واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مجموعه قطعات عاشقانه (5)
همپای لحظه های دلتنگی ام ، همسرم ، وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق،ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است عزیزم آهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است پس با من بمان تا زنده بمانم به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را ، تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم به پاکی چشمانم قسم که تا ابد با تو می مانم بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت... دوستت دارم... چنان زیبایی که نمی توانم به یا دت بیا ورم تصویرت، سر می رود از آئینه... ای آسمانی ترین ستاره ی هستی ! با تو .. . جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !! و .. ترانه های عاشقانه ام با تو .. . به حقیقت رسید !! و با تو .. . و وجود گرم توست که میخواهم بمانم .. و تا همیشه و همیشه .. در کلبه ی عشقم میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!! یک لحظه با شکستن قلب مهربانت، قلب من نیز می شکند، اینگونه دلگیر نباش، یک لحظه غم تو مرا به ماتم می نشاند! یک لحظه اشک ریختنت، دلم را می سوزاند، اشک نریز که یک عمر مرا گریا ن خواهی دید! طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی، اگر تو را آزار می دهم دست خودم نیست، عاشقم و دلم نمی خواهد که روزی دوباره تنها شوم! اگر تو را با حرفهایم می رنجانم مرا ببخش، من گرفتار توام، طاقت بی تو بودن را ندارم! اگر یک روز بی تو باشم، دنیا برایم تیره و تار خواهد بود، بیخیا ل زندگی، من نیز خواهم رفت، به جایی که دیگر حس نکنم که بی تو هستم! یک لحظه با سکوتت، صدای فریا د مرا خواهی شنید، سکوت نکن، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد! یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه با من باش که طاقت سوختن را ندارم! یک لحظه بی محبتی ببینم، از غم و غصه می میرم، یک لحظه حس کنم که از من خسته ای، دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟! نمی خواهم یک لحظه دور از تو باشم، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم، آن روز عمری باقی نخواهد ماند، زیرا در همان لحظه ی رفتنت، دیگر مرا نخواهی دید! تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد وجودت را میخواهم تا گرمای آغوشم باشد دستهایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد و تنها خنده هایت را میخواهم تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد آری تنها تو را میخواهم .. زیر این سقف کبود زیر این سلطه سنگین سکوت اگر از تو یا دی نکنم به خدا میشکنم . . . فقط با تو زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو !زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو! زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یا د تو! آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد! دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایا ن نرسد! زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو! زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ، یا با تو و یا به یا د تو! این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم! این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به یا د تو هستم! خوشبخت است این قلب عاشق من ، چون تنها تو را دوست دارد! تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد! میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایا ن منی! می گویم با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ، فقط با تو ، چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی !عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم! زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو!عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و یا دها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایا ن! لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو! غرورم حتی تو را طور ديگری دوست دارد به تو كه ميرسد بيصدا می شكند بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو و برای همه... . دفتر عشق ، این دفتر کهنه که هر صفحه از آن با کلام عشق آغاز شده برای همه است ، برای عاشقان وبرای آنهاییست که در غم از دست دادن عشق نشسته اند و آنها که تنها در گوشه ای خسته اند... دفتر عشق ، دفتریست که هیچگاه صفحات آن که همه از جنس دل است به پایا ن نمیرسد اما شاید روزی این دستهایم خسته از نوشتن کلام عشق شود... بخوان آنچه برای تو و برای همه عاشقان دفتر عشق نوشته ام... . بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم... ببین عشق چه غوغایی در این دفتر عشق به پا کرده... . دلی آدمی را دیوانه کرده ، یک عاشق را مجنون کرده ... . برای تو می نویسم که میدانم مثل منی ، همصدا با من ، و همنشین با اشک! برای تو مینویسم که عاشقترینی ، غمگینترینی و یا تنهاترینی حدیث عشق من و تو، حدیث ابر بهاریست، تو از قبیله لبخند، من از قبیله اندوه. فضای فاصله صد آه، فضای فاصله صد کوه، تو از سپیده و نوری، من از شقایق گلگون. این همه واژه و من از سکوت لبریزم انگار کابوس این روزهای خاکستری سایه انداخته به خیا ل من... حوالی این ساعت های بارانی جای زیا دی برای رفتن ندارم غیر از آغوش تو یا کوچه پس کوچه های این شهر غریب... می اندیشم به نگاهت که تمامی جان و روانم را به ترنم و تمنا وا می دارد می اندیشم به انگشتانت که بی پرده ساز عشق مرا در تمامی پرده ها می نوازد و اکنون می اندیشم به دستانت که چه سبک و آشنا با راه و رمز های عشق آرام و داغ و تند چون شراب و گردباد و سیلاب مرا در بر میگیرد وغم هایم را می تکاند و بیخیا لی می کاردحرف دیگه ای نیست ... فقط بدون كه نيلوفرانه دوستت مي دارم نه مانند مردماني كه دوست داشتن را به عادتي كه ارث برده*اند با طعم غريزه نشخوار مي كنند من درست مثل خودم هنوز و هميشه دوستت مي دارم من دلم به يك رويا خوش است به شب قدم زير آسمان زير مهتاب كوچه ي خلوت آن موي بيقرار يار يك دل از عشق سر شار يك دنيا فاصله است يك درد بي صدا و مرگوار يك ستاره هميشه درخشان است يك تقدير ناسازگار و يك " اي كاش " هميشه ماندگار نگفته*ام به يار محبوس كه " منهم از صميم قلب دوس... ... . ... پس هميشه دوستم بدار..
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 231]