واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كـرم كتـابخـوان
كرم كوچولوي باهوشي در چمن حياط كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان زندگي ميكرد. وقتي بچهها براي مطالعه و به امانتگرفتن كتاب به كانون ميآمدند، اين كرم زرنگ تمام حركات آنها را زيرنظر ميگرفت. وقتي بچهها داستانهاي كتابهايي را كه خوانده بودند، براي يكديگر تعريف ميكردند، كرم كوچولو نزديك آنها، طوري كه ديده نشود، مينشست و به دقت به داستانهايشان گوش ميداد و از اينكه نميتوانست كتابي را براي خواندن به دست آورد، غصه ميخورد. وقتي كانون تعطيل ميشد، او از پنجره كانون به زحمت خود را بالا ميكشيد و با حسرت تمام به كتابها نگاه ميكرد و آرزو ميكرد كه اي كاش او هم اجازه مييافت به كتابخانه كانون برود، ولي ميدانست كه اين كار محال است چون بچهها حتما او را در آنجا لگدمال ميكردند و به زندگياش پايان ميدادند. گاهي با خود فكر ميكرد كه چرا انسانها احترام حيوانات و خصوصاً حيوانات كوچكي همچون كرمها را نگه نميدارند و چرا آنها به راحتي نميتوانند مثل انسانها در جامعه آزادانه زندگي كنند. چرا بزرگسالان حتي معلمان نيز حق ندارند
بچهها را به خاطر تربيت صحيح آنها تنبيه كنند و همه مردم از حقوق كودكان حرف ميزنند اما وقتي همين كودكان كرم كوچولوها را زير پاهايشان له ميكنند، آب از آب تكان نميخورد. آيا كرمها حق زندگي ندارند؟ خلاصه روزها ميگذشت و آقا كرمه از اينكه نميتوانست كتابي را براي خواندن به دست آورد، سخت دلگير بود. سرانجام روزي با خود تصميم گرفت كه دل به دريا بزند و به هر نحوي كه شده خودش را به داخل كتابخانه برساند. او ميدانست كه نزديكيهاي ظهر بچهها كانون را ترك ميكنند و بعد از رفتن بچهها كاركنان كانون نيز با پايانيافتن وقت كارشان از آنجا خارج ميشوند. بنابراين وقتي كتابخانه كانون از وجود بچهها خالي شد، كرم كوچولو با سرعت تمام كشان كشان خود را به داخل كتابخانه رساند و در حالي كه از ترس نيمه جان شده بود در پشت يكي از قفسههاي كتاب پنهان شد و وقتي مطمئن شد كه كانون كاملاً تعطيل شده، نفس راحتي كشيد و از ديدن آن همه كتابهاي رنگارنگ بسيار لذت برد.
اول به سراغ كتابهايي رفت كه روي جلد آنها عكس حيوانات گوناگون چاپ شده بود و در ميان آنها كتابي را ديد كه عكسهاي زيادي در مورد انواع كرمها بر روي آن وجود داشت. با ولع زيادي به آنها نگاه كرد و از اينكه آن همه كرم مختلف در دنيا وجود داشت، شگفتزده شد. تازه فهميد كه چرا كودكان از خواندن آن كتابها لذت ميبردند، چون كتابها چيزهاي زيادي را به بچهها ياد ميدادند كه قبلاً در مورد آنها هيچ چيزي نميدانستند.
كرم كوچولو مدتي به عكسهاي كرمها نگاه كرد و سپس پايين آمد و در آينهاي كه روي ميز كتابخانه بود خود را نگريست و خودش را با كرمهايي كه در آن كتاب ديده بود، مقايسه كرد. اول از اينكه چرا بعضي از كرمها زيباتر از او بودند، غصه خورد و به فكر فرورفت ولي وقتي ديد كه او نيز زيباتر از بعضي از كرمهاي ديگر است، خودش را دلداري داد و دوباره به طرف قفسه كتابها رفت. به سوي كتابي رفت كه عكس پرندگان روي جلد آن بود.
با زحمت زياد آن را گشود اما هنوز صفحه سوم آن را باز نكرده بود كه عكس پرندهاي را مشاهده كرد كه در منقار خود كرم كوچولوي زيبايي را با خود ميبرد. به شدت عصباني شد و هر چه سعي كرد كه به خيال خود كرم كوچولو را نجات دهد، موفق نشد. سعي كرد با خواندن آن صفحه بفهمد كه پرنده آن كرم را به كجا ميبرد اما فايدهاي نداشت چون آقا كرمه خواندن بلد نبود. بنابراين فكر بكري كرد و با سرعت تمام شروع به خوردن منقار پرنده كرد و به اين ترتيب كرم كوچولو از دهان پرنده افتاد و او از اينكه توانسته بود كرمي را نجات دهد، غرق خوشحالي شد. شب نزديك بود و آقا كرمه به خاطر فعاليت زياد در آن روز كاملاً خسته شده بود.
بنابراين به بالاترين جاي قفسه كتابخانه خزيد و به خوابي خوش فرو رفت. صبح سر و صداي بچهها او را از خواب شيرين بيدار كرد و وقتي به كتابخانه نگاه كرد، بچههاي زيادي را ديد كه با ولع تمام مشغول مطالعه كتابها بودند. اين زيباترين صحنهاي بود كه در تمام عمرش ديده بود. اندكي به فكر فرو رفت و از اينكه چرا كرمها و حيوانات ديگر داراي كتابخانه نيستند، غصهاش گرفت.
با احتياط و در حالي كه از ترس به خود ميلرزيد، خود را به پشت ميز دو پسري رساند كه آرام باهمديگر پچ پچ ميكردند. وقتي به آنها نزديك شد و به حرف آنها گوش كرد، شنيد كه پسر اولي به دوستش ميگفت كه در عرض يك ماه پانزده كتاب خوانده است و در حقيقت به جاي كتاب خوان ،كتاب خوار شده است. شنيدن كلمه كتاب خوار آقا كرمه را به فكر فرو برد. پس او نيز ميتوانست با خوردن كتابها باسواد شود. بنابراين از آن روز شروع به خوردن كتابهاي كتابخانه بچهها كرد اما هر چه كتابها را ميخورد، هيچ عاقلتر نميشد.
با گذشت زمان مسوولان كتابخانه متوجه از بين رفتن قسمتي از كتابها شدند و با سعي و تلاشي كه به عمل آوردند، توانستند آقا كرمه را كه حالا با خوردن قسمتي از كتابها چاق و چله نيز شده بود، گير بيندازند. وقتي آقا كرمه دستگير شد، زندگياش را پايان يافته تلقي كرد و از اينكه هيچ وقت ديگر آن كتابها، كتابخانه و بچهها را نخواهد ديد، غمگين شد و اشك از چشمهايش سرازير گشت. مسئول كتابخانه كه متوجه ناراحتي كرم شده بود، او را به اتاق خود برد و به او اطمينان داد كه هيچ خطري او را تهديد نميكند و علت آمدن او به كتابخانه و آسيب رساندنش به بعضي از كتابها را پرسيد. وقتي كرم مطمئن شد كه در امنيت كامل است، تمام داستان زندگياش را براي او تعريف كرد. مسوول كتابخانه او را پيش بچهها برد و داستان كرم كتاب خوان را براي بچهها بازگو كرد. بچهها از مشاهده كرمي كه به مطالعه علاقه داشت، خوشحال شدند و قول دادند كه هيچ وقت به حيوانات خصوصاً حيوانات كوچك آسيبي نرسانند و به آقا كرمه قول دادند هر وقت كتاب جديدي را خواندند، براي او نيز داستان كتاب را تعريف كنند.
كرم هم قول داد كه هرگز به هيچ كتابي خصوصاً كتابهاي كودكان صدمهاي نزند.
يكي از بچهها خطاب به آقا كرمه و بچههاي ديگر گفت كه همه بچهها بايد كتابها را با دقت تمام مطالعه كنند و روي كلمات و جملات كتابها فكر كنند، چون اگر كتاب خواندن با حوصله و دقت نباشد، فايدهاي به همراه نخواهد داشت.
اما اگر كتابها را با دقت بخوانيم، هر روز اطلاعات مفيدي را به دست خواهيم آورد. همه آنها آقا كرمه را در باغچه كانون رها كردند تا آزادانه در آنجا زندگي كند.از آن روز به بعد آقا كرمه هر وقت ميخواست به سراغ بچهها ميآمد تا داستان تازهاي را از آنها بشنود و بچهها نيز از زندگي كرم آموختند كه هيچ كس با زياد كتاب خواندن و يا به قول آقا كرمه با كتاب خوردن عاقلتر نميشود اما با فكركردن و انديشيدن در كارها و با دقت مطالعهكردن هر روز ميتوانند عقل خود را كاملتر كنند و زندگي بهتري داشته باشند.
محمد گل صنملو ـ خوي
شنبه 6 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]