واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: برهوت بيفكري

اشاره:اين مقاله فصلي از كتاب اثر فيلسوف معاصر مارتين هيدگر است.عنوان اين كتاب به زبان آلماني(WAs Heisst Denken) است كه در واقع بايد آن را چنين ترجمه كرد: تفكر [ما را] به چه چيز فرا ميخواند و يا حتي به قول دكتر فرديد ميتوان گفت:، زيرا كلمه Heissen در زبان آلماني به معناي خواندن، فراخواندن، دعوت كردن و ناميدن نيز به كار ميرود. اينكه گفتهاند ، بدان جهت است كه ميان تفكر حقيقي و زبان، پيوند اساسي وجود دارد و زبان اصيل انساني زباني است كه وجود موجودات يا مظاهر وجود را مينامد و با اين ناميدن است كه وجود ظاهر و آشكار ميشود. از اينجاست كه اهميت بحث از اسما و ممتاز شدن انسان از ساير موجودات به واسطه تعليم اسما آشكار ميشود. از نظر هيدگر تفكر فرع بر زبان اصيل است و انسان از آن رو قادر به تفكر و همچنين تكلم، قدرت ناميدن و تسميه موجودات است كه چنين زباني عطيه و موهبت است و از جاي ديگري به انسان افاضه شده و هيچ ربطي به جعل و قرارداد اجتماعي و تاريخي و فرهنگي ندارد. به همين دليل، او بارها در آثارش متذكر شده كه ما مهتر و مالك و واضع زبان نيستيم و با دخل و تصرف در زبان به شدت مخالف است؛ زيرا نتيجه آن انحطاط تفكر و استعفاي انسان از مقام انسانيت خويش است، حال بايد ديد كساني كه به حريم زبان جسارت و دستدرازي ميكنند، حاصل كارشان خدمت به تفكر است يا خيانت در امانت!
هيدگر به تبع پايبندي متفكرانهاش به پرسش هميشگي و ثابت خود در باب وجود به امر تفكر نيز عنايت خاصي دارد. به عبارت ديگر كار و پرسش از تفكر، دو روي يك سكهاند و با تفكر است كه ميتوان پرسيد: و از طرف ديگر، با پرسش متفكرانه از وجود است كه ميتوان پرسيد:
كتاب در واقع بسط و تفصيل اين سخن نيچه است كه: ! مراد نيچه از برهوت، برهوت بيفكري است. در همين كتاب است كه هيدگر به حق ميگويد: بيفكري امروزه زايري ناشناس است كه در همه جا رفت و آمد ميكند و لذا از نظر او:
***
آنچه تفكر ناميده ميشود، چيست؟ بايد بسيار مراقب باشيم كه عجله كوركورانه براي دادن جوابي سريع و فرمولوار ما را به دام نيندازد. به عبارت ديگر بايد در اين پرسش استمرار و مداومت داشته باشيم. بايد به نحوه پرسش توجه كنيم: چيست آنچه تفكر ناميده ميشود، چيست آنچه تفكر را فرا ميخواند؟
! ممكن است مادري با فرزندش كه نميخواهد به خانه بيايد، اين گونه سخن بگويد؛ ولي آيا اين بدان معني است كه مادر ميخواهد اطاعت كردن را براي او تعريف كند؟ نه. و يا بدان معني است كه ميخواهد براي او در اين باره سخنراني كند؟ باز هم نه. بلكه اگر مادر شايستهاي باشد به او ميفهماند كه اطاعت كردن چيست. يا بهتر است اين طور بگوييم: او را به اطاعت در ميآورد. هر چه او در اين كار كمتر ناسزا بگويد و عصباني شود، موفقيتش بيشتر خواهد بود. هرچه بيشتر بتواند به طور مستقيم او را به شنيدن و حرف گوش كردن وا دارد، كارش آسانتر خواهد بود؛ اما آنگونه شنيدني كه ديگر نتواند از اطاعت كردن خودداري كند. چرا؟ زيرا گوشهايش ديگر باز شدهاند و اكنون ميتواند آنچه لايق و سزاوار طبع اوست، بشنود.
بنابراين تعليم و آموزش با خشم و ناسزاگويي، ميسر نخواهد شد؛ اما با تمام اين احوال، گاهي انساني هم كه آموزش ميدهد، ممكن است صدايش بلند شود. در واقع هر چند هدف معلم اين است كه شاگردانش امر بسيار ساكت و آرامي مانند تفكر را بياموزند، اما ممكن است خودش به فغان آمده و فرياد بكشد. نيچه كه خجولترين و آرامترين انسان بود، ضرورت اين كار را به خوبي ميدانست. او از اينكه ميبايد به ناچار فرياد برآورد، در عذاب بود. در دورهاي كه مردم دنيا به طور كلي، هنوز چيزي از جنگ جهاني نميدانستند و ايمان به ترقي و پيشرفت در واقع دين اقوام و ملل متمدن محسوب ميشد، نيچه بر سر عالم فرياد كشيد: و خطاب به همنوعانش و بالاتر از همه به خودش اين سوال را مطرح كرد كه: اما عجبا آنچه روزگاري فرياد: بود، اكنون به وراجي و بيهودگويي مبدل شده! تهديدي كه از اين تغيير منفي پيدا شد، خود بخشي از آن چيزي است غذاي فكر ماست. اين تهديد از آنجاست كه شايد آنچه امروزه تفكر برانگيزترين انديشههاست و البته فردا نيز بيش از امروز تفكر برانگيز خواهد بود، ناگهان مبدل به نوعي زبون انديشي1 شود و از آن حيث كه زبون انديشي است، گردش و گسترش پيدا كند. چنين تفكر زبون انديشانهاي در انتشار بيحد و حساب كتابهايي كه اوضاع جهان امروز را توصيف ميكنند، به چشم ميخورد. اين قبيل كتابها چيزي را ميخواهند توصيف كنند تا ذاتاً توصيف ناپذير است؛ زيرا آنچه نويسندگان اين كتابها ميخواهند توضيح دهند، فقط در تفكري حضور مييابد كه از سر دعوت و فراخواندن است و به همين دليل ميبايد گاهي فرياد زده شود: متن نوشته شده تنها كاري كه ميكند، اين است كه چنين دعوتي را پنهان و كتمان ميكند، خصوصاً اگر متن، جنبه شرح و توصيف داشته باشد و هدفش آن باشد كه قوه خيال انسان را پيوسته با مطالب نوتر و تازهتري به خود مشغول كند. هميشه وزن و بار تفكر در متن نوشته شده حذف و دفع ميشود، مگر آنكه متن بتواند حتي در حالت نوشتاري، جنبه سير و سلوك فكري و در راه بودن را حفظ كند.
در حول و حوش زماني كه عبارت گفته شد، نيچه در دفتر يادداشتهاي خود (مربوط به سال 1885) نوشت:
اما نيچه بايد فرياد ميكشيد و براي فرياد كشيدن راهي جز نوشتن نداشت. فرياد مكتوب تفكر نيچه، همان كتاب است. سه بخش اول اين كتاب در فاصله سالهاي 1388 تا 1884 نوشته و تنها براي تني چند از ياران نزديكش چاپ شده است. اين كتاب [حاصل] تفكر در باب موضوع واحدي است كه اين متفكر هميشه به آن ميانديشد، يعني مساله . اساسا هر متفكري فقط به يك امر واحد فكر ميكند و در اينجا فكر كردن، از لحاظ ذات و ماهيت، غير از علم است. اهل علم هميشه نيازمند كشفيات و الهامات جديدند، وگرنه علم فاسد ميشود و به خطا ميرود؛ اما متفكر فقط محتاج فكر واحدي است. مشكل متفكر در اين است كه بايد با جد و جهت تمام به همان فكر واحد به عنوان يگانه امري كه در خور تفكر است، بينديشد. او بايد به همان امر واحد فكر كند و آن را به نحو شايسته و مناسبي بيان نمايد؛ اما مراد از در اينجا تكرار همان سخناني كه قبلا گفته شده نيست. عدم تعين آن امر واحد، روشنترين و دقيقترين حدي است كه براي تفكر وجود دارد. نيچه متفكر با افزودن قيد: پس از عنوان در واقع ميخواهد به آن امري كه از لوازم مخفي و ناپيداي تفكر است، اشاره كند. لكن نه به معني هر كس و همه كس، بلكه به معني هر انساني تا آنجا كه انسان است، زيرا براي هر انساني و در هر زماني حقيقت ذاتش به موضوعي ميشود كه شايسته و درخور تفكر است. و يعني نه براي هيچ كدام از كساني كه همه جا هستند و صرفا با خواندن چند جمله يا چند صفحه به طور مجزا و منقطع از كل سرمست ميشوند. اما بعد در فهم زبان نيچه گيج و منگ ميشوند و نميتوانند مسير تفكر او را دنبال كنند و به همين دليل در درجه اول، خودشان براي خودشان مساله ميشوند: چنين گفت زرتشت كتابي طي هفتاد سالي كه از نخستين چاپ اين كتاب ميگذرد، عنوان فرعي آن به طرزي هولناك به تحقق پيوسته البته دقيقا برعكس معناي آن! چنين گفت زرتشت، كه به شهادت عنوان فرعي آن كتابي بود مبدل شد به كتابي براي هر كس و همه كس وعجبا كه حتي يك متفكر هم پيدا نشد كه بتواند انديشه اساسي اين كتاب را دريابد و از عهده فهم ابهامات آن برآيد. نيچه در بخش چهارم و پاياني آن، اين كلمات را نوشته است: نيچه تمام آنچه را ميدانست، در اين كلمات عرضه كرده است. اين كلمات در واقع عنوان شعري هستند كه نيچه آن را در زماني نوشت كه عبارت كامل او چنين است:
يك دليل آن نيز اين است كه تمام موضوعات تفكر غربي هر چند كه از حيث تاريخي تغيير و تبديل يافتهاند، اما به نحوي عميق و جدي در تفكر نيچه با هم جمع شدهاند و به همين دليل است كه نميتوان آنها را به طور مستقل از لحاظ تاريخي بحث و بررسي كرد. بنابراين فقط از طريق محادثه2 و همداستاني با نيچه است كه ميتوان جواب تفكر او را داد. محادثهاي كه راه و روش آن سبب آمادگي براي گذر و انتقال3 ميشود. البته در اين گذر كردن بايد كل تفكر نيچه را در طرفي قرار داد كه پشت سر گذاشته ميشود. اين كه مقصد اين انتقال كجاست و نحوه آن چگونه است، فعلا مورد بحث ما نيست، ولي بايد اشاره كنم كه در اين انتقال، هر اندازه هم كه مقصد آن دور و دراز و نحوه آن متفاوت باشد، لامحاله بايد يك طرف را ترك كرد و پشت سرگذاشت، اما دقيقا به همين دليل نميتوان آن را ناديده گرفت و بيتوجه از كنارش گذشت. در جريان اين گذر كردن، بايد تفكر نيچه و تمان تفكر غرب به همان حقيقتي كه شايسته و سزاوار آن است، نسبت داده شود؛ اما اين حقيقت به هيچ وجه واضح و آشكار نيست. در مورد نيچه، بايد همت خود را منحصرا صرف يافتن و ديدن آن عامل اساسي كنيم كه مانند نورافكني مسير تفكر او را روشن ميكند و به پيش ميراند، اين كار به ما نشان خواهد داد كه نيچه در كدام مرحله از چرخش فكري خود اين كلمات را بر زبان آورده كه:
اما اساسا براي اينكه با تفكر نيچه مواجه شويم؛ بايد اول بكوشيم تا او را و تنها وقتي در او موفق شده باشيم، آن وقت است كه ميتوانيم دوباره بكوشيم تا از تفكر او بگذريم و تركش كنيم. اين گذشتن و ترك كردن، بسيار سختتر از آن يافتن و گرفتن است؛ زيرا مراد از ترك كردن، در اينجا صرفاً از دست رها كردن چيزي يا پشتسر نهادن و روي گرداندن از آن نيست، بلكه يعني آنكه در حقيقت خود را از بند آنچه در تفكر نيچه هست، آزاد كنيم. نحوه اجراي اين كار آن است كه ما به سهم خود و در قوه حافظه خود نيچه را آزاد بگذاريم تا بتواند با آزادي كامل گوهر ذاتي خود را بروز دهد و بدين ترتيب او را در جايگاهي قرار دهيم كه ذاتا متعلق به آن است. خود نيچه به رابطهاي كه ميان اين كشف كردن، يافتن و ترك كردن و گذشتن وجود دارد، آگاه بود و در تمام مسير تفكرش به اين نوع روابط با وضوح هر چه بيشتر پي برده بود. آنچه او در اين باره بايد ميگفت، در نامهاي خطاب به دوستش نوشته شده است. اين نامه چندي قبل از آنكه در تاريخ چهارم ژانويه 1889 در خيابان غش كند و مبتلا به جنون شود، نوشته شده است. عنوان اين نامهها است. البته اين نوع طبقهبندي از نظر علمي و پزشكي صحيح است؛ زيرا اگر غرض تفكر و انديشيدن باشد، مضمون اين نامهها نارسا و ناكافي است.يكي از نامهها، خطاب به گئورگ براندس دانماركي است كه در سال 1888، نخستين سخنراني عمومي درباره نيچه را در كپنهاك ايراد كرده بود. نوشته است:
آيا نيچه ميدانست كه به وسيله او چيزي به زبان و كلام درآمده است كه ديگر هرگز ترك نخواهد شد؟ چيزي كه ديگر در تفكر ترك نخواهد شد، چيزي كه تفكر هرچه عميقتر شود، بايد براي هميشه به آن بازگردد و رجوع كند؟ آري او ميدانست؛ زيرا آن جمله محكم و قاطع كه با يك علامت وقف(،) جدا شده ديگر خطاب به گيرنده نامه نيست.
اين جمله مبين يك وضع خطرناك همگاني است: يعني اكنون و از اين به بعد براي همه انسانها. به همين دليل است كه ما اين جمله را، حتي تمام محتواي نامه را، چنان ميخوانيم كه گويي خطاب به ماست. اكنون پس از تحقيق و بررسي در اين سالهايي كه از آن تاريخ گذشته، لااقل با توجه به اوضاع و احوالي كلي اين سالها، بايد بپذيريم اگرچه نيچه براي ما كشف شده و حادثهاي كه در تفكر اوست به وقوع پيوسته، اما هنوز مشكل باقي است و آن اين است كه بايد اول او را بيابيم و پيدا كنيم [تا چه رسد كه از او بگذريم و تركش كنيم كه اين خود مشكل ديگري است كه به مراتب سختتر از يافتن اوست]. در واقع خود اين واقعيت شناخته شده و مسلم خطر اينكه ما نتوانيم نيچه را بيابيم، افزايش ميدهد؛ زيرا خيال ميكنيم كه قبلا از جستجو و تحقيق در باب او فارغ شدهايم. بايد نگذاريم گرفتار اين نظر فريبكارانه شويم كه چون طي پنجاه سال گذشته آثار فراواني درباره نيچه نوشته شده، توانستهايم تفكر او را بيابيم. گويي خود نيچه هم اين امر را پيشبيني كرده بود و بيدليل نبود كه از زبان زرتشت گفته بود: تنها وقتي ميتوان به كسي يا چيزي فكر كرد كه تفكري وجود داشته باشد. چگونه ميتوانيم به تفكر نيچه بينديشيم، در حالي كه خود ما هنوز فكر نميكنيم؟ هرگز نميتوان گفت كه تفكر نيچه صرفا مشتي عقايد افراطي و اغراقآميز يك شخصيت استثنايي است؛ بلكه بايد گفت تفكر نيچه و يا به عبارت دقيقتر ، به زبان خاص خود بيان كرده است؛ زيرا هنوز به هيچ وجه پايان نيافته، بلكه تازه وارد مرحله خود شده است. در چنين مرحلهاي تفكر نيچه چه وضعي دارد؟ آنچه تفكر برانگيز است، اين است كه تفكر نيچه هنوز نشده. و آنچه بيشتر تفكر برانگيز است، اين است كه ما هنوز حتي آماده نيستيم كه آنچه را يافتهايم ترك كنيم، بلكه فقط از كنار آن رد ميشويم و ناديده ميانگاريم.
ما معمولا از كنار تفكر نيچه به نحو معصومانهاي عبور ميكنيم. معصومانه عبور كردن يعني اينكه فقط به طرح يك معرفي جامع از فلسفه نيچه اكتفا ميكنيم و حال آنكه هر معرفيي لزوما از بيخ و بن كردن است؛ زيرا هنگام معرفي يك فيلسوف ناگزير نقطهاي را براي شروع [بحث] انتخاب ميكنيم و با اين انتخاب خواه ناخواه، در مقابل او موضع ميگيريم و يا حتي به طور ناگفته اقدام به رد و ابطال او ميكنيم؛ اما هرگز نميتوان با رد و تخطئه يك متفكر و نوشتن انبوهي از كتابهاي تخطئهآميز درباره او، به آن متفكر دست يافت و بر او احاطه پيدا كرد. فقط وقتي ميتوانيم به آنچه آن متفكر انديشيده، احاط پيدا كنيم كه تمام آنچه در تفكر او ناگفته باقي مانده، به همان حقيقتي كه او متعلق به آن است ارجاع دهيم.
البته هم سخني متفكرانه با يك متفكر آنهم به اين شيوه، آسان نيست. بلكه برعكس، ممكن است گاهي به نوعي محاجه تند و خشن نيز تبديل شود. به هرحال هميشه نيچه رد و تخطئه شده و مطالبي به نام او جعل كرده و به او نسبت دادهاند كه دقيقا برخلاف آن چيزي بوده كه او واقعا ميانديشيده و سرانجام نيز فكر او را در اين قبيل مطالب، مستهلك كردهاند.
پي نوشتها:
. Platitud.1
.dialogue.2
3.Transition.
4. epistels delusion
* كيميا، دفتر سوم
سه شنبه 2 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 145]