تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837538338
گفت وگو با آزاده خرمشهري زني كه14 سال ايستاد
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: گفت وگو با آزاده خرمشهري زني كه14 سال ايستاد
مليكا زرسازي
31شهريور 1359 ارتش مجهز رژيم عراق با 18لشگر از زمين و هوا و دريا كشور جمهوري اسلامي ايران را مورد حمله همه جانبه قرارداد و اقدام به پيشروي در خاك كشورمان كرد.
در نتيجه اين تجاوز، مناطق مختلفي از جمله شهرهاي خرمشهر، سوسنگرد، بستان، مهران، دهلران، قصرشيرين و سرپل ذهاب به تصرف ارتش عراق درآمد و بسياري از مردم مناطق مرزي كه انتظار چنين حمله و تجاوز سبوعانه اي را نداشتند در همان روزهاي اول به شهادت رسيده يا اسير شدند و عده ديگر راه مهاجرت به ديگر مناطق امن كشور را در پيش گرفتند.
در هشت سال دفاع مقدس رزمندگان ايراني با دست خالي و با كمترين امكانات با دشمن جنگيدند و حماسه اي آفريدند كه تا ابد در اذهان جهانيان باقي خواهد ماند چرا كه كشور ايران در مقابل كشور عراق با آن همه تجهيزات و كشورهاي پشتيبان ، يكه و تنها ايستادگي كرد و قهرمانانه دشمن را از خاك كشور بيرون راند. جنگ تحميلي تنها نبردي در طول يك قرن اخير بود كه دشمن. نتوانست حتي يك سانتي متر از خاك مقدس جمهوري اسلامي را در اختيار داشته باشد و اين خود برگ زريني است از افتخارات رزمندگان اسلام اعم از ارتش، سپاه و بسيج.
ايمان و توكل به خدا مهمترين عامل پيروزي رزمندگان در سنگرهاي عشق وايثار بود. اين جنگ خاطرات زيادي براي مردم ايران رقم زد كه هيچ گاه آن را از ياد نمي برند به خصوص مردم شهرهاي مرزي كه درگير جنگ تحميلي شدند، سرنوشتشان ناخواسته طور ديگري رقم خورد از جمله مردم بي گناهي كه به اسارت نيروهاي عراقي در آمدند و سالها در آنجا متحمل زجر و شكنجه شدند.
خانم «دوشه عتيقه زاده» يكي از زنان توانا و ايثارگر و شجاع خرمشهري است كه مدت 15سال در كشور عراق در اسارت به سر برد و رژيم متجاوز صدام خاطرات تلخ زيادي براي او و خانواده اش
به جاي گذاشت، وي كه به طور معجزه آسايي از دست مأموران عراقي گريخت و به ايران بازگشت، خاطرات زيادي با خود به همراه آورده كه براي اولين بار منتشر مي شود. خانم عتيقه زاده، اين اسطوره مقاومت با دو فرزند معلول خود همچنان ايستاده است اما اين بار در برابر مشكلات زندگي متأسفانه به دليل بعد مسافت عكسي از ايشان به دستمان نرسيد تا با چهره اين اسطوره هم آشنا شويد.
¤لطفا خودتان را معرفي كنيد از نحوه اسارت خود در خرمشهر بگوئيد.
-دوشه عتيقه زاده هستم. داراي سه دختر و دو پسر كه هنگام آغاز جنگ در خرمشهر خيابان مولوي زندگي مي كرديم. در نخستين روزهاي جنگ وقتي كه خرمشهر زير بمباران خمپاره ها، خمسه خمسه ها و تيربارهاي مختلف عراقي ها بود ،به دليل اينكه دو دختر معلول داشتم از خانه بيرون نرفتم و در حالي كه اوضاع بحراني مي شد و تمام شهر زير آتش گلوله باران بعثي هاي عراقي بود، نمي توانستم خانه را ترك كنم.
از سوي ديگر دختر بزرگم كه ازدواج كرده بود و در نقاط مرزي خرمشهر زندگي مي كرد، وسايل خانه خود را نزد من آورد و خود و خانواده اش به بيرون شهر رفتند، تا در يك جاي امن پناه بگيرند. ولي من به دليل دخترهاي معلول و شوهر پيرم از خانه بيرون نرفتم. تا اينكه تقريبا شهر خالي از سكنه شد و هر كسي با هر وسيله اي كه مي شد ،جان خود را نجات مي داد زيرا روزي نبود كه عده اي شهيد و مجروح نشوند. دشمن بعثي بدجوري بمباران مي كرد.
صداي آژير آمبولانس ها لحظه اي قطع نمي شد و خودروهاي ارتش و سپاه در شهر تردد مي كردند و سربازان را جابه جا مي كردند.
از بلندگوهاي مسجد صداي نيروهاي امدادي بلند بود كه تقاضاي خون مي كردند ولي مردم در حال فرار بودند و كسي نمي توانست در شهر بماند زيرا بلافاصله كشته مي شد. مردمي كه فرار مي كردند وقتي من را نزديك خانه مي ديدند، مي گفتند چرا فرار نمي كنيد نيروهاي عراقي تا شلمچه و پشت خرمشهر رسيده اند هر چه سريع تر شهر را ترك كنيد. اما من نمي توانستم خانواده ام را در آن شرايط تنها بگذارم و با دعا و چشم گريان آنها را بدرقه مي كردم. هر روز شرايط بدتر از روز گذشته مي شد و از بلندگوها اعلام مي كردند كه بيمارستان را زدند، پل خرمشهر را زدند، گمرك را تصرف كردند و اخبار جنگ را به اطلاع مردم باقيمانده در شهر مي رساندند.
¤حتي وقتي شهر سقوط كرد هم فرار نكرديد؟
-نه! وقتي عراقي ها وارد گمرك شدند و ديگر در خيابان ها كسي رفت و آمد نمي كرد ،من متوجه شدم كه اوضاع خطرناك و بحراني است و حتماً عراقي ها به داخل شهر نفوذ كرده اند به همين دليل در خانه را قفل كردم و در خانه خودمان را محبوس كرديم تا عراقي ها واردخانه نشوند.مقداري آذوقه در خانه داشتم و مقداري هم همسايه ها هنگام عزيمت از خرمشهر به من داده بودند كه مي توانستيم تا مدتي با آنها سر كنيم، از سوي ديگر يكي از همسايه هايمان گاو خود را پيش من گذاشت تا از شير آن استفاده كنيم. شبها هم كه شهر ساكت و تاريك بود، شوهرم نزديك رودخانه مي رفت و آب مايحتاج ما را از آنجا تامين مي كرد.
دو هفته به همين صورت گذشت. روزها در خانه بي صدا و آرام مي گذرانديم فقط شب ها شوهرم به كنار رودخانه مي رفت و سريع برمي گشت كه عراقي ها او را نبينند. صداي گلوله باران، لحظه اي قطع نمي شد فقط شبها كمتر مي شد تا اينكه يك روز صداي سربازان عراقي را در پشت پنجره منزلمان شنيدم كه به هم مي گفتند اين خانه را نگشته ايم و با لگد درب منزل را باز كردند و ما را ديدند كه در گوشه اي ايستاده بوديم.
سربازان عراقي از ديدن پوشش ظاهري من فهميدند كه عرب هستيم و با زبان عربي به من گفتند چرا شهر را ترك نكرده ايد و تا بحال چرا خودتان را تسليم نيروهاي عراقي نكرده ايد و من گفتم كه با دو دختر عقب مانده و يك شوهر پير كجا بروم؟ همين جا مي مانم تا كشته شوم من اسير شما نمي شوم، آنها لوله تفنگ را به طرف من نشانه رفتند و گفتند يا شما را مي بريم يا همين جا مي كشيم به او گفتم بكشيد من از مردن ترسي ندارم، همين جا مي مانم و خانه و شهرم را ترك نمي كنم.
چندين روز در مقابل عراقي ها مقاومت كرديم و تقريباً از زمان شروع حمله عراق به ايران حدود يك ماه و نيم در خرمشهر مانديم اما بعد از اينكه ديگر آذوقه اي برايمان نماند و تنها گاو شيرده هم بر اثر خمپاره كشته شد و همچنين پس از اينكه سربازان عراقي لوله تفنگ را به دخترهايم نشانه رفتند كه آنها را بكشند، مجبور شديم تسليم شويم.
آنها حدود يك هفته ما و ساير اسرا را كه در روستاها و يا در جاده ها به اسارت گرفته بودند ،در مرز شلمچه زير آفتاب سوزان نگه داشتند بدون اينكه سرپناهي داشته باشيم و بدترين رفتارها را نسبت به ما اعمال مي كردند. در اين مدت از آب و غذا هم خبري نبود و تنها از باقيمانده هاي غذاي خود به ما مي دادند كه فقط زنده بمانيم.
تا اينكه ما را به بصره منتقل كردند و در چادرهايي كه فقط اسم چادر داشتند و به هيچ وجه سرپناه به حساب نمي آمدند اسكان دادند. در شرايط بسيار بدي به سر مي برديم و نمي دانستم چگونه خانواده خودم را سير كنم.
بعثي ها در اين مدت بدترين رفتارها را داشتند و به محض اينكه اعتراض مي كرديم ما را تهديد به كشتن مي كردند.
يك روز نسبت به وضعيت بغرنج خود و خانواده ام اعتراض كردم و به يك سرباز كه براي ما ذخيره غذايي در حد يك نفر آورده بود گفتم آخر اين غذا را به چه كسي بدهم ما چهار نفر هستيم كه دو تا دختر مريض دارم و بايد به آنها رسيدگي كنم .آنها كه از شدت گرسنگي و درد و رنج دارند مي ميرند چرا كمك نمي كنيد كه همان ظرف غذا را برگرداند و بعد از مدتي ديدم با دو سرباز ديگر اسلحه به دست آمدند و گفتند شنيديم اعتراض مي كني مثل اينكه مي خواهي خودت و خانواده ات را سر به نيست كنيم... ديگر بقيه حرف هاي او را نشنيدم و با آنها گلاويز شدم و تا آنجا كه قدرت در بدن داشتم شروع به كتك زدن آنها كردم به نحوي كه يكي از آنها را در نهري كه كنار چادر بود پرت كردم و دو تا سرباز ديگر پا به فرار گذاشتند.
پس از مدتي ما را به اردوگاهي منتقل كردند و تا زماني كه به ايران بازگشتيم، در همان اردوگاه بوديم. سربازان عراقي اسرايي را كه در اردوگاه به سر مي بردند وادار به كارهاي سخت و طاقت فرسا مي كردند و اگر دستورات آنها را اجرا نمي كردند ،شديداً شكنجه و مجازات مي شدند. مثلا يك هفته به آنها غذا نمي دادند يا كتك مي زدند و در زير آفتاب سوزان نگه مي داشتند.
در اين مدت فقط به ياد خدا بودم و به او توكل مي كردم و از ائمه اطهار به خصوص امام حسين(ع) و حضرت اميرالمؤمنين(ع) تقاضاي رحم و بخشش مي كردم كه به ما كمك كند اين دوران سخت را سپري كنيم و به ميهن مان باز گرديم. زيرا براي عراقي ها هيچ فرقي نمي كرد و پير و جوان، زن و مرد را به راحتي مي كشتند و به صورت گمنام دفن مي كردند تا حتي اجساد آنها هم به دست خانواده هايشان نيفتد.
¤ آيا صليب سرخ از اردوگاه شما بازديد نمي كرد و اسامي شما را نداشت كه در اختيار خانواده تان در ايران قرار دهد؟
- چرا گروه هايي به نام صليب سرخ و حقوق بشر و... از كشورهاي مختلف حتي خبرنگاران مختلف مي آمدند ولي به ما اجازه صحبت نمي دادند، اگر كسي از اسرا هم با آنها صحبت مي كرد و احياناً گله و يا شكايتي مي كرد يا مفقود و كشته مي شد يا آنقدر شكنجه مي شد كه صحبت كردن از يادش برود. آنها مرتب اسامي ما را يادداشت مي كردند اما بعدها خانواده ام به من گفتند كه اصلا از زنده بودن شما ما باخبر نبوديم و كوچكترين اطلاعي به ما داده نمي شد. حتي پسرانم به من گفتند كه بارها از طريق صليب سرخ اقدام كرده اند ولي جواب درستي نشنيده اند.
¤ رفتار سربازان عراقي با شما چگونه بود؟
رفتار نيروهاي عراقي با اسراي ايراني بسيار بد و اهانت آميز بود حتي از نماز و روزه گرفتن ما هراس داشتند و افرادي كه عبادت مي كردند. قرآن مي خواندند و روزه مي گرفتند بيشتر عذاب مي دادند. برخي اسرا را نيز شكنجه مي كردند به خاطر اين كه با آنها همكاري كنند و عليه ايران جاسوسي و خرابكاري كنند ولي هيچ كس قبول نمي كرد به همين دليل رفتارهاي توهين آميز و وحشيانه آنها نسبت به ما بدتر مي شد.
البته خوشبختانه خود اسرا با يكديگر رفتار خوبي داشتند و به يكديگر در همه كارها كمك مي كردند حتي از جيره غذايي خود به ما كمك مي كردند كه به دو دختر خودم بدهم و بتوانم از آنها نگهداري كنم اما تمامي اين رفتارها و كمك ها پنهاني انجام مي شد چون اگر خبردار مي شدند ما با يكديگر روابط خوبي داريم و به هم كمك مي كنيم يا ما را منتقل مي كردند از آن اردوگاه يا جيره غذايي مان را كه بخور و نمير بود قطع مي كردند.
¤ آيا در ميان سربازان عراقي كساني هم وجود داشتند كه به زور وارد صحنه جنگ شده بودند و تمايلي به جنگيدن نداشتند؟
- بله بعضي از سربازان كه با آنها حرف مي زديم مي گفتند كه ما به زور وادار به جنگيدن شده ايم و نمي خواستيم با برادران ايراني بجنگيم اما فرماندهان به ما دستور مي دادند كه يا بجنگيم يا اينكه شما را مي كشيم.
حتي سربازاني كه در خرمشهر به غارت اموال مردم مي پرداختند همه آنها راضي به اين كار نبودند و مي گفتند دستور داده شده كه يا بكشيد و يا اموال آنها را غارت كنيد، در هر صورت دست خالي نبايد به پشت جبهه برگرديد. چرا كه در غير اين صورت خودتان كشته مي شويد.
آنها حتي خاطراتي از همرزمان خود نقل مي كردند كه به دليل سرپيچي از دستورات فرماندهان خود همان جا در جبهه كشته شدند.
¤ در اين مدت چگونه زندگي مي كرديد و به جز مايحتاج غذايي مثلا از نظر درمان و پزشكي، بهداشت... وضعيت اردوگاه چگونه بود؟
- به جز اندوخته بخور و نميري كه عراقي ها در اختيارمان مي گذاشتند ، در همان محوطه اردوگاه اقدام به سبزي كاري مي كرديم كه از آن استفاده كنيم و من بعضي روزها در محوطه اردوگاه گشت مي زدم و از گياهان خودرو براي مصارف پزشكي استفاده مي كردم چرا كه پزشك در اختيارمان نمي گذاشتند و خودمان بايد مريضي خود را درمان مي كرديم. وضعيت بهداشتي اردوگاه ها هم بسيار نامناسب بود به نحوي كه اگر خودمان مسائل بهداشتي را رعايت نمي كرديم و احتياط به جا نمي آورديم، به انواع و اقسام مريضي ها دچار مي شديم.
¤ در اين مدت اخبار جنگ و جبهه و به طور كلي خبرهاي ايران را مي شنيديد و چگونه با خبر مي شديد؟
بيشتر خبرهايي كه به ما مي رسيد سانسور شده بود و نقل قول خود عراقي ها بود. زماني كه شنيديم جنگ به پايان رسيده، خيلي خوشحال شديم و فكر مي كرديم كه بلافاصله ما را به ايران بازمي گردانند ،در حالي كه نمي دانستيم آنها مي خواهند از ما به عنوان اسراي باقيمانده در شرايط حساس استفاده و بهره برداري كنند.
هر وقت اعتراض مي كرديم و مي گفتيم جنگ تمام شده چرا ما را به كشورمان بازنمي گردانيد ،با فحش و ناسزا با ما صحبت مي كردند و مي گفتند از نظر ايراني ها و خانواده تان شما وجود نداريد و مرده ايد بنابراين اگر الان هم شما را بكشيم هيچ اتفاقي نمي افتد بنابراين سعي كنيد حرفي نزنيد كه ما را عصباني كنيد.
موقعي كه خبر رحلت امام خميني(ره) را شنيديم، اردوگاه يكپارچه عزاداري شد و سعي مي كرديم طوري عزاداري كنيم كه دشمن بعثي را خوشحال نكنيم و آنها از ديدن سكوت ما متعجب شدند.
در همين ايام بود كه همسر پيرم به دليل ضعف و ناتواني فوت كرد و در نهايت سادگي و گمنامي او را به خاك سپرديم. در موقع فوت همسرم هم به دليل اينكه ناراحتي خود را در مقابل عراقي ها بروز ندهم گريه نكردم و همين مسائل باعث مي شد كه عراقي ها بيشتر من را تحت فشار و شكنجه قرار دهند زيرا در مقابل آنها ضعف نشان نمي دادم.
¤ چگونه به ايران آمديد؟
- حدود سال 73 بود. پس از جنگ اول خليج فارس اوضاع عراق بسيار نابسامان شده بود و ما كه در واقع فراموش شدگان جنگ از نظر عراقي ها بوديم، فرصت را مغتنم شمرديم و فرار كرديم.من به اتفاق عده ديگري از اسرا در حالي كه به سختي دخترانم را حركت مي دادم از تاريكي شب استفاده كرده و خودمان را به كنار اروندرود رسانديم و بعد با كمك يكي از كساني كه از آن طرف رودخانه براي كمك به ما آمده بود به اين سوي رودخانه و جزيره مينوي خرمشهر وارد شديم در حالي كه واقعاً نمي دانستيم چه چيزي در انتظارمان است زيرا در زمان هاي ديگر مأموران عراقي در كنار رودخانه مستقر بودند و گشت مي دادند اما در آن موقع با كمك خداوند متعال هيچ سربازي در كنار رودخانه به چشم نمي خورد و قسمتي از راه را در بيشه زارها پنهان شديم و در حالي كه قسمت اعظم بدنمان در آب بود خود را به قايقي كه از سوي هموطنان براي كمك به ما آمده بود رسانديم و به ايران بازگشتيم.
سه شنبه 2 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 323]
-
گوناگون
پربازدیدترینها