واضح آرشیو وب فارسی:مهر: خرد در سياست (2)ناسيوناليسم بهمثابه يك مكتب سياسي
خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه: ناسيوناليسم از يك ميل طبيعي آدميان براي تعيين حد خود از ديگران ناشي ميشود. اما اين ميل ممكن است طيفي از پديدهها را به وجود آورد. حالت افراطي اين ميل به وطنپرستي ختم ميشود و حالت تفريطي آن به گونهاي جهانوطني.
واژه ناسيوناليسم را ميتوان دست كم به پنج معناي مختلف تعريف كرد :1. گونهاي احساس وفاداري به ملتي خاص ( يعني قسم ميهنپرستي ). 2. در مورد مشي و سياست، تمايل به رعايت منافع ملت خويش به تنهايي، بهويژه در حالتهايي كه پاي رقابت با منافع ملتهاي ديگر در ميان باشد . 3. اهميت اساسي دادن به صفات ويژه هر ملت و بنابراين. قول به لزوم حفظ فرهنگ ملي . 4. اعتقاد به اين نظريه در سياست و مردم شناسي كه نوع بشر بطبع منقسم به ملتهاست ، و بعضي ملاكهاي معين براي تشخيص هر ملت و افراد آن وجود دارد ، و هر ملتي حق دارد از خودش حكومتي مستقل داشته باشد ، و دولتها تنها به اين شرط مشروعيت دارند كه مطابق اين اصل تشكيل شده باشند ، و سر انجام اينكه جهان از جهت سياسي فقط به اين شرط سازمان صحيح پيدا ميكند كه هر ملتي يك دولت داشته باشد و هر دولتي منحصراً از تمامي يك ملت تشكيل شود.
آدميان هميشه چنين تعلق خاطري به نوعي ( گروه خودي) – اعم از ايل و قبيله و شهر و ملت - داشتهاند و ، مطابق با آن ، احساس كردهاند كه هر كه از خودشان نيست بيگانه است .
ايد ئولوگ انقلابي فرانسوي ، آبه سي يس ، در 1789 نوشت : ملت اتحاديهاي از افراد است كه يك قانون بر آنان حكومت كند و يك مجمع قانونگذاري نماينده ايشان باشد. پس بنا به اين تصور ، وحدت و هويت ملت فرع بر تشكيلات سياسي است، و دولت تقدم منطقي بر ملت دارد .
انقلابگران فرانسوي معتقد بودند كه ملت گروهي از افراد است كه همه تابع يك نظام سياسي باشند . اما آلمانيها بر اين نظر بودند كه خداوند و طبيعت ملتها را از يكديگر تفكيك كرده اند ، و هر ملت داراي خصلت ويژه اي است كه با زبان مشترك آن ملت ارتباط نزديك دارد ، و چون زبان حامل سنتهاست و احساسات و نمادها و پيوندهاي عاطفي و اسطوده ها را انتقال ميدهد ، پس سهيم بودن در هر زبان بومي به معناي سهم بردن از فرهنگي مشترك است.
رنان معتقد بود كه آنچه سبب تشكيل ملت ميشود در مرتبه نخست داشتن تاريخ مشترك است ، بويژه تاريخ رنجها و دردها ، يعني گنجينهاي مشترك از خاطرههايي كه مايه همدلي و افتخار باشد . ولي او در عين حال عقيده داشت كه مهم است پارهاي از چيزها فراموش شوند ، زيرا تا زخمهاي ديرين التيام نيابند ، حس سهيم بودن در يك سنت مشترك قهرماني پديد نخواهد آمد . بنابراين دومين شرط وجود مليت ، خواست و اراده با هم زيستن و زنده نگاه داشتن ميراث مشترك است.
اگر گروهي از لحاظ سرزمين بستگي خاصي نداشته باشد دليلي نيست كه از آن پس فرقه يا خانواده يا طبقه اجتماعي خوانده نشود . پس چنين به نظر ميرسد كه تصور موطن يكي از ذاتيات تصور ملت است. فرد بهراستي جهان وطن ، متعلق به جاي خاصي نيست . اين امر روشن ميكند كه ميان دو مفهوم ملت و دولت نسبت نزديك وجود دارد ، چرا كه پايه دولت نيز سرزمين است و دولت كساني را كه متعلق به آن نباشند تنها تحت شرايطي كه راساً تعيين مي كند به خود راه ميدهد.
در حقيقت، ناسيوناليسم ممكن است مقدم بر ملت وجود داشته باشد اگر به معناي آرزوي گروهي از خواص يا نخبگان داراي تربيت اروپايي براي حصول استقلال در سرزميني تلقي شود كه حدود و ثغور آن را يكي از امپراتوريها با توجه به جهات اداري و اجرايي تعيين كرده است ، نه هيچ گونه سنت يا علاقه نمادي . وجود دولت ممكن است همانقدر از جهت ايجاد ملت اهميت داشته باشد كه وجود ملت براي ايجاد دولت .
پيداست كه اگر بنا باشد بر حسب ملاكهاي عيني ، مانند زبان ، درباره مليت داوري شود ، اصل حق تعيين سرنوشت ملي ، صرف نظر از تمايلات خرده گروه ذي ربط ، مويد سياستهاي گسترشي ادغام طلبانه خواهد بود ، زيرا فرض بر اين است گه براي ابراز خواست و اراده ، بخش بزرگتر مبناي محكمتري از بخش كوچكتر است .
ولي اگر قرار باشد مليت بر پايه ملاكهاي ذهني، مانند اراده زيستن تحت يك حكومت، مورد قضاوت واقع شود، اينكه خردهگروه مزبور امتناع ورزيده بظاهر خود دليلي كافي بر اين خواهد بود كه بگوييم بخشي از آن ملت نبوده است . به همين سان ، باز ممكن است اقليتي مخالف در درون آن خرده گروه مدعي هويت ملي جداگانه اي شود و هكذا الي آخر . اگر كسي ملاكهاي ذهني براي حق تعيين سرنوشت گروه را بپذيرد، ديگر دليلي براي خودداري از تعميم آنها براي حق تعيين سرنوشت فردي وجود نخواهد داشت.
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]