واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: پــايــيــز؛ فرصتي براي سري به نهانخانه وجود خويش زدن
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: نگاهي به وبلاگها
عارفان نيك سيرت باطن نگر ما، از هر فرصت و موقعيتي كه باعث تغييراتي در ظاهر طبيعت و پديدههاي طبيعي ميشد بيشترين بهره را ميبردند تا سري به نهانخانه وجود خويش زنند و حال و رخسار آن را ببينند و به واكاوي نفس بپردازند. تغيير فصل يكي از آن فرصتهاست. بدين جهت اين تغييرات نزد آنها به منزله امتحان و آزمون و وارسي رتبت و مكانت جان مايه به شمار ميرفت: امتحانهاي زمستان و خزان *تاب تابستان، بهار همچو جان
به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، نويسنده وبلاگ "چيز ديگر" به نشاني http://mgt.blogfa.com در ادامه آورده است: مولوي در اين نقاط عطف طبيعت، صحنهاي را ترسيم ميكند كه در آن شحنه تقدير، خاك دژم را تحت فشار قرار ميدهد كه هر چه از لعل و سنگ، از خزانه حق و درياي كرم در جيب خود پنهان داشته و درربوده، برون آورد. او لطف چون شكر و قهر از آتش بتر شحنه را به تصوير ميكشد. بهاران همچون جلوهاي از لطف و خزان به منزله قهر آن شحنه ديده ميشود:
آن بهاران لطف شحنه كبرياست * وان خزان تهديد و تخويف خداست
آن فراز و فرودي كه شحنه كبريا بر طبيعت مستولي ميسازد جلوهاي است از قبض و بسطي كه همواره در جان آدميان جريان دارد؛ و امتحان نيز جز اين نيست كه در معركه اين قبض و بسط و كشاكش اين تلاطم و تحول دروني، نقد جان آدمي چگونه ظاهر ميشود: خوف و جوع و نقص اموال و بدن * جمله بهر نقد جان ظاهر شدن
اگر رسم خزان چنان است كه از باد جفاي او، سبزي و سرزندگي باغ جهان به تاراج ميرود و زردي و فسردگي حاكم ميشود، باغ جان نيز در معرض اين امتحان است: اي باغبان اي باغبان، آمد خزان آمد خزان * بر شاخ و برگ از درد دل، بنگر خزان بنگر خزان
اما آنچه خزان زرد باغ جان را از غم هجر دور ميكند، اميد در رسيدن بهار است. باد بهاري در خزان، شربتي است كه بيمار ميخورد و از بيماري ميجهد: هر كه بيمار خزان شد شربتي خورد از بهار* چون بهار من بخندد برجهد بيمار من
درمان جفاي خزان، اميد وفاي بهاران و احساس تاب تابستان است:
گر چه خزان كرد جفاها بسي * بين كه بهاران چه وفا ميكند
همانگونه كه در در اوج تولد و حيات و سبزي بهار، دستور توجه به انتها و مرگ و زردي داده شده و خداي اول و آخر چنان توصيف و تسبيح شده كه در اخرج المرعي، غثاء احوي را به وديعت نهاده؛ در فصل خزان نيز بايد در غم هجر بهاران، اميد وصل داشت و در پس مردن زرد، زادن سبز را ديد و باغ نهان جان را با نظاره بهار اميد طراوت بخشيد و خنده نمكين خداوند را بر شاخسارهاي به انتظار نشسته آن باغ نمايان ساخت: مثل نفس خزان است كه در او باغ نهان است * ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاري
انتهاي پيام
يکشنبه 7 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 66]