديد و شعر مولوي
خبرگزاري فارس: ديوان شعر مولوي از پرخوانندهترين كتابها در آمريكاست. گرايش شديد مردم اين كشور و نيز ديگر جوامع به شعر مولوي باعث شده است كه شعرهاي او مدام تجديد چاپ شود. در همين حال آنچه مايه شگفتي است ظهور علاقه وافر به شعر مولوي در دنيايي است كه اصول مدرنيسم بر آن حاكم است.
امروز، بزرگداشتها و مراسم گسترده و مفصلي راجع به مولوي و شعر او در نقاط مختلف دنيا برگزار ميشود. اين رويكرد به شعر مولوي، صرفاً محدود به مراكز علمي و آكادميك نيست. در حال حاضر، ديوان شعر مولوي از پرخوانندهترين كتاب ها در آمريكاست. گرايش شديد مردم اين كشور و نيز ديگر جوامع به شعر مولوي باعث شده است كه شعرهاي او مدام تجديد چاپ شود. در همين حال آنچه مايه شگفتي است ظهور علاقه وافر به شعر مولوي در دنيايي است كه اصول مدرنيسم بر آن حاكم است. در واقع بايد پرسيد در دنيايي كه همه چيز آن از جمله انديشه و رفتار انسان تابع مباني دنياي مدرن است، چه عناصري وجود دارد كه باعث مي شود شعر مولوي چنين مخاطبان گسترده اي بيابد. شعر مولوي شعري است متعلق به قرن ها قبل و برخاسته از جامعه اي ناهمگون با جامعه امروز، پس چه دلايلي منجر به آن مي شود كه اين شعر با خوانندگان فراوان، آن هم با زباني غير از زبان مولوي، روبه رو شود. آنچه مي خوانيد به تحليل اين موضوع مي پردازد.
از ميان ويژگي هاي تجدد و مدرنيسم، علم گرايي است. اين وجه از وجوه متعدد دنياي مدرن، چنان پررنگ است كه جاي بسياري از وجوه را تنگ كرده است. به گفته هابرماس، مدرنيسم با آن كه سعي در مبارزه با ايدئولوژي دارد، اما علم را تبديل به ايدئولوژي خود كرده است. بر اين اساس اين ملاك هاي علمي اند كه تعيين كننده امور هستند و علم است كه شاخص سنجش ارزش ها مي شود. حاكميت سهمگين علم بر كليه شئون فردي و جمعي انسان به عكس العمل او در برابر علم انجاميده است. اين عكس العمل شكل هاي مختلفي به خود مي گيرد؛ از جمله آنها گرايش شديد انسان عصر حاضر به حوزه هايي از زندگي است كه مدرنيسم به دليل علم گرايي حاد از آن چشم پوشيده است.
در اين چارچوب است كه افزايش مخاطبان شعرهاي مولوي در جوامع صنعتي و كاملاً علمي، معني و مفهوم مي يابد. شعر مولوي از مفاهيم و ويژگي هايي برخوردار است كه مي تواند به نياز انسان چنين جوامعي پاسخ گويد. آنچه شعر اين شاعر را به درون زندگي انسان هاي امروز مي كشاند به شكل هاي مختلفي قابل بررسي است:
1- در جوامع جديد، روابط ميان افراد به گونه اي كه علم مي خواهد يا تحميل مي كند شكل و ماهيت مي گيرد. زماني كه تمامي تعاملات در سطوح مختلف اجتماعي مبتني بر انگاره هاي علمي باشد، انسانها و روابط ميان آنها نيز قادر به گريز از چنين وضعي نيست. اما اين روابط ماهيتي خاص دارند. علم در تأسيس رابطه ميان انسان ها به همان گونه رفتار مي كند كه در ايجاد رابطه ميان اشياء. آنچه اهميت دارد واسطه هايي است كه انسان ها را به يكديگر پيوند مي دهد. اين واسطه ها روابط را به ارتباطي مكانيكي تنزل مي دهند. اين واسطه ها كه برآمده از دنياي جديد است انسان را به سمت و سويي سوق مي دهند كه رفتار و ارتباط مكانيكي داشته باشد. خارج از اين چارچوب، دنياي جديد رابطه اي را به رسميت نمي شناسد و يا نگاه حداقلي به آن دارد. روابط پيچ و مهره اي انساني به همين ويژگي نيز نياز دارد. اما انسان نمي تواند با اين شرايط، زندگي خود را سر و سامان دهد. نوع انسان به دليل ماهيتي كه در ادراك و بيشتر احساس او نهفته است روابط مكانيكي را پذيرا نيست. بر اين اساس چنين انساني به دنبال بسترهايي است كه بتواند او را از موقعيتي كه براي او ساخته شده است، خلاصي دهد. او روش هايي را مي جويد كه بتواند بي توجهي دنياي جديد به ماهيت روابط انساني را جبران كند. بر اين اساس است كه نگاه به ادبيات شرق و به ويژه مولانا معني و مفهوم مي يابد.
زماني كه بحث رابطه ميان انسان ها در جامعه جديد پيش كشيده مي شود، شعر مولانا در دو وجه قابل بررسي است؛ اول رابطه ميان متن و خواننده است و دوم رابطه ميان انسان با انسان در شعر مولانا. شعر مولانا به عنوان يك متن ارتباطي عاطفي با مخاطب خود دارد. اين شعر، مخاطب خود را انساني در نظر مي گيرد كه رابطه با او فارغ از الگوهاي مكانيكي است. رابطه شعر مولانا با مخاطب، رابطه اي بر مبناي آنچه در عالم پيچ و مهره مي گذرد نيست. دست شعر مولانا گرم تر از آن است كه وقتي دست خواننده را مي گيرد، خواننده احساس بيگانگي كند. از طرف ديگر شخصيت هاي شعري مولانا نيز روابطي دارند كه آنها را با يكديگر پيوندي عاطفي مي بخشد. اين سخن بدان معنا نيست كه رابطه انسان ها در شعر مولوي از الگوهاي صرفاً عاشقانه تبعيت مي كند. رابطه ميان شخصيت هاي مولانا همان گونه كه مي تواند از عشق برخوردار باشد؛ از قهر، كينه و جنگ هم برخوردار است، اما همه اين روابط؛ بنيادي غيرمكانيكي دارند. آنچه در اين روابط تعيين كننده است، مؤلفه هايي است كه برخاسته از ذات انسان است نه عواملي صرفاً متكي بر قواعد علمي. مولوي رابطه ميان انسان هاي شعر خود را به گونه اي مي سازد و شكل مي دهد كه نگاه مبتني بر «دانش» و «علم» در آنها جايي دارد كه بايد داشته باشد، نه بيشتر. در عين حال اين ويژگي هاي اساسي انسان است كه اين روابط را ماهيت مي دهد و اين همان نكته اي است كه دنياي مدرن به آن نپرداخته، اما انسان چنين دنيايي به دنبال آن است. همين امر به گرايش انسان دنياي مدرن به شعر مولانا مي انجامد.
2- دنياي مدرن دنياي خرده روايت هاست. در اين دنيا روايت هاي كلان شكسته شده و انسان ها با خرده روايت به زندگي خود معنا مي دهند. يكي از كاركردهاي اصلي كلان روايت ها، ايجاد همبستگي ميان افرادي است كه به آن روايت معتقد و پايبندند. اين همبستگي به انسان، هويت جمعي مي بخشد و همين هويت جمعي به آرامش آدمي مي انجامد. زماني كه روايت هاي كلان، محو شده و خرده روايت ها شكل بگيرد، همبستگي انسان ها نيز فرومي پاشد. هر فرد، خرده روايت مخصوص به خود را داشته و در محدوده همان خرده روايت، اعتقادات و باورهاي خود را شكل مي دهد. طبيعي است در چنين وضعي، انسان ها «ذره» اي مي شوند و پيامد اين ذره اي شدن، تك ماندن انسان است.
چنين وضعي نمي تواند انسان دنياي مدرن را راضي نگاه دارد. او در پي آن است تا روايتي كلان را بيابد كه با توسل به آن، به حسي جمعي برسد. به عبارت ديگر، انسان امروز در عين داشتن خرده روايتي كه بر مبناي آن انديشه و باور خود را پي مي ريزد به كلان روايتي نيز نيازمند است كه قادر باشد او را در منظومه اي كم و بيش همگاني قرار دهد. درست به همين دليل است كه در دنياي امروز گاه چند انسان با توسل به يك انگاره مشترك، جمعي را تشكيل داده و حس جمعي را در خود زنده نگاه مي دارند. امروزه جهان جديد شاهد تشكل ها و جمع هايي است كه بر اساس ديدگاه هاي مشترك (كه گاه بسيار معمولي و پيش پا افتاده به نظر مي رسند) شكل مي گيرند و سخت مستحكم اند. اين پديده ها را مي توان چنين تفسير كرد كه نياز به يك روايت كلان- هرچند در ميان عده اي انگشت شمار باشد- نيازي اساسي است. رجوع به شعر مولوي نيز از همين زاويه قابل طرح است. در شعر مولوي كلان روايتي به چشم مي خورد كه گرچه با ويژگي هاي زميني ارائه مي شود، اما فرازميني است. اين كلان روايت كه بيشتر چهره عاطفي به خود مي گيرد، بسيار جذاب و در همان حال عميق است. علاوه بر اين، شيوه اي كه مولوي براي بيان اين كلان روايت به كار مي گيرد، آن چنان دلپذير و شيواست كه انسان را به سوي خود مي كشاند. مخاطب شعر مولوي آگاهانه يا ناآگاهانه به اين نتيجه مي رسد كه كلان روايت شعر مولوي هماني است كه مي تواند انسان ها را حول محور خود جمع كند. انسان امروز شعر مولوي را حامل روايتي كلان مي بيند كه قطعاً قادر است بسياري از اعضاي جامعه انساني را به خود جلب كند. آنچه اهميت دارد آن است كه اين امكان بالقوه در مواردي به واقعيتي بالفعل تبديل شده است. گروه هاي فراواني پديد آمده اند كه موجوديت خود را متكي به شعر مولوي كرده اند، چه خوانش شعر مولوي و چه بحث و بررسي راجع به شعرش.
3- زندگي در سايه علم و دانش جز با نظم فراگير و در همان حال دقيق و محكم امكان پذير نيست. حاكميت علم در جنبه هاي مختلف زندگي اعم از اقتصادي، سياسي و فرهنگي منجر به پيدايش نظمي آهنين در زندگي بشر شده است.
بوروكراسي كه در دنياي مدرن شاهد آن هستيم، در چارچوب همين نظم شكل گرفته و قوام يافته است. علم مديريت و به دنبال آن بوروكراسي موجود در جوامع، نظمي را بر زندگي انسان حاكم ساخته كه باعث قرار گرفتن انسان در چرخه اي از قبل تعيين شده است. چنين چرخه اي چنان متصلب است كه براي انسان بسيار دشوار است در اين چارچوب زندگي كند. دنياي غيرقابل انعطاف امروز، كه تحت سيطره علم پديد آمده است، انسان را در حصار آهنين نظم گرفتار كرده و در اختيار خود گرفته است. بر اين اساس اخلاق، رفتار و تمامي شئون زندگي فرد محدود به نظمي مي شود كه جهان مدرن براي او تعريف مي كند. اما اين نظم با آنچه نوع انسان آن را مي خواهد، سازگاري ندارد. طبيعي است كه انسان نمي خواهد از نظم بگريزد و به نابساماني گرفتار بيايد، اما از سوي ديگر نيز نمي پذيرد كه نظمي خشك زندگي او را ماهيت ببخشد. انسان در همان حال كه براي زندگي جمعي خود نيازمند نظم است، اما همين انسان در درون خود عصيان نيز دارد. او نيازمند است كه عصيان كند. اين عصيان مترادف بي نظمي نيست، عصياني است به آنچه انسان را از آزادي بازمي دارد. اگر روزگاري اين عصيان عليه طبيعت انجام گرفت كه زندگي آدمي را محدود كرد و آزادي انسان را به شكل هاي مختلف سلب مي كرد، امروزه اين عصيان قرار است عليه نظمي باشد كه بسيار بيشتر از طبيعت، قوانين متعين و متصلب را بر انسان تحميل مي كند. شعر مولوي از اين جهت نيز انسان امروز را به سوي خود مي كشد.
شعر مولوي، شعر شوريدگي است، شعر عصيان عليه هر آن چيزي است كه قصد دارد انسان را محدود كند و از انسان بودن بازبدارد. عصيان مولوي عصياني انساني است كه نمي خواهد در چارچوب هايي كه برايش تعريف كرده اند زندگي كند. شعر مولوي بر آنچه انسان را صرفاً به زمين وصل كند و در همان قالب و نظم زندگي بگذراند شورش و عصيان مي كند. عصياني كه در شعر مولوي موج مي زند به رهايي انسان مي انديشد و اين همان نيازي است كه انسان امروز در جهان مدرن به آن نياز دارد. انساني كه در بند نظم آهنين دنياي جديد است در پي عصياني است كه شعر مولوي سرشار از آن است.
....................................................................
منبع: روزنامه همشهري
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]