واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: تفاوت بین توكل به جهان هستی و تقدیرگرایی :
تفاوت بین توكل كردن به جهان هستی و تقدیرگرایی fatalism بسیار ظریف است.
درظاهر شاید به نظر آید كه این دو دقیقاً همسان هستند، ولی در واقع، آنها دو تجربه ی كاملاً متضاد هستند.
تقدیر یك تسلی است: تو فقیری و می بینی كه دیگران غنی و غنی تر می شوند ___
به تسلی نیاز داری. تو هركاری می كنی و با صداقت، شرافت و اخلاق هم می كنی. هرگز از وسیله های خلاف استفاده نمی كنی، ولی باز هم شكست می خوری. و دیگران را می بینی كه صداقت ندارند، حیله گر هستند و از هیچ خلاف و خیانت رویگردان نیستند و موفق هم هستند و هر روز ثروتمندتر و با اعتبار و قدرت می شوند.
این را چگونه می توان توجیه كرد؟
این مطلبی تازه نیست. از همان ابتدا انسان از این در شگفت بوده است. و او باید جهت تسلی خود مفهومی را بیافریند: تقدیر، قسمت، سرنوشت، خداوند ___ همه چیز در پیشانی یا در كف دست ها نوشته شده، همه چیز در جدول تولد نگاشته شده و تو نمی توانی برخلاف آن كاری بكنی.
نیروهایی كه زندگی تو را تعیین كرده اند بسیار عظیم اند. تو به شكست خوردن ادامه می دهی، پس بهتر است شكستت را به عنوان سرنوشت بپذیری.
اگر بگویی " تقدیر چنین بوده" كمتر آزارت می دهد. این یك تسلیت است. این كار تو نیست، تقصیر از تو نیست __ تو دربرابر ستارگان چه می توانی بكنی؟ نمی توانی تاریخ تولد و روز و سال را تعیین كنی. تو همچون هنرپیشه ای هستی كه ناگهان روی یك صحنه ی ازپیش آماده شده قرار می گیرد. او نمی تواند چیزی را تغییر بدهد.گاهی اوقات هنریشه ها می توانند چیزهایی را تغییر دهند زیرا نمایشdrama ، نمایش است.
شنیده ام كه در یك روستا.... در سراسر هند، هرسال در چنین وقتی هر روستا نمایش زندگی راماRama را اجرا می كنند، و در آغازنمایش... همان داستان تمام فیلم هاست: یك مثلث: __ دو عاشق و یك معشوق. سیتاSita زنی است كه راما Rama و راوانا Ravana هردو عاشق او هستند. راما مردی جوان است و راوانا بسیار قدرتمند است. در آن روزگار شاهزاده خانم ها از هرگونه حقوقی برای انتخاب شوهرانشان برخوردار بودند. در خانواده ی سیتا كمانی بود كه به خدای شیوا تعلق داشت. آن كمان چنان بزرگ بود كه حتی برای برداشتن آن هم به یك مرد بسیار قوی نیاز بود. برای یك انسان معمولی، حتی بلندكردن آن كمان نیز دشوار بود. سیتا قرار گذاشت كه هركس بتواند آن كمان را نه تنها بردارد، بلكه با دست هایش آن را بشكند ___ یك كمان فولادی بود ___ آن مرد، همسر او خواهد شد.
در یك مراسم مخصوص، صدها پادشاه، ورزشكار و كمانگیر حاضر شدند. راما نیز حضور داشت. ولی هیچكس فكر نمی كرد از او كاری برآید زیرا او بسیار جوان بود.
همه نگران بودند كه راوانا __ كه مردی بسیار قوی، خطرناك و دارای ده سر بود ___ برنده شود. پادشاه و سایرین نگران بودند كه سیتا به دست این موجود خطرناك بیفتد. او باید نجات داده می شد. همانگونه كه مردان به آن كمان نزدیك می شدند و حتی نمی توانستند آن را تكان بدهند ___ بلند كردن آن كه جای خود داشت! ___ مورد تمسخر جمع قرار می گرفتند.
پیش از اینكه راوانا بلند شود، مردی دوان دوان نزد او آمد... این وسیله ای بود تا راوانا را به سرزمین پادشاهی خودش بازگرداند ___ او پادشاه سری لانكا بود. آن مرد به راوانا گفت، "اینجا چه می كنی؟ سری لانكا آتش گرفته است. تمام سرزمین تو درحال سوختن است."
راوانا ماجرای ازدواج با سیتا را از یاد برد و با سرعت به سمت كشورش بازگشت.
این یك داستان ساختگی بود. ولی تا زمانی كه او بازگشت، راما كمان را شكسته و با سیتا ازدواج كرده و رفته بودند.
این یك توطئه بود و راوانا نتوانست از آن درگذرد. او همواره به دنبال سیتا می گشت تا او را بدزدد. بالاخره او را دزدید و سه سال او را زندانی كرد. داستان چنین است.
این داستان را همه ساله در هر دهكده ای نمایش می دهند. در این روستای مخصوص، مردی كه نقش راوانا را بازی می كرد واقعاً عاشق دختری بود كه نقش سیتا را داشت. ولی آن ها به دو طبقه ی متفاوت تعلق داشتند و ازدواج آن دو ممكن نبود.
هر سال چنین روی می داد كه تا نوبت به راوانا می رسید، مردی می آمد و فریاد می زد: "سری لانكا آتش گرفته است!"
ولی این بار او تصمیمش را گرفته بود ___ زیرا خارج از نمایش، آن دو مجاز به ازدواج نبودند. در هندوستان نمی توان بیرون از یك طبقه ی خاص ازدواج كرد.
و مردی كه نقش راوانا را بازی می كرد از طبقه ی پایین تر بود و آن دختر از طبقه ی براهمین بود. این بار، مرد فكر كرد كه باید كاری بكند.
مرد پیام رسان آمد و فریاد زد،" سری لانكا آتش گرفته!" و راوانا گفت، " بگذار آتش بگیرد. من امسال نمی آیم!" همه به خنده افتادند و هیچكس باورش نمی شد.
مردی كه از پشت پرده متن نمایش را راهنمایی می كرد صدا زد: "چه می گویی؟ِ
و راوانا گفت، "من امسال با سیتا ازدواج خواهم كرد!"
و پیش رفت و كمان را برداشت ___ این فقط یك كمان معمولی بود، و همه فقط تظاهر می كردند كه بسیار سنگین است.
او كمان را برداشت، به تماشاچیان نشان داد، آن را شكست و تكه های آن را به میان تماشاگران انداخت و رو به پدر سیتا كرد و گفت، "دخترت را بیاور! كافی است. داستان تمام شد!"
حتی كسانی كه به خواب رفته بودند نیز بیدار شدند: "چه اتفاقی افتاده است؟ خبری جدید؟!"
كارگردان هم گیج شده بود و نمی دانست چه كند. برای لحظاتی سكوت حاكم بود.
و راوانا فریاد می كشید: "سیتا كجاست؟ حالا به عهد خود وفا كنید!"
و هیچكس نمی توانست به او بگوید، "تو نقشی را كه به تو داده شده دنبال نمی كنی."
زیرا در برابر مردم این كار درستی نبود.
ولی پادشاه __ پدر سیتا __ مردی بسیار عاقل بود. به خدمتكارانش گفت، "ای احمق ها، این كه كمان شیوا نیست. این كمانی است كه بچه های من با آن بازی می كنند. این را ببرید و كمان واقعی را بیاورید.
تكه های تیرو كمان را بردند و پرده را كشیدند و همگی بر سر راوانا پریدند و گفتند،
"ای احمق، تو تمام داستان ما را خراب كردی."
او گفت، " این بار من مصمم هستم."
در یك نمایش این امكان هست كه تو چیزها را تغییر بدهی. ولی در زندگی تو دقیقاً نمی دانی چه چیز در سرنوشت تو نوشته شده است، بنابراین هرچه كه اتفاق بیفتد باید پذیرفته شود: " این باید در تقدیر من رقم خورده باشد."
باورداشتن به سرنوشت یك تسلی است، زیرا ما نمی توانیم شكست هایمان را همچون شكست بپذیریم. و ما نمی توانیم دلیل دیگری برای شكست هایمان قبول كنیم __ زیرا با سایر ارزش های اخلاقی ما همخوانی ندارد: "ما صادق بودیم، اخلاقی بودیم، از وسایل برحق استفاده كردیم، راستگو بودیم و با این وجود شكست خوردیم. و دیگری ناصادق، حیله گر، بی مرام و خائن بوده و بااین حال پیروز است."
حالا، تمامی نظام اخلاقی آموزش می دهد كه حقیقت برنده خواهد شد، كه اخلاق پیروز است و صداقت برنده است. ولی در زندگی، ما شاهد هستیم كه مردمان صادق می بازند و مردمان بی اخلاق پیروز می شوند. مردمان ریاكار و زرنگ به قدرت می رسند. مردم ساده و معصوم زیر پا له می شوند. تمام نظام اخلاقی ما به مخاطره افتاده است.
بنابراین برای صاحبان مکاتب لازم بود كه راهی پیدا كنند كه در آن شكست های شما همچون شكست تلقی نشود: "از شما هیچ كاری برنمی آید. سرنوشت شما چنین رقم خورده است. شكست شما، شكست صداقت شما، شكست اخلاق و درستكاری شما نیست. و توفیق آن شخص دیگر، موفقیت ریاكاری، نادرستی و استفاده از وسایل خلاف نیست ___ این سرنوشت اوست. و تاجایی كه به سرنوشت مربوط است، هیچ چیز قادر به تغییر آن نیست ___
نه صداقت و نه نادرستی. آری، چون تو صادق بوده ای، در زندگانی بعدی سرنوشتی بهتر خواهی داشت و چون او نادرست بوده، در زندگانی بعد سرنوشتی تلخ خواهد داشت.
بنابراین. این یك تسلی زیبا بود و دفاعی زیبا و منطقی برای نظام اخلاقی ما.
ولی تمام اینها، فقط چرندیات است.
حقیقت این است كه آن شخص به سبب نادرستی اش موفق بوده، نه به سبب سرنوشتش. او به این سبب موفق شده كه بی مرام بوده است. به هر وسیله ای متوسل شده است.
جهان هستی به شما یك لوح سپید tabula rasaمی بخشد. هیچ سرنوشتی در آن نگاشته نشده. چنین نیست كه هرچه قسمت بوده باید رخ بدهد.
جهان هستی یك آزادی است. تقدیر، بندگی است.
آزادی یعنی اینكه به خودت بستگی دارد چه اتفاقی خواهد افتاد.
سرنوشت یك فرضیه ی چرند است.
ولی توكل trust چیزی كاملاً متفاوت است. توكل كردن همان تقدیرگرایی نیست. توكل یعنی اینكه، "هر اتفاقی بیفتد، من بخشی از جهان هستی ام و جهان هستی نمی تواند با من عمداً دشمن باشد. اگر گاهی اوقات چنین احساسی بشود، باید سوءتفاهمی از جانب من باشد."
من همیشه عاشق یادآوری مرشد صوفی، جنید بوده ام. او مرشد منصور حلاج بوده است. او عادت داشت كه پس از هر نماز ___ و محمدیان روزی پنج بار نماز می خوانند ___ روی به آسمان كند و بگوید :"رحمت تو فراوان است.
چه زیبا از ما مراقبت می كنی، و ما لیاقت آن را نداریم. من حتی از ادای سپاس تو قاصرم، ولی امیدوارم كه سپاس قلبی مرا درك كنی."
زمانی آنان به زیارت حج رفته بودند و سه روز بود كه در یك منطقه كه محمدیان سنتی در آن اقامت داشتند سفر می كردند و ساكنان آن منطقه حتی اجازه نمی دادند كه در دهكده های آنان اقامت كنند، چه رسد به دادن آب و غذا به آنان. سه روز تمام بود كه نه غذا خورده بودند و نه آب نوشیده بودند و نه استراحت كرده بودند __ مریدان كاملاً خسته و ناكام شده بودند.
مریدانش نمی توانستند باور كنند كه مرشدشان جنید چگونه پس از هر نماز چنین سپاسی برجای می آورد. پیش از این سفر، اشكالی نبود.
ولی اینك با این اوضاع او باز هم او می گفت، "تو رحیمی و مهربان و من كلامی ندارم كه شكر تو را ادا كند."ِ
در عصر روز سوم، وقتی او دعایش را تمام كرد، مریدانش به او گفتند، " حالا وقتش است كه توضیح بدهید. ما سه روز است كه گرسنه ایم و تشنه و بی خواب. ما پیوسته مورد تحقیر و توهین بوده ایم و هیچ سرپناهی نداشته ایم. دست كم امروز را نباید می گفتی« تو رحمان و رحیمی» این سپاسگزاری تو برای چیست؟"
جنید خندید و گفت، "توكل من برجهان هستی بی قیدوشرط است. چنین نیست كه من برای دریافت این چیز و آن چیز از جهان هستی سپاسگزاری می كنم. همینكه من وجود دارم، كافی است. جهان هستی مرا پذیرفته است ___ همین كافی است. و من لیاقت این بودن را ندارم، من آن را كسب نكرده ام. به علاوه، این سه روز بسیار زیبا بودند، زیرا فرصت داشتم تا ببینم آیا خشمی در من برمی خیزد؟ آیا احساس اینكه خداوند مرا از یاد برده در من شكل می گیرد؟ ومن چنین احساسی نداشتم."
"در این سه روز احساس من و رفتارم نسبت به جهان هستی هیچ تغییری نداشته است. سپاسگزاری من تغییر نكرده و حتی بیش از پیش شاكر هستم. این یك آزمایش آتشین بوده و من نسوخته از آن بیرون آمدم. بیش از این چه می خواهید؟ من در زندگی ام به جهان هستی اعتماد دارم و در مرگم نیز به آن اعتماد دارم. این یك رابطه ی عاشقانه است."
"مسئله این نیست كه كسی غنی است و كسی فقیر است و یا كسی زیباست و دیگری نیست. این ربطی به كسی ندارد. این تماس شخصی و صمیمی من با واقعیت است. و بین من و جهان هستی یك هماهنگی عظیم وجود دارد. من كاملا ًراحت هستم و خودم را در وطنم می یابم."
توكل كردن نتیجه ی مراقبه ی عمیق است.
تقدیرگرایی نتیجه ی شكست های شما و یك تسلیت است.
این دو كاملا با هم تفاوت دارند .
(از تعالیم اوشو)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 620]