واضح آرشیو وب فارسی:بازتاب آنلاین: ادب جهان - سادهنويسي بهترين فرم داستاننويسي است
ادب جهان - سادهنويسي بهترين فرم داستاننويسي است
ترجمه:مجتبي ويسي:جومپا لاهيري در لندن متولد شد. پدر و مادرش از مهاجران هندي بودهاند. او در آيلند آمريكا بزرگ شد و در كالج برنارد به تحصيل پرداخت. بعد به دانشگاه بوستون رفت و سه مدرك فوقليسانس (در رشتههاي زبان انگليسي، نوشتار خلاق و مطالعات تطبيقي در ادبيات و هنر) و يك مدرك دكترا در رشته مطالعات دوره رنسانس از آنجا گرفت. لاهيري در سال 2001 ازدواج كرد و هماكنون با شوهر و دو فرزندش در بروكلين به سر ميبرد. كتاب نخست او، مترجم دردها (1999)، مجموعه داستاني بود كه جايزه پوليتزر در سال 2003 انتشار يافت و فيلمي هم از روي آن ساخته شد. در هر دو آنها بحث تقابلات فرهنگي مهاجراني مطرح ميشود كه ميان فرهنگ زادگاه خود، هند، و راه و رسم غريب سرزمين جديد گرفتار آمدهاند. در كتاب سوم و جديد او، يك مجموعه شامل هشت داستان تحت عنوان «خاك غريب»، لاهيري همان موضوع هميشگي و مورد علاقهاش را پي ميگيرد، با اين تفاوت كه اينبار او سراغ نسل دوم مهاجران رفته كه هم ناگزيرند ارزشهاي سنتي والدين خود را پاس بدارند و هم ارزشها و معيارهاي محيط آمريكايي خود را.
اولين كتاب شما، مترجم دردها، يك مجموعه داستان كوتاه بود. بعد از آن يك رمان منتشر كرديد و كتاب سوم باز هم يك مجموعه داستان است. چرا دوباره به داستان كوتاه رو آورديد؟
اين تصميم به هيچوجه از قبل انديشيده نبود. رمان «همنام» را كه داشتم تمام ميكردم دو سه ايده داستاني در ذهنام وول ميخورد و من هم تصميم گرفتم آنها را روي كاغذ بياورم. بهتر است بگويم كه من در دام آنها گرفتار آمدم. اگر حقيقتاش را بخواهيد و بخواهم صادق باشم، بسياري از داستانهاي مجموعه جديد، ايدههايي قديمي هستند كه تاريخ آنها به قبل از نوشتن رمانام برميگردد. بحث ايدههاي جديد اصلا مطرح نبود.
آيا فرآيند نوشتن يك مجموعه داستان كوتاه با رمان تفاوت دارد؟ آيا شما با دو رويكرد متفاوت سراغ هر يك از آنها ميرويد؟
من تفاوتي عظيم از نظر نتيجه كار و دستاوردها ميان آنها قائل نميشوم چون يك ايده به عقيده من يا از كار درميآيد يا نه. حال اين ايده ميتواند در قالب داستان كوتاه اجرا شود يا متوسط يا بلند. بستگي به مصالح مورد نياز داستان دارد. خود من هميشه در وهله اول به ماهيت داستان فكر ميكنم. موقعي كه ايده «همنام» به ذهنم رسيد، احساس كردم كه بايد به صورت رمان نوشته شود. در قالب داستان كوتاه از كار درنميآمد. در مورد مجموعه آخرم بايد بگويم كه برخلاف مجموعه قبل من سالها روي ايدههاي آن كار كردم و آنها بارها دگرگون شدند و تغيير و تحول پيدا كردند. يك تفاوت آن است كه براي مثال در رمان «همنام»، هر بخش به يك كل بزرگتر وابسته است.
بسياري از داستانهاي شما درباره مهاجرت و افرادي هستند كه دور از وطن خود به سر ميبرند و وارد سرزمين جديدي شدهاند. در اثر قبلي توجه شما بيشتر معطوف به مردمي بود كه از منطقه بنگال به آمريكا آمدهاند ولي در كتاب «خاك غريب» اغلب داستانها درباره افرادي است كه در دل سرزمين آمريكا جابهجا ميشوند يا شخصيتهايي كه از آنجا به انگليس (لندن)، ايتاليا يا ساير نقاط جهان ميروند. چه نكته جالبي در اين ايده ميبينيد كه انسانها را در موقعيتهاي مكاني جديد قرار دهيد؟
نكته جالب توجه براي من فكر كردن درباره شخصيتهايي است كه بدون توجه به پيشامدها و تحت هر شرايطي از يك مكان به مكان ديگر ميروند. در مجموعه اولام شخصيتها همگي به دليلي كمابيش يكسان نقل مكان ميكردند و آن جستوجو براي فرصتهاي شغلي بود (همان دليلي كه والدين خودم را هم به سوي آمريكا كشاند). در مجموعه اخير نيز از همين مولفه نقل مكان سود جستهام، با اين تفاوت كه اينبار دلايل شخصيتري نيز در كار است؛ مانند ايجاد شرايط بهتر براي خانواده، مرگ عضوي از خانواده و مواردي نظير آن. در اين كتاب بيشتر به شخصيتهايي پرداختم كه خود به طور مستقيم مهاجر نيستند بلكه والدين يا نياكان مهاجري داشتهاند. به اين موضوع علاقهمندم چون وقتي كسي به عنوان فرزند خانوادهاي مهاجر در سرزميني بيگانه بزرگ ميشود، همواره معناي پديدهاي را كه ميتوان بيريشگي يا بيريشهكردن خود نام گذاشت بهخوبي درك ميكند؛ دستكم در نظر من كه چنين بوده است. چنين فردي، بدون تجربه مستقيم شخصي هم كاملا متوجه اين امر ميشود. من خود ميدانستم كه والدينام چه كشيدهاند و احساس بيريشگي كاملا برايم ملموس و آشنا بود.
يك موضوع مسحوركننده در داستانهاي پيشين شما، نوع نگاهتان به مقوله ازدواج در ميان افراد همنسل پدر و مادرتان است. داستان خود شما هم از چنين مضموني برخوردار است كه در آن دختري نوجوان از ارتباط پدرش با كسي ديگر باخبر ميشود. آيا شما هم در دوره نوجواني به اين مسئله فكر ميكرديد كه «چه بلايي بر سر هموطنان من ميآيد؟» يا صرفا به اين دليل توجه شما را به خود جلب كرده بود كه در محيط خانوادگي و فرهنگي متفاوتي بار آمده بوديد؟
نميدانم چرا، ولي هرچه سنام بالاتر ميرود علاقهام به شيوه ازدواج پدر و مادرم بيشتر ميشود. خود آدم هم كه ازدواج ميكند باز اين موضوع برايش جذاب است چون امكان مقايسهاي اجتنابناپذير را فراهم ميآورد. به گمانم اين مسئله پيوسته در تمامي آثارم ذهن مرا به خود مشغول كرده است. والدين بنابر يك قول و قرار از پيش تعيين شده ازدواج كردند، مثل بسياري ديگر از هنديها در دوران كودكي و نوجواني من. پدرم به آمريكا آمد و نوعي زندگي را در پيش گرفت و مادرم هم نوعي ديگر را. من هم به خوبي از تمامي قضايا خبر داشتم. اين موضوع كماكان مايه حيرت من ميشود و من كماكان درباره آن خواهم نوشت.
در يكي از داستانهاي مجموعه آخرتان، خواننده شاهد ازدواجي در ميان افراد همسن و سال شماست. روايت در اين ازدواج، در مقايسه با ازدواج نسلهاي قديميتر، اجمالي و گذرا نيست.
از چه نظر؟
داستان بهطور خاص و مشخص درباره ازدواج اين زوج است، به اين معنا كه شما آنها را در تعامل نزديك با هم نشان ميدهيد و هر حرف و حركت آنها را ثبت ميكنيد، حال آنكه قبلا چنين مواردي با فاصله و از منظري بيروني به تصوير كشيده ميشدند.
من براي نسلهاي پيشين حكم يك فرد غريبه و بيروني را دارم ولي در مورد همنسلانم قضيه فرق ميكند و در داستان ميتوانستم خود را بهراحتي جاي يكي از شخصيتها بگذارم. اين داستان ساختگي است ولي من توانستم ازدواج با آن زن و آن جنبش و جريان را بهطور كامل در ذهن مجسم كنم.
از ميان داستاننويسان قديمي بيشتر به كدام يك علاقه داريد و پيوسته سراغ آثارش ميرويد؟
اين اواخر بسياري از رمانهاي قرن نوزدهمي را خواندهام. هميشه از علاقهمندان پر و پا قرص آثار چخوف و تولستوي بودهام ولي مدتي است كه به [توماس] هاردي گرايش پيدا كردهام. او يكي از رماننويساني است كه اين روزها مدام به سراغش ميروم. هيچوقت از آثار او خسته نميشوم. دنياها و فضاهايي كه او خلق ميكند كامل است؛ بسيار بادقت و ظرافت و قابل تحسين. فكر نميكنم خود من در داستانهايم از چند و چون انجام اين كار باخبر باشم چون من بيشتر به صورت شهودي كار ميكنم. در آثار هاردي من حقيقتا وارد حوزههايي كامل، غنايافته و اقناعكننده ميشوم. در آنها بين درام بشري و دنياي پيرامون نوعي توازن به چشم ميخورد و اين تبادل و انتقال به زيبايي صورت ميگيرد. همچنين در اين كتابها نكاتي دوستداشتني درباره برخي امور همچون جامعه روستايي، مزرعه و خرمنها ياد ميگيرم. چنين چيزهايي را دوست دارم. هرچه سنم بالاتر ميرود علاقهام به آنها بيشتر ميشود. اين مسائل به زمين مربوط است و بحث ريشه پيدا كردن و هويت. آثار [ناتانيل] هاوثورن را نيز خواندهام و عنوان كتاب آخرم را نيز از طريق آثار او پيدا كردم. با قطعيت ميگويم كه بسياري از ايدههايم را با خواندن آثار نويسندگان ديگر بهدست ميآورم.
و نويسندگان امروزي؟
آثار ويليام تريور، آليس مونرو و ميويس گالانت را با شور و اشتياق ميخوانم.
يكي از منتقدان در نقدي بر كتاب اول شما گفته بود كه نثر و نوشته شما بينهايت سر راست و بدون شاخ و برگ است. بيآنكه بخواهم قضاوتي در اين مورد بكنم، آيا خود شما با اين نظر موافقيد؟
من سادگي و سرراستي را دوست دارم و براي آن اهميت بيشتري قائل هستم. در جهان داستان ما هم با فرم و ريخت اثر مواجه هستيم و هم با كاركرد و قصديت. من از آن دسته نويسندگان نيستم كه فقط طرفدار فرم هستند. من و شوهرم هميشه بر سر اين مسئله بحث داريم چون براي مثال هر وقت براي خريدن اثاثيه به بازار ميرويم، چشم او اغلب پي صندليهاي زيبا، خيرهكننده و غيرمعمول ميگردد در حاليكه من تا وقتي يك صندلي راحت نباشد، دوست ندارم آن را بخرم. رغبتي هم به آن ندارم كه فقط زبانام را زيبا كنم. اگر شما آثار ناباكوف را بخوانيد- كه من به آنها عشق ميورزم- متوجه ميشويد كه زبان در عين زيبايي، نقش تعيينكننده در شكلگيري داستان ايفا ميكند و بخشي جداييناپذير از آن محسوب ميشود. حتي حالا هم در موقع كار كردن دغدغه اصليام پرهيز از اضافات و هرچه سادهتر كردن داستان و شفافتر كردن آن است. هنگام بازنويسي نهايت تلاش خود را به كار ميگيرم تا اثر را تا حد امكان سادهتر كنم.
آيا تمايلي داريد كه يك رمان عظيم و چند بعدي بنويسم؟
گمان نميكنم. من در زمره نويسندگاني قرار نميگيرم كه بيپروا و بيمحابا كلماتشان بر صفحه سرازير ميشود. نوشته من بيشتر ميل به اختصار دارد تا اطناب. اگر قرار باشد رمانهاي ديگري بنويسم، به نظرم جمع و جورتر و سادهتر از رمان قبليام خواهند شد.
اين حرف با نكتهاي كه در مورد نثرتان گفتيد تطابق دارد، درست ميگويم؟
شايد. بله. من از زيادهروي خوشم نميآيد. يك اثر برجسته به اين دليل بزرگ است كه از زيادهروي پرهيز كرده است.
بسياري از نويسندگان امروزي، از زادي اسميت گرفته تا مارتين اميس نقد هم مينويسند. آيا شما هم ضرورت اين كار را حس ميكنيد؟
نهچندان. من از داوري و قضاوت خوشم نميآيد و با آن راحت كنار نميآيم. البته گفته من به معناي قضاوت درباره كار منتقدان نيست. نقد يك فعاليت بسيار ارزشمند در عرصههاي هنر، ادبيات و موسيقي است ولي فكر ميكنم به كار من نميآيد. قبل از انتشار اولين كتابم، چندين نقد نوشتم و از اين كار لذت فراواني هم بردم. كتابهايي به دستم ميرسيد و من هم مطلب كوتاهي درباره آنها مينوشتم. بعد از مدتي احساس كردم چيزي تغيير كرده است كه همان نوع نوشتار خودم در داستانهايم بود. صادقانه بگويم- هرچند شايد به طريقي شانه خاليكردن از زير بار مسووليت خودم باشد- كه دوست دارم تا حد ممكن از جهان كنوني نوشتار دور بمانم چون آن را بهترين حالت براي نوشتار خود ميبينم. ميخواهم قدري از همه چيز فاصله بگيرم. آدم وقتي درگير كار نقد ميشود، مدام بايد مراقب آثار تازه چاپشده و جريانات روز باشد و وقتش را صرف چنين اموري كند. اين نوع فعاليت فراتر از چيزي است كه من در طلبش هستم.
پنجشنبه 4 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بازتاب آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]